زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

۱۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

دائما یکسان میخواهد بماند این اوضاع، مگر دست بجنبانم.

یا مونس ما غریب افتاده ها....

 

 

 

( به مناسبت پایان چشم هایش)

بگذارید از اینجا شروع کنم:« من فرنگیس را درک میکنم... »

با تفاوت های بسیاری که داشتیم، این جمله اش در ذهنم جا افتاده. این را خوب لمس کرده ام :« آقای ناظم، نمیدانید وقتی شوق ایجاد و آفرینش در شما هست اما استعداد و پشتکار ندارید، چگونه یأس و ناامیدی در لابلای وجود شما می خزد و دنبال لانه میگردد.»

من این روزها میخواهم خودم را مجبور کنم به تلاش. اما میبینم که آن پشتکاری که بود، مختص فضای آموزشی ای بود که درآن قرار داشتم. نشأت گرفته از نگاه عظیمی که اطرافیان در آن محیط به من داشتند.

من نمیدانم بدون عینک خوشبینی، در دادگاه حقیقتِ محض، کجای میدان ایستاده ام. حتی نمیدانم بعد که این میدان را چرخیده ام، از کدام خروجی خارج شوم تا برسم به آنجایی که باید.

اینطور میشود که انسان ها، خودشان را منشأ اثرات بزرگ در جهان نمیدانند. حتی آن اثر پروانه ای که میتوانند ایجاد کنند را نمیخواهند و تمایل دارند دور خودشان پیله بپیچند و اثر های پروانه ای مخرب به جا نگذارند.

اگر گوش هایتان را جلو بیاورید خبرتان میکنم که من در این قرنطینه متوجه شدم که فلسفه را، به خاطر استاد عزیزش، به خاطر حبِ ف. سین به فلسفه، به خاطر عشق به ملاصدرا و علامه و نهایه و شهید صدر و فلسفتنا، دوست میداشتم.

اما وجود من با ادراک فلسفه عجین شده بود؟ حقیقتا از خواندن آن، فارغ از افراد، لذت میبردم؟ جوابتان میدهم که نمیدانم! مگر نه اینکه خواندن « دنیای سوفی» و قسمت هایی از « لبخند با یک مغز اضافه» حتی خسته ام میکرد و یک جاهایی احساس میکردم حتی اگر نه از علمِ فلسفه بما هو فلسفه، که حداقل از فلسفه غرب بدم می آید؟! همین منی که زمانی که ف.سین برایم فلسفه غرب را تشریح میکرد، آنچنان از فکر کردن به آن لذت میبردم که مدت ها بعد از آن زمان، میتوانستم آن مطالب را بیان کنم.

حالا اما نمیدانم آن چیز که آن روز موجب شده بود از آن مباحث لذت ببرم و آنطور به خاطر بسپارمشان، بیانِ ف.سین بود و این حقیقت که «اوست» که دارد برایم این هارا، به حق زیبا، توضیح میدهد ، یا عمقِ خود آن مطالب.

این دوراهی که «من فلسفه را دوست دارم، یا فلسفه گفتنِ استاد کاف را؟» «من فکر کردن را دوست دارم، یا حل مسائلی که استاد کاف میگوید در رابطه با آن تحقیق کنیم؟» در ذهن من بی جواب مانده است.

فرنگیسِ « چشم هایش» با رژیم مبارزه میکرد، چون استاد ماکان مبارز بود.

اینکه به چه هدف و انگیزه ای، قدم در راه بگذاریم چقدر مهم است؟ آنقدر بگویمتان که اگر به خاطر وابسته و علاقمند بودن به افراد، بدون تفکر ریشه ای، راهی را انتخاب کنیم، با بیشتر علاقمند شدن به افراد دیگری که در خلاف راهِ اول هستند، رهایش خواهیم کرد.

 علاقه باید پایه و اساس داشته باشد جانم. باید با فکر باشد. حتی علاقه به اسلام!

باورتان میشود؟ به همین خاطر است که در اصول دین تقلید جایز نیست، بلکه باید با تحقیق و فحص باشد.

بیخودی که نیست. راه زندگی مان را مشخص میکند. ما اگر توحیدمان درست شده بود، به جرأت میگویم که خیلی از مشکلات مان هم حل میشد. چون در آن صورت میدانستیم برای چه هدفی داریم قدم برمیداریم. اگر به حق معتقد به « لا اله الا الله» شویم، متوجه شویم که خداست که وجود مستقل بی نیاز دارد و ما در مقایسه با او وجود های رابط و نیازمندیم، دیگر جمله: « کمیت ما لنگ است، وگرنه درست بندگی میکردیم.» بیهوده مینمود. که بندگی، اصل است و باقی حواشی است...

گریه ام میگیرد...

متن را تمام میکنم...

من فرنگیس را درک میکنم.....

 

 

 

+ اگر طولانی شده، معذرت میخوام .

۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
پاییز

اولین تولد :)

یاحبیب

 

سلام:)

 

اولا اگر بین بچه ها کسی منتظر عکس امروز قرنطینگاری من بود، معذرت میخوام. سرم شلوغ بود و نتونستم عکس بگیرم.

 

دوم:

فردا تولد همسرمه. اولین تولدش که عقد کردیم :) امروز جشن گرفتیم. به دلیل قرنطینه بودن، کیک رو هم خودم پختم.

اینجا جا نداره شاعر بگه

"ایام قرنطینه به این پی بردم
تو هر هنری نیاز باشد داری..."

؟ 

جا داره دیگه. مرسی شاعر 😁😁

 

بعد از مراحل پخت نون و پخت بیسکوییت، به پخت کیک تولد رسیدیم

اما چقد خامه کیک و درست کردن سخته آقا. کلی زمان گذاشتم روش آخرش مزه خامه صبحانه میداد هنوز :)) چه وضعشه

ازین خامه قنادی آماده ها که برا روی کیک خانگی میخرن چقده حدودا قیمتش؟ میدونین؟ مث خامه روی قهوه گرونه؟

 

خب. این دو روز تقریبا درسی نخوندم. ( بذار فک کنم.... ام... خب دقیقا هیچ درسی نخوندم)

و از این بابت نارحتم... جدی. 

کلا هم تا الانِ فروردین که داره تموم میشه و تتمه اش هستش، دو تا کتاب بیشتر تموم نکردم. 

به به. 

میتونین امروز بهم افتخار نکنین بچه ها... 

 

لحظاتتون پر ازیاد خدا 

علی علی

 

نعمت هایی که تو قرنطینه یادم افتاده بیشتر شکرشون کنم :

نعمت حضور تو فضای علمی و آموزشی

(دختر همین نفس بودن تو این فضا حس آدمو برا کارهاش چند برابر می‌کرد)

 

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
پاییز

نحو رسید. خدایا متشکرم

یاخیر حبیب و محبوب

 

بچه ها... 

کل درس های نحو که عقب بودم از کلاس و امشب نوشتم. و کم نبود. حدود 5،6 تا درس که کم محسوب نمیشه. هوم؟

بهم افتخار کنین لطفا :)))

هرچند 20 صفحه طرح کلی نخوندم.

اما اون دو تا کتاب دیگه رو یکم پیش بردم. قبول نیست؟ باشه میپذیرم که 20 صفحه رو باید میخوندم...

 

هروقت اصول خودمو رسوندم، بهتون میگم، بیاید بعدش باهم اینجا جشن بگیریم... 

 

 

خب. عکس کتاب هم نگرفتم امروز. حقیقتش یه ایده برا عکس کتاب داشتم که به دلیل قرنطینه بودن نتونستم اجراش کنم و خب یکم خورد تو ذوقم. 

اما اشکالی نداره که؟ داره؟ به هر حال امروز عکس مات رو گذاشتم:))

و خب. برید وب چارلی و با اون حجم از هری پاتر ذوق کنین. 

قلب و ذوق فراوان برسد با نامه فریاد کش و توسط هدویگ به هریِ سنگ جادو... 

هرچند برا دعوا میفرستن فریاد کش رو. اما قبول کنین که میشه برا ابراز ذوق شدید هم ازش استفاده کرد. :))

 

 

لحظاتتون پر از یاد خدا

علی علی

 

27 فروردین 99

3:39 شب.... اصلا هم صبح نیست.

 

پی نوشت: برای وی، صبح از اذان صبح شروع میشد و شب از اذان مغرب شب بود... 

۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
پاییز

ایراد گیر های دائمی بشریت

یا نور

 

آقای قاضی... 

من نشونه های بی حوصله شدن دوباره رو تو خودم میبینم

و حوصله گیر های دائمی افراد رو ندارم 

که این عکس چرا اینجوره‌؟ این فیلم چرا همچینه؟

 

میشه حکم بدین از همه چیز ایراد نگیرن؟

ارادتمند، پاییز.... 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز

خواب بهم ریخته، خر است

یا منور

 

خب... من سه روزه حالم خوبه تقریبا مستمر. 

و خیلی زیاد خداروشکر. چون قبلش مدت طولانی مستمر حالم بد بود

منظورم از مستمر اینه که حال عمومیم چطور بوده. نه اینکه اصلا نارحت یا خوشحال نشده باشم

 

گفته بودم "چشم هایش" رو دارم میخونم بچه ها؟

چشم هایش، طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن و ماجرای عجیب سگی در نیمه شب

اولی چاپی ایه ک دستمه

دومی کتاب بلندیه که قرار داشتم روزی 20 صفحه بخونم 

و سومی کتاب الکترونیکیه ک خواستم بخونم همراهشون. از کتابخونه عمومیِ طاقچه

 

اماااا سرعت کتاب خوندنم پایین اومده ها دختر... 

 

کم کم شوقم از اوووون همه شدت زیادش افتاده. هنوز ذوق میکنم با ایده عکس های هر روز. هنوز به اینکه عکس امروز و فردا و.... چطور بگیرم فکر میکنم. اما مثل قبل تا بیدار میشم نمیرم وب بچه ها

 

آنچنان همه درس هامو عقبم که نگو. ینی چند روز فقط باید بست بنشینم جزوه هاشو تکمیل کنم. خوندنش هیچی اصلا

 

سه تا امتحان دادیم این چند روز. خداروشکر محدوده هر سه تا رو رسیده بودم بخونم. 

و این امیدوارم کرد خب.... 

 

دوس داشتم یه کسب و کاری راه بندازم. یادتونه؟ تو برنامه یکی از ماه هام هم قرارش داده بودم.

و آخرم هیچ کار خاصی نکردم بجز همون تایپ ها

و هنوزم هر از گاهی دور همی میشینیم با خواهر ها در مورد کسب و کار اینترنتی و خانگی و... حرف میزنیم و ایده میدیم. آخرم حداقل من هیچ کاری نمیکنم. 

 

اما این عکس های قرنطینگاری رو انقد دوس دارم که یه عالمه شو دلم میخواد بذارم پست های اینستا. که نمیذارم البته. تا الان نذاشتم. شاید بعدا گذاشتمشون

 

اما دوربین همش تازگی دم دسته. تا یه سوژه میبینیم عکس بگیریم. 

 

خوابم آنچنان به هم ریخته که حد نداره. از خودم بعضی وقتا به خاطر تایم زیاد خوابم بدم میاد. باورتون نمیشه :/

من به زود بیدار شدن اون مدتی که زود بیدار شدم افتخار میکردم

خیلی هم دوستش داشتم

اما خب.... 

 

لحظاتتون پر از یاد خدا. علی علی

 

26 فروردین شد

و من هنوز دو تا کتاب خوندم فقط

پاییز. 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز

آیا حواستان به منتظران نتیجه تمارین تان هست؟

یاحمید

 

دوستانِ شرکت کننده تو تمرین قرنطینگاری

آیا میدانستید که یک نفر، اینجا، بی صبرانه منتظره هر روز عکسای شما رو ببینه؟ که دیدن زاویه دید متفاوت تون به سوژه ها و نوع عکاسی ها کلی خوشحالش میکنه؟

لطفا عکس ها رو بذارید همون روزی که روزشه :)

 

 

من فقط اینجوری ام که صبح بیدار شده نشده، وب های چارلی و نورا و فاطمه میم و مهناز و پرنده آزاد و چک میکنم که شاید عکس امروز رو گذاشته باشن و تاریخ انتشار و تغییر نداده باشن ینی؟ چرا این چالش انقدر خوشحالم کرده؟ و امیدوار برای فردا ها؟

مهربان باشید با ما امیدوار شده ها بچه هآ.... مرسی

 

برای ابر که هوا همش گرفته بود این چند روز. اون جور ک میخواستم نبود

و برای چای ایده دارم

ان شاءالله بتونم بگیرمش. چون ایده چای هم ی نور خاص از روز رو میخواد. 

از عکس چراغ های شهر به بعد رو با دوربین گرفتم. 

بعد نگاهشون میکنم کنار هم همه عکسا رو، دلم میخواد زرد و کفش ها رو هم باز با دوربین بگیرم. واقعا عکس گوشی خیلی متفاوته با دوربین. 

 

بچه ها

دعام کردین؟ اگر آره ممنونم. حالم بهتره. و اینکه باز سعی کردم روزی 20 صفحه ها رو شروع کنم. هرچند بعد از رها کردن یه قراری که با خودتون گذاشته بودید، پایبند شدن دوباره به قراره سخت تر میشه. رها کردنش راحت تر.

 

دیروز بود به گمانم که ف. سین یه پستی برام فرستاد. بدون گفتن هیچ چیز. خیلی خوشحال شدم اما :))

بعد نظرمو نوشتم. منم پستی ک دوس داشتم و فور کردم براش. دیگه جواب نداد. 

الف. میخواست بگه حواسم بهت هست خلاصه.... 

ب. میخواست بگه میفهمم حالت بده. بیا یه لبخند بزن 

ج. به هر حال این خوشگله. خوبه که دوتایی ببینیمش

د. اشتباهی برا من ارسال کرده بود. بعدم سین کردمش و نتونست پاکش کنه

 

به دلیل مزخرف بودن احتمال دال و زیادی بدبینانه بودنش، کنار میگذاریمش و همچنان لبخند میزنیم.

 

 

پی نوشت:

دوستانی که تو تمرین قرنطینگاری شرکت کردن بگن ب من هم:) از دیدن عکس هاشون خوشحال میشم

۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

امروز هم گذشت.

یا من وسعت کل شیء رحمته

 

تمایل شدیدی به هیچ کار نکردن دارم. و به مورد سوال قرار نگرفتن بیشتر از هیچ کار نکردن تمایل دارم.

فلانی کجاست؟ اون یکی چرا تو کلاس ها شرکت نمیکنه؟ فردا برای خونه فلانی چی بخریم؟ بریم خونه یک نفر که دعوتمون کرده؟ یک عکس از فلان چیز بفرست؟ گاز رو پاک کردی؟ درس ها رو رسیدی؟ کسی و میشناسی تعبیر خواب بدونه؟

 

دلم میخواد آفلاین شم و جواب هیچ کس رو ندم. خویشاوندان نسبی و خویشاوندان سببی

زنگ هم جواب ندم.

اصلا یه چند روزی بزنم تنهاااایی به دشت و چمن و ....

البته اگر ف.سین باهام باشه مشکلی ندارم. اما بقیه نباشن لطفا. مرسی

 

اون 20 صفحه ها رو، 5 روزه که نمیخونم.

برنامه نوشتن سه تا چیز که تو روز خوشحالم کرد رو هم بی خیال شدم و دیگه نمینویسم.

چشم هایش رو هم دیگه ادامه ندادم.

تمرین عکاسی رو هنوز انجام میدم. هنوز ذوق دارم براش. اما احتمال داره اون رو هم تموم نشده، بیخیال شم....

 

امروز با استاد کاف حرف زدیم. لذت بخش بود....

 

دوست دارم ساعت بگیرم، ببینم در هر روز چقدر معمولیه حالم چقدر خوشحالم و چقدر ناراحت. اما خب. فایده ای نداره.

آخرش که چی؟ متوجه شم بیشتر ناراحتم، فایده ای داره برام؟

 

دلم میخواد برم درس بخونم. امروز هم تقریبا خوب درس خوندم. خیلی جا داره هنوز. اما خوب بود.

 

میخوام برنامه خوابم رو تنظیم کنم. تنظیم کردنم نمیاد....

 

شب بخیر.

پاییز.ن

19فروردین

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱
پاییز

رمز همان همیشگی است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
پاییز

تجربه های گذشتنی | یک تجربه دو روزه

یا من لا یدوم الا ملکه

ای آنکه جز پادشاهی ات هیچ حکومتی پایدار نیست

 

 

+اسم خدا ابتدای این پست رو میشه اینجور ترجمه کرد که " ای آنکه جز پادشاهی ات هیچ چیز پایدار نیست"؟

اگر بشه بسیار مرتبط میشه با مطلبی که میخوام بذارم

 

 

میخوام یه موضوع جدید توی وبلاگم درست کنم. تجربه های خوش یا غمگینی که دارم. و مدتی که طول کشیده تا بگذره. 

 

توضیح تجربه:

امروز میخوام از تجربه گرفتگی عضله پشت کمر صحبت کنم

فکر کنین کمر رو چهار قسمت کنیم. قسمت بالا سمت چپ من به یک باره گرفت. آنچنان ک تکون نمیتونستم بخورم. 

نفس عمیق میکشیدم به زور باید جلوی جیغم رو میگرفتم. نفس عمیق حتی دردناک بود. بلند شدن و نشستن رو که اصلا نگم. مخصوصا اگر دراز کشیده بودم. خیلی مشکل بود بلند شدن. چون تو حالت درازکش بخوایم بلند شیم انرژی از کمر هم میگیره. 

 

کارهایی که کردم:

ماساژ با روغن زیتون، دوش آب گرم، بادکش همون ناحیه. با وسیله بادکش که ما داشتیم

 

مدت زمانی که طول کشید:

تقریبا دو روز

روز اول حتی شب درست نتونستم بخوابم. دررررد میکردا. بعد نمیتونستم به یک طرف بخوابم فقط. چون گردنمم خشک میشد این وسط :)) 

جابه جا شدن خیلی سخت بود. فرداش همچنان درد میکرد. شبش به زحمت کمتر از شب اول خوابیدم

و فرداش دیگه تقریبا حالم خوب بود

الان چند روز گذشته و کاملا میتونم جا به جا بشم. اما هنوز حساسه

 

همین :) 

 

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پاییز

آخر داستان سدریک تغییر میکرد کاش

یا من لا یخاف الا عدله

 

دیشب اولین شبی بود که از وقتی قرار 20 صفحه کتاب رو گذاشتم، 20 صفحه مو نخوندم. 

چشم هایش رو هم شروع نکردم. 

جنایت و مکافات رو هم میخواستم بخرم از فیدیبو. نمیدونم چه مشکلی داره. همش ارور میده میگه مبلغ درست وارد نشده. اصا مبلغ خودکار وارد میشه توسط سایتش. جایی ک ما تایید کنیم مبلغ رو هم نداره حتی.

ب پشتیبانی گفتم. گفت پاک کن نرم افزارو دوباره نصب کن. پاک کردم و باز نصب کردم و فایده ای هم نداشت.

 

نرم افزار دهکده زبان رو نصب کردم که یکم زبان کار کنم باهاش. جالبه. یه سری کتاب گذاشته تو سطوح مختلف. مثلا من الان چند تا کتاب سطح ساده شو گرفتم. 

صوت هم داره. گوش میدی. متن انگلیسی و میخونی. اگر کلمه ای رو بلد نباشی علامت میزنی بره تو جعبه لایتنر ات

اما خب خیلی وقت گذاشتن میخواد

من اونقد وقت نذاشتم براش. 

 

امروز کلاس های مجازی مون شروع شد. از 10 تا 1 نشستم پای پیاده کردن صوت های اصول. چقدر وقت میگیره دختر. هی استپ بزن. دوباره پلی. برگرد عقب. جزوه خود استاد و ببین. کتابو نگاه کن 

 

فردا فلسفه 😭

خدای خوبم... اینکه فلسفه هامون تشکیل نمیشه به صورت حضوری رو هم کفاره گناهانمون میشه قرار بدی؟

 

دیشب پرتو داشت هری پاتر و جام آتش میدید. 

هردفعه آخرش نارحت میشم از مردن سدریک. هری بهش گفته بود بدو سمت جام. وایساده میگه خب چرااااا

آه... آخرشم آوداکداورا و اینهمه تلاش و زندگیش بیخود تموم شد

[ وی در مورد اینکه چطور سر انجام افراد تو داستان ها رو تغییر بده فکر میکرد. ]

 

 

میخوام فیلم ببینم. اشتراک فیلیمو هم داره تموم میشه. اما وقت و حوصله ندارم 

 

 

علی علی

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز