زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

۱۷ مطلب با موضوع «معرفی فیلم» ثبت شده است

خلاصه از دیدمی ها و خوندمی های فروردین

یا منور

 

سلام و روزتون به خوشی.

الان نشستم جلوی پنجره اتاق، به صدای پرنده ها گوش میدم و براتون خلاصه ای از فروردینی که گذشت مینویسم. البته چون جلو ساختمونمون باز ساختمونه و دید جالبی نداره و هیچ طبیعتی از پنجره قابل مشاهده نیست، پرده کلا بسته است. :))

 

 

از کجا شروع کنیم؟ فیلم ها.

 

 

1. فیلم ضد

کارگردان: امیرعباس ربیعی. تولید سال 1400 از شبکه سه دیدم.

در مورد فعالیت های گروه مجاهدین خلق در شهادت شهید بهشتی و 72 تن. از دیدی یکم متفاوت از فیلم ماجرای نیمروز. 

جالب بود. ولی دردناک هم بود دیگه. من بسیار عاشق شهید بهشتی ام و واقعا غصه میخورم برای شهادتشون.

 

2: فیلم Rebound بازگشت.

کارگردان: Hang-jun Jang

تولید سال 2023

واقعا واقعا جذاب.... پایانش رو نمیتونستم باور کنمممم :)) دوست ندارم بهتون بگم اون چیزی که منو غافلگیر کرد رو. ولی خب تو همه خلاصه های فیلم تو اینترنت نوشته این موضوع رو. توصیه من اینه که خلاصه رو نخونید و سینمایی شو ببینید. لذت میبرید از تلاش بچه ها برا هدفشون. فیلم جذابیه در مورد تیم بسکتبال مدرسه ای و مسابقاتشون. واقعا کیف کردم.

من از شبکه دو دیدم. پوستر هاشم خیلی خوشگله.

 

یه سینمایی دیگه هم دیدم که قصد معرفیشو ندارم :)))

 

 

سریال های فروردین:

 

1 زیرخاکی4 - کارگردان جلیل سامان. شبکه 1

من خوشم میومد از طنز داستان. لذت هم بردم از دیدنش. ولی در اطرافم خیلی ها دوستش نداشتن. میگفتن طنزش تکراری شده و از شوخی هاشم خوششون نمیومد. ولی من کیف کردم به هرحال و لحظات مفرحی ساخت برامون :))

16 قسمت

 

2: گابلین

هنوز تموم نشده. حدودا سه قسمت مونده. بین دیدن قسمت هاش خیلی فاصله افتاد. توضیح بیشترش رو اردیبهشت که تمومش کنم میدم.

 

3: نون خ 5

خب من در مورد نون خ حرفی ندارم بزنم. انقدر دوستش دارم که شاید بتونم بگم محبوب ترین سریال طنز خانوادگی ایرانی برای من همین سریاله. کیف میکنم از دیدنش. پردازش شخصیت هاشو دوست دارم و شخصیت محبوبم هم خود نورالدینه.

 

 

کتاب های فروردین 1403

 

امسال به حد عجیبی از ابتدای سال حال خوندن نداشتم. ماه نیمه شد و من هنوز حال نداشتم کتاب بخونم! یه داستان رمان طور گرفتم دستم بلکه حس خوندنم بیدار شه دوباره.

تا اینکه 17 فروردین اولین کتاب فروردین رو تموم کردم تازه! دو تا کتابم این وسط رها کردم و دراپ شده گذاشتمشون. چون مدتهاااا بود دستم بودن و بهتون هم گفتم درموردشون.

 

1: به خاطر دوشیزه بریجرتون.

نویسنده جولیا کوئین.

مترجم نشاط رحمان نژاد

385 صفحه از انتشارات طلوع ققنوس

 

این کتاب رو 17 فروردین تموم کردم. نویسنده، نویسنده ی معاصره ولی اومده رمانی به سبک رمان های کلاسیک انگلیسی نوشته که به نظرم از لحاظ قدیمی بودن خوب در نیاورده کار رو ولی داستان اونقدری جذاب بود که زود تمومش کنم و هدفی که داشتم برای بیدار کردن حس کتابخونیم رو محقق کنه.

من تو طاقچه خوندمش. به توصیه خواهرم

داستان بیلی بریجرتون که دختر خانواده ای اشرافیه و ماجراهایی که از سر میگذرونه و در انتها هم ازدواجش رو داریم. با کی؟ نمیگم که اگر خواستید بخونیدش اسپویل تحویلتون نداده باشم :)))

 

 

2: گربه ای که کتابها را نجات داد

نویسنده سوسوکه ناتسوکاوا

مترجم مژگان رنجبر

184 صفحه از انتشارات کتاب کوله پشتی

 

واقعا دست اندازی در کتابخونیم بود و با توجه به این موضوع که خودمم به سختی دوباره به کتاب خوندن برگشت بودم انتخاب نامناسبی بود. خیلی خسته کننده و خیلی بی مزه.

رینتارو پسریه که منزویه و با پدربزرگش زندگی میکنه. پدربزرگش یه کتابفروشی کتابهای دست دوم داره. پدربزرگه که میمیره رینتارو کتابخونه رو اداره میکنه ولی حالت افسردگی داره تا اینکه یهو سر و کله یه گربه سخنگو پیدا میشه که از رینتارو میخواد کمکش کنه کتابها رو نجات بدن. حالا این دوتا میرن تو چند تا ماجراجویی تخیلی تا کتابهایی رو نجات بدن.

چیز خاصی برا اینکه بهم یاد بده نداشت.

جزء کتابهایی بود که خودم کشفش کردم. عکس روی جلد و خلاصه کتاب جذبم کرد. توی طاقچه خوندم این رو هم.

توصیه نمیکنم.

 

 

3:مرادو

نویسنده محمدعلی آزادی خواه

85 صفحه از انتشارات نون

حالت داستان کوتاه داره در مورد کودکان کار به خصوص مرادو. کودکانه ها و تفکرات مرادو دوست داشتنیه. من از خوندنش لذت بردم.

در مورد مذمت کار کودکان هم که فکر نمیکنم نیازی باشه استدلال بچینم.

در طاقچه خوندم. باز هم کشف خودم بود.

 

4: دختری به نام دردسر

نویسنده نانسی فارمر

مترجم سید حبیب گوهری راد و مهدیه محمد اصغری

376 صفحه از انتشارات نکوراد

بیاید با جذاب ترین کتابی که فروردین خوندم آشنا بشید. باز هم در طاقچه خوندم. مدتها قبل نشانش کرده بودم. نمیدونم سر چی. ولی اونقدر ها برا خوندنش مشتاق نشده بودم. سر همین تو نشان شده هام مونده بود همینجوری. حالا هم نمیدونم چی شد یهو شروع کردم به خوندنش و انقددددر لذت بردم که شد قشنگ ترین کتاب فروردین امسال.

 

نامو دختریه که تو قبیله ای آفرقایی تبار در کنار خانواده گسترده ( مادربزرگ و خاله و ....) زندگی میکنه. کارهای طاقت فرسا و سختشون رو اول داستان داره برامون توصیف میکنه. سبک زندگی یک قبیله آفریقایی جالب بود برام.

نامو خیلی هم باهوشه و ردپای حیوانات رو میشناسه. ( هوشش فقط به خاطر این نیستا. کلا باهوشه)

به دلایلی مجبور میشه از قبیله جدا بشه و از دستشون فرار کنه به زیمباوه. تنها در دل طبیعت! نوع برخورد این دختر با طبیعت و با چنگ و دندون تلاش کردنش برای زنده موندن عالی بود. دیدگاهی که به زن بودن و اتفاقات جهان و بلوغش و فلان داشت هم جالب بود برام.

البته بگم داستان حاوی مقادیر زیادی خرافاته. ولی خب باید خودتون رو بذارید در کنار نامو و از دریچه چشم اون جهان رو ببینید.

لذت بخش بودخوندنش.

 

5: جان بها

نویسنده سید مصطفی موسوی

152 صفحه از انتشارات کتابستان معرفت

کتابی امنیتی که در بستر اغتشاش های 98 روایت میشه. خیلی کوتاهه و ارزش یک بار خوندن رو داره. من  پیج و کانال نویسندشو داشتم و برای همین خوندمش. انتظار داستانی قوی با پردازش شخصیت و داستان عالی رو نداشته باشید. در قالب یک داستان کوتاه بد نیست. 

در طاقچه خوندم.

 

 

 

 

و تامام.

یه چالشی هست تو اینستاگرام که آقاعه گفته بود ببینید آستانه تحمل دردتون چقدره؟ حدودا در سال چند تا کتاب میتونید بخونید که نه اونقدر عددشو زیاد بگید که بهش نرسید نه اونقدر کم که مثل آب خوردن بهش برسید. اون عددی که در میاد رو بذارید هدف امسالتون. هشتگ چالشش هم #چند_از_چند بود

حالا من با توجه به دو سه سال اخیر و تعداد کتاب هایی که خونده بودم، امسال رو گذاشتم سال 35 تا کتاب.

و تو فروردین به 5 از 35 رسیدم. و الحمدلله و هورا. ( چون من یهو حس کتابخونیم میره، تا تنور داغه و حسش نرفته باید بدو بدو بخونم. یهو پیش میاد تو یکی دو ماه هیچ کتابی نمیخونم!)

 

 

همیشه دوست داشتم ازین عکسا بگیرم که کل کتابایی که تو ماه خوندن رو میگیرن دستشون بعد عکس میگیرن و میگن کتاب های این ماه و فلان!

ولی خب همیشه غالب کتابهایی که میخونم الکترونیکه! اگرم چاپی باشه یکی دوتاش برا خودمه بقیش امانته. حالا یا از کتابخونه یا از دوستان و خانواده و فلان!

خلاصه قضیه کنکله.

 

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز

به سامدالری خوش آمدید + شهروند شجاع

یا کریم

 

بعد مدتها اومدم چون دوست داشتم در مورد فیلم و سریال هایی که اخیرا دیدم حرف بزنم!

اول در مورد سامدالری زیبا حرف بزنم.

 

 

خلاصه داستان اینه که چو سامدال دختریه که اهل ججو عه به دلایلی که ما نمیدونیم، شهرش رو رها کرده و رفته سئول. حالا یه عکاس خفنه . توسط یکی از کارآموز هاش بهش یه تهمتی زده میشه. توسط رسانه ها و خبرگزاری ها طرد میشه و تحت فشار قرار میگیره تا اینکه نهایتا به خاطر جو بالایی که علیهشه، مجبور میشه با خواهر هاش برگرده به شهرشود یه مدتی تا آبها از آسیاب بیفته

حالا سامدال کیه؟ شین هه سان ! :) قشنگ :)

و از اونطرف، تو شهرشون یونگ پیل رو میبینیم که حواسش به مامان سامدال اینا هست. متوجه میشیم یه سابقه عاطفی بین این دو تا بوده ولی ما نمیدونیم چرا از هم جدا شدن. بازیگر یونگ پیل کیه؟ آفکورس! ووکی !

 

 

 

دوست داشتم ببینم این دوتا کنار هم چه شکلی میشن. اینکه سه تا خواهر بودن رو دوست داشتم. هرچند ترجیح میدادم روابط خانوادگی شون ( چه خواهر ها با هم چه دخترا با پدر و مادرشون) بهتر و صمیمی تر میبود و بیشتر با هم حرف میزدن و از زندگی هم باخبر میشدن.

 

 

+ ووکی تو این نقش، مثلِ 100 خودش نیست. خوبه ها. مهربونه. ولی مهربونیش میره رو مخ. یکم غرور داشته باش مرد! 

 

 

+از بابای یونگ پیل چقد بدم میومد. غیر منطقی و احمقانه بود تنفرش از مامان سامدال و کل اهل و عیالشون.

و و و

اینکه چرااااا واقعا این داره یه کار احمقانه و بی منطق میکنه، توسط جامعه انقدر پذیرفته شده است و کسی نمیگه کارش غیر منطقیه! چرا همه میرن تو لاک دفاعی و حتی مامان سامدال که مورد نفرت و هجوم روانی این مرد قرار گرفته اصلا از خودش دفاع نمیکنه! واقعا مسخره بود. یکی باید میبود زودتر از اینا بزنه تو گوشش! اونوقت جامعه اطرافشون و مادربزرگه و اینا هم همه تو سوت این بی منطقی میدمیدن و یه جوری برخورد میکردن انگار حرفش حقه!

 

 

+واقعا خوشحالم کره به دنیا نیومدم! از عمق جان!

بسیار با کسی که زمین خورده نامهربونن... و این فکتی نیست که از همین یه سریال بگم! چیزیه که تو سریال های مختلفشون دیدم.

مثلا یه اتهامی به یکی زده میشه، همه کامنتای واقعا وحشتناک و نامهربانانه ای میذارن که حال طرف و بدتر میکنن. در حدی که تو کامنت ها ازش میخوان خودکشی کنه! اتفاقات نامهربانانه ای که موجب شده جدی جدی چند نفر از جامعه هنری شون رو از دست بدن!!

 

 

+اوج داستان اون آخرشه و نمایشگاهی که سامدال میذاره. عالیه عالی. می ارزید دیدنش برای این پایان بندی قشنگ و حل شدن گره های زندگی هاشون به مرور....

 

+اعتماد به نفس و تخصص سامدال رو دلم میخواست ببوسم:)  خصوصا که از هوا نیومده بود و برای به دست آوردنش کلی تلاش کرده بود.

 

 

بعد از این سریال بریم سراغ یه مینی معرفی از فیلم سینمایی ای که دیدم.

بعد سامدالری، انقدر دلم مونده بود پیش ادا اطوار ها و بازی قشنگ شین هه سان که سرچ کردم ببینم حالا چی ازش ببینم. با سینمایی شهروند شجاع مواجه شدم.

 

ماجرا برمیگرده به قلدری ها و زورگویی های یه دبیرستان کره ای. یه معلم موقت که همون شین هه سانه وارد این مدرسه میشه و متوجه ظلم و زورگویی یه گروهی میشه که سرگروهشون پسریه که پسر مسئولین و کله گنده های ثروتمنده که وکیل های خفن دارن. هیچکس نمیتونه مدرک علیهش جور کنه یا شکایت کنه. ولی به حد جنون یه نفر رو هدف قرار میدن و آزارش میدن . حالا این معلم، یه بوکسور و رزمی کار خفنه.

 

 

( دلیل دومی که خوشحالم تو کره زندگی نمیکنم! این قضیه زورگویی و خشونت تو مدارسشون پررنگه و مرسوم! به طرز ترسناکی)

 

 

فیلم قشنگی بود لذت بردم از دیدنش. سینمایی های کره نمیتونم بگم پرداخت خوبی دارن. انگار خامن یکم. سبکش با سریالاشون خیلی فرق داره. میتونست حرفه ای تر باشه ولی بازم از دیدنش کیف کردم. هرچند حل شدن اون مسائل با توجه به وکلا و کله گنده بودن خانواده پسره که اول داستان نشونمون داد یکم فانتزی میزد. ولی بازم ددنش خالی از لطف نیست.

 

 

تامام

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز

یه لقمه از اتفاق ها و مشغولیت ها

یا عزیز

 

این مدت در حال شرکت تو یه دوره مجازی ام. چند فصله. فصل اولش زمستون بود که دخترکم تازه دنیا اومده بود. مجازی بود و صوت میدادن تو هفته دو روز.

یادمه دخترم کوچیک که بود، با صدای آقای نخعی ( استاد دوره) میخوابوندمش:)) صوت رو موقعی که بچه رو پام بود پخش میکردم . فصل اول رو به مناسبت پایان ترم سخت سوم ارشد برا خودم هدیه گرفتم. ترمی که توش باردار بودم و امتحان های پایان ترم رو در حالی که تازه زایمان کرده بودم و بچم کولیک داشت و حسابی گریه میکرد تا صبح، دادم. به مناسبت این ترم، به خودم این دوره رو جایزه دادم و چند تا هدیه کوچولوی دیگه ( یه نشان کتاب نهنگ، دو تا کاغذ کادوی خوشگل...من با همین چیزای ساده، خودمو خوشحال میکنم:)) )

حالا فصل دومش هستیم.

دوره « روایت انسان»

نمیدونم باهاش آشنایید یا نه. ولی خب یکی از بهترین کارهایی که من برای خودم کردم، گرفتن این دوره بود. واقعا واقعا ازش راضی بودم.

حالا الان قصد داشتم یکی دیگه از دوره های مدرسه مبنا رو شرکت کنم که تو روند پرداخت به مشکل خورد و هنوز درست نشده. ظرفیتش هم محدوده :/ امیدوارم تا کارم اوکی نشده، ظرفیت تموم نشه :(

 

 

+کتابی که این روزها میخونم: مثل نهنگ نفس تازه میکنم.

از نویسنده ای ایرانی.

اول به خاطر اینکه توی اسمش از کلمه « نهنگ» استفاده شده بود و عکس جلد صفحه خوشگلش توجهم جلب شد. بعد خلاصه کتابو خوندم و برام جذاب اومد. و بعد ترش، رفت تو تخفیف کتابای طاقچه، با 50 درصد تخفیف خریدمش و بعد از مدتها که حس درست و حسابی و پیوسته کتاب خوندن نداشتم، شروع کردم به خوندنش و به خاطر جذاب بودن قلم نویسنده و حس آشنا پنداری با شخصیت اصلی که یه « نو مامان» هستش، خیلی سریع تا 50 درصدشو خوندم حدودا. ولی یهویی به خاطر مشکلایی که مستوره با امیریل داشت و منو یاد مشکلات خودم یا اطرافیانم مینداخت، خیلی مزه تلخ گرفت ذهنم... انقدر که اعصابم خورد شد و موقتا کتاب رو رها کردم تا « مثل نهنگ، نفس تازه کنم.»

 

 

+سریالی که میبینم: ریپلای 1988

میدونم قبلا هم گفتم که این سریال رو شروع کردم. ولی واقعا واقعا عالیه و به خاطر مشغولیت های مختلفی که این مدت برا خودم درست کردم، مثل مورچه دارم میبینمش :)) یذره یذره :)) و البته آخراشم

اگر میخواید ببینید از یه فیلم کره ای خوشم اومده یا نه، ببینید اسم هاشون و حفظ کردم یا نه! همین که الان اسم 90 درصد شخصیت های فیلمو حفظم ینی خیلی خوشم اومده ازش.

 

 

+آخرین فیلمی که دیدم: yes day

امتیاز IMBD پایینی داشت ولی به خاطر ایده داستانش دیدمش. و خب به نظرم واقعا بدم نبود. نمیدونم چرا امتیازش انقدر پایینه.

روز « بله» گفتن روزیه که پدر و مادر هایی که خیلی سخت گیر هستند، توی اون روز در چارچوب یه سری قوانین، به همه درخواست های بچه ها بله میگن.

قانون ها چیزاییه مثل این که نباید درخواستشون خلاف قانون باشه

یا نباید خطر جانی داشته باشه و...

یه پدر و مادر سخت گیر رو داریم که 3 تا بچه دارن و تصمیم میگیرن یه روز بله گفتن بهشون بدن. و روزشون خوب و خاطره انگیز سپری میشه.

جالب بود.

یه جاهایی واقعا کیف کردم باهاشون. ولی خب یه جاییش که دیگه ترررر خورده بود به خونه زندگیشون بعد مامانه میگفت مشتاق روز بله گفتن بعدی ام، حس میکردم مخ مامانه پاره سنگ برداشته :))) اونجا من فقط خدارو شکر میکردم که دیگه داره این روز تموم میشه! :)))

البته بعید میدونم بچه من خیلی احتیاجی به یس دی داشته باشه. چون آدم خیلی « no no» گویی نیستم :)))

نمیدونم البته. چون بچم خیلی کوچیکه. ولی حداقل با خواهرزاده هام که اوکی بودیم و انقد سخت گیر نبودم. حالا بچه خود آدم متفاوته و همش پیشته و ممکنه بره رو مخت و فلان:)))

 

 

+ کتاب چاپی ای که دارم میخونم : ایکیگای

دو قرنه دارم میخونمش و مثل حلزون آروم پیش میره. واقعا ازش خوشم نیومده و صرفا چون پول دادم و خریدمش دارم ادامه میدم خوندنش رو :)))

نمایشگاه پارسال من این کتابو فک کنم حدودای 65 خریدم. تموم کنم خوندنش رو دوس دارم 10 تومن بفروشمش :)))) قد 10 یا 20 تومن مفید بود فقط:))) حداقل تا اینجاش :)))

 

 

+ مشغولیت این روزهام تو مجازی: گروه صمیمیا و کانالی که به تازگی ادمینش شدم.

گروه صمیمیا یه گروه از ماماناییم که 1401 مامان شدیم و اونجا باهم حرف میزنیم. تو این مدت که گروه و تشکیل دادیم جوری همش حرف زدیم و عکس دادیم و فلان، که الان همه حدودی همو میشناسیم :))

 

و ادمینی رو هم دوس داشتم تابستون امسال امتحان کنم. فعلا آزمایشی ادمین کانال یکی از فامیل شدم ببینم چجوره.

 

تمام

 

لحظاتتون پر از یاد خدا.علی علی

۶ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
پاییز

استارت آپ + خانه ای روی برکه

یا منور

 

 

سلام ...

 

بریم برای معرفی یدونه فیلم ویدونه سریالی که این مدت تمومشون کردم.

 

 

سریال: استارتاپ

 

16 قسمت.

از سریال های کره ای

کارگردان اوه چونگ هوان

و از سریالاییه که نتفلیکس پخش کرده.

 

ماجرا، تو اسم سریال مشخصه! بله! ما قراره در مورد استارت آپ ها یه سریال ببینیم.

کسب و کار های نوپایی که با هزار امید و آرزو شروع میشن، با دست انداز ها و شکست هایی رو به رو میشن، میجنگن و تلاش میکنن بزرگ و بزرگ تر بشن.

 

از نظر بُعد رمانتیک داستان: منو درگیر نکرد رابطه بین زوج اصلی. در حدی که رسیدن یا نرسیدنشون به هم برای من فرقی نداشت. ولی هان جی پیونگ و مادربزرگ ، که رابطه عاطفی شون مثل یه مادربزرگ و نوه بود طبیعتا، انقدددر تونست رو من تاثیر بذاره که دو سه بار به خاطرش گریه کردم.

 

 

از نظر معرفی شغلی استات آپ ها و مسیری که طی میکنن: جالب و انگیزه بخش بود. همین انگیزه بخش بودن یه سریال میتونه منو ترغیب کنه بهش اجازه دفاع بدم. و خب این سریال تونست از خودش به خوبی دفاع کنه.

 

معرفی میشه؟

بله. به خاطر هان جی پیونگ و مادربزرگ خفن داستان - به خاطر انگیزه ای که از دیدن تلاش گروهیشون میگیرید :))

 

برای من دیدنش البته طول کشید. که به خاطر کم شدن میلم به دیدن فیلمه. ممکنه شا خیلی زود تمومش کنید.

 

فیلم: خانه ای روی برکه

 

 

محصول سال 2006

کارگردان : آلخاندرو اگرستی

105 دقیقه

 

داستان فیلم اینه که کیت، خونه اش رو میخواد عوض کنه. برای صاحبخونه بعدی که میخواد به این خونه بیاد یه نامه مینویسه با این مضمون که من خونه جدیدم آدرسش اینه. اگه برام نامه ای اومد لطف کن برام بفرست.

ولی؟

نامه ای که نوشته توسط مردی که دو سال قبل تو همین خونه زندگی میکرده خونده میشه و جوابش رو تو همون صندوق پست میذاره.

مشخص میشه این دو نفر با دو سال فاصله زمانی میتونن از طریق این صندوق پست، نامه نگاری کنن...

این کلیت داستان.

 

نظر من: بازی هاشون رو دوست داشتم. ایده داستان جالب بود. با اینکه انقدر قدیمی بود حسی که میداد در این حدددد قدیمی نبود :)) من با سانسور از آپارات دیدم ولی جوری نبود که داستان رو متوجه نشم. حدس زدم صحنه هاش زیاد نبوده باشه. یا اگرم داشته اونقدر تو متن داستان دخیل نبوده که با حذف اون تیکه،متوجه نشیم چی به چیه :))

 

توصیه میشه؟

برای وقت گذرونی خوبه. اگر ایده های اینجوری فراواقعی طور براتون جالبه، از این لحاظ هم دوستش خواهید داشت.

 

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

کتاب یا فیلمی که حالت و خوب میکنه چیه؟

یا نورا فوق کل نور

 

 

چند وقت پیش، با خواهرم داشتیم درمورد این صحبت میکردیم که بعضی فیلم و کتاب ها برامون مثل « تراپی» عمل میکنن.

گفتم :« آره. چند وقتی بود که حالم خوش نبود.و دیدن دوباره هری پاتر رو شروع کردم. برای من هم کتابش و هم فیلمش تراپیه.»

گفت:« چه جالب. من هم حالم خوب نبود. و جودی آبوت رو شروع کردم. »

یاد حس خوب جودی رو با زبان اصلی دیدن افتادم و فکر میکنم فرداش من هم دوباره جودی دیدن رو شروع کردم :))

هری رو هم تا قسمت 4 دیدم. 4 ناقص موند. دیگه رفتم سراغ جودی :)))

هرچند این قسمتش ( جام آتش) بهم حس خوبی میده. ( البته بیشتر تو کتابش جام آتش رو دوست دارم.) اما خب. حس جودی دیدنم بیشتر بود.

 

 

دیگه؟

آها کتاب های سوفی کینزلا هم برام تراپی محسوب میشن. حالم و خیلی خوب میکنن.

هرچند هیچکدوم رو دوباره نخوندم.که دیگه باید شروع کنم اونا که بیشتر دوست دارم و برای بار دوم بخونم :))

 

 

من اکثرا کتاب های فانتزی رو نمیخرم. توی طاقچه یا فیدیبو میخونم یا از کتابخونه میگیرم.

امسال تصمیم دارم یه کتاب فانتزی هم از نمایشگاه بخرم. بیاید چند تا کتاب فانتزی خفن که ارزش اینو دارن که نسخه چاپیشون خریده بشه و تو کتابخونه شخصیم ببینمش معرفی کنید :))

 

نمیتونم خوشحالی مو از اینکه این هفته کلاسامون تعطیل شد و نرفتیم بیان کنم :/ این بده :))

 

 

 

+کتاب هایی که تا الان دیدمشون و جالب اومدن برای خرید:

تحصیلات مرگبار از نائومی نوویک ( به خاطر اینکه دو تا کتاب چاپ شده دیگه اش تو ایران، یعنی نقره ریس و ریشه کن رو خیلی دوست دارم)

هزارتوی پن نویسنده: گی یر مو دل تورو + کورنلیا فونکه ( به خاطر تعریف هایی که میگن خیلی قشنگه. ولی نمیدونم به سلیقه من میاد یا نه)

۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز

در مورد « خاتون»

یا محبوب

 

 

سلام :)

 

خاتون هم بالاخره فکر میکنم دو هفته پیش بود که تموم شد. ( دو هفته شد؟ شایدم یک هفته.)

