زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

۸ مطلب با موضوع «طاقچه پاییزی» ثبت شده است

6 گانه حالِ خوبِ امروز :))

یا من هو بمن عصاه حلیم

ای آنکه بر معصیت کاران بردباری

 

 

سلااااااام :)

 

باید برم سر صوت اساتید که این روزها گذاشتن و یا کامل گوش ندادم یا جزوه شو ننوشتم.

اما گفتم اول بیام شما رو تو حال خوبم شریک کنم :))

 

اول:

امروز بعد ازظهر، "هقت تا هفت تا" تموم شد. فوق العاده بود. فوووق العاده. در حدی که دوست دارم نسخه چاپیش رو هم داشته باشم. اه پیدایش! هر دفعه یه کار میکنه که از گرفتن کتاب هاش از کتابخونه طاقچه پشیمون شم و بگم اینو چرا با کتابخونه گرفتم؟ باید میرفتم اصل کتاب و میخریدم با کتاب خودم میخونم این محشر رو :)

حتما بخونین.

شیوه ای که دختره از مصیبتی که بهتون گفتم واردش شده بود خارج میشه، قشنگه. داستان نرم پیش میره. تغییرات دوست داشتنیه. شخصیت ها درک شدنی.

 

 

دوم:

چند روز پیش یه استوری درمورد طاقچه گذاشته بودم. یکی از فامیلامون گفت من 15 تومن اعتبار طاقچه دارم. به دردم نمیخوره. اگه کتابی میخوای که 15 عه بگو هدیه بگیرم برات

من و میگی؟؟! ذوووق

رفتم بین کتابایی که از طاقچه میخواستم دیدم. یه کتابی بود که خیلی تصمیم به خوندنش داشتم. اما 18 بود

گفتم شماره کارت بده 3 بریزم این 18 ای عه رو بگیر.

گفت نه. دارم اعتبار فعلا.

و برام اون کتاب هیجان انگیز و هدیه گرفت :)) دیشدیرین. مسرورم الان!

 

 

سوم:

امروز یه فیلم کوتاه از فیلیمو دیدم. " عشق مو" قشنگ بود. رفتم تو استوری معرفی کردمش.

یکی از دوستام پیام داد که عههه منم اشتراک فیلیمو گرفتم.

گفتم من اشتراک نگرفتم. فیلم کوتاهاش رایگان بود :))) اشتراک میخوام. لهنتی....

گفت میشه با سه تا دستگاه وصل شد. تو ام وصل شو به من :)

و اینگونه بود که با کلی ذوق منم وصل شدم به وی... آی خدای بزرگ مهربون جبار ( جبران کننده)

 

 

چهارم:

دیروز آنچنان دمغ و بی حوصله بودم همه چی به نظرم مزخرف میومد. همسرم گف نیم ساعت بریم بیرون قدم بزنیم؟ ساعت حدودای 9 شب بود.

رفتیم بیرون . همچنان حوصله نداشتم. حتی بیرون رو برا اینکه نزده باشم تو ذوقش قبول کردم.

رفتیم پارک نزدیک خونه. به اصرار اون نشستم رو تاب های بچه گونه :))) محکم تابم میداد. بعد منم توی حرکات رفت و برگشتی خیلی سریع ته دلم خالی میشه. به زور جیغمو کنترل کرده بودم :)))

حالم بعدش بهتر شد. البته اون بیسکوییتی که دوسش دارم رو هم که گرفتیم و خوردیم بی تاثیر نبود.

 

 

پنجم:

دو روزه با ف.سین حرف میزنم. آی... بایکوشوم.... اگه میدونستی حرف زدن همینطوری باهات، انقد خوشحالم میکنه، بیشتر از اینا حواست به من بود.

که حرف زدن با تو، شاید مهم ترینِ این 6 گانه خوشحال کننده ای هست که دارم مینویسم :)

 

 

ششم:

دیروز فلسفه ها رو خوندم. جزوه هاشو نوشتم و تمام :)

آخیش.

 

 

این از 6 گانه خوشحال کننده امروز.

میتونم یه 6 گانه حرص دهنده نارحت کننده هم بنویسم. اما نمینویسم. خودتون هم هر روز رو به رویید باهاشون :))

اگر حال عمومیم بدتر بود البته انقد مهربون و به فکر نبودما :)) حالا که ادای مهربونا رو در میارم امیدوارم موفق بوده باشم :))))

 

 

لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

 

(21 اسفند 98)

 

( بچه ها. این پی نوشت های چیزایی که الان دلم میخواد، خیلی باحاله. شما هم اجراش کنین.)

 

پ.ن:

  • یه عینک جدید که تا خم میشم نیاد پایین. اعصابمو خرد کرد :/
  • وقت داشته باشم تو فیلیمو فیلم ببینم اشتراک دوستم به فنا نره :))
  • اصول رو برسم بخونم تموم شه. کلافه شدم از فکرِ بلد نبودنش :/
  • شهربازی.... خیلی دلم شهربازی میخواد :(

 

 

شعر نوشت:

فقط فی الظلمه ستعرف من هم بنجومک....

{ فقط در تاریکی خواهی فهمید که ستاره هایت چه کسانی بوده اند. }

#به_زبانی_دیگر

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پاییز

امروز من....

یا من هو علی عباده رحیم

 

چه اسم مناسبی برای امروز و چیزهایی که میخوام بنویسم در اومد!

آی خدای مهربون به احوالِ ما بنده ها :)

آی خدای قشنگ :)

 

 

+برای حس و حال غر غرو امروزم، خوندن دعای کمیل میتونست معجزه باشه!

اما نمیدونم شما هم تجربه کردین یا نه! کمیل خیلی طلبیدنی عه! ینی اگر حسش بطلبه، اگر دلت هوایی بشه، اگر مفاهیمش تو ذهنت قشنگ جا بخوره، اگر چشمه اشکت جاری بشه، معجزههه میکنه! اما این حس و حال همیشه به وجود نمیاد

برای منِ ضعیف که بنده ضعیف خدام اینطوریه البته! برای شما ان شاءالله همیشههه حسش هست. به نحو عالیش :)

 

 

+از اعمال ایام البیض، میدونستید نماز جعفر طیار، دعای مجیر و روزه هست؟

اعتکاف که نرفتیم امسال. سعی کنیم از دعاهای وارد شده این روزها استفاده کنیم. چون این ماه همون ماهه که میتونیم 5 بار تو روز به خودمون یادآوری کنیم که خدا " یعطی الکثیر بالقلیل" هست... چه خوب خدایی داریم ما :)

 

 

+

 

+امروز خیلی دلتنگ شما بودم حاج قاسم ....

روز پدر رو تبریک میگم... اونجا، تو آغوش امیرالمؤمنین علیه السلام ولادتشون رو تبریک میگید؟ میشه از جانب ما سلام برسونین؟ میشه بگید این دخترک کوچیکشون بسیار دلتنگ نجفه؟

 

{ شکر و چای نجفم....

نجفم

آرزوست....

 

باز هوای نجفم

نجفم آرزوست}

 

یادمه اربعین 98 که کربلا رفته بودیم، در راه برگشت از حرم، با خواهر بزرگترم داشتیم حرف میزدیم. گفت :« دوس داشتم وقتی مردم، من رو نجف دفن کنن....» 

بعد بغض کرد، ادامه داد:« اینجوری به امیرالمؤمنین نزدیک ترم ....»

 

آخ! اون لحظه رو یادم نمیره :)

 

 

+وفات حضرت زینب سلام الله علیها رو هم تسلیت میگم!

 

 

+خب!

این روزها چه میخوانی ناتانائیل؟

 

اول: هفت تا هفت تا

یه کتاب از هالی گلدبرگ اسلون

از انتشارات بسیار دوست داشتنیِ پیدایش.

کلا 487 صفحه است. از ژانر کتاب های روانشناسی نوجوان محسوب میشه.

من تو کتابخانه همگانی طاقچه دارم میخونمش.

دخترک داستان نابغه است. پدر و مادرش رو توی حادثه ای از دست میده. و حالا شاهد چگونگی برخوردش با قضایا هستیم. و اینکه از سیاهی ای که بهش سایه انداخته در میاد یا نه؟ اگر آره، چطور بعد اون اتفاق به شدت غم انگیز، زندگیش رو میسازه

 

دوم: مردی با لباس قهوه ای

از : آگاتا کریستی

ترجمه محمدعلی ایزدی

کتابی 362 صفحه ای.

ژانر کارآگاه و جنایی طوری.

یه دختری برای زندگی میره پیش یکی از اقوام پاریس، اونجا شاهد مردن یک نفر توی ایستگاه قطار میشه

و این مردن به نظرش عجیب میاد. چند تا اتفاق همزمان و با فاصله زمانی کمی می افته. دخترک میره دفتر روزنامه و درخواست میده که اون رو به عنوان خبرنگارشون بپذیرن.

دفتر روزنامه میگن این معما رو حل کن، ما تو رو میپذیریم.

و دخترک به دنبال حل معمای دو قتلی هست که توی اون شهر اتفاق افتاده.

 

 

 

نظر نهایی رو میام براتون مینویسم.

فعلا علی الحساب توصیه من به خوندن " هفت تا هفت تا " رو بپذیرید. 60% کتابش رو خوندم و میدونم جزء کتابهای مورد علاقم بعدها نام خواهم برد ازش. اگر پایانش هم به اندازه روند و سیر داستان خوب و جالب باشه.

 

 

یه کار هیجان انگیزه که طاقچه کرده! کتاب رو که شروع میکنی به خوندن کنارش یه درصد میزنه. هرچقدر از کتاب رو که میخونی درصدش رو حساب میکنه و میتونی ببینی :))

 

 

+قرآن خوندن هم خیلی ثواب داره ها :) منم دعا کنین

 

علی علی

 

 

پی نوشت:

چیزهایی که دلم میخواد:

  • یه دفتر خاطرات خصوصی که هر چرت و پرتی که نمیتونم به کسی بگم و حس و حال خیلی درونی یا حتی متغیرمه توش بنویسم.
  • گوش دادن وویس های درس فلسفه و نوشتنشون و فلسفه خوندن و نهایه ورق زدن و سرشار حس پرواز شدن
  • یه چت درست و حسابی با ف.سین، در حالی که مطمئن شم خوشحاله و داره لبخند میزنه... دیدن ف.سین، که چه  بهتر!
  • فرار کردن از همه اطرافیانم و یکی دو روز راحت بودن :))))
  • یه سریال کره ای... کلی سریال دارم تو لیستم که وقت دیدنشو ندارم :( چه وضعشه:(
  • تو وب هاتون گشتن :( کامنت هاتون رو روی پست هام دیدن:( کامنت های بلند درمورد خودمون، وضعیتمون، تک تک جزئیات پست هامون:(

 

طولانی شد دل خواه های این دفعه ام... مرسی خوندین....

 

 

پ.ن2:

حس فکر کردن در مورد تیتر که خلاقانه باشه نداشتم :))

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز

به وقت اون سرمای مطلوبی که گفتم دوسش دارم

یا من هو فی جلاله عظیم

ای آنکه در جلال و جبروت بزرگی

 

 

{ یک پست طولانی نوشتم براتون نصفه شبی. کامپیوتر هنگ کرد یکدفعه خاموش و روشن شد... بی مروت از تو بیزارم.... } 

 


الان که این رو مینویسم، ساعت 4:19 دقیقه بامداد 15 اسفنده. روی صندلی چرخ دار قرمز کامپیوتر نشستم و پنجره سمت راستم بازه. سرمای این موقع شب برام مطلوبه ( تو پست قبل هم گفته بودم بهتون :) ) 

 


پرتو روی تخت کنار کامپیوتر نشسته و خودش رو با پتوی قهوه ایش احاطه کرده و با گوشیش شکارچی شهر میبینه. از قسمت دو تا 17 دیده. الان داره قسمت اول رو میبینه! خواهر دیوانه من!

 


چند دیقه پیش از زیر پتوش بلند شد برام سوییشرت قرمز گشادم رو آورد ( فک میکنم سه سایزی ازم بزرگتره ...)

بعد گفت:« اینو بپوش سردت نشه.»

تا اومدم ذوق کنم میگه:« سرما میخوری میفته گردن من.» پنجره رو به درخواست اون باز کردیم آخه! :)) 

 


امروز سفارشم از انتشارات روزبهان رسید.

40 نامه کوتاه به همسرم. یک ذوقی کردم که نگو!

میدونین سایت روزبهان یه نظرسنجی گذاشته وقتی جواب میدیم یه تخفیف 50 درصد برای خرید از کتاباش میده؟ نمیدونین؟ خیلی هم سریع کتابا رو تحویل میده! 

 


امروز فیدیبو تخفیف 90 درصد رو یه سری کتاباش گذاشته بود.

با ف سین همزمان بینوایان رو خریدیم. اونم ترجمه کی؟ حسینعلی مستعان! اگه میخواستیم چاپیش رو بخریم میشد حدودای 270 تومن. حالا میدونین چند شد هردو جلدش؟ سه هزار و چهارصد تومن! 

 


و باورتون نمیشه!

چند دقیقه پیش پرتو رفت برام پاپوش های آبی بافت، باطرح های سنتی رو آورد!

گفت «بیا عاشکیم. سردت نشه! »

و از اون نگاه های گربه شرک طوری اش بهم انداخت...فعلا واسه این ذوق کنین تا نگفته هدفش از آوردن این پاپوشا چی بوده!

 


امشب در حالیکه دوتایی رو تخت یه نفره پرتو دراز کشیده بودیم، داشتیم انیمه " مری و گل ساحره" میدیدیم. با گوشی من.

بعد زنگ خورد. یه کار تایپ جدید فوری دادن بهم.

اممم. شاید نباید قبولش میکردم. اما قبول کردم.

به خانومه گفتم «بده یکی دیگه.» چون من نه خیلی وقت دارم نه هزینه ای که میگیرم رو مناسب میدونن ( برای تایپ فوری تو ذهنش 1000تومن بود. من 3000 میگیرم) اما گفت اشکال نداره، تایپ کنین ....

 


دوتا از بستگانمون کرونا گرفتن... دعا کنین ....

 


امممم... هوا واقعا سرد شد الان. انگشت هام که رو کیبورده سِر شدن. :))

میرسم تایپ و تموم کنم به نظرتون؟ کاش ف سین یه قسمتشو قبول میکرد بگیره. 
خانومه واقعا هم بدخطه. یه عالمه از قسمت ها خطش رو نمیتونم بخونم و مجبور میشم نقطه چین بذارم.

و عکس هایی که فرستاده هم بی کیفیته.

تا اذان حدود نیم ساعت مونده. این نیم ساعتم تایپ کنم نماز بخونم و بخوابم. 

 


الان دقیقا 4 ساعت و 35 دقیقه است که وارد روزی شدیم که امام جواد علیه السلام متولد شدن.

عیدتون مبارک :)

 

 

اینجا نوشتن خیلی خوبه بچه ها....

بهم حس خونه میده:)

لطفا نگید که میخواید از بیان برید یا میخواید وب هاتون رو ببندید. غصه میخورم.... 
مرسی

 


علی علی

 

 

 

عکس به مقتضایِ حال.

از پنجره ما، به بیرون. با ماگِ روباهیِ آبی وضمیمه دست های یخ زده و لبخند و نسکافه :)

 

 

 

 

پی نوشت:

  • همچنان درس خوندن میخواد دلم
  • ادامه مری و گل ساحره
۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پاییز

اگر برای ابد، هوای دیدن تو نیفتد از سر من چه کنم؟

یا مُعلِن

ای آشکار کننده

 

 

 

 

 

اگر برای ابد

هوای دیدن تو

نیفتد از سر من

چه کنم؟

 

هجوم زخم تو را ، نمیکِشد تن من!

برای کشته شدن چه کنم؟!

 

هزار و یک نفری به جنگ با دل من

برای این همه تن ، چه کنم؟

 

 

 

 

پ.ن:

برای کشته شدن چه کنم؟ :_)

 

پ.ن2: صرفا به جهت خیلی احساسی خواندنِ خواننده، و مفهوم خیلی زیبا!

بی قصد و غرض و مخاطب خاص....

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پاییز

چنان نماند، چنین نیز هم نخواهد ماند

یا من هو بعد کل شیء

 

 

باید حالم رو توی این روزها، تو یه نامه سربسته، با توصیف های حدودا دقیق برای بعدهای خودم بنویسم.

و نخونمش تا وقتی که برسم به بحرانی که فکر میکنم نمیشه تحملش کرد

بعد ها، اگه این قضیه تموم شده باشه ( که دنیا اصلا همینطوریه! تموم میشه... ) میگم تموم شد! نگاه کن! اینو گذروندی. این یکی ها رو هم میگذرونی.

 

 

+دیشب کلی از خدا سعه صدر خواستم به خاطر قضایایی.

با استاد کاف داشتیم صحبت میکردیم امروز، کنارش تو دفتر نشسته بودم... گفت " دلت شکسته؟" دست چپمو ستون سرم کردم، نگاهش کردم... اشک هام روی روسری ام پایین میومد.

استاد دست راستشو ستون سرش کرده بود و نگاهم میکرد...

مجبور بودیم با صدای آروم حرف بزنیم. چون دو تا استاد دیگه هم تو دفتر اساتید بودن.

و بین همه این سختی ها، این قسمت روز رو  طلایی میکنم. میدونم بعد هایِ بعد ها، دلم برا این لحظه. برای این نوع نگاه کردنش، برای آروم حرف زدنش تنگ میشه...

خیلی خدا رو شکر میکنم که تو این لحظه های سختم، استاد کاف رو مثل هدیه تو زندگیم قرار داد ...

 

 

+بهتون گفتم جین ایر رو تموم کردم؟ فک نکنم.

از قشنگ ترین رمان های کلاسیکی بود که خوندم :) جانم...

خیلی خوبه. بخونید حتما :)

 

لحظاتتون پرازیاد خدا علی علی

(19آبان 98-پاییز.ن)

 

 

طاقچه پاییزی:

شوری اشکم گواهی داد بعد از جور تو

آنچه از چشم من افتاده نمک پرورده بود.

#مهسا_امیریان

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پاییز

کتاب هایی که در حال حاضر میخونم.

یا من هو خالق کل شیء

 

در حالِ خوندن "جین ایر" ام.

و بله! بازهم چندین کتاب باهم دستمه.

" چرکنویس" یک کتاب صوتی هست که در راه برگشت از کلاسم اگر پیاده برگردم گوش میدم. و وقت هایی که نمیتونم کتاب دستم بگیرم یا کتاب الکترونیکی بخونم.

" جین ایر" عزیز :)

" دنیای سوفی" که در یک حالتِ وقفه به سر میبره و فعلا در حال خوندنش به طور جدی نیستم. روزها گذشته از آخرین بار که به طور جدی خوندمش.

" توتو چان، دخترکی آن سوی پنجره" که این هم خوندنش چند روزیه متوقف شده. البته کتاب خیلی جالبیه.

 

 

اما!

علت توقف همه بجز جین ایر، اینه که به شدت در حال و هوایِ جین ایر هستم الان.

نسخه الکترونیکی ترجمه آقای بهرامی حران رو که خریده بودم از طاقچه

نسخه چاپی اش رو از خواهرم امانت گرفتم. چون خوندن چاپی برام راحت تره.

 

 

+خاطرات کربلا رو تو دفتر خاطرات شخصیم از وقتی برگشتیم دارم مینویسم. اما به آرومی پیش میره. الان با اینکه مقدار زیادی ازش نمونده اما حوصله نوشتن رو ندارم خیلی. آروم پیش میره

 

 

+پرتو ی جان برای تولدم یه دفتر گل گلی خیلی خوشگل گرفت ، دفتر خاطرات قبلیم که دیگه آخراش بود با نوشتن نصفِ سفر کربلا پر شده بود. ادامه اش رو دارم تو این دفتر گل گلی جدید مینویسم.

 

+امروز همزمان به 4 نفر پیام هایی فرستادم . برام جواب های همشون مهم بود. جواب های چالشی داشت سوال هام. و با اینکه آمادگی چالش رو نداشتم، به خاطر اینکه احساس میکردم لازمه الان بگم، گفتم.

دو نفر به یه صورتی جواب رو دادن. دو نفر موندن. البته از اون اضطراب اولیه کم شده و حالا خوبم :))

 

 

+قالبِ جدید رو خیلی دوست دارم :)

 

+بعضی وقتها نمیشه یه سری گناه ها رو به شکل معمول کنار گذاشت.

باید ازشون فرار کرد. با تمام قدرت. سخت هم هست. من خیلی قبول دارم. خدا که از رگ گردن بهت نزدیک تره بیشتر میزان سختیش رو برای بنده کوچیک بی نواش میدونه.

تو میتونی ناتانائیل. به حرف من اعتماد کن! وقتی فرار کنی، بعدش یه چیز قشنگ در انتظارته. یه حسِ خوب... و حداقل این که توی اون دنیا، به جای این لحظه ای که میخواستی گناه کنی، هیچ گناهی نوشته نشده!

ناتانائیل، ما ابدیت رو در پیش داریم.

بیا باهم از گناه کردن فرار کنیم.

هر روز خودت رو به خاطر گناه هایی که انجام ندادی تشویق کن... تو میتونی :)

 

لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

 

(10 آبان 98. پاییز.ن)

 

 

طاقچهـ پاییزیـ :

بغض گلوی ما را،

باری تو ترجمان باش ...

۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پاییز

پاییزیآت

 

 

 

من بیشتر از همیشه دلتنگ توام

 

شاید اثر آمدن پاییز است....

 

 

 

پ.ن:

پاییز عزیز!

بس کن.... مرسی! اه....

 

 

پ.ن2:

با پاییز قهریم...

بارون میباره اخم میکنم. هوا همش تاریکه اخم میکنم... سرده اخم میکنم....

:/

اما خب... اسمم هنوز پاییزه! چون چند ساله که لقبم پاییزه و این اسم و تلفظش رو دوست دارم.

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز

روزمره _1_

یا حکیم

 

هم خیلی خسته ام، هم از اون حالت های افسرده طور دارم.

این کار تایپی که گفته بودم هم به خاطر اونجوری نوشته شدنش شده قوز بالاقوز. دلم واسه اون بنده خدا هم میسوزه. از دوستای خودمه.

انقدر شلوغه مطالبی که نوشته و انقدر دسته بندی نداره و منابع رو کامل ننوشته و.... که من همش رو تایپ کنم هم، دو برابر تایمی که من دارم میذارم رو خودش باید بذاره برا ویرایشش!

 

 

فردا و پس فردا تعطیل.

و من خیلی خوشحالم از این بابت.

 

 

از صبح زود برای کلاس بیدار شدن گفته بودم که بدم میاد؟ گفته بودم خیلی وقتا دیرم میشه و مث باز مدرسم دیرشد میمونم!؟ گفته بودم از این حالتم انقدر بدم میاد که قابلیت اینو دارم که وقتی دیر میشه کلا نرم!؟ و حالم از این اوضاع داره بهم میخوره و روش هایی که برای درست کردنش پیش رومه رو حتی امتحان نکردم و علاقه ای به امتحانش ندارم؟ زود خوابیدن مثلا! این فشاری که میاد روم هااا

تو تمام سالهای تحصیلم تقریبا این مشکل رو داشتم! نه تو کل سال، اما تو یه بخش هاییش چرا!

الان هم راستش راه چاره نمیخوام. از شدت حرصم از خودم اینها رو نوشتم!

 

 

"هنوز آلیس" رو دیدم مهناز خیلی خوب و قشنگ بود. ممنونم از معرفی :) ان شاء الله اگر تونستم تو یه پستی معرفی میکنم و نظرمو مینویسم.

میخواستم کتابشو اول بخونم. اما راستش نمیدونم چرا دلم خواست کلا کتابشو نخونم و فقط فیلمشو ببینم.

معمولاً اینطوریه که ترجیح میدم اول کتابو بخونم بعد فیلمو ببینم.

 

 

لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

 

(27شهریور98.پاییز)

 

طاقچه پاییزی :

ای بی خبر از حال من

امروز کجایی؟

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز