زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

۱۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

پیشرفت های کوچک ملموس

یا جمیل

 

 

باید برم باشگاه.

هردفعه میرم، بازو و پاها و پهلوهام درد میگیره. بعد تاجلسه بعدی تااازه خوب شده که باز میریم جلسه بعد!

تازه به اون هدفی که میخواستم هم نمیرسم احتمالا :/

اما به هر حال این نکته قابل توجهه که متوجه میشم مثلا اولین جلسه 10ثانیه رو 180 وسط تونستم تحمل کنم. جلسه پیش 55 ثانیه

یا یوپ چاگی هامو بالاتر میزنم حالا.

یا نفسم، یکم کمتر میگیره موقع دو

یا دراز نشست هامو، جلسه پیش 40 تا تقریبا بدون هیچ مشکلی و پشت هم زدم

و اینا خوبه. این پیشرفت های کوچیک، اما ملموس.

 

 

 

+عییییییییدتون مبارک :)

 

۸ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
پاییز

تبلیغات

یا جلیل

 

_ آقا یه عالیس بده.

_ شیرشو بدم؟ دوغشو بدم؟ ماء الشعیرش رو بدم ؟

 

:|

 

 

 

(اندر حکایات تبلیغات بازرگانی مزخرف)

 

 

 

+چرا اینجوری شدن تبلیغاتا؟!  :))))

هرجا میشنویم : آ   آ     آ    آ    آآآ

همه باهم میگیم : شیر طعم دارِ عالیس...

 

تازه تا جوین میبینیم هم میگیم: کنجد شیوید با جو، جوین برای تو  ( بعد یکی از اون وسط میه: لا   لا   لا   لالا)

 

 

 

 

+چه خسته ام از کتاب خوندن

دنیای سوفی هم داره آروم پیش میره. نمیدونم به خاطر خستگی فکری مه یا کلا مدلش اینجوریه

تو طاقچه هم یه کتاب دیگه شروع کردم. خیلی کند پیش میره! رمان نوجوان!! نمیدونم چرا همچینه!

 

 

شب بخیر :)

 

۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
پاییز

چگونه با قلب مخاطبین خود طناب بازی کنیم

یا منفس الغموم

 

 

آخ قلبم....

یه مجموعه سه جلدی داشتم میخوندم. فیلمشم قبلا دیده بودم.

و کتاب مسخره تموم شد. متفاوت با پایانی که فیلم داشت

اصلا حس میکنم دست و پام شل شد. شخصیت اصلی رو کشت!!!

قلبم...

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

هر چه میخواهد دل تنگم، بگم _2_

یا مفرج الهموم

 

 

البته که شاید پست های طولانی رو دوست نداشته باشید به اندازه کوتاه ها، که طبیعی هم هست، پست های کوتاه مثل یه شکلات کوچولو میمونن. آدم راحت میخوردشون ، اما دلم خواست از این پست بلند ها بذارم همه چیزایی که میخوام تیکه تیکه بگم ویکدفعه باهم بگم!

 

 

1: دیروز شروع کردم به خوندن "دنیای سوفی" به مناسبتِ زادروزِ "یاستین گوردر" (نویسنده اش) :))

همچین آدم مناسبت شناسی ام. بله !

دنیای سوفی یه رمانه در مورد تاریخچه فلسفه. من این کتابو فک کنم ترم دوم بودم، اسمش و شنیدم از یه سخنرانی که برامون آورده بودن. بعد یکی از دوستام گفت داره کتابو. ولی چندان جذاب نیست. شاید بهتر باشه یکم دیرتر شروع به خوندنش کنم.

من هم بیخیال خوندنش شدم. ف سین هم یه چند باری بهم معرفی کرده بود، چون حس میکردم باید کتاب حوصله سر بر و طووولانی ای باشه، گفتم نمیخوام بخونمش فعلا

تا اینکه نمایشگاه کتابِ امسال، حضرت آقا که رفته بودن بازدید از نشرِ هرمس، این کتابو که دیدن گفتن خوبه که جوانان ما این کتاب رو بخونن ( مضمون کلام این بود :)) دقیقش یادم نیست)

دیگه به جد تصمیم گرفتم بخونمش.

حالا که زوده. هنوز حدودای صفحه 60 ام . بعدا نظرمو درموردش مینویسم.

 

 

2: یکی از دوستان گفت کارِ تایپِ پایان نامه اش رو قبول میکنم؟

بهار چند روز پیشش بهم گفته بود تو که تایپت خوبه، چرا از بقیه تایپ قبول نمیکنی واسه اوقات فراغتت؟ تو فکرش بودم. بعد این بنده خدا که اینطوری گفت خیلی جالب و همسو با فکر هام بود

ان شاءالله هم خوب پیش بره. هم من راضی باشم هم خودش.

 

 

3: آقا من این مدادرنگی رو گرفتم، از اون موقع تا حالا فقط باهاش همون ماندالا جدیدم رو رنگ کردم. برم یه چند تا بوکمارک فانتزی بکشم حداقل!

 

 

4: ف سین فک کنم واسه کارای پایان نامه اش که یکم دیر شده و اینا، نگران و نارحته.

حاضرم هرجور از دستم بر میاد کمکش کنم انقد غصه نخوره. اما دارم سعی میکنم یاد بگیرم به زور به کسی که ازم کمک نمیخواد، کمک نکنم.

آمادگیمو اعلام میکنم. اما اگه طرف خودش نخواد، فایده ای نداره و این کار مهربونی هم حساب نمیشه حتی!

 

 

5: چرا من دلم تنگ نشده برای هر روز صبح زود رفتن سر کلاس؟! اصلا خیلی خوبم همینطوری

 

 

6: من، مرداد که دو سانس ورزشمونو ثبت نام کردم، هی با خودم فکر میکردم که به اون دو تا هدفی که داشتم برسم.

دیروز که استاد فرم هامون رو دید، به حدی ایراد های جدید پیدا کردم که انگیزه ام کم شد. ایستادم یه گوشه و چند ثانیه فکر کردم حالا چی کار کنم!؟

بعد هی نرمش های مختلف برای قوی شدن بازو، شکم، ماهیچه های چهارسر رفتم. بعدم که بچه ها خواستن مبارزه کنن، با اینکه 3 ماه بود مبارزه نکرده بودم هوگو پوشیدم و به استاد گفتم :« فقط با هرکی منو میندازی، بهش بگو با این ناخونای من کار نداشته باشه! عروسی داریم فعلا.»

استاد میگه تو مواظب باش بچه ها رو چنگ نگیری فقط :/

:)))

بعد اونوقت منو انداخت با یگانه! :| یکی از بچه های قوی توی مبارزه. بعد اونوقت من اصلا مبارز نیستم. پومسه کارم :)) یه ترکیب خنده داری بودیم.

اما مهم اینه که سعی کردم خودمو بندازم تو دل ترسی که داشتم! مبارزه ....

پریروز رسیدم خونه، حس میکردم الان بازو ها و پاهام دیگه کنده میشن حتما!

دیروز هم درد میکرد و هی بازو و پاهام منو چپ چپ نگاه میکردن :))

امروز اما بهترم. و فردا باز سعی میکنم نرمش هارو تا حدی که فشار جدی به بدنم وارد نشه انجام بدم تا شاید به اون چیزایی که میخواستم، برسم!

دردناکه این شاید!

چون با توجه به برنامه قبلی ای که ریخته بودم برا خودم، برنامه ام ریز و جزئی بود تقریبا و احتمال رسیدن بهش بیشتر بود. حالا کمتر شده.

فقط امیدوارم نشم مصداق سنگ بزرگ نشانِ نزدن است.

 

 

 

7: شایسته بود شماره 6 خودش یه پست جداگانه میشد. اگه خوندین خسته نباشید میگم بهتون :))) میتونین استراحت کنین :)))

 

 

لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

۱۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
پاییز

متمایز

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
پاییز

کیسه برنج

یا منور القلوب

 

 

 

مرسی مهناز بابت معرفی :))

 

 

+بچه ها، علیکم به دیدن این فیلم.

بامزه است.

انقدر خنده های دختر بچه (جیران ) رو دوس داشتم که دلم میخواست یه لقمه کنم بخورمش.

 

 

یه جاش دو تا بچه ها میخواستن دوست شن باهم.

پسره میگه اسمت چیه؟

دختره میگه "جِریان"

وای. انقد بامزه اسمش و اشتباه میگه :)))

 

 

یه جاش میخواد معصوم خانومو راضی کنه ببردش پارک، میگه " معصوم خانم؟! تو دوس داشتی بچه که بودی معصوم خانومتون نبردت پارک؟! "

انقد دوس داشتم اینجاشو :)))

 

حال و هوای تهرانِ قدیم...

 

 

 

+کمک های مردم به هم خیلی جالب و دوست داشتنی بود.

کمبود امکانات البته مشهود بود.

توجه به بچه ها، شاید توی این سالها بیشتر از اون موقع دیده بشه. اما چیز دیگه ای که وجود داره اینه که بعضی وقتا این توجه رو، تو جایی که چندان هم لازم نیست خرج میکنن. میگیم خب آفرین. دستت درد نکنه. بعد تو جایی که بچه نیاز به توجه داره و نیاز داره دیده بشه، بچه رو دست و پا گیر میدونن و توجه نمیکنن بهش! یا یکدفعه از دستش عصبانی میشن

 

 

فقط من خیلی از اون بچه ای که اسمش حسین بود، خوشم نمیومد :/

 

 

لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

 

 

* چرا نمیتونم عکس بذارم روی مطلب؟

دو تا عکس براتون یافتم . نشد بذارم :))

 

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز

بانک

یا طبیب القلوب



کِی این بی حوصلگی من میخواد درمان شه!؟ اه....



+فردا صبح پاشم برم بانک. بلکه بیرون رفتن حالمو بهتر کرد.

نمیدونم کارتمو به کجا دادم رمزشو اشتباهی چند بار زدن، هی میگه از تعداد دفعات مجاز بیشتر رمز را اشتباه زده اید :/



۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز

هرچه میخواهد دل تنگم، بگم _1_

یا مقلب القلوب


(از پست های پراکنده ، به سبکِ هرچه میخواهد دل تنگت بگو! )


1: فردا با مریم میخوایم بریم خونه یکی از دوستان. تصمیم بر این بود که سه تایی بریم امامزاده صالح.

اما یه نفرِ چهارمی بهمون اضافه شد که بچه نوزاد داره. خیلی سخت میشد با مترو امام زاده

قرار بر این شد همون بریم خونش!


2:تولد ریحانه است. به بیمزه ترین شکل ممکن بهش تبریک گفتم. ینی فقط پیام!

هرچند پیام های شادی بود. اما خب. فقط پیام بود.

دوست داشتم تولد بگیریم براش


3: اعصابم خورده. بعد این اعصاب خوردم،یه تلنگری زده به حس های بی حوصلگی و درد و غم و دلتنگی. همه باهم دارن غر میزنن حالا

یکی بیاد اینا رو ساکتشون کنه :/


4: یکی از بچه ها میگه یکشنبه پاشو بریم فلان جا

و من فکر میکنم اگه برم و خیلی چیزایی که نمیخوام، پیش بیاد چی؟


5: ترم تموم که شد، خیلی خیلی دلتنگ بودم به خاطر رفتن یکی از بچه هامون. ترم آخرش بود و درسش تموم شد

بعد میگفت نمیرم بمیرم که

و من ناراحت بودم چون میدونستم چی پیش میاد! میدونستم چقدر همه چی با فاصله گرفتن زیاد تغییر میکنه

و بله. آفرین به من که انقدر تازگی میتونم درست حدس بزنم :/


6:امروز با کلی ذوق از دستبند ها عکس گرفتم. میخوایم بذاریم تو یه پیجی که یکی از خواهر هام داره.

عکس های خوب و هنری ای هم شد

بعد به یک باره نمیدونم چی شد که ذوقم انقدر خالی شد، انگار از ابتدا چیزی به اسم ذوق وجود نداشت!

دیشب از شدت ذوق و ایده هایی که میخواستم برا فروش دستبند هامون اجرا کنم خوابم نمیبرد!


7:لیندا مالالی هانت رو میشناسید آیا؟ نویسنده کتاب فوق العاده زیبا و فکر میکنم نسبتا مشهورِ ماهی بالای درخت

الان درحال خوندن یه کتاب دیگه از همین نویسنده ام. "یکی برای خانواده مورفی"


8:اگر حالِ دلتان خوب نیست، آهنگی که خیلی زیاد دوست دارید و نذارید تو گوشتون!

قشنگ آهنگ و له میکنه میشوره میذاره کنار

بعد ها بشنویدش اون حال بد تو ذهنتون تداعی میشه

اگه یکم حالتون بده ممکنه حالتون و خوب کنه

اما حالِ خیلی بد و فقط بدتر میکنه

و تو این مورد، به نظر من مداحی گوش کردن واقعا بهتره


9: از دو کیلومتری یه آهنگی رد میشم چشمام پر اشک میشه. اثر پیازی داره روم!

انقد که باهاش گریه کرده بودم با حالِ افتضاح

یکی دیگه بود که دوسش داشتم. بعد اصا مفهوم عاشقانه نداشت کلا. غمگین هم نبود.

انقد حال خودم بد بود طرف چیزای خوبم میگفت من گریه میکردم :)))))

الان اونم دوست ندارم گوش بدم. البته به اندازه اون که اول گفتم نرسیده ها

اما واسه مداحی ها چنین نیست. شایدم واسه من این مدلیه


10: وای. یه خواب عجیب غریبی دیدم بعد از ظهر.

خواب دیدم یه سوسک خانگی داشتم.

بعد پروازم میکرد.

انقدم منو دوست داشت :| خدایی؟ :| سوووسک بالدار خانگی؟ :|

بعد منم نسبت بهش احساس محبت میکردما :/

بعد جالب ترش اینجاست که سوسکه جا میخواست برا خونه اش دیگه! یه چاه داشتیم وسط اتاق مون(!)، میخواستم از وسط جمعش کنم سوسکمو، درپوش چاه و برمیداشتم میذاشتمش اون تو :))))

خدایی این از کجا اومد تو خواب من :))



لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی



۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

خودت باش دختر | ریچل هالیس

یا کاشف الکروب



سلااام :))


بچه ها. من این کتاب و که میدیدم یهو مشهور شد و اینها، همش فکر میکردم ازون کتاب های کلیشه ای روانشناسی و انگیزشیه

از اون ها که دائم میگه رمز موفقیت شما چیست!؟ بلهههه. همین که فکر کنید به هدفتان موفقید


ولییی، اینطور نبود

اولین کتابی که از کتابخونه همگانی طاقچه دانلود کردم و خوندم، همین کتاب بود.

اول تصمیم داشتم فقط شروع کنم و اگه خوشم نیومد ادامه ندم.

اما واقعا عالی بود.

یه نکته ای که وجود داره اینه که نویسنده توی مقدمه  کتاب، به طرز خوبی توضیح میده که از نوشتن کتاب چه قصدی داشته و باید انتظار چه چیزهایی رو داشته باشید

انقدر جذبم کرده بود که تا بیکار میشدم میرفتم ادامه اش. برای من از اون کتابها بود که زمین نذارم زیاد و فکر کنم کاش میخریدمش.

و واقعا بهم کمک کرد.

خیلی هم انگیزه ده بود.


نویسنده تجارب زندگی خودش رو هم نوشته. و این خودش کلی به جذابیتش اضافه کرده

چون لحن نوشتن پر انرژی و صمیمانه ای داره



از اون کتاب ها بود که آدم دوست داره برای بعضی عزیزانش هدیه بخره

البته که یه سری قسمت هاش، چیزهایی که نوشته بود خب از لحاظ فرهنگی با ما متفاوت بود. 

و من جای کتابی که یه خانم ایرانی موفق، به سبک ایرانی و اسلامی نوشته باشه رو خالی دیدم.



لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز

گردونه طاقچه

یاحکیم


بچه هاااا

طاقچه طرح گردونه گذاشته

اگ نرم افزار طاقچه رو دارید که هیچی، اگ ندارید نصب کنین

خیلی خوبه

اینطوریه که یه گردونه رو میچرخونیم، بهمون میگه اون روز چی برنده شدیم

روز اول بوف کور رو بهم هدیه داد (البته ای بوکش رو دیگه)

روز دوم (امروز) سه ماه اشتراک کتابخونه همگانی شو:))



باز هم برای کسانی که ایبوک میخونن البته:)


کتابخونه همگانی طاقچه:

این مدلیه که مثلا ماهی 10 تومن میدید، کتابهایی که تو کتابخونه گذاشتن و میتونین دانلود کنین، بعد از یک ماه و اتمام شارژ کتابخونه تون، لینک کتابایی که از کتابخونه گرفته بودید غیر فعال میشه

کتابای خیلی خوبی هم داره

من فعلا "خودت باش دختر" رو شروع کردم 



علی علی :)

۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز