زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

۱۶ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

48 رنگ

یا منور النور



خدااااایااااا مررررسییییی :))



خیلی خوشحالم :)

رفتم مدادرنگی 48 رنگ خریدم برا خودم :)



+اردوشون فردا تموم میشه



+پنجشنبه ا.ا میبره سینما بچه هاشو. به عنوان فارغ التحصیل دوست دارم برم باهاشون.

و دوست دارم بگم دوستامم بیان باهم . حداقل یکی از دوستام باشه.



+دستبند جدید داریم درست میکنیم. ایده ای برای فروشش ندارید ؟ :))

آخه دستبند اونقد گرون نمیشه که اینترنتی خریدنش بیارزه. تو پیج اینستا بذارم؟


+لحظاتتون پرازیاد خدا . علی علی

۱۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز

نامه های شب _1_

یا حبیب


ساعت 2:30 شب

هنوز بیدارم، خودم را با این جمله که "دیروز 4:20 خوابیدی، 2 خوابیدن پیشرفته" گول میزنم، اما "خودم"، گول نمیخورد.

تصمیم داشتم امشب زود بخوابم مثلا !


امروز مهمان داشتیم

اتفاقاتی که افتاده، فکر هایم، برنامه هایم در ذهنم ردیف میشود


توی ذهنم بوی قورمه سبزی شامِ دیشب پخش میشود، لبخندِ بچه ی مهمانمان، صدایِ آن بچه دیگر که داشت برایم از مشاهداتش زیر میکروسکوپ میگفت هم در یادم سرک میکشند

از آن طرف انقدر ماندالای جدیدم به دلم نشسته است که یادش می افتم یک نسیم شادی آور میپیچد توی دلم، کشیدنش البته بیش از دوتای دیگر طول کشیده و هنوز هم تمام نشده، این یکی را به پیشنهاد شما، میخواهم رنگی کنم


[به تو هم فکر میکنم آن گوشه کنار ها .... میدانم نباید و میدانم تو احتمالا حتی یادِ من هم نمی افتی]


همین!


پ. ن: میبینی عزیز؟ گاهی بعضی چیزها همینقدر ناگهانی تمام میشود 

و حتی فرصت نداشته ای درست با آنها خو بگیری 

که قیصر هم گفته است" تا نگاه میکنی، وقت رفتن است ..."



با صدای جیرجیرک، تیک و تاکِ ساعتِ دیواری اتاق ما

شب

2:44

پاییز

۱۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

معدل الف

یا نور



خیلی زشته تا میشنون معدل یکی بالا شده (19 یا 20) میگن خب، لابد درسا آسونه. استادا خیلی کمک کردن و ...

مورد داشتیم بهم گفتن :«اینجا که تو میری، همچین فرقی هم با دبیرستان نداره البته. عجیب نیست معدلت بالا میشه.»

 زشته کوچیک دیدن کار کسی که نه حتی درس هاشو دقیق میدونین چیه و نه سختی های رشته شو



یکی بهم میگفت درسای شما که کاری نداره! معلومه معدلت خوب میشه

گفتم چقدر با درسامون آشنایی داری که اینجوری میگی؟

گفت همون عربی و فلان و بهمانه دیگه. اوووه. ما اینا رو دبیرستان خوندیم



من باید چی بگم به این فرد که متوجه نمیشه مسلما چیزی که من دارم تو تحصیلات تکمیلی میخونم، سطحش از دبیرستان بالاتره !حتی اگه اسمش یکی باشه با چیزی که اون تو دبیرستان خوند!!



یادم باشه، اگه دیدم کسی خیلی عالیه تو کارش، نگم لابد کارت ساده و بی ارزشه!

تشویق کردن افراد و خوبی هاشونو دیدن، انقدرم سخت نیست....



پ.ن:

مورد داشتیم معدل ترم دانشگاهش 20 شد، به جای اینکه بگن« ایول، خیلی خوبه! آفرین. » گفتن چه آسونه درساتون! شایدم دانشگاهتون از اون به درد نخور هاست. خیلی ساده میگیرن ....


 زیبا نیست بزنم تو گوش بعضی ها ؟ زیبا نیست ؟؟ :|

۹ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
پاییز

فیدیبو

یا شریف


ماندالای جدید شروع کردم :))


+تو عصر جدید، حدس نمیزنم محمد زارع بره بالا. فک میکردم حتما شکوفه برنده است. البته پارسا رو حدس میزدم. چقدر با ادبه این بچه :)


+دارم آبنبات دارچینی میخونم. تا اینجاش که خوب و جذاب پیش رفته.


+میخواستم بهش پیام بدم، حالش رو بپرسم.

از اونجایی که واکنشش رو میتونم حدس بزنم که نهایتا میگه ممنون و جواب درستی نمیده به آدم، دو دلم برای پیام دادن!



+چگونه به سرعتِ چند اسب بخار اطرافیانمان را فراموش کنیم و از این کار حتی عذاب وجدان هم نداشته باشیم؟ با رسم شکل توضیح دهید! دو نمره!


+آی صالحه و صالحه... کجایی ببینی بازم  دلم یه چیز میخواد، اما نمیدونم چی!

تا بیام برات لیست بنویسم!


+مسابقه کتابخوانی میخوایم بذاریم با پرتو. هرکدوممون برد اون یکی بهش جایزه بده.

واسه کل ماه مرداد

بعد اوشون میخواد یه مجموعه داستان رو شروع کنه! از اونجایی که مجموعه خوندن خیلی سریع تر پیش میره، احتمالا اوشون برنده میشه!

تا من بیام کتاب هایی با موضوعات مختلف بخونم و فلان!


+طرح چله فیدیبو رو دیدین؟ خیلی بامزه و خوبه

کتابا 40 درصد تخفیف میخورن.

اینطوریه که هر روز کل کتابایی که در یک موضوع توی فیدیبو وجود داره 40 درصد تخفیف میخوره(مثلا امروز رمان و داستان خارجی بود)

و کل کتاب های یکی از نویسنده ها که هر روز اعلام میکنن (امروز آلن دوباتن بود)

و کتاب های پر فروش 4 سال اخیر مثلا

یا همچین چیزایی:)

بعد هر 5 تومن که تو اون روز ازین کتابای طرح چله خرید کنین، یه امتیاز دارید برای قرعه کشی

به 4 نفر فک کنم جایزه میدن، فک کنم 100 تومن جایزه خرید از فیدیبو.

امروز اولین روزی بود که تو طرح شرکت کردم :)) یدونه "مادربزرگت رو از اینجا ببر" خریدم، یدونه هم یه چیز دیگه که الان اسمش یادم رفت :)))

باهم شد 10 تومن!

حالا برنده شدن یا نشدنه هیچی. تخفیفاش عالیه واقعا :)) اینا رو اگه میخواستم چاپی بخرم میشد 38 تومن. اگه الکترونیکی بدون تخفیف میخریدم میشد 16800

هرچند من خودم خیلی زیاد اهل کتاب الکترونیک خوندن نیستم، اما گاهی میگیرم.

کتابایی که اطرافیانم یا کتابخونه مون داره ، یا میدونم انقدر دوستش دارم یا بعدا باز میخوام بهش رجوع کنم رو نمیگیرم البته. چون خوندن نسخه چاپی رو ترجیح میدم.


خیلی پراکنده شد به گمانم...

شب بخیر :)


پاییـــز. ن :)

۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز

فکر معقول بفرما، گل بی خار کجاست؟

امروز به مامان میگم : مامان، به نظرت نامنظم بودن من بده؟

میگن : آره

میگم: حافظ میگه فکر معقول بفرما، گل بی خار کجاست؟ این خار منه مامان :)) اشکال نداره زیاد :))

میگن: ما گل که میخریم با سر قیچی خار هاشو جدا میکنیم....

من :))))



زنگ زدم به آبجی بزرگه. میگم چه انتقادی داری به من؟

میگه چه یهویی. چه انتقادی؟

میگم هرچی! چه بدی ای دارم؟

میگه هیچی یادم نمیاد

میگم نامنظم نیستم؟

میگه نه. اون که بدی نیست.

خندیدم. میگم : میخواستم برات بخونم فکر معقول بفرما، گل بی خار کجاست. فهمیدم تو معقول الفکر ترین خواهر منی :))



^...^

۱۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
پاییز

خانه دوست کجاست؟ ایناهاش:) |قسمت اول|

یا ستار العیوب


امروز با پرتو رفتیم خونه بهار اینا

زینب و زهرا هم بودن

خوش گذشت واقعا. مثلا رفته بودیم کمکش، یکم خونه رو جمع کنیم برای مهمونی ای که فردا داره

ظرف شستیم و نشستیم به حرف زدن و بازی و اینا.

زهرا میگه خرک شیم از رو هم بپریم.*

بعدش بچه ها چرخ و فلک میزدن. من کلا بلد نیستم. امروز حس کردم یه چیزایی یاد گرفتم. دوست دارم مرداد که رفتیم باشگاه ان شاءالله به استاد بگم بهم یاد بده و اجازه بده تمرین کنم.

تو خونه آدم همش نگرانه بخوره به وسایل و چیزی وبزنه بشکنه!



زهرا کلاس صوت و لحن رفته بوده از بچگی. دوره تقلیدی اش داره تموم میشه و به خود صوت و لحن میرسه

قرار گذاشتیم هرکس چند آیه بخونه

زینب و معصومه که آخر نخوندن. من واقعه خوندم زهرا طه.

به زینب میگم خداروشکر من اول خوندم. چون اگه اول زهرا میخوند، انقدر خوب میخونه، دیگه روم نمیشد بخونم :))



فردا هم ان شاءالله قراره بریم خونشون. اصلا برای مهمونی فردا رفتیم امروز مثلا :)

با دو تا از بچه های دبیرستان.

امیدوارم زینب و زهرا و پرتو بازم بیان.


+ بعد از ظرف شستن نشستیم چندتایی پفک میخوردیم

بعدش رفتم دستمو بشورم. بهار میگه: انگشتتو نمیخوری؟

میگم بدم میاد.

زینب میگه بده واسه من :))

انقد خندیدیم.




صبح حافظ میخوندم. بعد یه غزل رو واسه خودم آهنگین خونده بودم صدامو ضبط کرده بودم بدم بهار بشنوه

خونشون زینب اینا داشتن باهم حرف میزدن. دادم بهار. میگم آروم گوش بده. زیادش نکن

اول یکم آروم گوش داد. بعد میگه خوب نمیشنوم پاییز.

زیادش کرد:))

زینب و زهرا و پرتو هم نشستن به گوش دادن. 



گفتم حجامت کردم؟ نه نگفتم.

برخورد بهار و زینب با جای حجامتم عالی بود. یه جوری میگفتن " هیییین" یا "موهام سیخ شد" خودم دلم به حال خودم میسوخت.

حالا درد نمیکرد ها. انقد اینجوری میگفتن حس میکردم الان بیهوش میشم از درد :))



+لواشک و دور انگشتمون پیچیده بودیم مثل بچگی هامون میخوردیم

بعد یکدفعه هوا که از بین لواشک هایی که خوب به هم نچسبیدن وارد دهن آدم میشه؟ اونجوری میشد صدا میداد. زهرا میگفت پنچری شو بگیرید اول. بعد بخورید :))




+یه سری نوشمک هم خوردیم. بازش نکرده بودیم مشکی به نظر میرسید. یکیش هم آبی بود انگار. بعد بازش کردیم، آبِ سبز لجنی (!) داشت بعضیاش آبش بنفش بود

یه وضع خنده داری :))

بعد از اینکه کلش رو خوردیم هم هممون میگفتیم این چه مزه ای بود اصلا؟ مزه شو متوجه نشدیم.

هرکدوممون یه نصف نوشمک گرفته بودیم شروع کردیم به خوردن.

بعد من تو خوردن چیزایی که سرد باشن خیلی آروم عمل میکنم :)) خیلی :))

همه رفتن سراغ نیمه بعدی من تازه اولی و تموم کردم.

بعد همه رفتن سراغ لواشک ها و شروع کردن به خوردن من تازه دومی و شروع کردم

انقدر سر همین خندیدیم.



+پرتو از این گره های دستبند یادگرفته. خیلی دوست دارمشون. برم یاد بگیرم بعد از بازار مهره بخریم بریم تو کار فروش دستبند :))

دوست دارم پیج بزنم تو اینستا برای فروش وسایل هنری ای که درست میکنیم. اینهمه چیز درست میکنیم بازار فروش مناسب نداریم. اینستا رو هم شاید امتحان کردم.



+دوست دارم از این گردنبند چوبی ها رو هم امتحان کنم :) وای خیلی دوست داشتم. خیلی

اما خب وسایل نجاری که نداریم. حتی رنگ مناسبش رو هم ندارم

ولی اگه این دو تا رو داشتم، طرح و ایده برای کشیدن روی گردنبند داشتم.


+دلم میخواد باز هم حافظ بخونم. اما از اونجایی که متوجه خیلی بیت ها نمیشم و باید غزل رو که شروع میکنم سایتِ تفسیر غزل هاش رو هم باز کنم کنار دستم، خوندنش طول میکشه



لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی:)

(25تیر98. پاییز.ن)


* همون که خم میشن نفر دیگه میدوه و از روی فردی که خم شده میپره. نمیدونم شنیدید اصطلاحشو یا نه :)


پ.ن: من چی بپوشم؟ :))


پ.ن2: قالب جدید D:

اینو دوست دارم. خیلی :) مرسی طراح :)


پ.ن3: املای نوشمک چقد عجیبه :))) فک کنم ننوشته بودمش تا حالا


پ.ن4: وای. تیر داره تموم میشه. خیلی از برنامه ای که برای خودم ریخته بودم عقبم....



۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز

بیان خوب است، مرسی :)

یا غفار الذنوب


بله :) درست میفرمودید.

توی بیان نوشتن لذت بخشه. آدم رو به بیشتر نوشتن ترغیب میکنه



+حدیث یادمه وبش تو بیان بود. بعد قالبش خیلی خوشگل بود. وبش رو بست و دیگه ازش خبر ندارم

اما هرچی میگردم قالبی که خیلی دوستش داشته باشم رو پیدا نمیکنم.

شایدم قالب رو خودش طراحی کرده بود.



+فردا میرن اردو. یه اردوی یک هفته ای.

چقدر دوست داشتم باهاشون باشم؟ اوف یا... خیلی!

و نشد که باشم.

هوم.... تنها میتونم بگم فدای سرم. و سعی کنم این فکر رو که چقدر بهشون خوش میگذره از سرم بیرون کنم و روز هامو با روزهاشون مقایسه نکنم :))

خب به هر حال تجربه های دیگه ای هم بوده...

تجربه هایی که وقتی بهشون فکر میکردم میگفتم " اوه... چقدر شگفت انگیز " (با چشم هایی قلبی شده )

و وقتی توشون قرار گرفتم شد "اوه چقدر نفرت انگیز."

بله :)) اتفاقات همینقدر غیر قابل پیش بینی هستن.

که خدا هم گفته چه بسا یه چیزو دوس داشته باشیم اما خیرمون توش نباشه یا دوسش نداشته باشیم و خیر توش باشه.

بله :) حالا لبخند زدن راحت تره :))



+ میفرماد:

یا دیدن دوست، یا هوایش

دیگر چه کند کسی جهان را؟!


#مولانا



و همین :)
۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز

خستگی مفرط :/

یا علام الغیوب



عکس و تصویر دومین ماندالایی که کشیدم:) #نقاشی_هام #پاییز_ن



ماندالایی که گفتم کشیده بودم :)



+امروز ریحانه مولودی گرفته خونشون.

بنده خدا این همه برنامه ریخته. تا جایی که من دیدم، هیچکس قصد جدی برای رفتن خونشون نداره

آخه خونشون هم دوره.

زیاد خوش مسیر هم نیست.

خودمم احتمالا نمیتونم برم. مگر اینکه بر دیو تنبلی غلبه کنم و یاعلی بگم

تازه اگه برا برگشتنم بتونم یه فکری کنم.



+یه نمره اصول مونده حالا.



+میخوام کتاب بخونم. اما خیلی کند پیش میرم.

کوالای عزیزم، دعوام نکن! اما هیچ کار هنری و کلاسی رو هم شروع نکردم!



لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی


(22تیر98.پاییز.ن)

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز

از ماجرا ها

یا حکیم




امروز به شدت دلم میخواست با خاله اینا برم. شد؟ نشد. آره دیگه. اینجوریه دنیا بعضی وقتا

خیلی میخوای، ولی نمیشه. همون که میگفت "گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود"

حالا این نشدنه، چه چیذر رفتن باشه، چه همایش دختران انقلاب، چه یه پیام

تو بگو دلتنگ باشی و بخوای پیام بدی. اما عقلت نهیب بزنه حرف نزن! که اگه حرف بزنی و باز بشه همون چیزی که خیلی وقتا میشه، دیگه جمع کردنش سخت تره

آدم دلِ تنگ و باید خودش جمع و جورش کنه.



دلم خواست بسط نویس باشم.*

امروز وقتی پست اینستا گذاشته بودن، صدای ضبط شده سارآ بود و زینب.

چقدر مثل صدای ما بود.

چقدر مثل من و بهار....

{ خنده هامون}



آدم اینجوریه ناتانائیل.

یهو خسته میشه. بعد حس میکنه دلش گرفته. میره میگرده که دلش باز شه صدای خنده میشنوه

آخ !  وقتی اتفاقی خنده هاشون همون تناژ خنده شما رو داشته باشه

وقتی خوش ذوق باشن و زندگی تو صداشون جریان داشته باشه

و شب هم باشه!

اینطوری تو حق داری گریه کنی ناتانائیل....


۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز

موقت شاید

یا منور




دلم یک دوست میخواهد که اوقاتی که دل تنگم

بگوید خانه را ول کن، بگو من کِی کجا باشم .....





۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۱
پاییز