زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

کتابخونی مرداد ماه | دو روز پانزدهم: مطلع عشق

یا من امات و احیی

 

سلاااام :)

 

 

+بعد از چندین ماه خیلی کم کتاب خوندن و فیلم ندیدن، تصمیم جسورانه ای گرفتم :))

که این ماه 3 تا سینمایی ببینم. 15 تا کتاب بخونم

و خب 15 تا بعد از چندین ماه که نهایت 5 تا کتاب خوندم خیلی زیاده. باید هر دو روز یه کتا و تموم کنم.

و خب امیدوارم نشه مصداق سنگ بزرگ علامت نزدن است.

امروز روز چهارمه و آخرای کتاب دومم....

هرچند که خب بعضی کتاب هایی که تصمیم گرفتم بخونم تعداد صفحاتش واقعا کمه.

چون نمیرسم 15 تا کتاب 200، 300 صفحه ای بخونم. چون این روزها خیلی هم کار دارم. برای خرید جهاز و کارهای دیگه مشغولم و بینش میتونم بخونم.

 

 

اگر شما هم دوس داشتید بیاید تا آخر مرداد هر دو روز یه کتاب بخونیم.

اگر این 4 روز اول رو کم کنیم، برای شما میشه 13 تا کتاب. و خب خیلی خوبه بازم. کتاب های تعداد صفحات کم رو هم تو برنامه تون بذارید که استراحتی محسوب بشه

 

 

البته میدونم کمیت به اندازه کیفیت مهم نیست. اما من نه تنها نتونستم کیفیت و بالا ببرم، بلکه کمیت رو هم از دست دادم. سعی میکنم کمیت و ببرم بالا تر و کیفیت رو هم بهتر کنم.

 

 

تو همین پست درمورد کتابایی که خوندم مینویسم:

 

اول: فارسی شکر است

کتاب دو روز اول مرداد ( یعنی کتابی که برای این دو روز در نظر گرفتم. وگرنه ممکنه تو این دو روز کتاب دیگه ای رو هم چند صفحه ای خونده باشم)

نویسنده: محمدعلی جمال زاده

تعداد صفحات : 22

من نسخه الکترونیکی شو تو طاقچه خوندم. . نمیدونم رایگان بود یا خریده بودمش. مدتها بین کتاب هام بود و داشت خاک میخورد.

داستان کوتاهی که طنز لطیفی داره در مورد افرادی که توی فارسی حرف زدن معمولیشون خیلی از کلمات بیگانه استفاده میکنن و....

 

 

دوم:جانستان کابلستان

کتاب روزهای سوم و چهارم

نویسنده رضا امیرخانی 

تعداد صفحات 348

من نسخه چاپی کتاب و خوندم. مدت ها بود میخواستم بخونم و مونده بود تو لیستم. داستان سفر امیرخانی به افغانستان هستش. 

از لطافت های زبانی افغان ها لذت بردم. حس خوبی داشت مجموعا. یه قسمت هاییش البته خسته شدم.اما مجموعا میتونم بگم توصیه میشه.

 

 

سوم: سنگی بر گوری

کتاب روزهای پنجم و ششم

نویسنده جلال آل احمد

تعداد صفحات 44

نسخه الکترونیکی رو تو نرم افزار طاقچه خوندم. داستان بچه دار نشدن جلال و سیمینه. از زبون جلال. خب باید بگم قلم جلال گیرایی خاصی داره. اما یه رهایی خاصی هم از قید و بند عرف و شرع داره. یعنی به نظرم دیگه خیلی راحت صحبت میکنه. اولین کتابی بود که از جلال میخوندم. قبلا مدیر مدرسه رو شروع کرده بودم که ادامه ندادم ( به خاطر سیگار کشیدن زیاد مدیر مدرسه و فحش هایی که میداد جذبم نکرده بود فکر میکنم) تعداد صفحاتش که واقعا کمه. من یه روزه خوندم. اون یه روز دیگه رو به عنوان ذخیره کتاب دو روزِ بعدم استفاده کردم و اونو به یه جایی رسوندم :))

توصیه نمیکنم این کتاب رو.

 

 

چهارم: من میترا نیستم

کتاب روزهای هفتم و هشتم

نویسنده معصومه رامهرمزی

تعداد صفحات 217

نسخه چاپی رو خوندم. برای خواهرم بود. به امانت ازش گرفته بودم تازگی. اما چون کتاب های دیگه ای دستم بود نخونده بودم. گفته بود کتاب جذابیه و یه روزه تموم میشه. اما من شروعش نکرده بودم هنوووز تا امروز

حقیقتش برای این دو روز کتاب دیگه ای رو داشتم میخوندم. 500 و خورده ای صفحه بود. یکدفعه مهمون قرار شد بیاد و کارها و اینا، نشد برسونمش تا هشتم. دیگه امروز این کتاب و شروع کردم :)

بله واقعا یک روزه تموم شد 

خاطرات شهید زینب کمایی. به دست منافقین توی شاهین شهر اصفهان شهید شدن. داستان تا تقریبا اواخرش، از طرف مادر شهید روایت میشه. 

و داستانش فوق العاده است. حس میکردم به زینب نزدیکم. نه از جهت خلق و رفتار. چون زینب به وضوح بسیااااار بهتر از من توی 13 سالگیم بود. 

اما حس محبت نزدیکی بهش داشتم. انگار دوست عزیزمه.... 

و قسمتی که دیگه رسید یه شهادتش، من زار میزدم رسما. 

توصیه میشه. واقعا قشنگه. مخصوصا که اطلاعات کمتری نسبت به شهدای خانم داریم.

 

 

 

پنجم: ترس مرد فرزانه، جلد سوم

کتاب روزهای نهم و دهم

نویسنده پاتریک راتفوس

ترجمه مریم رفیعی

تعداد صفحات 574

این کتاب چیست؟ ادامه اون مجموعه ای که داشتم میخوندم. مجموعه "کوئوت شاه کش" که در اصل سه جلده. اما به خاطر تعداد صفحات زیادش، انتشارات بهنام گرفته هر کتاب رو تو سه جلد مجزا چاپ کرده. مجموعا شده 9 تا.

این کتابی که من تموم کردم جلد ششم بود. 

و خب باید اعتراف کنم که من عاشق کوئوت شدم. و واقعا محشره. نسخه چاپی کتاب رو خوندم. از کتابخونه نزدیکمون. و همه این 6 تا جلد و داشت. اما سه جلد آخرو نداره. و این سه جلد آخرش حتی توی طاقچه و فیدیبو هم نیست که نسخه الکترونیکی شونو بخرم. 😭😭

کوئوت. قهرمان قشنگ من 😭❤️

طبیعیه که نزدیک 600 صفحه رو تو دو روز نخوندم و مدت هاست مشغول این کتابم و هروقت تونستم ذره ذره خوندم تا بالاخره تونستم برسونمش به روز دهم مرداد :))

و حالا دلم نمیاد برم یه کتاب دیگه بخونم انقد که تو حال و هوای کوئوتم. کتابخونه عزیز! لطفا مجموعه رو کامل کن. دعات میکنم به جان خودم!

کتاب انقد گرونه که وسعم نمیرسه بخرم الان😁 هر جلد حدود 60، 70 تومنه. بعد من سه جلد اخرو میخوام. یهو اونا رو بگیرم هم ناقصه 

منطقی ترین کار اینه که کتابخونه مون بخره بقیه شو 😁

 

بعدا نوشت: طی بررسی های بسیار، کاشف به عمل اومد که این کتاب جلد سومش هنوز توسط نویسنده اش نوشته نشده که ترجمه شده باشه. هم با انتشارات بهنام صحبت کردم هم با مریم رفیعی. از دوتاشون پیگیر شدم. خلاصه خیلی حس خفن بودن کردم بچه ها :))))

 

 

ششم: بیرون ذهن من

کتاب روزهای یازدهم و دوازدهم

نویسنده : شارون ام دراپر

مترجم آنیتا یار محمدی

تعداد صفحات : 395

نسخه اینترنتی روتو کتابخونه مجازی طاقچه خوندم...کتاب در مورد ملودیه. دختری که فلج مغزیه و محدودیت حرکتی داره و نمیتونه صحبت کنه و با ویلچر حرکت میکنه.

انگار  دارید یه نسخه از زندگی استفان هاوکینگ توی کودکیش رو میخونین.

دختره فوق العاده باهوشه و نمیتونه کلمات رو بیان کنه.

موفقیت هاُ تلاش هاُ شکست ها و...

حتما توصیه میشه..بخونین.

 

 

هفتم: پاندای محجوب بامبو به دست با چشم هایی دور سیاه در اندیشه انقراض

کتاب روزهای 17 و 18 مرداد

نویسنده :جابر حسین زاده نودهی

تعداد صفحات :139 صفحه

نسخه الکترونیکی رو تو کتابخونه طاقچه خوندم. 

داستان در مورد جوان 30 ساله ای هست که هیچ جای کتاب به شکل مستقیم بهتون نمیگه زندگی پوچی داره. اما پوچی و ناامیدی و... بین متن فهمیده میشه. به خاطر اینکه قلم متفاوت و زیبایی داشت خوندم تا انتها. وگرنه نیمه کاره رهاش میکردم حتی!

اگر نویسنده قصد داشته اثر سوررئالی بنویسه، شکست خورده.

اما اگر نوشتن طنزی که ادای سوررئال رو درمیاره هدفش بوده و میخواسته کنایه به این سبک بزنه، موفق شده.

یه جاهایی طنز کار بامزه بود. یه جاهایی اضافی میشد و از خوندنش حوصله ام سر میرفت.

یه مقدار افراد زیاد بود تو داستان آدم رو گیج میکرد. پایان هم چیز خاصی برای گفتن نداشت. 

همچین افرادی تو جامعه وجود دارند. قابل انکار نیست. اما حیف که این افراد با هیچ دین دار واقعی رو به رو نمیشن حتی. منظورم کسی نیست که 100 درصد دین رو صحیح عمل میکنه. حتی فرد نسبتا دین دار که به خدا و دین عشق بورزه تو زندگی اینا هیچ نقشی نداره.

در نهایت خوندن این کتاب رو کلا توصیه نمیکنم.

 

هشتم: روز بعد از معمولی بودن دنیا

کتاب روزهای 19 و 20 مرداد ( که البته 21 مرداد تموم شد)

نویسنده : زیتا ملکی

تعداد صفحات 152

نسخه الکترونیکی رو از طاقچه گرفتم. کتاب مدتها تو کتابخونه طاقچه ام بود. به خاطر اسم خاص و قشنگش گرفته بودمش. ماجرا ازین قراره که پسرک داستان ما با یه برآورده کننده آرزو ها رو به رو میشه و ما داستان برآورده شدن 7 تا از آرزو هاش تو هفت روز رو میخونیم. 

بین نوجوان تخیلی های ایرانی محدودی که خوندم، خوب بود. بیشتر برای سن 10،11 تا 15 بود. اما من 22 ساله هم از خوندنش لذت بردم.

فقط کاش پایانش اینجوری تموم نمیشد. یه حالت پایان بازی داشت. دور و دراز قرار بود شب بیاد. و داستان غروب تموم شد. نمیدونم نویسنده میخواست چی رو برسونه. 

به طور کلی توصیه میشه.

 

 

نهم: دختران مطرود

کتاب روزهای 27 و 28 مرداد (که البته بیشتر طول کشید. 28 ام تموم شد فقط) 

نویسنده: سایمون سنت جیمز

تعداد صفحات : 416

نسخه الکترونیکی رو از طاقچه خریدم. قیمتش رو هم امروز براتون دیدم. تخفیف تابستانه خورده شده 5000 تومن

خلاصه کتاب جذبم کرده بود. یادم نمیاد چه زمانی کامنت معرفی ای از این کتاب خوندم که خریدمش. البته مدتها موند تو کتابخونه مجازیم تا بالاخره رفتم سراغش

خلاصه ای که نوشته خلاصه دقیقی نیست. 

داستان جنایی و ترسناکه. عالی و دوست داشتنی... دارای تعلیق های نفس گیر. 

داستان یک مدرسه شبانه روزی دخترانه است... بیشتر حول محور 4 تا از دختران این مدرسه که اسمش آیدلوایلده

و خب برای اینکه اسپویل نشه چیزی نمیگم. اماااا بچه ها. بخونیدش خدایی خیلی توصیه میشه. قشنگ بود. 

​​

 

دهم: مطلع عشق

کتاب روهای 29، 30 و 31 مرداد

گزیده ای از رهنمود های حضرت آیت الله خامنه ای به زوج های جوان، جمع آوری و مقدمه هر فصل: محمد جواد حاج علی اکبری

تعداد صفحات: 134

نسخه چاپی این کتاب رو داشتم. قبل از ازدواجم بابا بهم هدیه داده بود. نگه داشتم و حالا خوندمش.

و بچه ها! باید بگم فوق العاده است این کتاب! حتما بخونیدش. چه دیدگاه قشنگی دارند نسبت به خانواده و خانم ها.

از خوندنش به شدت لذت بردم. امیدوارم نکاتش رو یادم نره. و باز دوست دارم هرچند وقت یه بار به این کتاب سر بزنم. و به نظرم اگر مثلا خواستید برای کسی هدیه ازدواج ببرید، در کنارش این کتاب رو هم ببرید هدیه خیلی قشنگیه واقعا.

من چاپ بیست و نهم این کتاب رو خوندم. کتاب های چاپ جدید ترش رو دیدم خیلی خوشگل بود و صفحه آرایی خوبی داشت.

توصیه میشه.

۱۳ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
پاییز

نزدیکم بشی جیغ میزنم ... |‌ من باب عصبانیت

یا من فی الآفاق آیاته

ای آنکه در کرانه ها نشانه دارد

 

 

میدونی تازگی چه حالتی برام به وجود میاد؟‌ درد خط سیاهی میکشه روی دلم، تنگ میشه و درد میاد.

بعد از چند دقیقه؟‌ انگار مغزم روی اون ردِ درد، پاک کن میکشه. چند دقیقه بعدش میدونم ناراحتم. میدونم دلم یه سنگینی خاصی داره. اما یادم نمیاد برای چی. موضوعیت درد پاک شده. انگار رد مدادی که محکم کشیدی مونده باشه. بدون جوهر.

بعد از دردی که میکشم و نمیفهمم برای چی، کلافه میشم. به مغزم التماس میکنم یه مقدار جوهر بده بریزم روی اون رد درد. که یادم بیاد چی شده که نارحتم!

بعد که یادم اومد، گاهی حس میکنم انقدر مسخره و دور به نظر میاد که رهاش میکنم.

 

 

امروز از صبح اتفاقاتی افتاد که کلافه ام کرد. عصبانی ام کرد و غصه دارم. تا یکیش حل میشد و حالم خوب تر میشد بعدی اتفاق می افتاد.

امروز در همین حین که دارم کارای روزانه انجام میدم که به عهده من بود امروز ( ناهار داشتم میپختم) کتاب هم تو گوشیم میخوندم. مامان اومدن با خشم و غضب میگن بذار کنار اون گوشی رو. اه. گوشی برا مواقع بیکاریه.

میگم خب من دارم کاری که باید بکنم و میکنم. چه اشکالی وجود داره کنارش کتاب هم بخونم!؟

میگن واسه بیکاریه کتاب. مگه بیکاری الان؟!

میگم خب به کارم لطمه نمیزنه. نمیفهمم اصلا! چرا بذارمش کنار خب.

