زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روزگار کرونایی» ثبت شده است

اولین تولد :)

یاحبیب

 

سلام:)

 

اولا اگر بین بچه ها کسی منتظر عکس امروز قرنطینگاری من بود، معذرت میخوام. سرم شلوغ بود و نتونستم عکس بگیرم.

 

دوم:

فردا تولد همسرمه. اولین تولدش که عقد کردیم :) امروز جشن گرفتیم. به دلیل قرنطینه بودن، کیک رو هم خودم پختم.

اینجا جا نداره شاعر بگه

"ایام قرنطینه به این پی بردم
تو هر هنری نیاز باشد داری..."

؟ 

جا داره دیگه. مرسی شاعر 😁😁

 

بعد از مراحل پخت نون و پخت بیسکوییت، به پخت کیک تولد رسیدیم

اما چقد خامه کیک و درست کردن سخته آقا. کلی زمان گذاشتم روش آخرش مزه خامه صبحانه میداد هنوز :)) چه وضعشه

ازین خامه قنادی آماده ها که برا روی کیک خانگی میخرن چقده حدودا قیمتش؟ میدونین؟ مث خامه روی قهوه گرونه؟

 

خب. این دو روز تقریبا درسی نخوندم. ( بذار فک کنم.... ام... خب دقیقا هیچ درسی نخوندم)

و از این بابت نارحتم... جدی. 

کلا هم تا الانِ فروردین که داره تموم میشه و تتمه اش هستش، دو تا کتاب بیشتر تموم نکردم. 

به به. 

میتونین امروز بهم افتخار نکنین بچه ها... 

 

لحظاتتون پر ازیاد خدا 

علی علی

 

نعمت هایی که تو قرنطینه یادم افتاده بیشتر شکرشون کنم :

نعمت حضور تو فضای علمی و آموزشی

(دختر همین نفس بودن تو این فضا حس آدمو برا کارهاش چند برابر می‌کرد)

 

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
پاییز

نسکافه دوازده شبی

یا من هو فی سلطانه قدیم

ای آنکه سلطنتت قدیم و ابدی است

 

 

آقا دوشنبه، خسته شده بودیم. گفتیم بریم یه هوایی بخوریم حداقل رو پشت بوم.

رفتیم بالا، که بسته بودنش. همونجا وایسادیم یکم حرف زدیم خندیدیم برگشتیم پایین

تازه فلاسک آبجوش و فنجون و نسکافه برداشته بودیم پیک نیک شبانگاهی بریم!

ساعت 12 شب بود.

تصمیم گرفتیم بریم پارک نزدیک خونه. خیابونا خالیییی بودا.

هوا هم یه سرد مطلوبی بود.

نشستیم رو یه نیمکت ، سریع نسکافه ها رو در آوردیم و شروع کردیم به درست کردن. نیمکته نزدیک اون اتاقک نگهبان پارک بود. زاویه من طوری بود که طرف و نمیدیدم. اما همسرم میدیدش. میگه از اون موقع اومدیم داره نگاهمون میکنه. الان میاد جلو میگه شناسنامه هاتونو نشون بدین ببینم! ساعت 12 بیرون چه میکنین؟! :)))

میگم نه بابا! از وضعمون و خل بازی هامون کاملا معلومه خانواده طوریم.

میگه : خودشم نیاد، زنگ میزنه بیان ببرنمون! :))

میگم: نهه میگیم روزا احتمال کرونا گرفتن بیشتره. مردم تو خیابونن. الان اومدیم کسی نباشه. خسته شدیم انقد نشستیم تو خونه.

 

تازه به نظرم اگه یه فنجون و نسکافه اضافه داشتیم میتونستیم برا آقاهه هم ببریم. که البته نداشتیم :))

برگشتنی میگم اگه کسی و دیدیم تو خیابون، سه تایی سرفه کنان بدوئیم دنبالش. زهره ترک میشه طرف :))

 

 

 

+مامان جان دارن یه پیراهن هلویی میدوزن برام. عاشقشم :) من انقد پارچه اینو دوست داشتم که مدت ها حاضر نبودم واسه هیچ عروسی و مراسمی اینو بدوزن برام . اما قشنگ شد الان.

 

 

+ واهااای راستی!

رفتم سایت کتابخونه. یه قسمت داشت میتونستیم سوالمون و بپرسیم. بعد پرسیدم وضعیت کتاب هایی که دستمونه چه میشه؟

بهم پیامک دادن که کتابخونه تا اطلاع ثانوی تعطیله. کتاب هارو بعد باز شدنش میتونین برگردونین. جریمه ای هم نخواهید شد.

من ذووووق

چه خوبه تو این اوضاع نهایه و فلسفتنا دست منه آخه!

کتاب مرجع و بزرگ رو به هر حال که نمیتونستم تمومش کنم تو دو هفته!

حالا تا اطلاع ثانوی دست خودمه :)))

حالا شاید اصلا یا فرصتش نشه یا حس خوندنش نیاد ها. اما به هرحال

هیجان انگیز... جذاب... دوس داشتنی....

 

 

+ از کتابخونه خودمون (نزدیک خونمون) هم دوتا کتاب دستمه.

بعد خودمم کلی کتاب نخونده دارم.

و باز به شدت سرعت مطالعه ام اومده پایین!

 

 

+این ترم درس هم خیلی کم خوندم.

خب. یه برنامه ای میریزم. از 15 اسفند تا 30 ام.

خب معلومه که نباید برنامه سنگینی باشه دم عیدی... اما از بی برنامگی بهتره

 

 

شبتون پرازیاد خدا. علی علی

(14 اسفند 98. پاییزِ وب )

 

 

پی نوشت:

آقا. پی نوشت اول رو تا چند پست بعد اختصاص میدم به چیزایی که همون موقع دلم میخواد.

الان دلم

  • پیتزا یا ازین فینگر فود هایی که توش سوسیس و پنیر پیتزا باشه میخواد.
  • همچنان دلم بوکمارک میخواد:)))
  • دلم دو ساعت پشت سر هم درس خوندن میخواد

فینیش. 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پاییز