کارگردانش تینا پاکروانه. 23 قسمته. در مورد یه قسمت از حال و هوای جنگ جهانی دوم تو ایرانه.

نقش خاتون رو « نگار جواهریان» بازی میکنه و نقش شیرزاد رو « اشکان خطیبی»

 

بذارید اول از نکات مثبت شروع کنم.

اول: ما این سریال رو توی یک نیمه شب چون خوابمون نمیبرد شروع کردیم. تصمیم مون این بود که نصف قسمت اول رو ببینیم و بعد اگر از خودش دفاع کرد بعدا ادامه اش رو ببینیم. اگرم خوب نبود کلا رهاش کنیم. 

ولی خب انقدر خوشگل و خوش رنگ بود این سریال و انقدر حس خوبی داشت همون قسمت اول، که تا 8 صبح نشستیم پای دیدنش.

خب پس نکته مثبت اول: جذابیت بصری و رنگ قشنگ

 

دوم: برای من به شخصه فیلم هایی که اولش با یک شادی شروع بشه و مخصوووصا توی جنگل های شمال کشور قسمتی رو فیلم برداری کرده باشن، احتمال عزیز شدنش زیاده :))

و خب این سریال جفتش رو داشت.

پس: سرسبزه و شروع شادی داره

 

سوم: فیلم داستان داره... از فیلم های بی سر و ته و بدون داستان این روزها واقعا از این لحاظ سره. هرچند این مورد رو توی نقد هایی که بهش دارم بیشتر توضیح میدم. ولی خب. نکته مثبت هم محسوب میشه

 

چهارم: بازیییی هاشون. وای. عالی بازی میکردن. نقش های اصلی و فرعی. قسمت های شاهکار زیاد داشت. چند تا از قسمت هایی که دوست داشتم و پایین مینویسم. سفیدش میکنم که اسپویل نشه. اگر میخواید بخونید هایلایت کنید

قسمت های عاشقانه اول فیلم بین خاتون و شیرزاد -

مرگ امیرعلی :( - مرگ برادر ناتنی شیرزاد- به دنیا اومدن ایران تو اون شرایط- سکانس های پایانی

پنجم: شخصیت متفاوت افراد فیلم به نوبه خودش جذاب بود. این تفاوت آدم ها رو دوست داشتم.

 

 

حالا بریم سراغ نقد هایی که بهش دارم:

 

اول: فیلمنامه ضعیف بود. یه جاهایی حس میکردم بین داستان فیلم گسیختگی وجود داره.

 

دوم: شخصیت پردازی ها ضعیف بود.

 

سوم: پایانش رو اصلا و ابدا دوست نداشتم. اعصابم رو کاملا خورد کرد. حداقل اون افسر انگلیس و کمیسر رو باید میکشتن اینهمه آدم! فقط تیر های بیخود زدن چرا. میتونست پایان شکوهمندانه تر و به یاد موندنی تری داشته باشه

 

چهارم: من هر مطالعه یا داده دیگه ای از اون زمان داره، حاکی از این نیست که وضع خانوم ها اینطور بوده باشه! بله یه قسمت اعیان و مرفهین اینطور بودن. اما این حجم عظیم ؟ واقعا؟

هیچ خانم باحجابی که دیده نمیشد. اگر کسی چادر داشت برای استتار چهره و شناخته نشدنش بود. با اینکه خب چادر اون زمان جزء لباس های معمول خانم ها محسوب میشد. بجز گروه هایی با تفکرات متفاوت یا ثروتمند و سرشناس. ولی خب حتی اگر میخوان اون گروه رو نمایش بدن، نباید چند تا خانم باحجاب به عنوان سیاهی لشکر تو این فیلم این طرف و اون طرف میرفتن؟ همه تیپ و لباس ها یه شکل. همه انگار مهمونی در پیش دارن.

به نظرم جو جنگ جهانی دوم رو هم خیلی مهربون به تصویر کشیده بود! مثلا از بیماری ، ما مرگ بی دردسر و آروم دو نفر رو دیدیم. در حالیکه اون بیماری ها در اون زمان افراد زیااادی رو درگیر کرد و اصلا شهر ها دیگه به این شکل عادی نبودن. انقدر جنازه ها زیاد بود گور های دسته جمعی درست میکردن!

یا قحطی! فقط رضا فخار رو میدیدیم که مثل رابین هود به مردم کمک میکرد. اما آیا حس « گرسنگی» به بیننده القا شده؟ نه واقعا! دو تا صحنه از گرسنگی مردم نشون داد. اونم خیلی خیلی کوتاه!

فقط هرجا میخواست قضیه رو دردناک و وضعیت رو جنگی نشون میده چند نفر رو میکشت :/ باشه ولی اون جنگ خیلی پیامد های دیگه ای هم داشت!

مثلا یه جا خاتون میره مغازه برای لباس گرفتن و فروشنده میگه فقط دست دوم دارم و از جنگ زده ها و امواته و ...

حالا با خاتون و اطرافیان ثروتمندش کاری ندارم که خب اونا لباس داشتن. ولی وقتی کسی میخواد برهه ای از زمان رو روایت کنه، حداقل باید سیاهی لشکر هایی که موقعیت اون زمان رو برامون ترسیم کنن تدارک ببینه! چرا تو فیلم این محسوس نبود؟

بجز جنگ زده های لهستان. که اون ها هم تا ساکن میشدن بهشون رسیدگی میشد :))) تو کمپ میگفتن غذا انقد کمه سوء تغذیه دارن. بله. و اونوقت چه تصویری از کمپ به ما نشون میداد؟ خانم های خوشگل... وسطی بازی کردن ها...دویدن بچه ها دنبال هم :)))

خب طبیعی و مناسب نیست دیگه!

 

 

پنجم: با فانتزی سازی هایی که توسط شیرزاد اتفاق افتاد نمیدونم مخالفتم درسته یا نه. شاید از لحاظ تکنیکی موجب جذابیت فیلم باشه. من یه تماشاگر معمولی ام. نه یک نقاد بزرگ که درس سینما خونده.

ولی خب. من دوستشون نداشتم.

یه اسپویل سفید دیگه:

شما تصور کن دو نفر طلاق بگیرن. خانم بره مجدد ازدواج کنه. اما همسر اولش همششش همچنان دنبال زن اولش باشه و زندگی رو به همه جهنم کنه :/ تازه با اینکه خودشم رفته ازدواج کرده :/

البته که خیلیییی ها همینم دوست داشتن. من یه جاهایی انقدر دوست نداشتم که از شیرزاد متنفر میشدم.

البته خب به نظر من نه شیرزاد با خاتون زوج مناسبی بود نه رضا.

 

ششم: یه قسمتایی کارهاشون خیلی پت و مت طوری میشد. کلافه میکردن آدمو.

 

همین.

به طور کلی جوری نبود که به بقیه توصیه کنم ببینن..

 

 

۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
پاییز

از اعتیاد به بازی چقده بدم میاد.

یا مثیب

( ای ثواب دهنده)

 

 

سلام :)

 

 

این روزها به شدت زود از کارهام خسته میشم. زود حس و حال روحیم عوض میشه و این اذیت کننده است برام. به خاطر همین هی دوست دام کتاب بخونم و فیلم ببینم تا فکر نکنم دو هفته پیش که فلانی فلان چیزو گفت چه جواب دندان شکنی میتونستم بهش بدم!

حس و حالم موجب میشه اتفاقات اطرافم به نظرم دردناک جلوه کنن. ذهنم میره کنکاش میکنه تو اتفاقای 100 سال اخیر یه چیز پیدا میکنه تا منو حرص بده... انقدر حرص بده که تو ذهنم با کسی که مدتها قبل اذیتم کرده بحث کنم و جملات دردناکی بهش بگم که اگر در واقعیت بهش میگفتم قطعا کلی نارحت میشد ( در حقیقت اگر اینها رو واقعی به افراد میگفتم شاید میشد از همین کنکاش های ذهنی که هرچند وقت یه بار مثل یه دُمَل چرکی سر باز کنه و دوباره بهش فکر کنن و غصه بخورن)

چند روز پیش برنامه زندگی پس از زندگی، درمورد داستان زندگی آقایی بود که خیلی خانمش رو اذیت میکرده وخانومه به هیچکس هیچ غیبتی از شوهرش نمیکرده و فقط میگفته به خدا میسپارمت

من از اون روز دارم فکر میکنم بابا! عجب صبری داشته! من چیزهایی رو که تحمل میکنم یا به کسی نمیگم هم انقددد تو ذهنم میمونه که بالاخره بعد مثلا چند ماه، وقتی یه جایی بحثی در اون زمینه پیش میاد از اون قضیه به عنوان شاهد مثال یاد میکنم ( حالا البته احتمال زیاد بدون اینکه اسم افرادی که اذیتم کردن رو بیارم....گه گاه اسمشون رو هم میارم البته و شیم آن می)

اگر این سعه صدر رو میتونستم تو خودم افزایش بدم یه قسمت کار حل بود....یه قسمت بزرگ کار حل بود... اصلا کلا شاید کاری نمیموند. کسی که سعه صدر داره خیلی خفنه به نظرم.

 

 

مسئله دوم:

یه مدت یه سایتی بود، از این بازی های ساده داشت. از این ها که قبلا با فرمت جاوا تو کامپیوتر هامون نصب میکردیم و باهاشون بازی میکردیم. بعدا تو گوشی هم اومد. رده سنی پایین و کودک و نونهاله معمولا.

( مثلا سیب و موز های تو بازی رو جوری جابه جا کنن که سه تا کنار هم قرار بگیره تا اون سه تا برن کنار و امتیاز شما محسوب بشه) این یه مثال بود ها. منظورم رو میخواستم از بازی های ساده برسونم.

بعد بازی هاش خب همینجور که مراحل رو رد میکردی رفته رفته سخت میشد و بیشتر به درد سنین بالاتر میخورد تا بچه ( البته بچه های باهوش که بفهمن این بازی میخواد چی یاد بده و تکنیک بلد باشن خب قطعا متفاوتن)

من معتاد بازی های این شده بودم. شدید :)) یادتونه یه مدت خیلی بازی 2048 تو گوشی ها بورس شد؟ این بازی هاش تو اون مایه ها بود. هر هفته هم بازی ها رو به ترتیبی که بیشترین بازیکن رو داشت جا به جا میکرد و رتبه بندی بازی ها تغییر میکرد.

دیدم دیگه این اعتیاده انقد شدید شده منو مدتها پای گوشی نگه میداره.

سایتش رو تو یکی از صفحه های کروم گوشیم باز کرده بودم و وقتایی که میباختم و دیگه قصد ادامه بازی یا رفتن به بازی های دیگه رو نداشتم فقط از کروم خارج میشدم. در حقیقت اون تو صفحه های کرومم باقی مونده بود تا هروقت خواستم باز برم سراغش

سایت و به خاطر اعتیاده، بستم...

از این که انقدر به یه نرم افزار یا بازی، معتاد بشم بدم میاد.

قبلش هم معتاد مونوپولی شده بودم. چند دور پشت هم بازی میکردم ! در حالیکه کلییی کار داشتم. ( بله. کسانی که معتاد به بازی میشن بیکار نیستن عزیزان. پند بگیرید و معتادانه بازی نکنید و آنها را هم بیکار خطاب نکنید.)

 

 

خب چه نتیجه ای قراره بگیرم؟

اینکه کلا از وابستگی، اعتیاد، فکر و زمانی که سرش میذارم، زمانی که بعدش طول میکشه تا اون عادت از سرت بپره، بیزارم...

 

 

کتابی که اخیرا تموم کردم : خون دلی که لعل شد. ( بی نهایت زیبا بود و چند روز پیش که میخواستم چند جمله درموردش به خواهرم بگم یهو به خودم اومدم دیدم حدود یک ساعته با ذوق دارم براش ماجراهای کتاب رو تعریف میکنم.)

 

کتاب هایی که در حال خوندنشونم: همیشه ارباب

و

ربه کا در سفر

به زوووور.به زوووور همیشه ارباب رو دارم میخونم. میتونم بگم جزء کتاباییه که اصلا بهش علاقه مند نشدم. و چون مُصِر بودم چالش طاقچه رو حداقل یه فصل کامل کنم دارم میخونمش. از کجا معلوم اگر یهو رهاش کنم بتونم تو این روزهای باقی مونده اردیبهشت یه کتاب دیگه از طاقچه پیدا کنم که توش جادوگر داره و برسم تا آخر اردیبهشت بخونم!؟

 

و ربه کا در سفر: 15 دقیقه از همیشه ارباب میخونم. بعد میگم خب حالا حقته یکم استراحت کنی. میرم تو فیدیپلاس و ربه کا در سفر رو باز میکنم و یه نفس دو ساعت میخونم. لعنتی جذاب. من با ربه کا هیچ همذات پنداری ای ندارم. ولی خدایا خدایا.....چجوری قلم سوفی کینزلا رو انقدر شگفت انگیز آفریدی که میتونم یه عالمه پای کتاباش بشینم و بعد؟ بله بعدش هم به زوووور خودمو از کتاب جدا کنم. چون باید کتاب رو حداقل یکم بیشتر طولش بدم تا وقتی همیشه ارباب میخونم حوصلم سر نره و خستگیمو بتونم یه جوری جبران کنم.

 

 

فیلم هایی که میبینم همون یاور و احضاره. کره ایه تموم شد. تعریفی نبود چندان.

بعد دیدم نرم افزار «بازار» یه سری فیلمای فیلیمو رو گذاشته تو قسمت ویدیوهاش. بازار هزینه اشتراک نداره دیگه. به جاش از اول تا اخر فیلم 4،5 بار تبلیغات پخش میکنه.

من نت دارم و میتونم فیلمه رو دانلود کنم. اما مسئله کجاست؟ اینجا که آمریکاییه :)) قصد ندارم فیلم آمریکایی بدون سانسور ببینم و خوبی بازار اینه که خودش سانسور کرده فیلمو. هرچند از اینکه دوبله است اصلا خوشم نمیاد .( به نظر من همیشه حس بازیگرا موقع اجرای نقششون با صدای خودشون بهتر منتقل میشه تا با صدا گذاری یا دوبله از این باب همیشه با زیرنویس بیشتر کیف میکنم. البته که شنیدن زبان های دیگه هم برام لذت بخشه.)

اگر خواستید به قسمت ویدیو های بازار سر بزنید. سینمایی و سریال و ایمیشن و ... ایرانی و خارجی زیاد داره.

الان در حال دیدن روزی روزگاری هستم. ( once upon a time )

 

همین :)

میخواستم فقط مسئله دوم رو بگم. یهو این همه حرف خودش اومد... :)

 

علی علی

۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

معرفی نفرت انگیز+ padman+ dangal

یا حبیب

 

 

خب!

من اومدم با معرفی فیلم و کارتونی که این مدت دیدم.

 

1: نفرت انگیز

 

فیلمنامه مهربونی داشت.

ازین ها بود که ما بچه ایم اما همه کار میتونیم بکنیم :))

اما اگر از دیدن جاذبه های طبیعی لذت میبرید این کارتونو ببینید. خیلی طبیعتش خوب بود. لذت بردم.

 

 

2: padman

 

بسیار جذاب بود.

داستان این آقای لاکشمی که تو تصویر میبینید :))

این آقا میبینه توی زمان عادت ماهیانه خانم ها دور از جمع خارج از خونه باید بمونن و بهداشت رو هم رعایت نمیکنند. چون پد بهداشتی خیلی گرونه از پارچه استفاده میکنن.

از اونجایی که آدم بسیار باهوشی هم هست، میره دنبال ساختنش تا کار رو برای خانم ها راحت تر کنه.

این داستان واقعیه.

و از تلاش های لاکشمی برای رسیدن به هدفش، لذت خواهید برد.

 

3: dangal

 

 

این داستان هم اقتباسی از واقعیته :)

ماهاویر سینگ که آرزو داشته مدال طلا توی ورزش کُشتی برای هند کسب کنه و موفق نشده حالا دختر هاش رو برای این آرزوی خودش پرورش میده.

دخترهاش اول اذیت میشن و دوست ندارن و غصه میخورن.

اما بعدش خودشون هم به این آرزو علاقه مند میشن و خب توش هم واقعا استعداد دارن به نظرم :)

کلا دیدن تلاش های افراد برای رسیدن به هدف برای من لذت بخشه.

این فیلم هم برام لذت بخش بود بسی.

مخصوصا این که واقعیته و گیتا ای در واقعیت مدال طلای کشتی جهانی رو برای هند کسب کرده.

 

 

و اینکه من این دو فیلم هندی رو با معرفی مهناز عزیزم دیدم .

و اینکه طبق گفته وی، سینمای هند رو جدی گرفتم :)))

نوشته ها و معرفی ها رو توی وب خود مهناز هم بخونین حتما . کامل تره.

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

فرجه بین دو ترم

یا من الیه یلجأ المتحیرون

ای که سرگردانان به درگاهش پناهنده اند

 

سلاااااام

وای انگار خیلی وقته که نیستم. چقدر دلم برای پست نوشتن تنگ شده. خب! این پست شامل چند بخشه. اگر حوصله خوندن همشو ندارید برید قسمتی که دوست دارید رو بخونین فقط.

اول: حال و احوال این مدت من

دوم: معرفی کتاب لبنان زدگی

سوم: نظر برای سینمایی روح (sousl )

چهارم: معرفی و نظر برای سریال کره ای « سقوط بر روی عشق»

 

 

اول:

آقا امتحانات این ترم ما، اول بهمن تموم شد. روز قبل تموم شدن امتحانا من نشستم یه لیست از کارایی که تصمیم داشتم تو فرجه بین دو ترم انجام بدم تهیه کردم. یه هفته فرجه داشتیم.

تو همین یه هفته روح رو دیدم. سقوط بر روی عشق رو تموم کردم. چند تا کار دیگه لیستم و انجام دادم. بعد واسه مقاله پایانی و مکافات هایی که سرش کشیدم و یه سری شو اینجا براتون گفتم، مجبور شدم چندین بار با واحد آموزش مون تماس بگیرم. بعد با پژوهش. آخرم حضوری رفتم که چشم تو چشم شم باهاشون و بگم :« واقعا؟! شوخی نمیکنین؟ انقد مسخره اید که حذف منو تایید نمیکنین و میخواید برام صفر بذارید؟!»

که خب حضوری خوب برخورد کردن حدودا :)) کار به اینجاها نکشید و مقاله رو برام حذف کردن.

و اونوقت چی؟!

ترم بعد نمیتونم مقاله دومم رو بدم. چون مقاله 1 پیش نیازه. و قشنگ حداقل اقلش یک ترم عقب افتادم!! شت هایتان را روانه کنید :/

اما خب خداروشکر حذفش درست شد و واسم صفر رد نکردن. و معدلم بالای 19 شد.

و بعد از این قضایا، در حالی که باید یک روز مونده میبود تا پایان فرجه رفتم دوباره برنامه تاریخی ترم جدید رو دانلود کردم. ببینم ترم کی شروع میشه و اینا.

و متوجه شدم که یا من اشتباه دیده بودم یا برنامه رو ویرایش کردن. و حدود یک هفته دیگه وقت دارم :)) دیگه خوشحالیم و نگم براتون :))

حالا اون برنامه ریزی ام که تقریبا تموم شده. میتونم واسه این یه هفته یه برنامه ریزی جدید بکنم!

 

 

دوم:

این کتاب خیلی کوتاهه. خاطرات سید حسین مرکبی از سفرش به لبنان

دید خوبی میداد به لبنان و با اینکه خیلی لبنان رو دوست داشتم اما انقدر درموردش اطلاعات نداشتم. حالا نمیدونم برای کسی که یه سری اطلاعات از قبل داره، کتاب چطور خواهد بود. برای من مفید بود .

اما یه جاهاییش به شدت حس شعاری بودن داشتم. مثلا میخواست بره مزار شهدا، تااا یادواره رو میدید میییزد زیر گریه خفن ناک و به حد بی حال شدن. در حالی که قبلش برای مخاطب کتاب هیچ آمادگی ذهنی ای ایجاد نکرده بود که قلبش آماده باشه و با نویسنده حس همذات پنداری کنه. حس میکردم دارم گریه هایی صرفا احساسی رو میخونم. درحالی که میتونست کمی پشتوانه فکری این تأثر عمیقش رو برامون بگه تا باهاش همراه شیم.

و اینکه من عاشق خانواده امام موسی صدرم :) مهربان دوست داشتنی:) توجه گر های حامی...آخ...

و سید حسن نصرالله عزیزِ عزیزم...

نویسنده دید بسیااار انتقادی به ایران داره. که خب منم انتقاداتشو یه جاهایی قبول داشتم. اما گاهی انقدر لحنش تند میشد آدم ناخواسته دلش میخواست مقابلش موضع بگیره.

یه حالت دانای کل و اوف من چقد اطلاعاتم بالاست داشت. خصوصا اوایل کتاب. خوشم نمیومد. اما هرچی بیشتر به وسط کتاب نزدیک میشدیم اطلاعات مفیدی که درباره لبنان پیدا میکنیم بیشتر میشه و خب یه لذتی داره که از انتقاد هاش میشه چشم پوشید.

در کل 98 صفحه است و خوندنش احتمالا خیلی وقت زیادی نگیره ازتون. من از طاقچه خریدم کتاب رو .

 

 

سوم:

به حدی که بقیه میگفتن شگفت انگیزه، برای من نبود. هرچند جذاب بود. اما خب اونجور که از اینساید اوت لذت بردم از روح نبردم.

اون حسی که وقتی به چیزی که همیشه آرزومونه میرسیم میبینیم اونجور که فکر میکنیم هم خاص نیست،  خیلی برام ملموس بود :)

 

 

چهارم:

 

https://static.cdn.asset.filimo.com/flmt/mov_srl_31066_925-b.jpg

با بازی هیون بین و سون یه جین.

هردو بازیگر های خوبی بودن و نقششون رو خوب بازی کردن و حق مطلب رو رعایت کردن.

فیلم لذت بخشی بود. و بذارید بگم که پایانش خوبه.

چون یکی از معیار های من برای دیدن سریال ها این که پایانشون خوب باشه :))

چجور بگم که اسپویل نشه؟

اولا: بازی ری جونگ هیوک ( هیون بین) یه حالت ساده ، صادق، صمیمی و مصممی بود. دوست داشتمش. ازش یه « باغ مخفی» هم دیده بودم.

دوما: بازی یون سه ری ( سون یه جین) مهربون احساساتی و قشنگ بود. چقدرم باور پذیر. احساساتی که نشون میداد قشنگ احساسات من بود تو اون لحظه. ازش « ذائقه شخصی » رو هم دیدم. که اونم فیلم بسیار مشهوری شد و خیلی هم دوستش داشتم. خیلی باهاش همذات پنداری میکردم.

و به نظرم شاید کلا فردیه که خیلی صادقانه بازی میکنه. جوری که آدم باهاش حس صمیمیت میکنه. انگار خودمونیم! با همه لایه های پنهانی یا خصوصی زندگیمون.

خلاصه که این فیلم خیلی هم توصیه میشه. ترجمه عنوان فیلم میشه سقوط بر روی تو. اما بعضی جاها نوشته سقوط بر روی عشق. دیگه من دومی رو انتخاب کردم :)

 

 

این فیلم موجب شد نسبت به زندگی در کره شمالی کنجکاو بشم

قبلا یه لیست از کتابایی که درمورد کره شمالیه داشتم. امروز « آکواریوم های پیونگ یانگ » رو شروع کردم. در مورد شخصیه که از اردوگاه های کار اجباری کره شمالی فرار میکنه به جنوب پناهنده میشه.

خاطراتش رو نوشته.

تا اینجاش که به نظرم جبهه گیری توش وجود داره. مخصوصا تو دیدگاه نویسنده کتاب که با این آقا مصاحبه کرده. تو مقدمه کتاب بسیار با جبهه گیری مخالف در مورد کره شمالی نوشته و جوری نشون داده که انگار هییییچ نکته مثبتی وجود نداره. از اونجایی که همه جا خوب و بد وجود داره، وقتی تو کتابی فقط بدی یه فرد و اندیشه رو میگن یکم مشکوک میشم.

اما خب خود فرد مصاحبه شونده اینجور نیست و خوبی و بدی رو در کنار هم داره میگه تا اینجاش.

 

لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

 

پی نوشت:

دقت کردم فیلم هایی که میبینم روی علاقه ای که به خوندن کتاب در اون زمینه بعدش دارم تاثیر داره. خانه امن که میدیدم دختره که پاشو از دست داد شروع کردم به خوندن « روی پاهای خودم.»

که خورد به امتحانا و تمومش نکردم.

حالام که کره شمالی :))

این دفعه تصمیم گرفتم تا تمومش نکردم سریال جدید شروع نکنم.

انگیزه ای بشه تا تند تند بخونمش. فک کنم حدود 300 و خورده ای صفحه است. که دارم تو طاقچه بی نهایت میخونم.

 

 

پی نوشت 2:

مدت ها بود سریال ندیده بودم. و شاید باورتون نشه اما کل دی، یکدونه کتاب هم نرسیدم تموم کنم.از برنامه سالانه ام کلی عقبم و دارم به خودم دلداری میدم که چون تازه اومدم خونه خودم طبیعیه و اشکال نداره. تا غصه نخورم. البته هنوز بهمن و اسفند و دارم تا انتهای سال. ببینم تو این دو ماه وضعیت کتاب خونیم رو چه میکنم.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پاییز

فیلم دوم امروز :))

یا من هو فی صنعه حکیم

ای آنکه در آفرینشت با حکمتی

 

 

آقا! هرچی در مورد فیلم قبل گفتم اگر هم سلیقه منید نبینین، نتتون و بذارید رو کولتون سریع این یکی و دانلود کنین و ببینین :)))

مخصووووصا اگر کتابش رو خوندین

کدوم فیلم؟!

 

نام: can you keep a secret

به فارسی؟ :

میتونی یه راز رو نگه داری؟

 

بلهههه

فیلمِ کتابِ قشنگِ رازم را نگه دار از سوفی کینزلا.

از اون جایی که 2019 ساخته شده احتمالا بعضی هاتون دیده باشیدش.

چقد دوسش داشتم :))

 

 

 

 

چهره شخصیت ها بانمک و دوست داشتنی بود.

میمیک چهره آقاهه خیلی خوب بود.

دختره هم بانمک بود و به شدت خودش بود! :))

مناسب بود برای نقشی که داده بودن بهش.

خب فیلمنامه رو که هرکی کتابو خونده میدونه. کسی هم که نخونده اول کتاب و بخونه بعد فیلمو ببینه.

سرچ کردم. فیدیبو هم کتابش رو داره.

 

 

 

 

 

 

 

پی نوشت:

من بهش نمره 20 دادم.

 

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پاییز