زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

۲ مطلب در بهمن ۱۴۰۲ ثبت شده است

یک روز بارونی

یا حبیب

 

 

چراغ ها خاموش است. قسمت زیادی از کف خانه لخت است. فرش ها را داده ایم قالیشویی . نور کوچه، از پشت پرده ها و پنجره، زردِ غروبی است. یک زردی که طلایی دارد توی دلش و چند قطره ای نارنجی هم قاطیش کرده اند. خمیازه میکشد و به خاطر واگیر بودنش تو را هم به خمیازه می اندازد.

دخترم خواب است. همسرم هم. بچه های خواهرم خانه ما هستند و آنها هم خوابند. تنهایی روی مبل سه نفره نشسته ام و به این فکر میکنم که "دلگرفتگی" نمیتواند صرفا یک حالت روحی باشد. چون یک جای قفسه سینه ام انگار گره افتاده.

یک ماهی میشود که یک آنلاین شاپ کوچک را شروع کرده ایم. خانوادگی. این ماه، با مشورت و تصمیم جمعی در یک ایونت شرکت کردیم که امروز روز سومش است . تجربه ناموفق و تاثر برانگیزی بود. در دو روز گذشته یک لباس هم نفروختیم! اواخر روز دوم، یکی از کسان دیگری که در این ایونت غرفه داشت آمد برای بچه اش لباس خرید. تنها فروشمان تا اینجا، همین بود! آن هم احتمالا برای این خرید که دلش سوخت که هیچ چیزی نفروختیم!

خانه مان با این اوضاع خانه تکانی، بهم ریخته است و ذهنم را آشفته میکند. از آن طرف مهمان هم دارم. سرمای شدیدی هم خورده ام. دخترم هم خورده بود و حالا بهتر است. ویروسی که گرفته بودم به چشمم زده و خون افتاده و قرمز و ملتهب شده. دکترم قطره داد و حالا از التهاب و دردش کم شده. ولی خوب نشد. اما حال روحی ام بهتر است.

یک عالمه چیز دیگر هم بود که میتوانستم تعریف کنم، یا خیلی کسالت بخش میشد یا چیزهایی بود که تعریف نکردنش بهتر است:)))

میروم ادامه داستان را، توی دفتر خاطراتم بنویسم!

 

 

 

پ.ن :

یک وقت ها فکر میکنم نباتِ مامان (دخترم) بعدها دوست خواهد داشت خاطرات روزمره من را بخواند؟ حتما خواهد داشت. اگر کسی به من بگوید مادرت روزانه خاطره نوشته از حوالی 25 سالگی اش، با سر میروم که بخوانمشان.

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز

به سامدالری خوش آمدید + شهروند شجاع

یا کریم

 

بعد مدتها اومدم چون دوست داشتم در مورد فیلم و سریال هایی که اخیرا دیدم حرف بزنم!

اول در مورد سامدالری زیبا حرف بزنم.

 

 

خلاصه داستان اینه که چو سامدال دختریه که اهل ججو عه به دلایلی که ما نمیدونیم، شهرش رو رها کرده و رفته سئول. حالا یه عکاس خفنه . توسط یکی از کارآموز هاش بهش یه تهمتی زده میشه. توسط رسانه ها و خبرگزاری ها طرد میشه و تحت فشار قرار میگیره تا اینکه نهایتا به خاطر جو بالایی که علیهشه، مجبور میشه با خواهر هاش برگرده به شهرشود یه مدتی تا آبها از آسیاب بیفته

حالا سامدال کیه؟ شین هه سان ! :) قشنگ :)

و از اونطرف، تو شهرشون یونگ پیل رو میبینیم که حواسش به مامان سامدال اینا هست. متوجه میشیم یه سابقه عاطفی بین این دو تا بوده ولی ما نمیدونیم چرا از هم جدا شدن. بازیگر یونگ پیل کیه؟ آفکورس! ووکی !

 

 

 

دوست داشتم ببینم این دوتا کنار هم چه شکلی میشن. اینکه سه تا خواهر بودن رو دوست داشتم. هرچند ترجیح میدادم روابط خانوادگی شون ( چه خواهر ها با هم چه دخترا با پدر و مادرشون) بهتر و صمیمی تر میبود و بیشتر با هم حرف میزدن و از زندگی هم باخبر میشدن.

 

 

+ ووکی تو این نقش، مثلِ 100 خودش نیست. خوبه ها. مهربونه. ولی مهربونیش میره رو مخ. یکم غرور داشته باش مرد! 

 

 

+از بابای یونگ پیل چقد بدم میومد. غیر منطقی و احمقانه بود تنفرش از مامان سامدال و کل اهل و عیالشون.

و و و

اینکه چرااااا واقعا این داره یه کار احمقانه و بی منطق میکنه، توسط جامعه انقدر پذیرفته شده است و کسی نمیگه کارش غیر منطقیه! چرا همه میرن تو لاک دفاعی و حتی مامان سامدال که مورد نفرت و هجوم روانی این مرد قرار گرفته اصلا از خودش دفاع نمیکنه! واقعا مسخره بود. یکی باید میبود زودتر از اینا بزنه تو گوشش! اونوقت جامعه اطرافشون و مادربزرگه و اینا هم همه تو سوت این بی منطقی میدمیدن و یه جوری برخورد میکردن انگار حرفش حقه!

 

 

+واقعا خوشحالم کره به دنیا نیومدم! از عمق جان!

بسیار با کسی که زمین خورده نامهربونن... و این فکتی نیست که از همین یه سریال بگم! چیزیه که تو سریال های مختلفشون دیدم.

مثلا یه اتهامی به یکی زده میشه، همه کامنتای واقعا وحشتناک و نامهربانانه ای میذارن که حال طرف و بدتر میکنن. در حدی که تو کامنت ها ازش میخوان خودکشی کنه! اتفاقات نامهربانانه ای که موجب شده جدی جدی چند نفر از جامعه هنری شون رو از دست بدن!!

 

 

+اوج داستان اون آخرشه و نمایشگاهی که سامدال میذاره. عالیه عالی. می ارزید دیدنش برای این پایان بندی قشنگ و حل شدن گره های زندگی هاشون به مرور....

 

+اعتماد به نفس و تخصص سامدال رو دلم میخواست ببوسم:)  خصوصا که از هوا نیومده بود و برای به دست آوردنش کلی تلاش کرده بود.

 

 

بعد از این سریال بریم سراغ یه مینی معرفی از فیلم سینمایی ای که دیدم.

بعد سامدالری، انقدر دلم مونده بود پیش ادا اطوار ها و بازی قشنگ شین هه سان که سرچ کردم ببینم حالا چی ازش ببینم. با سینمایی شهروند شجاع مواجه شدم.

 

ماجرا برمیگرده به قلدری ها و زورگویی های یه دبیرستان کره ای. یه معلم موقت که همون شین هه سانه وارد این مدرسه میشه و متوجه ظلم و زورگویی یه گروهی میشه که سرگروهشون پسریه که پسر مسئولین و کله گنده های ثروتمنده که وکیل های خفن دارن. هیچکس نمیتونه مدرک علیهش جور کنه یا شکایت کنه. ولی به حد جنون یه نفر رو هدف قرار میدن و آزارش میدن . حالا این معلم، یه بوکسور و رزمی کار خفنه.

 

 

( دلیل دومی که خوشحالم تو کره زندگی نمیکنم! این قضیه زورگویی و خشونت تو مدارسشون پررنگه و مرسوم! به طرز ترسناکی)

 

 

فیلم قشنگی بود لذت بردم از دیدنش. سینمایی های کره نمیتونم بگم پرداخت خوبی دارن. انگار خامن یکم. سبکش با سریالاشون خیلی فرق داره. میتونست حرفه ای تر باشه ولی بازم از دیدنش کیف کردم. هرچند حل شدن اون مسائل با توجه به وکلا و کله گنده بودن خانواده پسره که اول داستان نشونمون داد یکم فانتزی میزد. ولی بازم ددنش خالی از لطف نیست.

 

 

تامام

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز