زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «طاقچه» ثبت شده است

6 گانه حالِ خوبِ امروز :))

یا من هو بمن عصاه حلیم

ای آنکه بر معصیت کاران بردباری

 

 

سلااااااام :)

 

باید برم سر صوت اساتید که این روزها گذاشتن و یا کامل گوش ندادم یا جزوه شو ننوشتم.

اما گفتم اول بیام شما رو تو حال خوبم شریک کنم :))

 

اول:

امروز بعد ازظهر، "هقت تا هفت تا" تموم شد. فوق العاده بود. فوووق العاده. در حدی که دوست دارم نسخه چاپیش رو هم داشته باشم. اه پیدایش! هر دفعه یه کار میکنه که از گرفتن کتاب هاش از کتابخونه طاقچه پشیمون شم و بگم اینو چرا با کتابخونه گرفتم؟ باید میرفتم اصل کتاب و میخریدم با کتاب خودم میخونم این محشر رو :)

حتما بخونین.

شیوه ای که دختره از مصیبتی که بهتون گفتم واردش شده بود خارج میشه، قشنگه. داستان نرم پیش میره. تغییرات دوست داشتنیه. شخصیت ها درک شدنی.

 

 

دوم:

چند روز پیش یه استوری درمورد طاقچه گذاشته بودم. یکی از فامیلامون گفت من 15 تومن اعتبار طاقچه دارم. به دردم نمیخوره. اگه کتابی میخوای که 15 عه بگو هدیه بگیرم برات

من و میگی؟؟! ذوووق

رفتم بین کتابایی که از طاقچه میخواستم دیدم. یه کتابی بود که خیلی تصمیم به خوندنش داشتم. اما 18 بود

گفتم شماره کارت بده 3 بریزم این 18 ای عه رو بگیر.

گفت نه. دارم اعتبار فعلا.

و برام اون کتاب هیجان انگیز و هدیه گرفت :)) دیشدیرین. مسرورم الان!

 

 

سوم:

امروز یه فیلم کوتاه از فیلیمو دیدم. " عشق مو" قشنگ بود. رفتم تو استوری معرفی کردمش.

یکی از دوستام پیام داد که عههه منم اشتراک فیلیمو گرفتم.

گفتم من اشتراک نگرفتم. فیلم کوتاهاش رایگان بود :))) اشتراک میخوام. لهنتی....

گفت میشه با سه تا دستگاه وصل شد. تو ام وصل شو به من :)

و اینگونه بود که با کلی ذوق منم وصل شدم به وی... آی خدای بزرگ مهربون جبار ( جبران کننده)

 

 

چهارم:

دیروز آنچنان دمغ و بی حوصله بودم همه چی به نظرم مزخرف میومد. همسرم گف نیم ساعت بریم بیرون قدم بزنیم؟ ساعت حدودای 9 شب بود.

رفتیم بیرون . همچنان حوصله نداشتم. حتی بیرون رو برا اینکه نزده باشم تو ذوقش قبول کردم.

رفتیم پارک نزدیک خونه. به اصرار اون نشستم رو تاب های بچه گونه :))) محکم تابم میداد. بعد منم توی حرکات رفت و برگشتی خیلی سریع ته دلم خالی میشه. به زور جیغمو کنترل کرده بودم :)))

حالم بعدش بهتر شد. البته اون بیسکوییتی که دوسش دارم رو هم که گرفتیم و خوردیم بی تاثیر نبود.

 

 

پنجم:

دو روزه با ف.سین حرف میزنم. آی... بایکوشوم.... اگه میدونستی حرف زدن همینطوری باهات، انقد خوشحالم میکنه، بیشتر از اینا حواست به من بود.

که حرف زدن با تو، شاید مهم ترینِ این 6 گانه خوشحال کننده ای هست که دارم مینویسم :)

 

 

ششم:

دیروز فلسفه ها رو خوندم. جزوه هاشو نوشتم و تمام :)

آخیش.

 

 

این از 6 گانه خوشحال کننده امروز.

میتونم یه 6 گانه حرص دهنده نارحت کننده هم بنویسم. اما نمینویسم. خودتون هم هر روز رو به رویید باهاشون :))

اگر حال عمومیم بدتر بود البته انقد مهربون و به فکر نبودما :)) حالا که ادای مهربونا رو در میارم امیدوارم موفق بوده باشم :))))

 

 

لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

 

(21 اسفند 98)

 

( بچه ها. این پی نوشت های چیزایی که الان دلم میخواد، خیلی باحاله. شما هم اجراش کنین.)

 

پ.ن:

  • یه عینک جدید که تا خم میشم نیاد پایین. اعصابمو خرد کرد :/
  • وقت داشته باشم تو فیلیمو فیلم ببینم اشتراک دوستم به فنا نره :))
  • اصول رو برسم بخونم تموم شه. کلافه شدم از فکرِ بلد نبودنش :/
  • شهربازی.... خیلی دلم شهربازی میخواد :(

 

 

شعر نوشت:

فقط فی الظلمه ستعرف من هم بنجومک....

{ فقط در تاریکی خواهی فهمید که ستاره هایت چه کسانی بوده اند. }

#به_زبانی_دیگر

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پاییز

امروز من....

یا من هو علی عباده رحیم

 

چه اسم مناسبی برای امروز و چیزهایی که میخوام بنویسم در اومد!

آی خدای مهربون به احوالِ ما بنده ها :)

آی خدای قشنگ :)

 

 

+برای حس و حال غر غرو امروزم، خوندن دعای کمیل میتونست معجزه باشه!

اما نمیدونم شما هم تجربه کردین یا نه! کمیل خیلی طلبیدنی عه! ینی اگر حسش بطلبه، اگر دلت هوایی بشه، اگر مفاهیمش تو ذهنت قشنگ جا بخوره، اگر چشمه اشکت جاری بشه، معجزههه میکنه! اما این حس و حال همیشه به وجود نمیاد

برای منِ ضعیف که بنده ضعیف خدام اینطوریه البته! برای شما ان شاءالله همیشههه حسش هست. به نحو عالیش :)

 

 

+از اعمال ایام البیض، میدونستید نماز جعفر طیار، دعای مجیر و روزه هست؟

اعتکاف که نرفتیم امسال. سعی کنیم از دعاهای وارد شده این روزها استفاده کنیم. چون این ماه همون ماهه که میتونیم 5 بار تو روز به خودمون یادآوری کنیم که خدا " یعطی الکثیر بالقلیل" هست... چه خوب خدایی داریم ما :)

 

 

+

 

+امروز خیلی دلتنگ شما بودم حاج قاسم ....

روز پدر رو تبریک میگم... اونجا، تو آغوش امیرالمؤمنین علیه السلام ولادتشون رو تبریک میگید؟ میشه از جانب ما سلام برسونین؟ میشه بگید این دخترک کوچیکشون بسیار دلتنگ نجفه؟

 

{ شکر و چای نجفم....

نجفم

آرزوست....

 

باز هوای نجفم

نجفم آرزوست}

 

یادمه اربعین 98 که کربلا رفته بودیم، در راه برگشت از حرم، با خواهر بزرگترم داشتیم حرف میزدیم. گفت :« دوس داشتم وقتی مردم، من رو نجف دفن کنن....» 

بعد بغض کرد، ادامه داد:« اینجوری به امیرالمؤمنین نزدیک ترم ....»

 

آخ! اون لحظه رو یادم نمیره :)

 

 

+وفات حضرت زینب سلام الله علیها رو هم تسلیت میگم!

 

 

+خب!

این روزها چه میخوانی ناتانائیل؟

 

اول: هفت تا هفت تا

یه کتاب از هالی گلدبرگ اسلون

از انتشارات بسیار دوست داشتنیِ پیدایش.

کلا 487 صفحه است. از ژانر کتاب های روانشناسی نوجوان محسوب میشه.

من تو کتابخانه همگانی طاقچه دارم میخونمش.

دخترک داستان نابغه است. پدر و مادرش رو توی حادثه ای از دست میده. و حالا شاهد چگونگی برخوردش با قضایا هستیم. و اینکه از سیاهی ای که بهش سایه انداخته در میاد یا نه؟ اگر آره، چطور بعد اون اتفاق به شدت غم انگیز، زندگیش رو میسازه

 

دوم: مردی با لباس قهوه ای

از : آگاتا کریستی

ترجمه محمدعلی ایزدی

کتابی 362 صفحه ای.

ژانر کارآگاه و جنایی طوری.

یه دختری برای زندگی میره پیش یکی از اقوام پاریس، اونجا شاهد مردن یک نفر توی ایستگاه قطار میشه

و این مردن به نظرش عجیب میاد. چند تا اتفاق همزمان و با فاصله زمانی کمی می افته. دخترک میره دفتر روزنامه و درخواست میده که اون رو به عنوان خبرنگارشون بپذیرن.

دفتر روزنامه میگن این معما رو حل کن، ما تو رو میپذیریم.

و دخترک به دنبال حل معمای دو قتلی هست که توی اون شهر اتفاق افتاده.

 

 

 

نظر نهایی رو میام براتون مینویسم.

فعلا علی الحساب توصیه من به خوندن " هفت تا هفت تا " رو بپذیرید. 60% کتابش رو خوندم و میدونم جزء کتابهای مورد علاقم بعدها نام خواهم برد ازش. اگر پایانش هم به اندازه روند و سیر داستان خوب و جالب باشه.

 

 

یه کار هیجان انگیزه که طاقچه کرده! کتاب رو که شروع میکنی به خوندن کنارش یه درصد میزنه. هرچقدر از کتاب رو که میخونی درصدش رو حساب میکنه و میتونی ببینی :))

 

 

+قرآن خوندن هم خیلی ثواب داره ها :) منم دعا کنین

 

علی علی

 

 

پی نوشت:

چیزهایی که دلم میخواد:

  • یه دفتر خاطرات خصوصی که هر چرت و پرتی که نمیتونم به کسی بگم و حس و حال خیلی درونی یا حتی متغیرمه توش بنویسم.
  • گوش دادن وویس های درس فلسفه و نوشتنشون و فلسفه خوندن و نهایه ورق زدن و سرشار حس پرواز شدن
  • یه چت درست و حسابی با ف.سین، در حالی که مطمئن شم خوشحاله و داره لبخند میزنه... دیدن ف.سین، که چه  بهتر!
  • فرار کردن از همه اطرافیانم و یکی دو روز راحت بودن :))))
  • یه سریال کره ای... کلی سریال دارم تو لیستم که وقت دیدنشو ندارم :( چه وضعشه:(
  • تو وب هاتون گشتن :( کامنت هاتون رو روی پست هام دیدن:( کامنت های بلند درمورد خودمون، وضعیتمون، تک تک جزئیات پست هامون:(

 

طولانی شد دل خواه های این دفعه ام... مرسی خوندین....

 

 

پ.ن2:

حس فکر کردن در مورد تیتر که خلاقانه باشه نداشتم :))

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز