زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

۳ مطلب در فروردين ۱۴۰۰ ثبت شده است

تو نزدیکی... همین خوبه :)

یا قریب

( ای نزدیک....)

 

داشتم به این فکر میکردم که من خیلی وقتها، در نظر میگیرم که تلاشم چقدر بوده و به چی رسیدم. و در نظر میگیرم که بیشتر از این میشد، یا نمیشد!

مثلا درسته که سال کنکورم بیشتر از اون اگر میخوندم، بهتر میشدم. اما؟ نمیتونستم!

نباید صرفا بگیم « هی دختر! اگر بیشتر تلاش میکردی بهتر میشدی.» بدون در نظر گرفتنِ وسعت و توان اون موقع خودمون!

من میدونم که سال کنکورم، با برنامه درستی نخوندم! میدونم که یه سری اطلاعاتم در مورد نحوه خوندن، اشتباه بود. اما اونموقع اینا رو نمیدونستم!

بذارید براتون مثال بزنم: من میدونستم باید تستی کار کنم. نکات تستی رو مینوشتم و سعی میکردم یادم بمونه.

اما؟

اما نمیدونستم مهم تر از تستی و نکته ای خوندن، اینه که بفهممشون و چند دور کامل بخونمشون. تا حداقل تست های ساده رو بتونم جواب بدم.

با مشغول کردن خودم به نکات اضافی ( بدون فهمیدن اصل مطلب) خودمو عقب انداختم.

 

 

حالا؟

باید یادم بمونه که برا میان ترم فردا خسته ام. کشش خوندن زیادی برام نمونده. و حتی نمیدونم چطوری این خستگی رو از خودم دور کنم. 

خوندن یه چیز دیگه ( مثلا کتاب غیر درسی)، ذهنمو مشغول و خسته میکنه

نگاه کردن به گوشی حافظه رو الکی پر و چشم رو خسته میکنه

دراز کشیدن بدون فکر کردن به چیزی رو نمیتونم الان انجام بدم. ( چون حداقل 18 صفحه متن عربی مونده تا دور اولم تموم شه. تازه اگر انقدر خفن باشم که با همون دور اول بتونم یه امتحان مطلوب بدم)

 

 

ولی

خیلی خیلی خوشحالم که اینطوری فکر میکنم.

خوشحالم که خودم رو مقصر همهههه تلاش نکردن هام نمیدونم و شرایطم رو در نظر میگیرم. این مهمه .

میدونید منظورم چیه؟ از کسی که پاش شکسته، نمیشه همون لحظه انتظار دویدن داشت و گفت هی! اگه میدویدی شاید تو مسابقه دو و میدانی اول میشدی.

 

 

ترم پیش مقاله ندادم.

برام تبعات ناخوشایندی داشت. اما میدونم که نمیتونستم! من خیلی مشغول بودم.

 

 

این موجب نمیشه که به خودم اجازه بدم بشینم و کاری نکنم و بگم اوکی! خسته ای.

بلکه این فقط یه دید کلی عه. که ضعف های برنامه ریزی های قبلیمو بدونم. با خودم مهربون باشم و سعی کنم برنامه ریزی های بعدیم، این ضعف ها رو نداشته باشه.

 

همونطور که نگاه میکنم چه جاهایی کم آوردم، چه جاهایی خسته شدم، باید نگاه کنم که « دختر! امتحان روش تحقیق رو یادته؟»

و بذارید برا شما هم یادآوریش کنم.

کتابی پر از کلمات قلنبه سلنبه که ابدا نمیفهمیدم چی میگه، چه برسه که حفظش کنم ( بله من از اونها هستم که حتما باید بفهمم مطلب رو، تا بعد بتونم به خاطر بسپارم و جملات رو حفظ کنم)

پر از ایراد های نگارشی و ادبیاتی بود.

چی کار کردم؟

کل قسمتایی که تو امتحان بود رو ، شاید 7 بار خوندم.

خلاصه کردم...ساده کردم.... و بعد حفظِ حفظ بودم. تو بگو چشم بسته برات متن هاشو بگم! 

 

 

من عالی نیستم.

حتی یه جاهایی خوب هم نیستم.

اما تلاش برای خوب بودن و عالی شدن رو خیلی دوست دارم :)

 

 

( 27 فروردین 1400. پاییز)

 

 

پی نوشت:

تو دنیایی که آدم ها گاهی مجبورن از هم فاصله بگیرن، خدا دائم نزدیکه.

ممنونم خدای قریب....

سبحان الله از اینکه یه لحظه فراموشمون کرده باشی...

 

پی نوشت 2:

ان شاءالله که میتونم :)

با تکنیک یه ربع درس خوندن 5 دقیقه استراحت پیش برم ببینم چه میشه :)

 

 

۶ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
پاییز

گل صورتی و فیروزه ایِ مهمانی...

یا طبیب

 

 

عزیزای من! شما خیلی قشنگید... منو کمک میکنید که غذاهامو راحت تر بپزم، برای خوردنشون غذا رو میریزم توی بشقاب های گل صورتی ( اگه بخوام خیلی قشنگ شه میذارمش توی بشقاب های فیروزه ای مجلسی) و از دیدنشون لذت میبرم.

قاشق چنگال های خوبم، ممنون که ساده اید و بلند و تو دستم راحتید!

لیوان های طرح گندمی قشنگ. ممنونم که چایی توی شما انقدر میچسبه.

منو ببخشید که انقدر دیر میام سراغ شستنتون :)

شما شایسته اینید که بعد از استفاده شدن، تمیز و براق بشید و بنشینید به استراحت کردن. ببخشید که با لکه چربی منتظرتون میذارم تا حوصله ظرف شستنم بیاد ....

 

:)

 

 

 

پی نوشت:

صندوق بیان چرا دوباره به مشکل خورده :(

عکسش رو نذاشت آپلود کنم.

 

۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
پاییز

بعد مدتها نبودن....

یا من الیه یتوکل المتوکلون

 

 

سلااام :)

بعد از مدت ها برگشتم :) آخرین مطلبم 13 اسفند بود :/

از همین تریبون، عید و بهتون پساپس تبریک میگم... هنوز فروردین تموم نشده. لطفا بپذیرید :))

 

 

چرا نبودم؟

چون حس میکردم فعالیت هام مفید نیست. حرف های دغدغه مندانه نمینویسم. حرف هام فایده ای روی هیچکس نمیگذاره.

و خب آدم وقتی حس مفید بودن نکنه، فعالیتش کم میشه.

اینجا صرفا یه مکان مهربون و صمیمیه. بدون کاربرد مفیدی که بگیم هی فلانی.بیا یه وب خوب بهت معرفی کنم! :))

 

 

امروز یکی از بچه های کلاسمون منو تو یه گروهی ادد کرد. تو گروهه باهم درمورد درسا حرف میزدن. توضیح میدادن. تمرینا رو حل میکردن.

بعد دیدم عه. یکی از دوستای صمیمی من هم تو این گروهه!

بعد گفتم خب شاید تازه تشکیل شده. همینطور رفتم بالا . متوجه شدم اولین پیامش حدودای اواسط اسفند بوده.

و خب میدونم یه عالمه راه دارم برای اینکه بگم شاید دوستم مقصر نبوده، اما یه دلخوری ریزی موند تو دلم. که خب چرا به ما نگفت؟ شاید ما هم میخواستیم تو گروهه باشیم!

بعد گفتم شاید اون موقعی که بهمون گفته بود فلان ساعت آن شید، و همگی داشتن تو سامانه درسیمون همین درسا رو میخوندن باهم، میخواست ما رو هم تو جمعشون قرار بده. که ما هم هیچ هفته ای نشد بریم. یه بار حالم بد بود. یه بار کارای خونه مانع شد و...

خب شاید حق داره.....

 

 

امروز « شبهای روشن» از فئودور داستایوفسکی رو خوندم. فک کنم اولین کتابی بود که از ادبیات روس میخوندم. حقیقتش خوشم هم نیومد ( البته با احترامی که برای علاقه مندان به این کتاب قائلم :) )

تو سلیقه من نبود. یه مقدار هم ترجمه ضعیف بود البته.

یه قسمت از کتاب که دوست داشتم: « ( گاهی آرزو میکنی یک نفر باشد) به چیزی که میگفتم و گفتم گوش بدهد، اگر خوشش آمد به من لبخند بزند.»

 

فیلمش به فارسی هم ساخته شده.

که خب چون از روی این داستانه و خود داستان برای من بنفسه جذاب نبوده، احتمالا نخواهم دید.

 

 

+اما دلم برای اینجا نوشتن تنگ شده بود......

 

 

لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

(22 فروردین 1400. پاییز.ن)

۸ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
پاییز