زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

در حد حالتون چطوره؟ اینجا خوبه اوضاع و این حرفا...

یا من فی البر و البحر سبیله

ای آنکه در خشکی و دریا راه های اوست.

 

 

سلام :)

چندین وقت بود پست های این مدلی نمینوشتم براتون. دلم تنگ شده بود...

چالش کتابخوانی مرداد چند روزش رو نتونستم انجام بدم.

فکر میکنم تا اینجای کار 6 روز...یعنی 3 تا کتاب باید تموم میکردم و نکردم!

ان شاءالله تا فردا دیگه بتونم یه کتاب دیگه تموم کنم شرمنده خودم نشم :)))

 

اصلا میخونید معرفی هایی که میذارم رو ؟ :))

 

+ آقا برای جانماز های خونه عروس یه سری که خریدیم و اینا. بعد من تصمیم گرفتم چند تا شو خودم گلدوزی کنم. به نظرم هیجان انگیز تره.

یکیش رو دوختم فعلا. آستر هم زدم. دورش هم نوار دوختم :)

یکی دیگه هم میخواستم با تناژ آبی بدوزم.

 

 

+دیروز یه نقاشی ای که مدتها دلم میخواست بکشمش رو کشیدم. برای خواهرم بود. و بهش هدیه دادم. اون هم گفت که براش قاب درست میکنه و میزنه به اتاق دختر جانش...

 

 

+موهام به شدت خشک شده. آب رسان یا راهکاری به ذهنتون میرسه لطف بفرمویید بگید. راهکار رو میدونم میتونستم از گوگل سرچ کنم بچه ها :)) اما دلم میخواد راهکار هایی که خودتون امتحان کردید و بشنوم و امتحان کنم.

 

 

+لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

 

(25 مرداد 99)

 

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

گریزی بر آخرش... آخر آخرش....

یا من خلق الزوجین من ذکر و انثی


 

امروز سنگی بر گوری جلال رو خوندم . آخرش یه حس آشنایی گریبانم رو گرفته بود. همون حسی که وقتی میرم مزار، از بین قبر ها که قدم میزنم و گیاه های وحشی رو نوازش میکنم و به قبر قدیمیِ قدیمی ای که فقط یه اسم داره و تاریخ ولادت و وفات، بهم دست میده... این حس که مثل یه پرتوی نوری، میایم و میریم... وخب ...هیچی در حقیقت ازمون باقی نمیمونه. نه از آدم های عادی به هر حال... بجز یه خاطره تو ذهن کسایی که میشناختنمون. و این خاطره به مرور زمان محو میشه. چون اون آدم ها هم دائمی نیستن. و اسم خودشون به سنگ مزاری منتقل میشه و... بعد از یه مدتی، آینده ها نهایتا عکس هامو که میبینن میگن این کیه؟ و جواب میشنون از فامیل های قدیمی... چندین ساله که مرده. یا نهایت این که نبیره های خودمن و میشنون این جد ما بود.

و تازه اگر با این جهش های علمی، تا اون زمان چیزی از عکس های چاپی و الکترونیک ما مونده باشه و طالبی داشته باشه که سوالی کنه.

و چقدر طول میکشه که دیگه هیچ کس حتی یه فاتحه برام نخونه؟ بیشتر از 100 سال بعید میدونم بشه. اگر فامیل و دوستان خیلی وفاداری داشته باشم تازه. و بعد اون باید چشم انتظار بمونم که کسایی که از مزارم رد میشن فاتحه ای بفرستن تا برسه به تمام افرادی که اینجا دفنن. و بعدش؟ چقدر دیگه بگذره تا مزار تغییر کاربری بده و مثلا روش پارکی ساخته بشه که دیگه حتی ندونن اینجا که دارن بازی میکنن، کسانی دفن هستن که پودر شدن و چیزی ازشون باقی نمونده؟ یا چیزهای کمی که باقی مونده بود به مزار دور دیگه ای برده شده و اونجا دفن شده و ....

در آخر برای ایکنکه اسممون یکم بیشتر تو این جهان بمونه، میشه هنرمند و نویسنده شد. یا عالمی بزرگ

زرنگی بزرگ رو اونهایی میکنن که شهید زندگی میکنن تا شهید برن. و اونوقت « عند ربهم یرزقون» میشن و ما از اونهایی نیستیم که « گمان کنیم شهدا مرده اند»

آی جانِ خدا!

ما رو شهید کن لطفا. ما نمیخوایم بمیریم...

 

 

 

پی نوشت:

چالش کتاب خونی بهم آرامش نسبی دوست داشتنی ای میده... میپسندمش :)

 

پی نوشت2:

من باب فیلم و کارتون و مستند هایی که تو لیست بودن، امروز قسمت اول one strong rock رو دیدم. و دختر واقعا شگفت انگیز بود.

ممنونم از مهناز که معرفیش کرد.

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

چالش 30 روز شکرگذاری

یا من ینقذ الغرقی

ای آنکه نجات دهد غرقه ها را 

 

چالش رو " فاطمه" شروع کرده.

چند وقتی بود من هم به اینکه دوباره این کار رو شروع کنم فکر میکردم. اما موقعیتش نشوه بود. 

حالا میریم ان شاء الله برای 30 روز شکر گذاری... 

 

 

نامبِر یک : 14 خرداد99
به خاطر سخنرانی فوق العاده ی حضرت آقا

 

نامبِر دو: 15خرداد 99
لباسی که خریدم و ازش راضی بودم و قشنگه

 

نامبِر سه: 16 خرداد 99

پنکه، تقریبا تموم شدن کار تفسیر، شروع کار مقاله ام.

 

نامبِر 4 : 17 خرداد 99

تموم شدن آزمون و مصاحبه نخبگان

 

نامبِر 5 : 18 خرداد

پیروزی گردی و عکس گرفتن از وسایل برای ف.سین، درمورد نارحتی هام صحبت کردن راحت و بدون سانسور کردن خودم

 

نامبِر 6 : 19 خرداد

برنامه ریزی کردن ف.سین و پیام امروزش. سیسمونی خواهر زاده

 

نامبِر 7: 20 خرداد

دندون پزشکی که یک بار حرفاش استرس شدید بهم وارد نکرد + موتور سواری یه قسمت خنک شهر

 

نامبِر 8: 21 خرداد

کنسل شدن امتحان اصول و اینکه استاد به خاطر شرایط قرنطینه، به هممون 5 نمره میان ترم و داد

 

نامبِر 9: 22 خرداد

خبر خوشی که درمورد دوست کودکی شنیدم+ خنده های نصفه شبی با پرتو + متنی که درمورد جرج کلوید نوشتم

 

نامبِر 10: 23 خرداد

تموم شدن تطبیق کل این ترم نحو

 

نامبِر11: 24 خرداد

همون روزش ننوشتم، الان اصلا یادم نمیاد :/

 

نامبِر 12: 25خرداد

درست کردن یکی از دندونام، و اینکه جزء معدود دفعاتی بود که از بودن تو دندونپزشکی داشتم لذت میبردم (دکترش خیلی کاربلد و خوب بود و جوری برخورد کرده بود که نترسم)

 

نامبِر 13: 26خرداد

سوال آخر امتحان که به شکل معجزه گونه ای درست نوشتمش.

 

نامبِر 14: 27 خرداد

با wordup لغات زبان و کار کردن. 

 

نامبِر 15: 28 خرداد

با حنا هندی طرح حنا کشیدم، و برام طرح حنا کشید... 

 

نامبِر 16: 29 خرداد

متوجه شدم این ماه 31 روزه است و امتحانم یه روز دیرتر از وقتی که فکر میکردم برگزار میشه:)) 

 

نامبِر 17: 30 خرداد :

دایی اینا که اومدن خونه مون و بعد مدتها دیدیمشون.

 

نامبِر 18: 31 خرداد

صحبت کردن لذت بخش با خواهرهام

 

نامبِر 19: اول تیر

یک روز تلاش بدون استراحت های زیاد با وقت های تلف شده کم

 

نامبِر 20: 2 تیر

با حس خوب بلد بودن درسا، رفتن سر امتحان، جشن روز دختر ا. ا، تماس تصویری با الی

 

نامبِر 21: 3 تیر

صحبت تلفنی بامزه با خاله همسرم، مهمونی خونه آبجی بزرگه. طعم کاکائو. مسجد نزدیک خونه آبجی اینا

 

نامبِر 22 :4 تیر

معدل خوب پرتو 

 

نامبِر 23: 5 تیر

ناهار خوشمزه، بسته پستی کتابی که از سوره مهر سفارش داده بودم

 

نامبِر 24: 6 تیر

چت نصفه شبی با الهه و بلند بلند خندیدن

 

نامبِر 25: 7تیر

نماز صبح به موقع

 

نامبِر 26: 8 تیر

زودتر تموم کردن خوندن اولین دور درسی ک امتحان داشتم فردا

 

نامبِر 27: 9تیر

دوره لذت بخش و خواب جذاب سر صبحی+ استوری هایی که امروز گذاشتم و پیاده روی+ لباس زرد + مهمونی بعد از ظهری چایی با آبجی اینا

 

نامبِر 28: 10 تیر

تصمیم های جدید با ف. سین + انجام دادن کلی کار که فکر میکردم بیشتر طول بکشه

 

نامبِر 29: 11 تیر

دو تا از نمره ها اومد و واقعا خوشحال کننده بود

 

نامبِر 30: 12 تیر

برگشتن مامان اینا از سفر

 

نامبِر 31: 13 تیر

مهمونی خونه خاله همسرم. 

 

نامبِر 32: 14 تیر

با بچه ها دور استاد کاف ایستاده بودیم با فاصله های 2 متری، صحبت میکردیم. + تموم کردن دوتا از کتابایی که چندین روز بود داشتم میخوندمشون.

 

نامبِر33: 18تیر

تموم شدن امتحانا :)) + سوالهایی که خدا کمک کرد درست نوشتم

 

 

خداروشکر که 33 روز تونستم این چالش و بنویسم....دوستش داشتم. و لذت بخش بود

۱۶ نظر موافقین ۱۴ مخالفین ۰
پاییز

جوین جوین جوین .... :)))

یا مَن اَضحک و اَبکی

( ای آنکه میخنداند و میگریاند.)

 

 

1: یه موضوع خنده داری که این روزا دارم بهش توجه میکنم، اینه که صبحای امتحان که دارم آماده میشم برم تا حوزه و تو راهم، هردفعه یه آهنگ و ریتمی تو ذهنم تکرار میشه.

اون بار پشت هم تکرار میشد :« ای یار بکش دستم، آنجا که تو آنجایی.»

امروزهم یه چیز بامزه ای تکرار میشد که الان یادم نیست. چون به صورت مسخره ای داره تو ذهنم تکرار میشه :« جوین ها و سلامتی / گرجی شور هر رفاقتی ...جوین بخور ببین، خوشمزگی ینی همییییین »

 

 

2: چه خسته ام.

 

3: کاش نمره ها رو بذارن. اون روز داشتم فکر میکردم چقدر این ترمم با ترم ای قبلم متفاوته. اون موقع برای 19.5 شدن غصه میخوردم الان برای قبول شدن دارم ذوق میکنم. چقدر بد بود از نظر درسی این ترم برای من.

 

 

4: به شدت دلم یه مسجدی رو میخواد که دلم توش قرار بگیره و اعتکاف گونه ، طولانی بنشینم توش. حالا نه به معنی واقعی اعتکاف، منظورم اینه که بتونم به کاشی کاری ها و آیینه رنگی ها و بازتاب نور تو آیینه هاش نگاه کنم، بدون اینکه بخوام سریع برسم به مقصد بعد و بخوام برم بیرون از مسجد. بعد هی فکر کنم. 

هی فکر کنم.

بعد یه دعای لطیف با حس معنوی بالا هم بخونن. آخ چقدر لذت بخشه این تصور برام.

 

 

5: این سال، تا الانش، تو تموم برنامه ریزی های سالانه ام عقبم. تو مقدار کتابی که باید میخوندم، برنامه های ماهانه ای که مادی و معنوی ریخته بودم برا خودم.

ینی کلا امسال تا الانش من همش عقبم :/

 

 

6: اگه گفتید امروز چی شد؟!؟!؟

از نمایشگاه مجازی سوره مهر، « ارتداد» و یه کتاب کودکانه سفارش داده بودم. امروز رسید.

نمیتونم توصیف کنم چقدر هیجان زده شدم وقتی بسته رو باز کردم و دیدم به عنوان هدیه سوره مهر، یه دفترچه خوشگل گذاشتن توش.

خیلی خوب بود.

البته هنوز کتابارو شروع نمیکنم. امشب میخوام کوئوت و شروع کنم. جلد دوم، قسمت دوم.

 

 

7: یه برنامه خیلی خوب داشتم برا امشب که انجامش ندادم هنوز و ساعت داره 1 میشه. ممکنه دعا کنین برسم انجامش بدم؟

 

8: شب جمعه، خوندن سوره جمعه مستحبه. یه آقایی تو اینستاگرام هر شب جمعه استوری میکنه سوره رو. به نظرم کارش کار قشنگیه و فرهنگ سازی خوبی هم صورت میگیره. ینی اگر فرد همه شب جمعه ها خونده باشه، کم کم عادت میکنه. و روتین خیلی خوبیه

 

 

9: تا درمورد برنامههام برای شب، یا فردا فکر میکنم خوابم میگیره :/ چرا واقعا :/ الانم خوابم میاد.... برنامه ریزی دونم خرابه :/

 

 

شبتون پرازیاد خدا. علی علی

 

(5تیر 99 . پاییز)

 

پی نوشت: من باب اینکه هنوز جوین به شکل مسخره ای تو ذهنم داره تکرار میشه، مجبور شدم تیتر رو اینطوری انتخاب کنم.

۵ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
پاییز

کار کردنی ها

یا نعم المجیب

 

باید رو خوش قولی و وقت شناسیم کار کنم

افتضاحه

۵ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰
پاییز

بیاید اینجا عزیزانم:) میخوام از تجربه های عصب کشی بگم.

یا من یَشفی المَرضی

ای آنکه شفا دهد بیماران را

 

پریروز بالاخره رفتم دندون پزشکی. و اون دندونی که بیشتر از همه خراب بود و عصب کشی کردم.

این دکتری که رفته بودم پیشش، بین جاهای دیگه ای که رفتیم هم هزینه اش بیشتر بود. اما کسی بود که کارها رو خیلی زود انجام میداد. کارش عالی بود. فرز و کاربلد...

و چون یکی از دوستانم معرفیش کرده بود، و از موادی که توی دندون به کار میبرد راضی بودن، از مواد هم یه تعریفی شنیده بودم . همه این موارد بود که من رفتم این دندون پزشکی.

عصب کشی دو کاناله، خیلی جاها تو یه جلسه تموم نمیشه بچه ها.

ترمیم، عصب کشی ، پر کردن و...

 

خب. بریم سراغ سایر تجربه هاش :

 

اول: فکر میکنم اگر وقتی میخواید برید پیش دندون پزشک، بالم لب بزنین بهتر از این باشه که هیچی نزنین. چون لبتون خیلی خشک میشه و شاید اذیتتون کنه

 

دوم: عصب کشی، وقتی بی حسی ای که به لثه تون تزریق کردن تموم بشه، درد داره. دردش خیلی شدید نیست. ولی کلافه کننده است. حس میکنین یه سری دیگه از دندوناتون هم خرابه. حس میکنین تو سرتون اکو میشه و حواستون و پرت میکنه. اما دردش، با قرض های ضد درد ( که احتمالا دکتر معالج تون خودش براتون تجویز میکنه) آروم میشه.

من از دو روز پیش تا الان، 4 تا ایبو پروفن خوردم. درد رو حدودا یک ربع تا نیم ساعت بعد خوردنش، آروم میکنه ( البته میدونین که برای افراد مختلف، تاثیری که میذاره متفاوته)

اما از اونطرف، آدم و شل و بی حال میکنه. من به شدت خوااابم میگرفت. و خوابیدن برام واقعا لذت بخش بود :)) ازون خواب هایی نبود که بیدار میشدم حس بدی داشتم. کلی هم خواب میدیدم. دیگه نمیدونم خواب راحت و خواب دیدن هم از عوارض جانبی ایبوپروفنه یا واسه شرایطیه که توش واقع شدم :))) منطقی تره که به خاطر شرایط خودم باشه

 

سوم: وقتی دندون رو پر میکنن ممکنه بین دندون پر شده و دندون های کناری هم مواد وجود داشته باشه. تا چند روز اول، نخ دندون که میکشید بین دندونتون باز میشه. نگران نباشید.

 

چهارم: اگر خیلی جای پر شده اش اذیت میکنه که زنگ میزنین از دکترتون میپرسید چه کنین. ولی اگر فقط یه مقدار احساس اضافی بودنش رو داشتید اشکالی نداره. به مرور زمان عادت میکنین و اون هم با توجه به دندونتون یکم تنظیم میشه.

ینی مثلا یکم سابیده میشه با توجه به جویدن غذا با اون دندون و...

 

پنجم: بعد که پرش کردید، حواستون بهش باشه. باهاش چیزای سفت نخورید. زودتر از دندون معمولی میشکنه.

 

ششم: درسته دندون پزشکی چیز لذت بخشی نیست برای خیلی هامون. یا میترسیم، اما حواستون باشه، وقتی دندونتون درد میگیره، حالتش خطرناکه. ینی یا به عصب رسیده یا نزدیک عصبه. پس حتما در اولین فرصتی که براتون مقدور بود برید دکتر بچه ها :( اگر نرید کار بیخ پیدا میکنه و امکانش هست مجبور شید اون دندون رو بکشید. و این واقعا دردناکه :(

بعد که کشیدینش بهترین تایم ایمپلنت کردن، تا شیش ماه بعده ( برای افراد مختلف متفاوته. بعضی ها به چهار ماه که میرسن لثه شون آمادگی پذیرش ایمپلنت رو داره. بعضی ها 6 ماه ... و شاید بیشتر و کمتر. تشخیصش با دکترتونه. ) اگر از تایم مناسب لثه و دندون خودتون بگذره، برای ایمپلنتش مجبور میشن جراحی کنن لثه رو. و تایم درمانتون بیشتر میشه . هزینه اش هم!

کلا سعی کنین کار به اینجاها نرسه! درد که گرفت پولتونو جمع کنین برید دندون پزشکی :)) هزینه عصب کشی، با جاهایی که ما رفتیم، نهایتش حدود 1 میلیون و نیم بود. قیمت های کمتر هم حتما میتونین پیدا کنین. امااا. ایمپلنت کمترین قیمتی که شنیدم حدود 3 میلیون و خورده ای بود.

و اینکه مسلما دندون خودتون بهتره :)

 

هفتم: اگر تا حالا آمپول دندون پزشکی رو تجربه نکردید، و ازش میترسید، بهتون میگم که این دکتری که من رفتم حتی اون آمپولش هم درد نداشت :)) ینی ممکنه طرف انقد بلده کار باشه که دردتون نیاد. اگر هم نباشه، یه درد حدود 5، 6 ثانیه ای داره به نظرم. ( ثانیه اش رو مطمئن نیستم. اما زیاد نیست. )

 

هشتم: گاهی دندونمون خرابه، اما به عصب نرسیده. به خاطر همین دردی حس نمیکنیم.

خرابی های سطحی، با دقیق مسواک کشیدن و نخ دندون کشیدن و اینها خوب میشه :) اما اگر خیلی سطحی نباشه و فقط به عصب نرسیده باشه، درمانش هزینه کمتری داره. خلاصه حواستون به دندوناتون باشه و هرچند وقت یه بار برید جلو آیینه نگاهشون کنین .

 

نهم: برای بچه هایی که ارتودنسی دارن، یا میخوان ارتودنسی کنن :

میدونین یکی از علت های گرفتاری الان من و خراب شدن دندونام چی بوده؟ بهداشت ضعیف دندونام تو زمان ارتودنستی... میدونین چند سال پیش ارتودنسی مو باز کردم؟ حدود 5، 6 سال پیش!! و تازه دارم خرابی هاشو میبینم.

موقعی که ارتودنسی دارید، درسته دندوناتون ( مخصوصا وقتی تازه دکتر سفت تر کرده و تازه ویزیت شدید) درد میکنه. اما باز حواستون بهش باشه. به هر زحمتی شده بهداشت دهان و دندانتون و تو اون زمان در سطح بالایی نگه دارید.

از خواهرتون بشنوید بچه ها. واقعا اگه برمیگشتم عقب، بهتر مراقبشون میبودم.

هی مسواک بزنین. بعد هر غذا. میدونین چرا؟ چون ممکنه با یک بار مسواک، یه جاهایی از دندونتون خوب تمیز نشده باشه. و دفعه های بعد اونها هم تمیز شه. از نخ دندون هم غافل نشید.

 

 

ببخشید خیلی طولانی شد :)

شبتون پرازیاد خدا. علی علی

 

 

پی نوشت:

اسم این پست، انتخاب شده نبود بچه ها :)) الله اکبر. خیلی جالبه که اسم ها انقدر متناسب با پست هام میشه.

۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
پاییز

قرنطینگاری

یا من لا سلطان الا سلطانه

( ای آنکه هیچ سلطنتی، جز پادشاهی تو نیست)

 

 

سلام :)

یه تمرین عکاسی چارلی و نورا  گذاشتن

30 روزه. با 30 تا عکس که تو قرنطینه میتونیم توی محدوده خونمون بگیریم.

 

شرکت میکنم تا شاید از این حال و هوام، فرار کنم. تا نجات پیدا کنم از دست خودم !

اممم....یه نقطه اتکا...

 

 

 

طبیعیه که من تخصصی تو عکاسی ندارم و بعضی از مورد هاش رو حتی نمیدونم چیه... اما تصمیم گرفتم امتحان کنم.

میخواستم با دوربین بگیرم، که همونطور که مستحضرید کامپیوتر خراب شده و نمیتونم عکسا رو از دوربین منتقل کنم به کامپیوتر و بذارم اینجا.

بله راه های دیگه ای هم وجود داره برای با دوربین گرفتن. مثل کابل OTG  و ...

که البته عکاسی با گوشی راحت تره :))

بعدی ها رو اگر نتونم با گوشی بگیرم، با دوربین میگیرم....

 

 

دوستانم. شما هم شرکت کنید. خیلی هیجان انگیزه.

 

4 روز دیر دیدم این پیام رو. اما ممنونم فاطمه :) ما رو هم آشنا کردی باهاشون.

از 4 تای اول، دو تاشو امروز گرفتم. میخواستم هر 4 تا رو امروز بگیرم و از فردا با بقیه پیش برم. بعد گفتم چه کاریه من نمیدونم بقیه شون دقیق چی هستند یه سری هاشون.

این دوتای بعدی رو میذارم برای روزهای بعدی

و ادامه شون رو با یادگرفتن از دوستان، با چند روز تاخیر امتحان میکنم

 

1: یک چیز زرد

 

 

(زحمت تابلو را پرتو کشیده :] )

 

4: کفش ها

 

( که خانوادگی است... که ما دلمان به هم گرم است و حفظمان کن برای هم، خدا )

 

 

3: چراغ های شهر

 

 

 

خب :)) این یکی رو دیگه با دوربین گرفتم... و با مشقت ها... چون عکاسی از شب هر وقت میکردم یه عااالمه نور و رنگ خودش اضافه میکرد بهش. کلی با تنظیمات کلنجار رفتم تا این بشه. ( از آوردن سه پایه بگیر تا وصل کردن فلاش اضافه به دوربین و کم و زیاد کردن سرعت شاتر و ... آخرم با نوردهی کوتاه تونستم :)) ولی وقتی تونستم واقعا خوشحال شدمااا. حرفه ای نباشه شاید عکسش. اما براش تلاش کردم :) )

 

همیشه فکر میکردم اگر از این خونه بریم، دلم برای این ویو تنگ میشه. حتی اگر برای هیچ چیز دیگه تنگ نشه....

 

2. آسمان صبح

 

 

6. ضد نور

 

 

 

7. نوردهی طولانی

 

 

 

 

5. ابر ها

 

8. چای

 

 

 

9. عکاسی از بالا به پایین

 

 

10. عکاسی از تراس

 

 

11. مات

 

 

12. کتاب

( قرآن است :) )

 

13. الگو

 

 

* بچه ها، ما گلخونه خیلی نزدیکمونه. نگران نباشید :)) با دستکش هم رفتم :)

 

14. از یک زاویه باز

 

 

15. از یک زاویه بسته

 

 

( بچه ها. لطفا بزرگواری کنین و به روی خودتون نیارید که عکس زاویه بسته ام انقدر بد شده. من سر این دوتا عکس زاویه باز و بسته به فکر انصراف از این تمرین افتادم. کلی هم عکس گرفتم آخرم حتی مطمئن نیستم این دوتا درست زاویه باز و بسته هستن یا نه... حرفه ای که خب میدونم نیستن... .)

 

16. سیاه و سفید

 

 

*خدا بیامرز عکس با کیفیتی بود :/ سیاه سفیدش کردم نمیدونم چرا انقدر کیفیت و آورد پایین

و من نمیدونم منظور عکس امروز، افکت سیاه و سفید بوده یا جزای عکس باید سیاه و سفید میبودن. حیف شطرنج نداشتیم. کم مونده بود برم دم خونه همسایه ها بگم شطرنج سیاه سفید دارید امانت بدین نیم ساعت به من؟

 

17. عشق

 

 

18. بافت

 

بچه ها... کتابِ توی عکس، فلسفتنا از شهید صدره :) قلب هایتان را به این سمت حواله کنید... مرسی :))

برای عکس بافت، کلی با خودم کلنجار رفتم که عکس بافت مو بذارم، بافت پارچه و اشیاء از نزدیکِ نزدیک بگذارم، یا این رو.

که خب از این عکس، بیش از بقیه اش خوشم اومد

 

19. یک گوشه

 

اما یک بار دیگه هم تو یکی از پست های خاطره ام از این گوشه عکس گذاشتم. از یه زاویه دیگه. باز همین گوشه رو گذاشتم. با اینکه عکسش خیلی خوب هم نشد. اما گوشه بهتری نیافتم.

پس چه برایمان آورده ای مارکو؟ یک گوشه دیده شده در قدیم :)))

 

20. یک در

 

 

 

 

21. اسباب بازی

 

 

 

22. خیلی رنگارنگ

 

 

23. یک چیز سبز

 

 

24. انتزاعی

 

26: چشم ها

 

 

27. گل ها

 

29: بوکه

 

 

25. بعد از تاریکی

 

*هر عکس دیگری گرفتم، همین پست را بروز رسانی میکنم....

 

نکته:

بچه ها. همه عکس ها رو بجز عکس آخر، تصویر متوسط گذاشتم. که حجمش کمتر بشه و راحت تر باشه.

فقط هر روز عکس جدید رو با کیفیت بالا میذارم.

چطوره؟

۷۷ نظر موافقین ۱۹ مخالفین ۰
پاییز

هشتگِ فکر و برنامه های چند روز آینده

یا مَن یُنجی الهلکی

ای که نجات دهد هلاک شدگان را...

 

 

وای بچه ها :) نگاه کنید اسم این پست رو.

هلاک « شدگان» را...

نه کسانی که در آستانه هلاک شدن هستند...

میدونین دارم به چی فکر میکنم؟ اینکه قرار نیست زندگی راحت باشه. ممکنه توش به حدی برسیم که هلاک شیم. غصه بخوریم، بلا سرمون بیاد

اما توی همه اینها همچنان خدا پناه ماست.

 

هشتگِ زیبایی تمام :)

 

 

+کارها به شدت قاطی پاتی شدن. دیگه برنامه ریزی هم نمیکنم حتی. میذارم واسه خودش بگذره. هر وقت به هرجا رسیدم کاری که دم دستمه رو انجام میدم.

بعد از گشتن های بسیار، دیروز دو تا وقت دندون پزشکی گرفتیم.

هر دندون فک کنم کمِ کم یه تومن در بیاد.

و واقعا زیاده

و من داشتم غصه افرادی رو میخوردم که واقعا نیازمندن...

ما که خانواده های معمولی هستیم، بهمون فشار میاد. اون بندگان خدا که چندین برابر...

تازه بعد از تحمل فشار، شاید نتونن هیچ کاری هم بکنن.

 

 

+بعد از غصه خوردن بسیار برای اینکه دندون هام خراب میشه با اینکه حواسم به بهداشتش هست، و بارها خود مقصر پنداری شدید و حرص خوردن به تبعش، به این نتیجه رسیدم که دندون، خیلی به جنسش بستگی داره. اینکه جنس دندون من اینطوریه، مقصرش من نیستم. این ژنتیک منه!

من الان دیگه حتی سعی میکنم نوشابه هم نخورم.

مسواک و نخ دندون و...

باز خراب میشه.

و خراب شدنش خطرناکه چون لثه هام ضعیفه.

خب در نهایت؟ من نباید انقد خودمو تحقیر کنم و مقصر بدونم که بعد حتی جون برای تلاش برای درست کردنشون هم نداشته باشم.

 

هشتگِ حرف های من با خودم، که کاش تو حیطه عمل هم همین طوری بشم.

 

 

+یادتونه گفتم کار مقاله مو شروع کردم؟! ( تو شکرگذاری هام بود)

اون روز که باید میرفتم برای تایید موضوع و هندسه پژوهشی، دقیقا همون رووووز، مصاحبه داشتم.

و انقدر بی نظم بودن که مصاحبه رو خیلی دیر انجام دادن و نرسیدم به قرارم با استاد.

حالام که به استاد پیام میدم چه زمانی وقت دارید تماس بگیرم سیر کارهایی که کردم رو بگم، جوابمو نمیده.

 

هشتگِ متنفرم از یهو متوقف شدن کارهام، وقتی با سرعت و انگیزه شروعشون کرده بودم

 

 

+ساعت 5 امتحان دارم. میان ترم هنوز :/

چند قسمت کرده بود استاده میان ترم هامونو که راحت باشیم

بعد بیست و ششم ترمِ ی درس دیگه رو دارم.

بله درسته! دقیقا 5 روز دیگه!

به نظرم امتحان امروز حدودا تا 6 تمومه.

بعد هم امروزمو همچنان اختصاص بدم به همین درس که اون قسمت های دیگه ای که صوتش رو یک بار هم گوش ندادم گوش بدم. حداقل دو قسمت دیگه هم اینجوری گوش میدم و واسه امتحان ترم یکم راحت تر میشم.

چی شد این ترم واقعا! یه دختر که نمیرسه کارهاشو انجام بده و دائم امروز و فردا میکنه... اه

 

هشتگِ نه به تسویف

 

 

+وسط این درس ها و همه چیز های دیگه میدونین وقت دندون من کیه؟! 25 ام.

4 روز دیگه

روز قبل از اولین امتحان ترم.

 

هشتگِ اه. ولم کنین اصا/....

 

 

علی علی

 

 

پی نوشت: خدای جانِ ما... من در آستانه غرقم، دستم و بگیر خلاصه.

تویی که « هلاکِ» تمام ها رو هم نجات میدی...

ممنون :)

۱۱ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
پاییز

استرس امروز.

یا حبیب

 

 

دیگه حالم داره از استرس ب هم میخوره. 

از ساعت 8 قراره زنگ بزنن مصاحبه نخبگان بکنن... 

با کمال میل حاضرم همون اول بگم من اصلا از جامعه نخبگان نیستم آقا... اشتباه گرفتید.... 

از اذان صبح هی بیدار میشم، میخابم. 

از 7 دیگه بلند شدم 

7 و نیم لباسمم پوشیده بودم (آزمونمون تماس تصویریه)

بعد الان 9 و نیمهههه بچه ها. اه. 9 و نیم :/

 

دلم میخواد بگم خیلی بی نظم و بی مسئولیتید.... ایش. 

۱۳ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰
پاییز

آزمون و امتحان ها و پرتو

یا مَن یَکشِف البَلوی

ای آنکه برطرف کند بلا را

 

 

 

 

دیروز برای انجام یه سری کارها رفتیم بیرون، باورتون نمیشه که تا 11 شب طول کشید...

واسه نماز مغرب رفتیم یه مسجدی که تو ولیعصر ( عجل الله تعالی فرجه) پیدا کردیم.

چقد من دلم برا مسجد تنگ شده بود....

و چقد مسجد قشنگ و مهربونی بود.

این نمازخونه خانم ها بود. میتونستیم به محراب دست بزنیم حتی... و آیه بالای محراب :) 

 

 

+شنبه یه آزمون علمی دارم

بعد قراره به صورت تماس تصویری باشه. تو نرم افزار اسکایپ.

امروز خانومی که مسئولمون بود تماس آزمایشی گرفته بود نکات و بگه بهمون و اینها...

داشت میگفت :« خلاصه حواستون باشه یه جای خلوت تر باشید که تو تصویر افراد دیگه نیفتن...»

همون لحظه مادربزرگم اومد تو تصویر، گفت:« ببینم خاله رو...»

وای...

انقدر خندم گرفت.

بعد خانومه هم خندید و گفت خلاصه فردا حواستون باشه.

 

زنگ زدم به مریم تعریف کردم ، خندیدیم کلی، قطع کردم زنگ زدن به مریم. دقیقا واسه اون هم وسط تماس تصویریش مامانش داد زده بود :« مرییییم؟ تلفنتو جواب بده احسان باهات کار داره.»

 

 

+ محدوده ای که شنبه امتحان داریم و اصلا نخوندم.

امروز امتحان اصول داشتیم که دقیقه نود و یک ، تو وقت اضافه تمومش کردم.

رفتم به استاد میگم استاد من ده دیقه دیر تر بدم؟!

استاد که اصلا آف شده بود. خودم ده دیقه بعد امتحانو شروع کردم. ماشالا اننننقدم سوال داده بود فقط یک ساعت نوشتنش طول کشید...

 

+ کلی پشه خورده من و پرتو رو.

امروز به شوخی نیشکونش گرفتم( نگران نباشید در صورت عادی خواهر مهربونی ام...)

میگه نکن اینجوری، حساسه... بهش دست میزنی همه جاهای دیگه هم میگن من من....»

 

+ داشتم کامنت هاشو تایید میکردم. نشسته کنارم کل جواب ها رو همزمان باهام میخونه. بعد تازه جوابم میده بهم. همزمان هم میخنده :))

بعد میگم خب دیگه نرو جوابشو تو وب خودت ببینی...

میگه نههه. اونجا هم مخونمش دوباره :)))

 

#خواهر_دیوانه

۵ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
پاییز