زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

دفتر خاطرات ، جای چیزهای بسیار روزمره که گرد زمان روش میشینه نیست

یا من الیه یفزع المذنبون

ای که گناهکاران به سوی او ناله زنند.

 

 

سلام :)

 

درسته نوشتن مقاله ها و این کارای آخر ترم داره رُس منو میکشه، اما نتیجه مقاله ها و فعالیت هامو که میبینم همچنان ذوق میکنم.

یه ترجمه داشتیم این ترم. اون امشب تایپ و ویرایشش تموم شد.

مقاله پایانی رو خواستم حذف کنم. تا آخر این ترم نمیرسم واقعا. که نذاشتن. منم دارم مینویسم حالا. تا چه شود.

تازه دارم بدو بدو صوت های اصول و ( با سرعت دو برابر) گوش میدم که برسم جزوه شو تموم کنم و عکسشو زودتر باید بفرستم برا استاد. یه نمره داره.

 

 

چند وقت پیش داشتم دفتر خاطراتم و میخوندم. از قدیم. دبیرستان بود فکر کنم. بعد کلی درمورد درس ها و نمره ها نوشته بودم. و الان بعد اینهمه سال پشیزی که برام ارزش نداشت هیچ، حتی یادمم نبود. و خب خیلی خیلی طبیعیه.

و هی تصمیم میگیرم تو نوشته هام، از این چیزها که به مرور زمان کهنه میشه و رنگ و رخ شو از دست میده ننویسم. چون وقتی همچین چیزهایی ننویسی و به خاطراتی که برای سالها میتونه بمونه یا دغدغه های فکری پایدار اشاره کنی، هم اون نوشته برای مخاطب جذاب تر میشه هم خودم بعدها بیشتر لذت میبرم از خوندنش.

چون چندین سال بعد، در حقیقت ما هم مثل یه مخاطب، نوشته هامونو میخونیم. شاید گه گاه بیشتر از اون چه نوشتیم یادمون بیاد، اما اکثرا در حد همون نوشته از اون روز و خاطره ، آینه وار به مغزمون منعکس میشه. همون قدرشو یادمون میاد. اونوقت میتونیم بیشتر حس و حال کسایی که مخاطب نوشته هامون بودن و اونا رو میخوندن درک کنیم...

 

+چه حسی به پست های اینجا دارید؟ :)

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز

نیش اشک به خاطر یه داستانِ سه بار دیده شده.

یا محبوب

 

قسمت آخر دونگ یی هم امشب نشون داد. برای بار سوم بود که میدیدم به گمانم.

این آخرش که امپراطور میگه :« دونگی.» و حالا سالها از مرگ جفتشون گذشته، اشک نیش میزنه توی چشمام.

با خودم فکر میکنم دختر! من چقدر توی این فیلم ها و کتاب هایی که میبینم و میخونم زندگی میکنم!

یه قسمت از قلبم مونده پیش کوئوت* !

هرچند وقت یه بار به خودش و شنلش و فی ها و زمان حالش که نمیتونست مثل قدیم کارهای خفن بکنه فکر میکنم. به کاروان پدر و مادرش هم!

یا یکدفعه یاد آرتمیس فاول میفتم و قلبم از پیشرفت های تکنولوژی و ذهن باهوش آرتمیس با هیجان می افته.

یا تو دنیای هاگوارتز غرق میشم و فکر میکنم تو جام آتش چطور میشد سدریک و نجات داد

یا به سریال آنه. که آخ. چقدر مهربون. چقدر عزیز... که کاش میتونستم به جزیره پرنس ادوارد سر بزنم.

یا زندگی نه چندان عالی من رو، تو زندگی روزمره خودم پیاده میکنم. ( به کتابای سوفی کینزلا نمیشه خیلی فکر نکرد البته)

چه خوشحالم که کتاب میخونم و فیلم میبینم. مرسی خدا.

 

 

+مقاله ام فشار زیادی داره روم وارد میکنه. از سرچ های بی نتیجه و روند کار مبهم...

و درسای دیگه مزید بر علت.

دعا کنید.

یه مدته به همین خاطر ها کم هستم اینجا.

 

لحظاتتون پرازیاد خدا . علی علی

 

* کوئوت:

یه داستان چند جلده، در مورد کوئوت شاه کش. سرچ کنید میاد براتون احتمالا. قبلا هم توی پست هام درموردش نوشتم البته. شاید یادتون باشه

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز