زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

کتابخونی مرداد ماه | دو روز پانزدهم: مطلع عشق

یا من امات و احیی

 

سلاااام :)

 

 

+بعد از چندین ماه خیلی کم کتاب خوندن و فیلم ندیدن، تصمیم جسورانه ای گرفتم :))

که این ماه 3 تا سینمایی ببینم. 15 تا کتاب بخونم

و خب 15 تا بعد از چندین ماه که نهایت 5 تا کتاب خوندم خیلی زیاده. باید هر دو روز یه کتا و تموم کنم.

و خب امیدوارم نشه مصداق سنگ بزرگ علامت نزدن است.

امروز روز چهارمه و آخرای کتاب دومم....

هرچند که خب بعضی کتاب هایی که تصمیم گرفتم بخونم تعداد صفحاتش واقعا کمه.

چون نمیرسم 15 تا کتاب 200، 300 صفحه ای بخونم. چون این روزها خیلی هم کار دارم. برای خرید جهاز و کارهای دیگه مشغولم و بینش میتونم بخونم.

 

 

اگر شما هم دوس داشتید بیاید تا آخر مرداد هر دو روز یه کتاب بخونیم.

اگر این 4 روز اول رو کم کنیم، برای شما میشه 13 تا کتاب. و خب خیلی خوبه بازم. کتاب های تعداد صفحات کم رو هم تو برنامه تون بذارید که استراحتی محسوب بشه

 

 

البته میدونم کمیت به اندازه کیفیت مهم نیست. اما من نه تنها نتونستم کیفیت و بالا ببرم، بلکه کمیت رو هم از دست دادم. سعی میکنم کمیت و ببرم بالا تر و کیفیت رو هم بهتر کنم.

 

 

تو همین پست درمورد کتابایی که خوندم مینویسم:

 

اول: فارسی شکر است

کتاب دو روز اول مرداد ( یعنی کتابی که برای این دو روز در نظر گرفتم. وگرنه ممکنه تو این دو روز کتاب دیگه ای رو هم چند صفحه ای خونده باشم)

نویسنده: محمدعلی جمال زاده

تعداد صفحات : 22

من نسخه الکترونیکی شو تو طاقچه خوندم. . نمیدونم رایگان بود یا خریده بودمش. مدتها بین کتاب هام بود و داشت خاک میخورد.

داستان کوتاهی که طنز لطیفی داره در مورد افرادی که توی فارسی حرف زدن معمولیشون خیلی از کلمات بیگانه استفاده میکنن و....

 

 

دوم:جانستان کابلستان

کتاب روزهای سوم و چهارم

نویسنده رضا امیرخانی 

تعداد صفحات 348

من نسخه چاپی کتاب و خوندم. مدت ها بود میخواستم بخونم و مونده بود تو لیستم. داستان سفر امیرخانی به افغانستان هستش. 

از لطافت های زبانی افغان ها لذت بردم. حس خوبی داشت مجموعا. یه قسمت هاییش البته خسته شدم.اما مجموعا میتونم بگم توصیه میشه.

 

 

سوم: سنگی بر گوری

کتاب روزهای پنجم و ششم

نویسنده جلال آل احمد

تعداد صفحات 44

نسخه الکترونیکی رو تو نرم افزار طاقچه خوندم. داستان بچه دار نشدن جلال و سیمینه. از زبون جلال. خب باید بگم قلم جلال گیرایی خاصی داره. اما یه رهایی خاصی هم از قید و بند عرف و شرع داره. یعنی به نظرم دیگه خیلی راحت صحبت میکنه. اولین کتابی بود که از جلال میخوندم. قبلا مدیر مدرسه رو شروع کرده بودم که ادامه ندادم ( به خاطر سیگار کشیدن زیاد مدیر مدرسه و فحش هایی که میداد جذبم نکرده بود فکر میکنم) تعداد صفحاتش که واقعا کمه. من یه روزه خوندم. اون یه روز دیگه رو به عنوان ذخیره کتاب دو روزِ بعدم استفاده کردم و اونو به یه جایی رسوندم :))

توصیه نمیکنم این کتاب رو.

 

 

چهارم: من میترا نیستم

کتاب روزهای هفتم و هشتم

نویسنده معصومه رامهرمزی

تعداد صفحات 217

نسخه چاپی رو خوندم. برای خواهرم بود. به امانت ازش گرفته بودم تازگی. اما چون کتاب های دیگه ای دستم بود نخونده بودم. گفته بود کتاب جذابیه و یه روزه تموم میشه. اما من شروعش نکرده بودم هنوووز تا امروز

حقیقتش برای این دو روز کتاب دیگه ای رو داشتم میخوندم. 500 و خورده ای صفحه بود. یکدفعه مهمون قرار شد بیاد و کارها و اینا، نشد برسونمش تا هشتم. دیگه امروز این کتاب و شروع کردم :)

بله واقعا یک روزه تموم شد 

خاطرات شهید زینب کمایی. به دست منافقین توی شاهین شهر اصفهان شهید شدن. داستان تا تقریبا اواخرش، از طرف مادر شهید روایت میشه. 

و داستانش فوق العاده است. حس میکردم به زینب نزدیکم. نه از جهت خلق و رفتار. چون زینب به وضوح بسیااااار بهتر از من توی 13 سالگیم بود. 

اما حس محبت نزدیکی بهش داشتم. انگار دوست عزیزمه.... 

و قسمتی که دیگه رسید یه شهادتش، من زار میزدم رسما. 

توصیه میشه. واقعا قشنگه. مخصوصا که اطلاعات کمتری نسبت به شهدای خانم داریم.

 

 

 

پنجم: ترس مرد فرزانه، جلد سوم

کتاب روزهای نهم و دهم

نویسنده پاتریک راتفوس

ترجمه مریم رفیعی

تعداد صفحات 574

این کتاب چیست؟ ادامه اون مجموعه ای که داشتم میخوندم. مجموعه "کوئوت شاه کش" که در اصل سه جلده. اما به خاطر تعداد صفحات زیادش، انتشارات بهنام گرفته هر کتاب رو تو سه جلد مجزا چاپ کرده. مجموعا شده 9 تا.

این کتابی که من تموم کردم جلد ششم بود. 

و خب باید اعتراف کنم که من عاشق کوئوت شدم. و واقعا محشره. نسخه چاپی کتاب رو خوندم. از کتابخونه نزدیکمون. و همه این 6 تا جلد و داشت. اما سه جلد آخرو نداره. و این سه جلد آخرش حتی توی طاقچه و فیدیبو هم نیست که نسخه الکترونیکی شونو بخرم. 😭😭

کوئوت. قهرمان قشنگ من 😭❤️

طبیعیه که نزدیک 600 صفحه رو تو دو روز نخوندم و مدت هاست مشغول این کتابم و هروقت تونستم ذره ذره خوندم تا بالاخره تونستم برسونمش به روز دهم مرداد :))

و حالا دلم نمیاد برم یه کتاب دیگه بخونم انقد که تو حال و هوای کوئوتم. کتابخونه عزیز! لطفا مجموعه رو کامل کن. دعات میکنم به جان خودم!

کتاب انقد گرونه که وسعم نمیرسه بخرم الان😁 هر جلد حدود 60، 70 تومنه. بعد من سه جلد اخرو میخوام. یهو اونا رو بگیرم هم ناقصه 

منطقی ترین کار اینه که کتابخونه مون بخره بقیه شو 😁

 

بعدا نوشت: طی بررسی های بسیار، کاشف به عمل اومد که این کتاب جلد سومش هنوز توسط نویسنده اش نوشته نشده که ترجمه شده باشه. هم با انتشارات بهنام صحبت کردم هم با مریم رفیعی. از دوتاشون پیگیر شدم. خلاصه خیلی حس خفن بودن کردم بچه ها :))))

 

 

ششم: بیرون ذهن من

کتاب روزهای یازدهم و دوازدهم

نویسنده : شارون ام دراپر

مترجم آنیتا یار محمدی

تعداد صفحات : 395

نسخه اینترنتی روتو کتابخونه مجازی طاقچه خوندم...کتاب در مورد ملودیه. دختری که فلج مغزیه و محدودیت حرکتی داره و نمیتونه صحبت کنه و با ویلچر حرکت میکنه.

انگار  دارید یه نسخه از زندگی استفان هاوکینگ توی کودکیش رو میخونین.

دختره فوق العاده باهوشه و نمیتونه کلمات رو بیان کنه.

موفقیت هاُ تلاش هاُ شکست ها و...

حتما توصیه میشه..بخونین.

 

 

هفتم: پاندای محجوب بامبو به دست با چشم هایی دور سیاه در اندیشه انقراض

کتاب روزهای 17 و 18 مرداد

نویسنده :جابر حسین زاده نودهی

تعداد صفحات :139 صفحه

نسخه الکترونیکی رو تو کتابخونه طاقچه خوندم. 

داستان در مورد جوان 30 ساله ای هست که هیچ جای کتاب به شکل مستقیم بهتون نمیگه زندگی پوچی داره. اما پوچی و ناامیدی و... بین متن فهمیده میشه. به خاطر اینکه قلم متفاوت و زیبایی داشت خوندم تا انتها. وگرنه نیمه کاره رهاش میکردم حتی!

اگر نویسنده قصد داشته اثر سوررئالی بنویسه، شکست خورده.

اما اگر نوشتن طنزی که ادای سوررئال رو درمیاره هدفش بوده و میخواسته کنایه به این سبک بزنه، موفق شده.

یه جاهایی طنز کار بامزه بود. یه جاهایی اضافی میشد و از خوندنش حوصله ام سر میرفت.

یه مقدار افراد زیاد بود تو داستان آدم رو گیج میکرد. پایان هم چیز خاصی برای گفتن نداشت. 

همچین افرادی تو جامعه وجود دارند. قابل انکار نیست. اما حیف که این افراد با هیچ دین دار واقعی رو به رو نمیشن حتی. منظورم کسی نیست که 100 درصد دین رو صحیح عمل میکنه. حتی فرد نسبتا دین دار که به خدا و دین عشق بورزه تو زندگی اینا هیچ نقشی نداره.

در نهایت خوندن این کتاب رو کلا توصیه نمیکنم.

 

هشتم: روز بعد از معمولی بودن دنیا

کتاب روزهای 19 و 20 مرداد ( که البته 21 مرداد تموم شد)

نویسنده : زیتا ملکی

تعداد صفحات 152

نسخه الکترونیکی رو از طاقچه گرفتم. کتاب مدتها تو کتابخونه طاقچه ام بود. به خاطر اسم خاص و قشنگش گرفته بودمش. ماجرا ازین قراره که پسرک داستان ما با یه برآورده کننده آرزو ها رو به رو میشه و ما داستان برآورده شدن 7 تا از آرزو هاش تو هفت روز رو میخونیم. 

بین نوجوان تخیلی های ایرانی محدودی که خوندم، خوب بود. بیشتر برای سن 10،11 تا 15 بود. اما من 22 ساله هم از خوندنش لذت بردم.

فقط کاش پایانش اینجوری تموم نمیشد. یه حالت پایان بازی داشت. دور و دراز قرار بود شب بیاد. و داستان غروب تموم شد. نمیدونم نویسنده میخواست چی رو برسونه. 

به طور کلی توصیه میشه.

 

 

نهم: دختران مطرود

کتاب روزهای 27 و 28 مرداد (که البته بیشتر طول کشید. 28 ام تموم شد فقط) 

نویسنده: سایمون سنت جیمز

تعداد صفحات : 416

نسخه الکترونیکی رو از طاقچه خریدم. قیمتش رو هم امروز براتون دیدم. تخفیف تابستانه خورده شده 5000 تومن

خلاصه کتاب جذبم کرده بود. یادم نمیاد چه زمانی کامنت معرفی ای از این کتاب خوندم که خریدمش. البته مدتها موند تو کتابخونه مجازیم تا بالاخره رفتم سراغش

خلاصه ای که نوشته خلاصه دقیقی نیست. 

داستان جنایی و ترسناکه. عالی و دوست داشتنی... دارای تعلیق های نفس گیر. 

داستان یک مدرسه شبانه روزی دخترانه است... بیشتر حول محور 4 تا از دختران این مدرسه که اسمش آیدلوایلده

و خب برای اینکه اسپویل نشه چیزی نمیگم. اماااا بچه ها. بخونیدش خدایی خیلی توصیه میشه. قشنگ بود. 

​​

 

دهم: مطلع عشق

کتاب روهای 29، 30 و 31 مرداد

گزیده ای از رهنمود های حضرت آیت الله خامنه ای به زوج های جوان، جمع آوری و مقدمه هر فصل: محمد جواد حاج علی اکبری

تعداد صفحات: 134

نسخه چاپی این کتاب رو داشتم. قبل از ازدواجم بابا بهم هدیه داده بود. نگه داشتم و حالا خوندمش.

و بچه ها! باید بگم فوق العاده است این کتاب! حتما بخونیدش. چه دیدگاه قشنگی دارند نسبت به خانواده و خانم ها.

از خوندنش به شدت لذت بردم. امیدوارم نکاتش رو یادم نره. و باز دوست دارم هرچند وقت یه بار به این کتاب سر بزنم. و به نظرم اگر مثلا خواستید برای کسی هدیه ازدواج ببرید، در کنارش این کتاب رو هم ببرید هدیه خیلی قشنگیه واقعا.

من چاپ بیست و نهم این کتاب رو خوندم. کتاب های چاپ جدید ترش رو دیدم خیلی خوشگل بود و صفحه آرایی خوبی داشت.

توصیه میشه.

۱۳ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
پاییز

نزدیکم بشی جیغ میزنم ... |‌ من باب عصبانیت

یا من فی الآفاق آیاته

ای آنکه در کرانه ها نشانه دارد

 

 

میدونی تازگی چه حالتی برام به وجود میاد؟‌ درد خط سیاهی میکشه روی دلم، تنگ میشه و درد میاد.

بعد از چند دقیقه؟‌ انگار مغزم روی اون ردِ درد، پاک کن میکشه. چند دقیقه بعدش میدونم ناراحتم. میدونم دلم یه سنگینی خاصی داره. اما یادم نمیاد برای چی. موضوعیت درد پاک شده. انگار رد مدادی که محکم کشیدی مونده باشه. بدون جوهر.

بعد از دردی که میکشم و نمیفهمم برای چی، کلافه میشم. به مغزم التماس میکنم یه مقدار جوهر بده بریزم روی اون رد درد. که یادم بیاد چی شده که نارحتم!

بعد که یادم اومد، گاهی حس میکنم انقدر مسخره و دور به نظر میاد که رهاش میکنم.

 

 

امروز از صبح اتفاقاتی افتاد که کلافه ام کرد. عصبانی ام کرد و غصه دارم. تا یکیش حل میشد و حالم خوب تر میشد بعدی اتفاق می افتاد.

امروز در همین حین که دارم کارای روزانه انجام میدم که به عهده من بود امروز ( ناهار داشتم میپختم) کتاب هم تو گوشیم میخوندم. مامان اومدن با خشم و غضب میگن بذار کنار اون گوشی رو. اه. گوشی برا مواقع بیکاریه.

میگم خب من دارم کاری که باید بکنم و میکنم. چه اشکالی وجود داره کنارش کتاب هم بخونم!؟

میگن واسه بیکاریه کتاب. مگه بیکاری الان؟!

میگم خب به کارم لطمه نمیزنه. نمیفهمم اصلا! چرا بذارمش کنار خب.

میگن کِی میخواید بزرگ شید شما؟؟‌وای. باورم نمیشه که یه نفر تو این سن انقد یه کتاب ( با تحقیری ترین لحنی که در خودش سراغ داره، کتاب رو تلفظ کرد) جذبش کنه. مگه بچه اید؟. اه. اعصاب آدمو به هم میریزید....

 

چرا واقعا؟! چرا؟!

اینکه من کتاب دوست دارم چرا باید اعصاب بقیه رو بهم بریزه؟! چرا بچگانه تلقی میشه؟‌

 

یا من از آشپزی بدم میاد... اصلا بدم بیاد! نمیفهمم چرا اینکه یه نفر به یه هنر علاقه ای نداشته باشه و بالاجبار بخواد انجامش بده باید برای بقیه سنگین بیاد!

قدیم به این هنر علاقه شدید داشتم! اینکه چطور به تنفر تبدیل شد نیازمند توجه عمیق روانشناسانه به اتفاقات گذشته است که بهش علاقه ای ندارم. که چی؟ یه چند بار دیگه حرص بخورم براش و آخرم شاید رفع نشه؟ آخر زمان بخواد حلش کنه؟!

اگه زمان میخواد حلش کنه دیگه غوطه زدن تو خاطرات ناخوشم رو رها کنم.

 

 

ازون طرف کارگزاری فارابی که برای بورس ثبت نام کردم... مزخرف به تمام معنا! هیچ سهمی رو نمیذاره بخرم. هرچی میخرم اولش از حساب کسر میشه و در عرض چند ساعت بهم برمیگرده. و پشتیبانی؟ احسنت! یه صندوق انتقادات گویا گذاشتن. پاسخ گو نیستند. برای صحبت با کارشناس هاشون هم باید چندین دقیقه منتظر باشی.

فکر کنید با اعصاب خوردی های دیگه ای که پیش اومده بود، این یکی و هی بهم میگفتن پیگیری کن! ولم کنین این یکی  و کجای دلم بذارم :/

 

و در این بین چندین چیز دیگه هم بود که حوصله بیانش نیست...

 

 

پی نوشت:

اگر اعصابتون در حد انفجار خورده و یه نفر اطرافتون هست که میدونید سوژه مناسبی برای درد و دل هاتون نیست، اما کس دیگه ای رو ندارید و حس میکنید به زور قیافه تون رو معمولی نگه داشتید و اگر چهره گویای درون بود از خشم به بنفش و خاکستری شدن میزدید، هرگز هرگز هرگز با اون فرد درد و دل نکنید. چون دلتون میخواد بعدش یه چک بهش بزنید انقدر که بیشتر اعصابتون و خرد میکنه. انتظار رفتار زورو ای و فوق کول، از اون هایی که واقعا جنتلمن و کول نیستن نداشته باشید! از من به شما نصیحت...

مرسی. اه

 

پی نوشت 2:

دقت کردم وقتی خیلی ناراحت و عصبانی باشم دلم میخواد هی به گوشیم نگاه نکنم. پیام ها رو هم جواب نمیدم و میزنم بره.

 

متن و نمیتونستم ننویسم بچه ها.

جای دیگه ای نداشتم. و دلم نمیخواست فوران کنم تو خونه!

مرسی که درکم میکنید. 

۴ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
پاییز

در حد حالتون چطوره؟ اینجا خوبه اوضاع و این حرفا...

یا من فی البر و البحر سبیله

ای آنکه در خشکی و دریا راه های اوست.

 

 

سلام :)

چندین وقت بود پست های این مدلی نمینوشتم براتون. دلم تنگ شده بود...

چالش کتابخوانی مرداد چند روزش رو نتونستم انجام بدم.

فکر میکنم تا اینجای کار 6 روز...یعنی 3 تا کتاب باید تموم میکردم و نکردم!

ان شاءالله تا فردا دیگه بتونم یه کتاب دیگه تموم کنم شرمنده خودم نشم :)))

 

اصلا میخونید معرفی هایی که میذارم رو ؟ :))

 

+ آقا برای جانماز های خونه عروس یه سری که خریدیم و اینا. بعد من تصمیم گرفتم چند تا شو خودم گلدوزی کنم. به نظرم هیجان انگیز تره.

یکیش رو دوختم فعلا. آستر هم زدم. دورش هم نوار دوختم :)

یکی دیگه هم میخواستم با تناژ آبی بدوزم.

 

 

+دیروز یه نقاشی ای که مدتها دلم میخواست بکشمش رو کشیدم. برای خواهرم بود. و بهش هدیه دادم. اون هم گفت که براش قاب درست میکنه و میزنه به اتاق دختر جانش...

 

 

+موهام به شدت خشک شده. آب رسان یا راهکاری به ذهنتون میرسه لطف بفرمویید بگید. راهکار رو میدونم میتونستم از گوگل سرچ کنم بچه ها :)) اما دلم میخواد راهکار هایی که خودتون امتحان کردید و بشنوم و امتحان کنم.

 

 

+لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

 

(25 مرداد 99)

 

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

گریزی بر آخرش... آخر آخرش....

یا من خلق الزوجین من ذکر و انثی


 

امروز سنگی بر گوری جلال رو خوندم . آخرش یه حس آشنایی گریبانم رو گرفته بود. همون حسی که وقتی میرم مزار، از بین قبر ها که قدم میزنم و گیاه های وحشی رو نوازش میکنم و به قبر قدیمیِ قدیمی ای که فقط یه اسم داره و تاریخ ولادت و وفات، بهم دست میده... این حس که مثل یه پرتوی نوری، میایم و میریم... وخب ...هیچی در حقیقت ازمون باقی نمیمونه. نه از آدم های عادی به هر حال... بجز یه خاطره تو ذهن کسایی که میشناختنمون. و این خاطره به مرور زمان محو میشه. چون اون آدم ها هم دائمی نیستن. و اسم خودشون به سنگ مزاری منتقل میشه و... بعد از یه مدتی، آینده ها نهایتا عکس هامو که میبینن میگن این کیه؟ و جواب میشنون از فامیل های قدیمی... چندین ساله که مرده. یا نهایت این که نبیره های خودمن و میشنون این جد ما بود.

و تازه اگر با این جهش های علمی، تا اون زمان چیزی از عکس های چاپی و الکترونیک ما مونده باشه و طالبی داشته باشه که سوالی کنه.

و چقدر طول میکشه که دیگه هیچ کس حتی یه فاتحه برام نخونه؟ بیشتر از 100 سال بعید میدونم بشه. اگر فامیل و دوستان خیلی وفاداری داشته باشم تازه. و بعد اون باید چشم انتظار بمونم که کسایی که از مزارم رد میشن فاتحه ای بفرستن تا برسه به تمام افرادی که اینجا دفنن. و بعدش؟ چقدر دیگه بگذره تا مزار تغییر کاربری بده و مثلا روش پارکی ساخته بشه که دیگه حتی ندونن اینجا که دارن بازی میکنن، کسانی دفن هستن که پودر شدن و چیزی ازشون باقی نمونده؟ یا چیزهای کمی که باقی مونده بود به مزار دور دیگه ای برده شده و اونجا دفن شده و ....

در آخر برای ایکنکه اسممون یکم بیشتر تو این جهان بمونه، میشه هنرمند و نویسنده شد. یا عالمی بزرگ

زرنگی بزرگ رو اونهایی میکنن که شهید زندگی میکنن تا شهید برن. و اونوقت « عند ربهم یرزقون» میشن و ما از اونهایی نیستیم که « گمان کنیم شهدا مرده اند»

آی جانِ خدا!

ما رو شهید کن لطفا. ما نمیخوایم بمیریم...

 

 

 

پی نوشت:

چالش کتاب خونی بهم آرامش نسبی دوست داشتنی ای میده... میپسندمش :)

 

پی نوشت2:

من باب فیلم و کارتون و مستند هایی که تو لیست بودن، امروز قسمت اول one strong rock رو دیدم. و دختر واقعا شگفت انگیز بود.

ممنونم از مهناز که معرفیش کرد.

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

چالش 30 روز شکرگذاری

یا من ینقذ الغرقی

ای آنکه نجات دهد غرقه ها را 

 

چالش رو " فاطمه" شروع کرده.

چند وقتی بود من هم به اینکه دوباره این کار رو شروع کنم فکر میکردم. اما موقعیتش نشوه بود. 

حالا میریم ان شاء الله برای 30 روز شکر گذاری... 

 

 

نامبِر یک : 14 خرداد99
به خاطر سخنرانی فوق العاده ی حضرت آقا

 

نامبِر دو: 15خرداد 99
لباسی که خریدم و ازش راضی بودم و قشنگه

 

نامبِر سه: 16 خرداد 99

پنکه، تقریبا تموم شدن کار تفسیر، شروع کار مقاله ام.

 

نامبِر 4 : 17 خرداد 99

تموم شدن آزمون و مصاحبه نخبگان

 

نامبِر 5 : 18 خرداد

پیروزی گردی و عکس گرفتن از وسایل برای ف.سین، درمورد نارحتی هام صحبت کردن راحت و بدون سانسور کردن خودم

 

نامبِر 6 : 19 خرداد

برنامه ریزی کردن ف.سین و پیام امروزش. سیسمونی خواهر زاده

 

نامبِر 7: 20 خرداد

دندون پزشکی که یک بار حرفاش استرس شدید بهم وارد نکرد + موتور سواری یه قسمت خنک شهر

 

نامبِر 8: 21 خرداد

کنسل شدن امتحان اصول و اینکه استاد به خاطر شرایط قرنطینه، به هممون 5 نمره میان ترم و داد

 

نامبِر 9: 22 خرداد

خبر خوشی که درمورد دوست کودکی شنیدم+ خنده های نصفه شبی با پرتو + متنی که درمورد جرج کلوید نوشتم

 

نامبِر 10: 23 خرداد

تموم شدن تطبیق کل این ترم نحو

 

نامبِر11: 24 خرداد

همون روزش ننوشتم، الان اصلا یادم نمیاد :/

 

نامبِر 12: 25خرداد

درست کردن یکی از دندونام، و اینکه جزء معدود دفعاتی بود که از بودن تو دندونپزشکی داشتم لذت میبردم (دکترش خیلی کاربلد و خوب بود و جوری برخورد کرده بود که نترسم)

 

نامبِر 13: 26خرداد

سوال آخر امتحان که به شکل معجزه گونه ای درست نوشتمش.

 

نامبِر 14: 27 خرداد

با wordup لغات زبان و کار کردن. 

 

نامبِر 15: 28 خرداد

با حنا هندی طرح حنا کشیدم، و برام طرح حنا کشید... 

 

نامبِر 16: 29 خرداد

متوجه شدم این ماه 31 روزه است و امتحانم یه روز دیرتر از وقتی که فکر میکردم برگزار میشه:)) 

 

نامبِر 17: 30 خرداد :

دایی اینا که اومدن خونه مون و بعد مدتها دیدیمشون.

 

نامبِر 18: 31 خرداد

صحبت کردن لذت بخش با خواهرهام

 

نامبِر 19: اول تیر

یک روز تلاش بدون استراحت های زیاد با وقت های تلف شده کم

 

نامبِر 20: 2 تیر

با حس خوب بلد بودن درسا، رفتن سر امتحان، جشن روز دختر ا. ا، تماس تصویری با الی

 

نامبِر 21: 3 تیر

صحبت تلفنی بامزه با خاله همسرم، مهمونی خونه آبجی بزرگه. طعم کاکائو. مسجد نزدیک خونه آبجی اینا

 

نامبِر 22 :4 تیر

معدل خوب پرتو 

 

نامبِر 23: 5 تیر

ناهار خوشمزه، بسته پستی کتابی که از سوره مهر سفارش داده بودم

 

نامبِر 24: 6 تیر

چت نصفه شبی با الهه و بلند بلند خندیدن

 

نامبِر 25: 7تیر

نماز صبح به موقع

 

نامبِر 26: 8 تیر

زودتر تموم کردن خوندن اولین دور درسی ک امتحان داشتم فردا

 

نامبِر 27: 9تیر

دوره لذت بخش و خواب جذاب سر صبحی+ استوری هایی که امروز گذاشتم و پیاده روی+ لباس زرد + مهمونی بعد از ظهری چایی با آبجی اینا

 

نامبِر 28: 10 تیر

تصمیم های جدید با ف. سین + انجام دادن کلی کار که فکر میکردم بیشتر طول بکشه

 

نامبِر 29: 11 تیر

دو تا از نمره ها اومد و واقعا خوشحال کننده بود

 

نامبِر 30: 12 تیر

برگشتن مامان اینا از سفر

 

نامبِر 31: 13 تیر

مهمونی خونه خاله همسرم. 

 

نامبِر 32: 14 تیر

با بچه ها دور استاد کاف ایستاده بودیم با فاصله های 2 متری، صحبت میکردیم. + تموم کردن دوتا از کتابایی که چندین روز بود داشتم میخوندمشون.

 

نامبِر33: 18تیر

تموم شدن امتحانا :)) + سوالهایی که خدا کمک کرد درست نوشتم

 

 

خداروشکر که 33 روز تونستم این چالش و بنویسم....دوستش داشتم. و لذت بخش بود

۱۶ نظر موافقین ۱۴ مخالفین ۰
پاییز

جوین جوین جوین .... :)))

یا مَن اَضحک و اَبکی

( ای آنکه میخنداند و میگریاند.)

 

 

1: یه موضوع خنده داری که این روزا دارم بهش توجه میکنم، اینه که صبحای امتحان که دارم آماده میشم برم تا حوزه و تو راهم، هردفعه یه آهنگ و ریتمی تو ذهنم تکرار میشه.

اون بار پشت هم تکرار میشد :« ای یار بکش دستم، آنجا که تو آنجایی.»

امروزهم یه چیز بامزه ای تکرار میشد که الان یادم نیست. چون به صورت مسخره ای داره تو ذهنم تکرار میشه :« جوین ها و سلامتی / گرجی شور هر رفاقتی ...جوین بخور ببین، خوشمزگی ینی همییییین »

 

 

2: چه خسته ام.

 

3: کاش نمره ها رو بذارن. اون روز داشتم فکر میکردم چقدر این ترمم با ترم ای قبلم متفاوته. اون موقع برای 19.5 شدن غصه میخوردم الان برای قبول شدن دارم ذوق میکنم. چقدر بد بود از نظر درسی این ترم برای من.

 

 

4: به شدت دلم یه مسجدی رو میخواد که دلم توش قرار بگیره و اعتکاف گونه ، طولانی بنشینم توش. حالا نه به معنی واقعی اعتکاف، منظورم اینه که بتونم به کاشی کاری ها و آیینه رنگی ها و بازتاب نور تو آیینه هاش نگاه کنم، بدون اینکه بخوام سریع برسم به مقصد بعد و بخوام برم بیرون از مسجد. بعد هی فکر کنم. 

هی فکر کنم.

بعد یه دعای لطیف با حس معنوی بالا هم بخونن. آخ چقدر لذت بخشه این تصور برام.

 

 

5: این سال، تا الانش، تو تموم برنامه ریزی های سالانه ام عقبم. تو مقدار کتابی که باید میخوندم، برنامه های ماهانه ای که مادی و معنوی ریخته بودم برا خودم.

ینی کلا امسال تا الانش من همش عقبم :/

 

 

6: اگه گفتید امروز چی شد؟!؟!؟

از نمایشگاه مجازی سوره مهر، « ارتداد» و یه کتاب کودکانه سفارش داده بودم. امروز رسید.

نمیتونم توصیف کنم چقدر هیجان زده شدم وقتی بسته رو باز کردم و دیدم به عنوان هدیه سوره مهر، یه دفترچه خوشگل گذاشتن توش.

خیلی خوب بود.

البته هنوز کتابارو شروع نمیکنم. امشب میخوام کوئوت و شروع کنم. جلد دوم، قسمت دوم.

 

 

7: یه برنامه خیلی خوب داشتم برا امشب که انجامش ندادم هنوز و ساعت داره 1 میشه. ممکنه دعا کنین برسم انجامش بدم؟

 

8: شب جمعه، خوندن سوره جمعه مستحبه. یه آقایی تو اینستاگرام هر شب جمعه استوری میکنه سوره رو. به نظرم کارش کار قشنگیه و فرهنگ سازی خوبی هم صورت میگیره. ینی اگر فرد همه شب جمعه ها خونده باشه، کم کم عادت میکنه. و روتین خیلی خوبیه

 

 

9: تا درمورد برنامههام برای شب، یا فردا فکر میکنم خوابم میگیره :/ چرا واقعا :/ الانم خوابم میاد.... برنامه ریزی دونم خرابه :/

 

 

شبتون پرازیاد خدا. علی علی

 

(5تیر 99 . پاییز)

 

پی نوشت: من باب اینکه هنوز جوین به شکل مسخره ای تو ذهنم داره تکرار میشه، مجبور شدم تیتر رو اینطوری انتخاب کنم.

۵ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
پاییز

کار کردنی ها

یا نعم المجیب

 

باید رو خوش قولی و وقت شناسیم کار کنم

افتضاحه

۵ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰
پاییز

بیاید اینجا عزیزانم:) میخوام از تجربه های عصب کشی بگم.

یا من یَشفی المَرضی

ای آنکه شفا دهد بیماران را

 

پریروز بالاخره رفتم دندون پزشکی. و اون دندونی که بیشتر از همه خراب بود و عصب کشی کردم.

این دکتری که رفته بودم پیشش، بین جاهای دیگه ای که رفتیم هم هزینه اش بیشتر بود. اما کسی بود که کارها رو خیلی زود انجام میداد. کارش عالی بود. فرز و کاربلد...

و چون یکی از دوستانم معرفیش کرده بود، و از موادی که توی دندون به کار میبرد راضی بودن، از مواد هم یه تعریفی شنیده بودم . همه این موارد بود که من رفتم این دندون پزشکی.

عصب کشی دو کاناله، خیلی جاها تو یه جلسه تموم نمیشه بچه ها.

ترمیم، عصب کشی ، پر کردن و...

 

خب. بریم سراغ سایر تجربه هاش :

 

اول: فکر میکنم اگر وقتی میخواید برید پیش دندون پزشک، بالم لب بزنین بهتر از این باشه که هیچی نزنین. چون لبتون خیلی خشک میشه و شاید اذیتتون کنه

 

دوم: عصب کشی، وقتی بی حسی ای که به لثه تون تزریق کردن تموم بشه، درد داره. دردش خیلی شدید نیست. ولی کلافه کننده است. حس میکنین یه سری دیگه از دندوناتون هم خرابه. حس میکنین تو سرتون اکو میشه و حواستون و پرت میکنه. اما دردش، با قرض های ضد درد ( که احتمالا دکتر معالج تون خودش براتون تجویز میکنه) آروم میشه.

من از دو روز پیش تا الان، 4 تا ایبو پروفن خوردم. درد رو حدودا یک ربع تا نیم ساعت بعد خوردنش، آروم میکنه ( البته میدونین که برای افراد مختلف، تاثیری که میذاره متفاوته)

اما از اونطرف، آدم و شل و بی حال میکنه. من به شدت خوااابم میگرفت. و خوابیدن برام واقعا لذت بخش بود :)) ازون خواب هایی نبود که بیدار میشدم حس بدی داشتم. کلی هم خواب میدیدم. دیگه نمیدونم خواب راحت و خواب دیدن هم از عوارض جانبی ایبوپروفنه یا واسه شرایطیه که توش واقع شدم :))) منطقی تره که به خاطر شرایط خودم باشه

 

سوم: وقتی دندون رو پر میکنن ممکنه بین دندون پر شده و دندون های کناری هم مواد وجود داشته باشه. تا چند روز اول، نخ دندون که میکشید بین دندونتون باز میشه. نگران نباشید.

 

چهارم: اگر خیلی جای پر شده اش اذیت میکنه که زنگ میزنین از دکترتون میپرسید چه کنین. ولی اگر فقط یه مقدار احساس اضافی بودنش رو داشتید اشکالی نداره. به مرور زمان عادت میکنین و اون هم با توجه به دندونتون یکم تنظیم میشه.

ینی مثلا یکم سابیده میشه با توجه به جویدن غذا با اون دندون و...

 

پنجم: بعد که پرش کردید، حواستون بهش باشه. باهاش چیزای سفت نخورید. زودتر از دندون معمولی میشکنه.

 

ششم: درسته دندون پزشکی چیز لذت بخشی نیست برای خیلی هامون. یا میترسیم، اما حواستون باشه، وقتی دندونتون درد میگیره، حالتش خطرناکه. ینی یا به عصب رسیده یا نزدیک عصبه. پس حتما در اولین فرصتی که براتون مقدور بود برید دکتر بچه ها :( اگر نرید کار بیخ پیدا میکنه و امکانش هست مجبور شید اون دندون رو بکشید. و این واقعا دردناکه :(

بعد که کشیدینش بهترین تایم ایمپلنت کردن، تا شیش ماه بعده ( برای افراد مختلف متفاوته. بعضی ها به چهار ماه که میرسن لثه شون آمادگی پذیرش ایمپلنت رو داره. بعضی ها 6 ماه ... و شاید بیشتر و کمتر. تشخیصش با دکترتونه. ) اگر از تایم مناسب لثه و دندون خودتون بگذره، برای ایمپلنتش مجبور میشن جراحی کنن لثه رو. و تایم درمانتون بیشتر میشه . هزینه اش هم!

کلا سعی کنین کار به اینجاها نرسه! درد که گرفت پولتونو جمع کنین برید دندون پزشکی :)) هزینه عصب کشی، با جاهایی که ما رفتیم، نهایتش حدود 1 میلیون و نیم بود. قیمت های کمتر هم حتما میتونین پیدا کنین. امااا. ایمپلنت کمترین قیمتی که شنیدم حدود 3 میلیون و خورده ای بود.

و اینکه مسلما دندون خودتون بهتره :)

 

هفتم: اگر تا حالا آمپول دندون پزشکی رو تجربه نکردید، و ازش میترسید، بهتون میگم که این دکتری که من رفتم حتی اون آمپولش هم درد نداشت :)) ینی ممکنه طرف انقد بلده کار باشه که دردتون نیاد. اگر هم نباشه، یه درد حدود 5، 6 ثانیه ای داره به نظرم. ( ثانیه اش رو مطمئن نیستم. اما زیاد نیست. )

 

هشتم: گاهی دندونمون خرابه، اما به عصب نرسیده. به خاطر همین دردی حس نمیکنیم.

خرابی های سطحی، با دقیق مسواک کشیدن و نخ دندون کشیدن و اینها خوب میشه :) اما اگر خیلی سطحی نباشه و فقط به عصب نرسیده باشه، درمانش هزینه کمتری داره. خلاصه حواستون به دندوناتون باشه و هرچند وقت یه بار برید جلو آیینه نگاهشون کنین .

 

نهم: برای بچه هایی که ارتودنسی دارن، یا میخوان ارتودنسی کنن :

میدونین یکی از علت های گرفتاری الان من و خراب شدن دندونام چی بوده؟ بهداشت ضعیف دندونام تو زمان ارتودنستی... میدونین چند سال پیش ارتودنسی مو باز کردم؟ حدود 5، 6 سال پیش!! و تازه دارم خرابی هاشو میبینم.

موقعی که ارتودنسی دارید، درسته دندوناتون ( مخصوصا وقتی تازه دکتر سفت تر کرده و تازه ویزیت شدید) درد میکنه. اما باز حواستون بهش باشه. به هر زحمتی شده بهداشت دهان و دندانتون و تو اون زمان در سطح بالایی نگه دارید.

از خواهرتون بشنوید بچه ها. واقعا اگه برمیگشتم عقب، بهتر مراقبشون میبودم.

هی مسواک بزنین. بعد هر غذا. میدونین چرا؟ چون ممکنه با یک بار مسواک، یه جاهایی از دندونتون خوب تمیز نشده باشه. و دفعه های بعد اونها هم تمیز شه. از نخ دندون هم غافل نشید.

 

 

ببخشید خیلی طولانی شد :)

شبتون پرازیاد خدا. علی علی

 

 

پی نوشت:

اسم این پست، انتخاب شده نبود بچه ها :)) الله اکبر. خیلی جالبه که اسم ها انقدر متناسب با پست هام میشه.

۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
پاییز

قرنطینگاری

یا من لا سلطان الا سلطانه

( ای آنکه هیچ سلطنتی، جز پادشاهی تو نیست)

 

 

سلام :)

یه تمرین عکاسی چارلی و نورا  گذاشتن

30 روزه. با 30 تا عکس که تو قرنطینه میتونیم توی محدوده خونمون بگیریم.

 

شرکت میکنم تا شاید از این حال و هوام، فرار کنم. تا نجات پیدا کنم از دست خودم !

اممم....یه نقطه اتکا...

 

 

 

طبیعیه که من تخصصی تو عکاسی ندارم و بعضی از مورد هاش رو حتی نمیدونم چیه... اما تصمیم گرفتم امتحان کنم.

میخواستم با دوربین بگیرم، که همونطور که مستحضرید کامپیوتر خراب شده و نمیتونم عکسا رو از دوربین منتقل کنم به کامپیوتر و بذارم اینجا.

بله راه های دیگه ای هم وجود داره برای با دوربین گرفتن. مثل کابل OTG  و ...

که البته عکاسی با گوشی راحت تره :))

بعدی ها رو اگر نتونم با گوشی بگیرم، با دوربین میگیرم....

 

 

دوستانم. شما هم شرکت کنید. خیلی هیجان انگیزه.

 

4 روز دیر دیدم این پیام رو. اما ممنونم فاطمه :) ما رو هم آشنا کردی باهاشون.

از 4 تای اول، دو تاشو امروز گرفتم. میخواستم هر 4 تا رو امروز بگیرم و از فردا با بقیه پیش برم. بعد گفتم چه کاریه من نمیدونم بقیه شون دقیق چی هستند یه سری هاشون.

این دوتای بعدی رو میذارم برای روزهای بعدی

و ادامه شون رو با یادگرفتن از دوستان، با چند روز تاخیر امتحان میکنم

 

1: یک چیز زرد

 

 

(زحمت تابلو را پرتو کشیده :] )

 

4: کفش ها

 

( که خانوادگی است... که ما دلمان به هم گرم است و حفظمان کن برای هم، خدا )

 

 

3: چراغ های شهر

 

 

 

خب :)) این یکی رو دیگه با دوربین گرفتم... و با مشقت ها... چون عکاسی از شب هر وقت میکردم یه عااالمه نور و رنگ خودش اضافه میکرد بهش. کلی با تنظیمات کلنجار رفتم تا این بشه. ( از آوردن سه پایه بگیر تا وصل کردن فلاش اضافه به دوربین و کم و زیاد کردن سرعت شاتر و ... آخرم با نوردهی کوتاه تونستم :)) ولی وقتی تونستم واقعا خوشحال شدمااا. حرفه ای نباشه شاید عکسش. اما براش تلاش کردم :) )

 

همیشه فکر میکردم اگر از این خونه بریم، دلم برای این ویو تنگ میشه. حتی اگر برای هیچ چیز دیگه تنگ نشه....

 

2. آسمان صبح

 

 

6. ضد نور

 

 

 

7. نوردهی طولانی

 

 

 

 

5. ابر ها

 

8. چای

 

 

 

9. عکاسی از بالا به پایین

 

 

10. عکاسی از تراس

 

 

11. مات

 

 

12. کتاب

( قرآن است :) )

 

13. الگو

 

 

* بچه ها، ما گلخونه خیلی نزدیکمونه. نگران نباشید :)) با دستکش هم رفتم :)

 

14. از یک زاویه باز

 

 

15. از یک زاویه بسته

 

 

( بچه ها. لطفا بزرگواری کنین و به روی خودتون نیارید که عکس زاویه بسته ام انقدر بد شده. من سر این دوتا عکس زاویه باز و بسته به فکر انصراف از این تمرین افتادم. کلی هم عکس گرفتم آخرم حتی مطمئن نیستم این دوتا درست زاویه باز و بسته هستن یا نه... حرفه ای که خب میدونم نیستن... .)

 

16. سیاه و سفید

 

 

*خدا بیامرز عکس با کیفیتی بود :/ سیاه سفیدش کردم نمیدونم چرا انقدر کیفیت و آورد پایین

و من نمیدونم منظور عکس امروز، افکت سیاه و سفید بوده یا جزای عکس باید سیاه و سفید میبودن. حیف شطرنج نداشتیم. کم مونده بود برم دم خونه همسایه ها بگم شطرنج سیاه سفید دارید امانت بدین نیم ساعت به من؟

 

17. عشق

 

 

18. بافت

 

بچه ها... کتابِ توی عکس، فلسفتنا از شهید صدره :) قلب هایتان را به این سمت حواله کنید... مرسی :))

برای عکس بافت، کلی با خودم کلنجار رفتم که عکس بافت مو بذارم، بافت پارچه و اشیاء از نزدیکِ نزدیک بگذارم، یا این رو.

که خب از این عکس، بیش از بقیه اش خوشم اومد

 

19. یک گوشه

 

اما یک بار دیگه هم تو یکی از پست های خاطره ام از این گوشه عکس گذاشتم. از یه زاویه دیگه. باز همین گوشه رو گذاشتم. با اینکه عکسش خیلی خوب هم نشد. اما گوشه بهتری نیافتم.

پس چه برایمان آورده ای مارکو؟ یک گوشه دیده شده در قدیم :)))

 

20. یک در

 

 

 

 

21. اسباب بازی

 

 

 

22. خیلی رنگارنگ

 

 

23. یک چیز سبز

 

 

24. انتزاعی

 

26: چشم ها

 

 

27. گل ها

 

29: بوکه

 

 

25. بعد از تاریکی

 

*هر عکس دیگری گرفتم، همین پست را بروز رسانی میکنم....

 

نکته:

بچه ها. همه عکس ها رو بجز عکس آخر، تصویر متوسط گذاشتم. که حجمش کمتر بشه و راحت تر باشه.

فقط هر روز عکس جدید رو با کیفیت بالا میذارم.

چطوره؟

۷۷ نظر موافقین ۱۹ مخالفین ۰
پاییز

هشتگِ فکر و برنامه های چند روز آینده

یا مَن یُنجی الهلکی

ای که نجات دهد هلاک شدگان را...

 

 

وای بچه ها :) نگاه کنید اسم این پست رو.

هلاک « شدگان» را...

نه کسانی که در آستانه هلاک شدن هستند...

میدونین دارم به چی فکر میکنم؟ اینکه قرار نیست زندگی راحت باشه. ممکنه توش به حدی برسیم که هلاک شیم. غصه بخوریم، بلا سرمون بیاد

اما توی همه اینها همچنان خدا پناه ماست.

 

هشتگِ زیبایی تمام :)

 

 

+کارها به شدت قاطی پاتی شدن. دیگه برنامه ریزی هم نمیکنم حتی. میذارم واسه خودش بگذره. هر وقت به هرجا رسیدم کاری که دم دستمه رو انجام میدم.

بعد از گشتن های بسیار، دیروز دو تا وقت دندون پزشکی گرفتیم.

هر دندون فک کنم کمِ کم یه تومن در بیاد.

و واقعا زیاده

و من داشتم غصه افرادی رو میخوردم که واقعا نیازمندن...

ما که خانواده های معمولی هستیم، بهمون فشار میاد. اون بندگان خدا که چندین برابر...

تازه بعد از تحمل فشار، شاید نتونن هیچ کاری هم بکنن.

 

 

+بعد از غصه خوردن بسیار برای اینکه دندون هام خراب میشه با اینکه حواسم به بهداشتش هست، و بارها خود مقصر پنداری شدید و حرص خوردن به تبعش، به این نتیجه رسیدم که دندون، خیلی به جنسش بستگی داره. اینکه جنس دندون من اینطوریه، مقصرش من نیستم. این ژنتیک منه!

من الان دیگه حتی سعی میکنم نوشابه هم نخورم.

مسواک و نخ دندون و...

باز خراب میشه.

و خراب شدنش خطرناکه چون لثه هام ضعیفه.

خب در نهایت؟ من نباید انقد خودمو تحقیر کنم و مقصر بدونم که بعد حتی جون برای تلاش برای درست کردنشون هم نداشته باشم.

 

هشتگِ حرف های من با خودم، که کاش تو حیطه عمل هم همین طوری بشم.

 

 

+یادتونه گفتم کار مقاله مو شروع کردم؟! ( تو شکرگذاری هام بود)

اون روز که باید میرفتم برای تایید موضوع و هندسه پژوهشی، دقیقا همون رووووز، مصاحبه داشتم.

و انقدر بی نظم بودن که مصاحبه رو خیلی دیر انجام دادن و نرسیدم به قرارم با استاد.

حالام که به استاد پیام میدم چه زمانی وقت دارید تماس بگیرم سیر کارهایی که کردم رو بگم، جوابمو نمیده.

 

هشتگِ متنفرم از یهو متوقف شدن کارهام، وقتی با سرعت و انگیزه شروعشون کرده بودم

 

 

+ساعت 5 امتحان دارم. میان ترم هنوز :/

چند قسمت کرده بود استاده میان ترم هامونو که راحت باشیم

بعد بیست و ششم ترمِ ی درس دیگه رو دارم.

بله درسته! دقیقا 5 روز دیگه!

به نظرم امتحان امروز حدودا تا 6 تمومه.

بعد هم امروزمو همچنان اختصاص بدم به همین درس که اون قسمت های دیگه ای که صوتش رو یک بار هم گوش ندادم گوش بدم. حداقل دو قسمت دیگه هم اینجوری گوش میدم و واسه امتحان ترم یکم راحت تر میشم.

چی شد این ترم واقعا! یه دختر که نمیرسه کارهاشو انجام بده و دائم امروز و فردا میکنه... اه

 

هشتگِ نه به تسویف

 

 

+وسط این درس ها و همه چیز های دیگه میدونین وقت دندون من کیه؟! 25 ام.

4 روز دیگه

روز قبل از اولین امتحان ترم.

 

هشتگِ اه. ولم کنین اصا/....

 

 

علی علی

 

 

پی نوشت: خدای جانِ ما... من در آستانه غرقم، دستم و بگیر خلاصه.

تویی که « هلاکِ» تمام ها رو هم نجات میدی...

ممنون :)

۱۱ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
پاییز