یا من ذکره حلو

 

سلام :))

 

خبببب:) امروز اومدم در مورد یه مبحثی که خیلی وقته دوس دارم در موردش صحبت کنم مطلب بنویسم.

اونم ارزش « خانم خانه دار» و « مادری» هستش.

 

 

+خیلی وقتا میشنویم که :« فلانی یه آدم معمولی خانه داره دیگه!» به سبکی که انگار حرف اون خانم خانه دار، قابل اعتنا نیست.

یا مثلا وقتی همین خانم خانه دار با مطالعه مقالات و کتابهایی ، یه پست اجتماعی بذاره یا دیدگاهش رو ابراز کنه، همین که متوجه بشن این فرد خانه داره و شغلی در این زمینه هایی که درموردش مطالعات گسترده داره ، نداره، جوری برخورد میکنن انگار حرفش قابل اعتنا نیست.

 

این قضیه رو بذارید در کنار این که بعضی خانواده ها، یه جوری برخورد میکنن انگار کارِ خونه وظیفه خانمِ خونه و دختران خانواده است. در حدی که ما یه فامیل داشتیم، این بنده خدا تو مهمونی حاضر نمیشد یه پارچ دوغ ببره سر سفره! میگفت :« مگه من «زنم» ؟ » و همیشه بعد همچین گزاره هایی با خودم فکر میکنم که این لحن تحقیر آمیز در مورد زن بودن واقعا آثار مخربی رو روان افراد میذاره!

 

اینکه برمیگشتن به ما میگفتن فلانی!! پاشوووو سفره بذار.

با یه لحن دستوری، جدی ، خشن ؛ موجب میشد من اون سفره گذاشتن رو از سر اجبار انجام بدم و دائم احساس کنم داره بهم زور اعمال میشه و ظلم میشه.

 

آیا انجام کارهای خونه، ظلم به خانومه؟

چرا این کارها جوری ارزش تلقی نمیشن که کسی که اونا رو انجام میده - فارغ از جنسیتش- احساس کنه یه کار لذت بخش و مفید داره انجام میده برای زیبا تر شدنِ زندگی؟

یادمه اوایل ازدواجم یه نفر تو اون شوخی های مرسوم اوایل ازدواج گفته بود :« آره فلانی دیگه باید کمک کنه تو کارای خونه و ظرف شستن و فلان.»

بعد یکی از فامیل های همسرم همونجا گفت :« نهههه. پاییز جون انقدر خانوم خوبیه که اصلا نمیذاره همسرش کار کنه تو خونه!»

من رو میگی؟! قشنگ میتونستن از دودی که از عصبانیت از مغزم بلند میشد برق تولید کنن :)))

چی شد که کمک در کار منزل، نشون دهنده نامهربونی خانوم شد؟! نشون از اینکه این خانوم، خانوم خوبی نیست؟

 

حالا با تمام این پیش فرض ها، منی رو تصور کنید که رفتم سر زندگیم.

وای. اون اوایل کارها چقدر برام عذاب بود. لذت نمیبردم. کارها تلنبار میشد و...

 

بعد از یه مدت، کم کم کنار اومدم. دیدم خودم از اینکه خونه مرتب باشه، ظرف ها شسته و فلان، لذت میبرم. همسرم هم آدمی نیست که بگه وظیفته و باید انجام بدی!

 

اون حالت آرمانی که همه کارها پخش بشه رو دوش همه اعضای خانواده و همه احساس مسئولیت کنن هنوز هم پیش نیومده برای ما. ولی من بعد از این مدت، با کارها بیشتر از قبل کنار اومدم.

 

چند وقت پیش به این فکر میکردم اگر خانه داری، ارزش محسوب میشد نه یه چیزی که از نوجوونی که روحیه آدم بسیار هم حساسه بزنن تو سرمون و با تحقیر مجبورمون کنن انجامش بدیم؛ اگر مسئولیت ها تو خونه جوری پخش میشد که بچه وقتی ببینه یه جا شلخته است حس نکنه اگر این تیکه رو مرتب کنه کلفت خانواده است و شایسته تحقیر؛ اگر اینکه یکی از اعضای خانواده میبینه سینک کثیفه بگیره بشورتش یه ارزش انسانی تلقی میشد نه انقدر جنسیت زده، موجب میشد راحت تر با این مسئله کنار بیایم.

موجب میشد با عشق، مسئولیت کارهای خونه رو بپذیریم.

موجب میشد موقع انجام دادنش کیف کنیم!

 

 

خیلی وقتها، نگاهی که مردم به ارزش افراد دارن، خودآگاه یا حتی ناخودآگاه به میزان درآمد فرد مقابل بستگی داره. مثلا میگن فلان خانم معلمه! بیکار نیست که.

تو همین جمله ساده، شما بار معنایی « بیکار » رو ببینید! تحقیر آمیزه...

 

من میگم، اگر کسی کار خونه رو انتخاب کنه، تو همون کارها پویا باشه، با عشق غذا بپزه، به فکر رشد فردیش باشه و به دنبال اینکه روحش رو پرورش بده باشه، میتونه همونقدری ارزشمند باشه که یه فردی که بیرون کار میکنه ارزشمنده....

 

خیلی وقتا شنیدن اینکه فلانی خانه داره، این توهم رو به وجود میاره که یه فرد عامی، بی سواد، دهن بین و با وقت آزادِ خیلی زیاده. در حالیکه این تلقی، خیلی ساده انگارانه است و این جور نیست که خانه داری لزوما این صفات رو به دنبال خودش داشته باشه.

این نوعِ نگاه، موجب میشه فرد از انتخاب آگاهانه خانه داری، احساس رضایت نکنه و همش حس کنه یه چیزی تو زندگیش کمه...

 

 

این پست بسیار جای کامل شدن داره...

و حس میکنم به طور کامل نتونستم منظورم رو برسونم، اما خب برای اینکه یکم ذهنم و خالی کنم خوب بود... :)))