میگن کِی میخواید بزرگ شید شما؟؟‌وای. باورم نمیشه که یه نفر تو این سن انقد یه کتاب ( با تحقیری ترین لحنی که در خودش سراغ داره، کتاب رو تلفظ کرد) جذبش کنه. مگه بچه اید؟. اه. اعصاب آدمو به هم میریزید....

 

چرا واقعا؟! چرا؟!

اینکه من کتاب دوست دارم چرا باید اعصاب بقیه رو بهم بریزه؟! چرا بچگانه تلقی میشه؟‌

 

یا من از آشپزی بدم میاد... اصلا بدم بیاد! نمیفهمم چرا اینکه یه نفر به یه هنر علاقه ای نداشته باشه و بالاجبار بخواد انجامش بده باید برای بقیه سنگین بیاد!

قدیم به این هنر علاقه شدید داشتم! اینکه چطور به تنفر تبدیل شد نیازمند توجه عمیق روانشناسانه به اتفاقات گذشته است که بهش علاقه ای ندارم. که چی؟ یه چند بار دیگه حرص بخورم براش و آخرم شاید رفع نشه؟ آخر زمان بخواد حلش کنه؟!

اگه زمان میخواد حلش کنه دیگه غوطه زدن تو خاطرات ناخوشم رو رها کنم.

 

 

ازون طرف کارگزاری فارابی که برای بورس ثبت نام کردم... مزخرف به تمام معنا! هیچ سهمی رو نمیذاره بخرم. هرچی میخرم اولش از حساب کسر میشه و در عرض چند ساعت بهم برمیگرده. و پشتیبانی؟ احسنت! یه صندوق انتقادات گویا گذاشتن. پاسخ گو نیستند. برای صحبت با کارشناس هاشون هم باید چندین دقیقه منتظر باشی.

فکر کنید با اعصاب خوردی های دیگه ای که پیش اومده بود، این یکی و هی بهم میگفتن پیگیری کن! ولم کنین این یکی  و کجای دلم بذارم :/

 

و در این بین چندین چیز دیگه هم بود که حوصله بیانش نیست...

 

 

پی نوشت:

اگر اعصابتون در حد انفجار خورده و یه نفر اطرافتون هست که میدونید سوژه مناسبی برای درد و دل هاتون نیست، اما کس دیگه ای رو ندارید و حس میکنید به زور قیافه تون رو معمولی نگه داشتید و اگر چهره گویای درون بود از خشم به بنفش و خاکستری شدن میزدید، هرگز هرگز هرگز با اون فرد درد و دل نکنید. چون دلتون میخواد بعدش یه چک بهش بزنید انقدر که بیشتر اعصابتون و خرد میکنه. انتظار رفتار زورو ای و فوق کول، از اون هایی که واقعا جنتلمن و کول نیستن نداشته باشید! از من به شما نصیحت...

مرسی. اه

 

پی نوشت 2:

دقت کردم وقتی خیلی ناراحت و عصبانی باشم دلم میخواد هی به گوشیم نگاه نکنم. پیام ها رو هم جواب نمیدم و میزنم بره.

 

متن و نمیتونستم ننویسم بچه ها.

جای دیگه ای نداشتم. و دلم نمیخواست فوران کنم تو خونه!

مرسی که درکم میکنید. 

۴ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
پاییز

در حد حالتون چطوره؟ اینجا خوبه اوضاع و این حرفا...

یا من فی البر و البحر سبیله

ای آنکه در خشکی و دریا راه های اوست.

 

 

سلام :)

چندین وقت بود پست های این مدلی نمینوشتم براتون. دلم تنگ شده بود...

چالش کتابخوانی مرداد چند روزش رو نتونستم انجام بدم.

فکر میکنم تا اینجای کار 6 روز...یعنی 3 تا کتاب باید تموم میکردم و نکردم!

ان شاءالله تا فردا دیگه بتونم یه کتاب دیگه تموم کنم شرمنده خودم نشم :)))

 

اصلا میخونید معرفی هایی که میذارم رو ؟ :))

 

+ آقا برای جانماز های خونه عروس یه سری که خریدیم و اینا. بعد من تصمیم گرفتم چند تا شو خودم گلدوزی کنم. به نظرم هیجان انگیز تره.

یکیش رو دوختم فعلا. آستر هم زدم. دورش هم نوار دوختم :)

یکی دیگه هم میخواستم با تناژ آبی بدوزم.

 

 

+دیروز یه نقاشی ای که مدتها دلم میخواست بکشمش رو کشیدم. برای خواهرم بود. و بهش هدیه دادم. اون هم گفت که براش قاب درست میکنه و میزنه به اتاق دختر جانش...

 

 

+موهام به شدت خشک شده. آب رسان یا راهکاری به ذهنتون میرسه لطف بفرمویید بگید. راهکار رو میدونم میتونستم از گوگل سرچ کنم بچه ها :)) اما دلم میخواد راهکار هایی که خودتون امتحان کردید و بشنوم و امتحان کنم.

 

 

+لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

 

(25 مرداد 99)

 

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

گریزی بر آخرش... آخر آخرش....

یا من خلق الزوجین من ذکر و انثی


 

امروز سنگی بر گوری جلال رو خوندم . آخرش یه حس آشنایی گریبانم رو گرفته بود. همون حسی که وقتی میرم مزار، از بین قبر ها که قدم میزنم و گیاه های وحشی رو نوازش میکنم و به قبر قدیمیِ قدیمی ای که فقط یه اسم داره و تاریخ ولادت و وفات، بهم دست میده... این حس که مثل یه پرتوی نوری، میایم و میریم... وخب ...هیچی در حقیقت ازمون باقی نمیمونه. نه از آدم های عادی به هر حال... بجز یه خاطره تو ذهن کسایی که میشناختنمون. و این خاطره به مرور زمان محو میشه. چون اون آدم ها هم دائمی نیستن. و اسم خودشون به سنگ مزاری منتقل میشه و... بعد از یه مدتی، آینده ها نهایتا عکس هامو که میبینن میگن این کیه؟ و جواب میشنون از فامیل های قدیمی... چندین ساله که مرده. یا نهایت این که نبیره های خودمن و میشنون این جد ما بود.

و تازه اگر با این جهش های علمی، تا اون زمان چیزی از عکس های چاپی و الکترونیک ما مونده باشه و طالبی داشته باشه که سوالی کنه.

و چقدر طول میکشه که دیگه هیچ کس حتی یه فاتحه برام نخونه؟ بیشتر از 100 سال بعید میدونم بشه. اگر فامیل و دوستان خیلی وفاداری داشته باشم تازه. و بعد اون باید چشم انتظار بمونم که کسایی که از مزارم رد میشن فاتحه ای بفرستن تا برسه به تمام افرادی که اینجا دفنن. و بعدش؟ چقدر دیگه بگذره تا مزار تغییر کاربری بده و مثلا روش پارکی ساخته بشه که دیگه حتی ندونن اینجا که دارن بازی میکنن، کسانی دفن هستن که پودر شدن و چیزی ازشون باقی نمونده؟ یا چیزهای کمی که باقی مونده بود به مزار دور دیگه ای برده شده و اونجا دفن شده و ....

در آخر برای ایکنکه اسممون یکم بیشتر تو این جهان بمونه، میشه هنرمند و نویسنده شد. یا عالمی بزرگ

زرنگی بزرگ رو اونهایی میکنن که شهید زندگی میکنن تا شهید برن. و اونوقت « عند ربهم یرزقون» میشن و ما از اونهایی نیستیم که « گمان کنیم شهدا مرده اند»

آی جانِ خدا!

ما رو شهید کن لطفا. ما نمیخوایم بمیریم...

 

 

 

پی نوشت:

چالش کتاب خونی بهم آرامش نسبی دوست داشتنی ای میده... میپسندمش :)

 

پی نوشت2:

من باب فیلم و کارتون و مستند هایی که تو لیست بودن، امروز قسمت اول one strong rock رو دیدم. و دختر واقعا شگفت انگیز بود.

ممنونم از مهناز که معرفیش کرد.

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز