زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

۱۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

چالش: نامه به ال ام مونتگمری

یا من هو فی حکمته لطیف

ای که در حکمتت با لطف و عنایتی

 

 

لوسی عزیزم سلام.

حال بچه هایت چطورند؟ آقای کشیش سالم و سرحالند؟

حالا در حال نگارش چندمین جلد از «آن» هستی؟ جلد های قبل را خوانده ام. خیال انگیز و همانطور که خودت میدانی شادی بخش بودند.

خیلی کار خوبی کرده ای که به جای لوسی ماد مونتگمری ، مختصرا ال ام مونتگمری را انتخاب کردی. حقیقتش دوست داشتم اگر روزی میخواستم کتابم را چاپ کنم، با تخلص پاییز.نون چاپ شود. اما حالا قوانین چاپ و نشر اینطور است که اسم کامل نویسنده در شناسنامه کتاب نوشته میشود.

یادم هست کتاب های قدیمی اینطور نبود. مثلا تا مدت ها نمیدانستیم « میم. مؤدب پور» زن است یا مرد! بعد فهمیدیم هم زن دارد هم مرد... که البته مرتضی مشهور تر بود.

به نظرت اگر بدهم روی جلد بنویسند « پاییز» ممکن است کتاب از دیدرس عده ای از فامیل ها و آشناهامان حداقل محفوظ بماند؟ کاش میشد خودم انتخاب میکردم بین کسانی که میشناسم چه کسانی کتابم را بخوانند.

کتاب را به ضمیمه برایت ارسال خواهم کرد.

آنجا هوا چطور شده؟ بهار از پنجره تان به داخل اتاق نمی خزد؟

دیشب اینجا به حدی گرم بود که همان ملحفه ای که رویم انداخته بودم هم موجب میشد از گرما راحت خوابم نبرد. و از لطافت هوا اگر بپرسی خبرت میکنم که عالیست.

الآن صدای ترقه ها از پنجره سمت راست جایی که برایت نامه مینویسم به گوشم میرسد. امشب چهارشنبه سوری است. همان رسمی که برایت در نامه یکی مانده به آخر، بین رسوم سال نو تعریف کرده بودم.

به نظرم کارشان از ترقه گذشته. انگار بمب تولید کرده اند. آنقدر که صدای بعضی شان بلند است! تو فکر کن از پشت شیشه دو جداره انقدر صدا می آید اگر دوجداره نبود چه میشد!

در نامه آخرت احوال « ف.سین» را پرسیده بودی. خوب است. کم و بیش صحبت میکنیم.

دلم میخواهد الآن باهم در دشت های بادخیز شمال قدم میزدیم و تعریف میکردم از بعدِ آن ماجرایی که برایت گفتم، چه ها گذشت.

دیروز توی راهرو، همسایه مان از مادرم پرسید چندی پیش خانه تان سر و صدایی بود. مراسمی داشتید؟ گفتیم که عقدکنان من بود. بامزه خندید و تبریک گفت.

راستی در عکس آخری که برایت فرستاده بودم، پرتو روسری صورتی دارد. برای اینکه میخواستی بشناسی اش میگویم.

یک عکس هم از این روزهایم به ضمیمه ارسال میکنم.

لوسی نازنینم. رویت را می بوسم. منتظر خواندن کتاب های زیبای بعدی ات هستم. فعلا با لحظاتِ آن و گیلبرت و فرزندانشان خوش میگذرانیم. گفته بودی جلدهای بعدی میخواهی از جنگ هم بنویسی.... آن ها را هم مشتاقم که بخوانم.

از جین خبری داری؟ او هم در حال نگارش کتاب جدیدی است؟

اگر با او هم مکاتبه داری سلام گرم را برسان.

دوست دارت. پاییز.

 

 

( به تاریخ همون موقع که لوسی در حال نوشتن آن شرلی بود.... پاییز. ن)

 

 

 

پی نوشت:

بله :)) رفتم یه نامه قدییییمی برات آوردم ننه :))

آقا مثلا من تو زمان هم حرکت کرده بودم. تقدم و تاخر زمانی و اینکه میم مودب پور واسه اون زمان نیست و جین آستین با لوسی آنچنان مکاتبه زیادی نداشته رو میدونم :)) 

قرار بود بازی مون بدون قانون باشه. منم هرچی دلم خواست گفتم.

 

 

پی نوشت 2:

ال. ام. مونتگمری نویسنده کتاب های آن شرلی هستش. 3 تا پسر بچه داشته و همسرش کشیش بوده.

متاسفانه تو زندگیش برخلاف شادی ای که به مخاطب کتابهاش میده، افسردگی هایی رو تجربه کرده و زندگی شادی نداشته.

 

 

پی نوشت 3:

چالش رو آقا گل شروع کردند.

من به دعوت مهناز عزیزم نوشتم

دعوت میکنم از پرتو و زلال و لبخند

 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پاییز

فیلم دوم امروز :))

یا من هو فی صنعه حکیم

ای آنکه در آفرینشت با حکمتی

 

 

آقا! هرچی در مورد فیلم قبل گفتم اگر هم سلیقه منید نبینین، نتتون و بذارید رو کولتون سریع این یکی و دانلود کنین و ببینین :)))

مخصووووصا اگر کتابش رو خوندین

کدوم فیلم؟!

 

نام: can you keep a secret

به فارسی؟ :

میتونی یه راز رو نگه داری؟

 

بلهههه

فیلمِ کتابِ قشنگِ رازم را نگه دار از سوفی کینزلا.

از اون جایی که 2019 ساخته شده احتمالا بعضی هاتون دیده باشیدش.

چقد دوسش داشتم :))

 

 

 

 

چهره شخصیت ها بانمک و دوست داشتنی بود.

میمیک چهره آقاهه خیلی خوب بود.

دختره هم بانمک بود و به شدت خودش بود! :))

مناسب بود برای نقشی که داده بودن بهش.

خب فیلمنامه رو که هرکی کتابو خونده میدونه. کسی هم که نخونده اول کتاب و بخونه بعد فیلمو ببینه.

سرچ کردم. فیدیبو هم کتابش رو داره.

 

 

 

 

 

 

 

پی نوشت:

من بهش نمره 20 دادم.

 

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پاییز

فیلم | فکر میکنی من کی هستم؟ | who you think i am? | محصول فرانسه

یا من هو بمن رجاه کریم

ای آنکه بر امیدواران بخشنده ای

 

 

 

 

سلام :)

 

فیلم و به پیشنهاد یکی از دوستام دیدم. دومین فیلمیه که با پیشنهادش میبینم. و دارم به این فکر میکنم که احتتمالا سلیقه فیلمی مون متفاوته :))

 

 

خلاصه داستان:

کلر تصمیم میگیره توی فیسبوک پیجی بسازه و از احوال دوستش که با هم قطع ارتباط کردن، با یه نام ناشناس باخبر شه. از طریق فالو کردن دوستای دوستش :))

اونجا با الکس آشنا میشه.

دوستیشون با الکس ادامه پیدا میکنه و صمیمی میشه.

تا جایی که دیگه دروغ گفتن درمورد اسمش، سنش، چهره اش سخت میشه.

خب چون کلر میان ساله. و الکس جوون. اگر بفهمه کلر چقدر سنش بیشتره و اون دختر جوونی که همیشه فکر میکرد، نیست، همه چی خراب میشد

 

 

 

1: فیلم دردناکی بود برام.

رابطه های عمیقِ مجازی... ریشه های حقیقی شون تو قلب ما. و سهل بودن تموم شدن این ارتباط... سهلِ سهل...

 

2: اگر میخواهید از آسیب های روابط مجازی آگاه شوید، این فیلم را ببینید :))

 

3: من تو فیلیمو دیدم.

 

4: نکته : خیلی درصد رضایت مردم از این فیلم بالا بوده. به نظر من یه نفر اکتفا نکنین. من بین کامنت ها و معرفی ها ندیدم کسی این فیلم رو دوست نداشته باشه.

اما اگر فکر میکنین سلیقه فیلمی مون شبیهه، خب بهتون توصیه نمیکنم.

 

5: خیلی رئال تموم شد.

 

6: حس میکردم داره از اعماق قلبم، رشته های محبت های مجازی مو میکشه بیرون. میاره جلو چشمم. میگه نگا کن فلانی و چقد به خاطر فضای مجازی و به خاطر همین نوع رابطه کلارا و الکس که باهاش داری، دوستش داری! ببین! حالا اگر بخواد بره، بخواد تموم شه همه چی، میتونی بشینی به این فک کنی که خاکِ رس خوبه یا خاکِ کاکتوس :/

 

 

 

لحظاتتون پرازیادخدا. علی علی

 

 

 

پی نوشت:

چقد از تلفظ های زبون فرانسوی بدم میاد :/

نمره ای که به این فیم دادم، 15 بود.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز

6 گانه حالِ خوبِ امروز :))

یا من هو بمن عصاه حلیم

ای آنکه بر معصیت کاران بردباری

 

 

سلااااااام :)

 

باید برم سر صوت اساتید که این روزها گذاشتن و یا کامل گوش ندادم یا جزوه شو ننوشتم.

اما گفتم اول بیام شما رو تو حال خوبم شریک کنم :))

 

اول:

امروز بعد ازظهر، "هقت تا هفت تا" تموم شد. فوق العاده بود. فوووق العاده. در حدی که دوست دارم نسخه چاپیش رو هم داشته باشم. اه پیدایش! هر دفعه یه کار میکنه که از گرفتن کتاب هاش از کتابخونه طاقچه پشیمون شم و بگم اینو چرا با کتابخونه گرفتم؟ باید میرفتم اصل کتاب و میخریدم با کتاب خودم میخونم این محشر رو :)

حتما بخونین.

شیوه ای که دختره از مصیبتی که بهتون گفتم واردش شده بود خارج میشه، قشنگه. داستان نرم پیش میره. تغییرات دوست داشتنیه. شخصیت ها درک شدنی.

 

 

دوم:

چند روز پیش یه استوری درمورد طاقچه گذاشته بودم. یکی از فامیلامون گفت من 15 تومن اعتبار طاقچه دارم. به دردم نمیخوره. اگه کتابی میخوای که 15 عه بگو هدیه بگیرم برات

من و میگی؟؟! ذوووق

رفتم بین کتابایی که از طاقچه میخواستم دیدم. یه کتابی بود که خیلی تصمیم به خوندنش داشتم. اما 18 بود

گفتم شماره کارت بده 3 بریزم این 18 ای عه رو بگیر.

گفت نه. دارم اعتبار فعلا.

و برام اون کتاب هیجان انگیز و هدیه گرفت :)) دیشدیرین. مسرورم الان!

 

 

سوم:

امروز یه فیلم کوتاه از فیلیمو دیدم. " عشق مو" قشنگ بود. رفتم تو استوری معرفی کردمش.

یکی از دوستام پیام داد که عههه منم اشتراک فیلیمو گرفتم.

گفتم من اشتراک نگرفتم. فیلم کوتاهاش رایگان بود :))) اشتراک میخوام. لهنتی....

گفت میشه با سه تا دستگاه وصل شد. تو ام وصل شو به من :)

و اینگونه بود که با کلی ذوق منم وصل شدم به وی... آی خدای بزرگ مهربون جبار ( جبران کننده)

 

 

چهارم:

دیروز آنچنان دمغ و بی حوصله بودم همه چی به نظرم مزخرف میومد. همسرم گف نیم ساعت بریم بیرون قدم بزنیم؟ ساعت حدودای 9 شب بود.

رفتیم بیرون . همچنان حوصله نداشتم. حتی بیرون رو برا اینکه نزده باشم تو ذوقش قبول کردم.

رفتیم پارک نزدیک خونه. به اصرار اون نشستم رو تاب های بچه گونه :))) محکم تابم میداد. بعد منم توی حرکات رفت و برگشتی خیلی سریع ته دلم خالی میشه. به زور جیغمو کنترل کرده بودم :)))

حالم بعدش بهتر شد. البته اون بیسکوییتی که دوسش دارم رو هم که گرفتیم و خوردیم بی تاثیر نبود.

 

 

پنجم:

دو روزه با ف.سین حرف میزنم. آی... بایکوشوم.... اگه میدونستی حرف زدن همینطوری باهات، انقد خوشحالم میکنه، بیشتر از اینا حواست به من بود.

که حرف زدن با تو، شاید مهم ترینِ این 6 گانه خوشحال کننده ای هست که دارم مینویسم :)

 

 

ششم:

دیروز فلسفه ها رو خوندم. جزوه هاشو نوشتم و تمام :)

آخیش.

 

 

این از 6 گانه خوشحال کننده امروز.

میتونم یه 6 گانه حرص دهنده نارحت کننده هم بنویسم. اما نمینویسم. خودتون هم هر روز رو به رویید باهاشون :))

اگر حال عمومیم بدتر بود البته انقد مهربون و به فکر نبودما :)) حالا که ادای مهربونا رو در میارم امیدوارم موفق بوده باشم :))))

 

 

لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

 

(21 اسفند 98)

 

( بچه ها. این پی نوشت های چیزایی که الان دلم میخواد، خیلی باحاله. شما هم اجراش کنین.)

 

پ.ن:

  • یه عینک جدید که تا خم میشم نیاد پایین. اعصابمو خرد کرد :/
  • وقت داشته باشم تو فیلیمو فیلم ببینم اشتراک دوستم به فنا نره :))
  • اصول رو برسم بخونم تموم شه. کلافه شدم از فکرِ بلد نبودنش :/
  • شهربازی.... خیلی دلم شهربازی میخواد :(

 

 

شعر نوشت:

فقط فی الظلمه ستعرف من هم بنجومک....

{ فقط در تاریکی خواهی فهمید که ستاره هایت چه کسانی بوده اند. }

#به_زبانی_دیگر

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پاییز

امروز من....

یا من هو علی عباده رحیم

 

چه اسم مناسبی برای امروز و چیزهایی که میخوام بنویسم در اومد!

آی خدای مهربون به احوالِ ما بنده ها :)

آی خدای قشنگ :)

 

 

+برای حس و حال غر غرو امروزم، خوندن دعای کمیل میتونست معجزه باشه!

اما نمیدونم شما هم تجربه کردین یا نه! کمیل خیلی طلبیدنی عه! ینی اگر حسش بطلبه، اگر دلت هوایی بشه، اگر مفاهیمش تو ذهنت قشنگ جا بخوره، اگر چشمه اشکت جاری بشه، معجزههه میکنه! اما این حس و حال همیشه به وجود نمیاد

برای منِ ضعیف که بنده ضعیف خدام اینطوریه البته! برای شما ان شاءالله همیشههه حسش هست. به نحو عالیش :)

 

 

+از اعمال ایام البیض، میدونستید نماز جعفر طیار، دعای مجیر و روزه هست؟

اعتکاف که نرفتیم امسال. سعی کنیم از دعاهای وارد شده این روزها استفاده کنیم. چون این ماه همون ماهه که میتونیم 5 بار تو روز به خودمون یادآوری کنیم که خدا " یعطی الکثیر بالقلیل" هست... چه خوب خدایی داریم ما :)

 

 

+

 

+امروز خیلی دلتنگ شما بودم حاج قاسم ....

روز پدر رو تبریک میگم... اونجا، تو آغوش امیرالمؤمنین علیه السلام ولادتشون رو تبریک میگید؟ میشه از جانب ما سلام برسونین؟ میشه بگید این دخترک کوچیکشون بسیار دلتنگ نجفه؟

 

{ شکر و چای نجفم....

نجفم

آرزوست....

 

باز هوای نجفم

نجفم آرزوست}

 

یادمه اربعین 98 که کربلا رفته بودیم، در راه برگشت از حرم، با خواهر بزرگترم داشتیم حرف میزدیم. گفت :« دوس داشتم وقتی مردم، من رو نجف دفن کنن....» 

بعد بغض کرد، ادامه داد:« اینجوری به امیرالمؤمنین نزدیک ترم ....»

 

آخ! اون لحظه رو یادم نمیره :)

 

 

+وفات حضرت زینب سلام الله علیها رو هم تسلیت میگم!

 

 

+خب!

این روزها چه میخوانی ناتانائیل؟

 

اول: هفت تا هفت تا

یه کتاب از هالی گلدبرگ اسلون

از انتشارات بسیار دوست داشتنیِ پیدایش.

کلا 487 صفحه است. از ژانر کتاب های روانشناسی نوجوان محسوب میشه.

من تو کتابخانه همگانی طاقچه دارم میخونمش.

دخترک داستان نابغه است. پدر و مادرش رو توی حادثه ای از دست میده. و حالا شاهد چگونگی برخوردش با قضایا هستیم. و اینکه از سیاهی ای که بهش سایه انداخته در میاد یا نه؟ اگر آره، چطور بعد اون اتفاق به شدت غم انگیز، زندگیش رو میسازه

 

دوم: مردی با لباس قهوه ای

از : آگاتا کریستی

ترجمه محمدعلی ایزدی

کتابی 362 صفحه ای.

ژانر کارآگاه و جنایی طوری.

یه دختری برای زندگی میره پیش یکی از اقوام پاریس، اونجا شاهد مردن یک نفر توی ایستگاه قطار میشه

و این مردن به نظرش عجیب میاد. چند تا اتفاق همزمان و با فاصله زمانی کمی می افته. دخترک میره دفتر روزنامه و درخواست میده که اون رو به عنوان خبرنگارشون بپذیرن.

دفتر روزنامه میگن این معما رو حل کن، ما تو رو میپذیریم.

و دخترک به دنبال حل معمای دو قتلی هست که توی اون شهر اتفاق افتاده.

 

 

 

نظر نهایی رو میام براتون مینویسم.

فعلا علی الحساب توصیه من به خوندن " هفت تا هفت تا " رو بپذیرید. 60% کتابش رو خوندم و میدونم جزء کتابهای مورد علاقم بعدها نام خواهم برد ازش. اگر پایانش هم به اندازه روند و سیر داستان خوب و جالب باشه.

 

 

یه کار هیجان انگیزه که طاقچه کرده! کتاب رو که شروع میکنی به خوندن کنارش یه درصد میزنه. هرچقدر از کتاب رو که میخونی درصدش رو حساب میکنه و میتونی ببینی :))

 

 

+قرآن خوندن هم خیلی ثواب داره ها :) منم دعا کنین

 

علی علی

 

 

پی نوشت:

چیزهایی که دلم میخواد:

  • یه دفتر خاطرات خصوصی که هر چرت و پرتی که نمیتونم به کسی بگم و حس و حال خیلی درونی یا حتی متغیرمه توش بنویسم.
  • گوش دادن وویس های درس فلسفه و نوشتنشون و فلسفه خوندن و نهایه ورق زدن و سرشار حس پرواز شدن
  • یه چت درست و حسابی با ف.سین، در حالی که مطمئن شم خوشحاله و داره لبخند میزنه... دیدن ف.سین، که چه  بهتر!
  • فرار کردن از همه اطرافیانم و یکی دو روز راحت بودن :))))
  • یه سریال کره ای... کلی سریال دارم تو لیستم که وقت دیدنشو ندارم :( چه وضعشه:(
  • تو وب هاتون گشتن :( کامنت هاتون رو روی پست هام دیدن:( کامنت های بلند درمورد خودمون، وضعیتمون، تک تک جزئیات پست هامون:(

 

طولانی شد دل خواه های این دفعه ام... مرسی خوندین....

 

 

پ.ن2:

حس فکر کردن در مورد تیتر که خلاقانه باشه نداشتم :))

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز

به وقت اون سرمای مطلوبی که گفتم دوسش دارم

یا من هو فی جلاله عظیم

ای آنکه در جلال و جبروت بزرگی

 

 

{ یک پست طولانی نوشتم براتون نصفه شبی. کامپیوتر هنگ کرد یکدفعه خاموش و روشن شد... بی مروت از تو بیزارم.... } 

 


الان که این رو مینویسم، ساعت 4:19 دقیقه بامداد 15 اسفنده. روی صندلی چرخ دار قرمز کامپیوتر نشستم و پنجره سمت راستم بازه. سرمای این موقع شب برام مطلوبه ( تو پست قبل هم گفته بودم بهتون :) ) 

 


پرتو روی تخت کنار کامپیوتر نشسته و خودش رو با پتوی قهوه ایش احاطه کرده و با گوشیش شکارچی شهر میبینه. از قسمت دو تا 17 دیده. الان داره قسمت اول رو میبینه! خواهر دیوانه من!

 


چند دیقه پیش از زیر پتوش بلند شد برام سوییشرت قرمز گشادم رو آورد ( فک میکنم سه سایزی ازم بزرگتره ...)

بعد گفت:« اینو بپوش سردت نشه.»

تا اومدم ذوق کنم میگه:« سرما میخوری میفته گردن من.» پنجره رو به درخواست اون باز کردیم آخه! :)) 

 


امروز سفارشم از انتشارات روزبهان رسید.

40 نامه کوتاه به همسرم. یک ذوقی کردم که نگو!

میدونین سایت روزبهان یه نظرسنجی گذاشته وقتی جواب میدیم یه تخفیف 50 درصد برای خرید از کتاباش میده؟ نمیدونین؟ خیلی هم سریع کتابا رو تحویل میده! 

 


امروز فیدیبو تخفیف 90 درصد رو یه سری کتاباش گذاشته بود.

با ف سین همزمان بینوایان رو خریدیم. اونم ترجمه کی؟ حسینعلی مستعان! اگه میخواستیم چاپیش رو بخریم میشد حدودای 270 تومن. حالا میدونین چند شد هردو جلدش؟ سه هزار و چهارصد تومن! 

 


و باورتون نمیشه!

چند دقیقه پیش پرتو رفت برام پاپوش های آبی بافت، باطرح های سنتی رو آورد!

گفت «بیا عاشکیم. سردت نشه! »

و از اون نگاه های گربه شرک طوری اش بهم انداخت...فعلا واسه این ذوق کنین تا نگفته هدفش از آوردن این پاپوشا چی بوده!

 


امشب در حالیکه دوتایی رو تخت یه نفره پرتو دراز کشیده بودیم، داشتیم انیمه " مری و گل ساحره" میدیدیم. با گوشی من.

بعد زنگ خورد. یه کار تایپ جدید فوری دادن بهم.

اممم. شاید نباید قبولش میکردم. اما قبول کردم.

به خانومه گفتم «بده یکی دیگه.» چون من نه خیلی وقت دارم نه هزینه ای که میگیرم رو مناسب میدونن ( برای تایپ فوری تو ذهنش 1000تومن بود. من 3000 میگیرم) اما گفت اشکال نداره، تایپ کنین ....

 


دوتا از بستگانمون کرونا گرفتن... دعا کنین ....

 


امممم... هوا واقعا سرد شد الان. انگشت هام که رو کیبورده سِر شدن. :))

میرسم تایپ و تموم کنم به نظرتون؟ کاش ف سین یه قسمتشو قبول میکرد بگیره. 
خانومه واقعا هم بدخطه. یه عالمه از قسمت ها خطش رو نمیتونم بخونم و مجبور میشم نقطه چین بذارم.

و عکس هایی که فرستاده هم بی کیفیته.

تا اذان حدود نیم ساعت مونده. این نیم ساعتم تایپ کنم نماز بخونم و بخوابم. 

 


الان دقیقا 4 ساعت و 35 دقیقه است که وارد روزی شدیم که امام جواد علیه السلام متولد شدن.

عیدتون مبارک :)

 

 

اینجا نوشتن خیلی خوبه بچه ها....

بهم حس خونه میده:)

لطفا نگید که میخواید از بیان برید یا میخواید وب هاتون رو ببندید. غصه میخورم.... 
مرسی

 


علی علی

 

 

 

عکس به مقتضایِ حال.

از پنجره ما، به بیرون. با ماگِ روباهیِ آبی وضمیمه دست های یخ زده و لبخند و نسکافه :)

 

 

 

 

پی نوشت:

  • همچنان درس خوندن میخواد دلم
  • ادامه مری و گل ساحره
۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پاییز

نسکافه دوازده شبی

یا من هو فی سلطانه قدیم

ای آنکه سلطنتت قدیم و ابدی است

 

 

آقا دوشنبه، خسته شده بودیم. گفتیم بریم یه هوایی بخوریم حداقل رو پشت بوم.

رفتیم بالا، که بسته بودنش. همونجا وایسادیم یکم حرف زدیم خندیدیم برگشتیم پایین

تازه فلاسک آبجوش و فنجون و نسکافه برداشته بودیم پیک نیک شبانگاهی بریم!

ساعت 12 شب بود.

تصمیم گرفتیم بریم پارک نزدیک خونه. خیابونا خالیییی بودا.

هوا هم یه سرد مطلوبی بود.

نشستیم رو یه نیمکت ، سریع نسکافه ها رو در آوردیم و شروع کردیم به درست کردن. نیمکته نزدیک اون اتاقک نگهبان پارک بود. زاویه من طوری بود که طرف و نمیدیدم. اما همسرم میدیدش. میگه از اون موقع اومدیم داره نگاهمون میکنه. الان میاد جلو میگه شناسنامه هاتونو نشون بدین ببینم! ساعت 12 بیرون چه میکنین؟! :)))

میگم نه بابا! از وضعمون و خل بازی هامون کاملا معلومه خانواده طوریم.

میگه : خودشم نیاد، زنگ میزنه بیان ببرنمون! :))

میگم: نهه میگیم روزا احتمال کرونا گرفتن بیشتره. مردم تو خیابونن. الان اومدیم کسی نباشه. خسته شدیم انقد نشستیم تو خونه.

 

تازه به نظرم اگه یه فنجون و نسکافه اضافه داشتیم میتونستیم برا آقاهه هم ببریم. که البته نداشتیم :))

برگشتنی میگم اگه کسی و دیدیم تو خیابون، سه تایی سرفه کنان بدوئیم دنبالش. زهره ترک میشه طرف :))

 

 

 

+مامان جان دارن یه پیراهن هلویی میدوزن برام. عاشقشم :) من انقد پارچه اینو دوست داشتم که مدت ها حاضر نبودم واسه هیچ عروسی و مراسمی اینو بدوزن برام . اما قشنگ شد الان.

 

 

+ واهااای راستی!

رفتم سایت کتابخونه. یه قسمت داشت میتونستیم سوالمون و بپرسیم. بعد پرسیدم وضعیت کتاب هایی که دستمونه چه میشه؟

بهم پیامک دادن که کتابخونه تا اطلاع ثانوی تعطیله. کتاب هارو بعد باز شدنش میتونین برگردونین. جریمه ای هم نخواهید شد.

من ذووووق

چه خوبه تو این اوضاع نهایه و فلسفتنا دست منه آخه!

کتاب مرجع و بزرگ رو به هر حال که نمیتونستم تمومش کنم تو دو هفته!

حالا تا اطلاع ثانوی دست خودمه :)))

حالا شاید اصلا یا فرصتش نشه یا حس خوندنش نیاد ها. اما به هرحال

هیجان انگیز... جذاب... دوس داشتنی....

 

 

+ از کتابخونه خودمون (نزدیک خونمون) هم دوتا کتاب دستمه.

بعد خودمم کلی کتاب نخونده دارم.

و باز به شدت سرعت مطالعه ام اومده پایین!

 

 

+این ترم درس هم خیلی کم خوندم.

خب. یه برنامه ای میریزم. از 15 اسفند تا 30 ام.

خب معلومه که نباید برنامه سنگینی باشه دم عیدی... اما از بی برنامگی بهتره

 

 

شبتون پرازیاد خدا. علی علی

(14 اسفند 98. پاییزِ وب )

 

 

پی نوشت:

آقا. پی نوشت اول رو تا چند پست بعد اختصاص میدم به چیزایی که همون موقع دلم میخواد.

الان دلم

  • پیتزا یا ازین فینگر فود هایی که توش سوسیس و پنیر پیتزا باشه میخواد.
  • همچنان دلم بوکمارک میخواد:)))
  • دلم دو ساعت پشت سر هم درس خوندن میخواد

فینیش. 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پاییز

سبزی پاک کردن چی میگه تو قرنطینه خانگی آخه!

یا حی

 

 

 

وی دلش میخواست بشینه بوکمارک نقاشی کنه

یا ب نحو دیگه ای بوکمارک درست کنه

یا حداقل یه درس دیگه بخونه. نحو یا فلسفه فرقی نداره

اما باید بره سبزی پاک کنه و یاد بگیره ترکیب سبزی های قورمه سبزی چیه :\

بعد میگم حسش نیست نارحت میشن

نیست دیگه

نیست..... 

مرسی. اه. 

 

 

پ. ن:

ینی داغونم کرده این قرنطینه خانگی

قابلیت اینو دارم با تمام اعضای خونه درگیر شم. ک رسما هر دفعه هم حرف میزنم درگیر میشم! :|

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پاییز

همسایه من توتورو

یا من هو فی مُلکِه مُقیم

ای آنکه در شاهی و مملکت برقراری

 

سلاااااااااااام

 

یه سلام خوشحال

چون وی امروز هی پیام های چی کارا کنیم تو این تعطیلات خونده

صبحم کلاس مجازی فلسفه داشته

و اینجور :))

 

 

+دوباره برنامه ریزی روزانه نوشتم.

خیلی بهم انگیزه میده برا انجام کارها. حداقل همون روز

 

 

+با پرتو یه برنامه چیدیم. امروز شروعش کردیم. حالا ببینیم چه میشه

 

 

+دیروز انیمه دیدم :)

 

my neighbor totoro

همسایه من توتورو

 

 

 

 

ساتسوکه و می دوتا خواهرن که خیلی صمیمی و دوست داشتنی ان. برای بیماری مادرش خانواده ای میرن یه جای جدید. مامانه بیمارستانه و بچه ها با پدر زندگی میکنن تا مامانه خوب شه.

 

رابطه ساتسوکه و می عالی بود. عاشقشون بودم.

اما اسم ساتسوکه رو میگفتن ساتس کی.

 

این خونه جدید موجودات فرا مادی داره که فقط این دو نفر میتونن ببینشون. یکی از این ها توتورو عه.

 

کارتون بامزه ای بود. حس خوبی داشت. شیوه خنک کردن میوه هاشون جالب بود برام. نقاشی ها حس داشتن. اونجایی که می و ساتسوکه گریه میکردن هم صدا گذاری فوق العاده بود هم تصاویر.آدم گریه اش میگرفت.

اون همسایه پیرشون که کمکشون میکرد قیافش وحشتناک بود. همش انتظار داشتم در پس این چهره مهربان یهو میاد این دوتا رو میخوره :))))

 

 

یه کتاب آگاتا کریستی هم شروع کردم. هنوز اولِ اولِ اولشم. در حدی که مقدمه شو کامل نخوندم.

نمیدونم ادامه خواهم داد یا رهاش میکنم. اگر ادامه دادم میام درموردش مینویسم :)

 

 

یاعلی!

 

پ.ن:

عکس اضافه شد :))

این قسمتشو (عکس اول) خیلی دوس داشتم.

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز

چکیده ای از کتاب های نخوانده و کارهای نکرده!

یا مُقَسِّم

ای قسمت کننده

 

 

کتابخونه باید برم کتاباشونو پس بدم. یک بار تمدید اینترنتی کردم. دیگه فک کنم نمیشه.

بعد معلوم نیست بازن یا واسه کرونا بستن.

زنگ میزنم جواب نمیدن. بسته ان احتمالا.

اگر به خاطر بسته بودن خودشون بخوان منو جریمه کنن خیلی بی ادبن :/

 

 

+هیچی نمیخونم! ینی هیچیا!

 

 

+یه خبر خوب بدم بهتون تو این اوضاع

حدودا 10 روز پیش عقدم بود.

:)

 

 

+قراره کلاسامون که به خاطر کرونا تعطیل شده، به شکل مجازی برگزار بشه.

بعد یکی از استادا به جای این که درس رو با وویس بگه ، فقط عکس جزوه رو فرستاده :|

خواهرم ما اینجوری چی میفهمیم؟ :|

 

 

+یک عالمه کار مونده و به طرز عجیییبی کسل و بی حالم.

شام با منه.

اصلا حوصله شو ندارم.

کارهای دیگه رو هم! درسا رو هم که اصا از بعد عقدم هیچی نخوندم!

 

 

+یه آزمون داریم 17 ام. واسه نخبگان. واسه اونم نخوندم. یه مسابقه دیگه هم داریم از یکی از کتابای استاد مطهری. اونم نخوندم

کل پست شد چیزایی که نخوندم!!!

 

 

اندر احوالات کتابایی که بهمن خوندم :

 

پیرزنی که تمام قوانین را زیر پا گذاشت

و

رشد ( عین صاد)

 

پیرزن: واقعا بامزه بود. از خوندنش لذت بردم.

یه گروه پیرزن پیرمردن. از خانه سالمندان فرار میکنن برای کارهای هیجان انگیز :)) خیلی بامزه بود.

اما خب یه جاهایی فرهنگ هامون فرق داره مسلما.

به طور کلی جزء کتابایی قرار نمیگیره که به همه معرفی کنم. اما یه سری افراد که مثلا به ادبیات سوئد ، یا داستان های دیوانه وار که هرکار دلشون خواست بکنن علاقه دارن، دوس دارن، بهشون معرفی میکنم!

برنامه ریزی سرقت هاشون خیلی بانمک بود.

 

 

رشد:

کتابای آقای حائری زیباست کلا.(این دوتا که من خوندم حداقل) این کتاب خیلی هم کوتاه بود.67 صفحه

من نسبتا با " عوامل رشد، رکود، انحطاط" ارتباط بیشتری برقرار کرده بودم. اما برای اینکه تصمیم گرفتم آثارشون رو منظم بخونم از رشد که کتاب اوله شروع کردم.

 

 

اون کیه که اسفند یک دونه کتاب هم نخونده هنوز با اینکه رسیدیم به هشتم؟! منم من!

اما خب. به برنامه ریزی ای که برای کتاب های 98 داشتم رسیدم تا الان الحمدلله.

واسه 99 میخوام تعدادش رو بیشتر کنم. اما میترسم نتونم! چند ماهی میشه که درست و حسابی کتاب نخوندم. اگه با همین فرمون پیش بره و حسش نیاد چی؟!

به هرحال نمیتونم برنامه سال بعدم و کمتر از امسال بذارم! اصا برنامه میریختم برا اینکه رشد کنم! اینطوری که کمتر از امسال بذارم خوب نیس اصا

 

 

اینهمه کار دارم نشستم برا شما غر میزنم! ببخشید خلاصه! نمیشد نگم همه اینا رو :)) شاید حوصله اینهمه امار خوندن رو نداشته باشید :))

 

 

+گوشی جدید گرفتم :) خداروشکر.

 

 

لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

 

(8 اسفند98_ پاییز)

 

 

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز