زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

ای عشق تو شب چراغ امید... | از باب خاطرات ، با بیانِ دیگر

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
پاییز

شلوغ پلوغی، و خنده های ما

یا مجیب الدعوه المضطرین

 

 

+دختر آنچنان حال ندارم که میتونم مثل یه کوالای اصیل بگیرم بخوابم و هیچ کار نکنم.

فردا میان ترم یکی از درسا رو امتحان دارم. و حتی شروع نکردم به خوندنش! فک کن. نه چهارشنبه کلاس داشتم نه پنجش نبه و نه امروز. و با این حال شروعش هم نکردم.

 

+خواهر هام اومدن اینجا.

و من بسی از خوشی های دور همیمون خوشم میاد.

اما از اون طرف موجب میشه خونه به حد زیااادی شلخته و نامنظم بشه. خواهر زاده همه چی و بهم بریزه و اصلا براش مهم نباشه که این وسایل یکی دیگه است که اینچنین داره خرابشون میکنه.

یهو همه بالش ها رو میچینه وسط هال. باهاشون به عنوان کشتی برخورد میکنه و میپره روشون.

بعد بابا میگن چرا اینارو نگرفتید از دستش؟ چرا اینا رو دادین بچه بازی کنه؟ بالش کثیف میشه. ما رو اینا میخوابیم و...

خب حرف ها همه منطقی و قبول. « من» چی کار کنم؟! آقا ما از اتاق میایم بیرون میبینیم همه چی رو ریخته بیرون دیگه! ما بهش نمیدیم بازی کنه که! بعدم که همین ما جمعش میکنیم آنچنان جیغ های بنفشی میکشه که آن سرش ناپیدا.

 

 

+چند روزه دور همی « دور» بازی میکنیم.

بازی کردید تا حالا؟ نرم افزارش رو از بازار دانلود کنین. واقعا عالیه. ما هردفعه بازی کردیم کلی خندیدیم.

اوندفعه آبجی بزرگه که با همسرش یه تیم بودن، براشون اومده بود « استانبولی» آبجیم باید به یه سری توضیحاتییه جوری میگفت که دامادمون بتونه بگه اسم این غذا رو. فقط اجازه ندارن افراد کلمه ای که توی نوبتشون افتاده رو نام ببرن.

آبجیم-  یه غذایی که دوست داری...

دامادمون + قورمه سبزی؟

- نه... از پلو های رنگیه... یکی از شهر های ترکیه هم هست.

+ مرصع پلو ؟

 

ما :))))))

یکی از شهر های ترکیه به نام مرصع پلو o_O

 

یه دفعه دیگه داشتیم بازی میکردیم. شوهر خواهر هام باهم تیم شده بودن.

اولی- روزهای هفته رو توش مینویسن... مناسبت ها و. ...

دومی+ تقویم.

- آره... ( به دیوار اشاره کرد.) اینجا وصل شه.

+ تقویم رو میزی؟!

 

ما :))

اسم دیوارامون میزه بچه ها :))

 

 

+یعنی تو کل ماه شعبان، من یکبار مناجات شعبانیه نخوندم. خیلی دوس داشتم بخونمش. بسیار فراز های لطیفی داره. امروز هم احتمالا وقت نشه.

 

+فکر کنین! من انقدر سرم شلوغه الان. کلی کار دارم و امتحان فردا و فلان و بهمان

مامان اینا رفتم ملحفه های جدید گرفتن برا تشک و بالشت هامون. البته خیلی نیاز بود. ملحفه قبلی هامون خیلی کهنه شده بودن اصلا!

اما الان؟!

حتی کمک هم نکنم، به شدت همه جا بهم ریخته تر میشه.

همین الان اتاقی که توش نشستم و براتون توصیف کنم :« سه تا چادر نماز این کنار بازه. سه تا بالشت و یه تشک و دو تا پتو مسافرتی و سه چهار تا ملحفه از توکمد رختخواب ها بیرون اومده همینجوری رها شده. 

یه میز کوچولو ( از این ها که پایه شون جمع میشه) بازه و کتاب و دفتر های پرتو و وسایلش روشه.

همین الان 6 تا کیف این اطرافه:/ بچه ها... 6 تا کیف!!

حالا همش باز نیستا. اما به نظرم سه تاش که الان مثلا سرجاشون هستن، یه جای دیگه باید داشته باشن انقدر در معرض دید نباشن.

رخت آویز وسط اتاق پهنه تا لباس هایی که ازماشین لباسشویی دراومده خشک شه

کتاب و اسباب بازی های خواهر زادم هم پراکنده گوشه های اتاقه

روی میز کامپیوتر یه اسپری خوشبو کننده و یه بسته رژ هودا بیوتی و یه گیره سر و یه کابل اتصال وای فای به کامپیوتر تو جعبه اش و 4 تا کتاب و جامدادی من و یه عالمه برگه است.

چمدون خواهرم بازه گوشه اتاق.

یه مانتو من افتاده اون گوشه.

 

همین :)))

اینا وسایلیه که هرکدوممون ازش استفاده میکنیم . مثلا این کتابایی که وسطه رو من یا دارم میخونم یا این تموم شه میرم سراغ بعدیش. این چادر رنگی ها برای وقتیه که دامادمون که الان بیرونه بیاد خونه، چادر سرمون کنیم. رختخواب ها که گفتم چرا وسطه. کتاب دفترای پرتو هم چون کلاس داشته، و الانم بعد جمع کردن رختخواب ها باید بیاد تکالیفشو بنویسه.

 

بذارید برم سرمو بکوبم به نبش دیوار :/

الانم صدای جاروبرقی میاد...

 

 

+از امتحان فردا، یه جاهایی حتی صوت استاد و با متن درس تطبیق ندادم!

برای زن عموم که با کرونا به رحمت خدا رفت و تازگی چهلمش بود، یه جزء قرآن گرفته بودم و هنوز تموم نشده. میخواستم قبل شروع ماه مبارک تمومش کنم که به جزء خوانی روزانه ام نرسه زیاد شه.

دو روزه طرح کلی 20 صفحه نمیخونم. یه روز 10 صفحه خوندم حدودا و یه روز نخوندم.

امروز دیگه واقعا باید بخونم.

 

 

هوا گرم شده یهو... نیست؟

عکس یک در رو نمیدونم کی بتونم بگیرم. هیچ در جذابی به ذهنم نمیرسه...

آها الان که اینو نوشتم به ذهنم رسید .... مرسی :))

 

+درسته همه چی شلوغه. اما من ترجیح میدم همه چی مرتب باشه و ما همچنان پیش هم باشیم.

هرچند یه سری حرف ها رو ابدا نمیشه به بعضی افراد خانواده بگم.

ینی برخوردشون جوریه که انگار چقدر مسخره که از همچین چیزی نارحتی.

مثلا میگم ذهنم شلوغه فردا امتحان دارم. در عوض همش کسلم و نمیتونم بلند شم. خیلی بی حالم.

میدونین چی گفت؟ « خب پاشو دیگه. چرا نشستی؟»

قانع شدین؟

وقتی خیلی خسته و بی جونید، خب پاشید دیگه....

 

 

 

+برم یکم این آشفته بازار ذهنیمو مرتب کنم حداقل. و دستی هم به سر و روی خونه بکشم.

متن خیلی شلوغی شد.

اگه تا اینجا اومدین خسته نباشید :))

 

لحظاتتون پر ازیاد خدا. علی علی

(5اردیبهشت 99)

۹ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
پاییز