زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

۵ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

آب کولرهمساده :/ پگپ های خاله زنک طور :/

یا من الیه مُعَوَلی

 

 

بچه ها. یه پست خود شناسی طور دیگه...

دقت کردم وقتی صحبت با کسی حوصله ام رو سر برده یا از حرف زدن باهاش معذب میشم، با انگشت هام بازی میکنم. یا روسری مو هی دور انگشتم میپیچم و باز میکنم.

و اینکه از دعوا و بحث های زن و شوهر ها خجالت میکشم. ( نمیترسم ها :/ اما همین که دارم این حرفا رو میشنوم برام خجالت آوره) و حس میکنم نباید گوش بدم.

 

+امروز همسایه مون یه تایمی رو آهنگ گذاشته بود زیاد کرده بود. خودشونم وسطاش جیغ میکشیدن :/

جیغ؟! :/

یه جاهایی واقعا کلافه کننده بود.

 

+همسایه بالایی هم میخواست آب کولرشو خالی کنه. بالکن های ما راه آب نداره. ( لوله کشی و جایی برای خروج آب نداره.)

حدس میزنین چه کرد؟

به جای اینکه دریچه زیر کولر رو باز کنه و زیرش تشت بگیره، همینجور باااااز کرد همش از بالکن خودش سرریز شد به بالکن ما.

ینی سرریز چیه من میگم! راه آب درست کرده بوده واسه خودش، یه حالت شیب دار درست کرده بود که از بالکن خودش بره بیرون فقط.

فک کن!

تو نبایست با خودت یکم دودوتا چار تا کنی که این آب با این حجم و که باز میکنم و میگیرم سمت کوچه، حتی اگه تو بالکن همسایه نریزه میریزه وسط کوچه؟!

یکی اگه همون موقع میخواست ازونجا رد شه با آب لجنی کولر تو باید خیس خالی شه؟

للعجب به خدا!

 

 

لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز

یک ماه روزنگاری | رمز به دوستان آشنا طور داده میشه.

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
پاییز

303 دقیقه آخه؟ جنگه مگه؟

یا من الیه یهرب الخائفون

 

 

چند روزی به طور تمام و کمال درس ها رو رها کردم. راحت تا عقب بیفتم. 

به مقاله فکر نکردم. 

و مثل خسته ها خوابیدم.

 

و بچه ها! امروز از نتیجه اش به شدت تعجب کردم.

من حتی دقیق یادم نیست چند جلسه رو بی خیال شدم. 

امروز گفتم یکم صوت های یکی از درسا که فردا داریمش رو پیاده کنم. دوباره برگردم به روال.

یه صوت رو پیاده کردم. 

زمان صوت های پیاده نشده رو جمع بستم. 303 دقیقه.... خیلیه. اوف اصلا... چه خبره؟؟

 

ایده یک ماه نوشتن فاطمه رو خیلی دوست داشتم. و به نظرم میتونه تو تنظیم برنامه های آدم کمک کننده باشه. اما خب فکر نمیکنم خوندن نتیجه اش شبیه نوشته های فاطمه برای بقیه هم جذاب باشه. احتمالا نهایتا برای خودم مفیده.

 

حالا اجالتا (عجالتا؟؟ یا چی؟ :))) میخوام اینستا رو پاک کنم و شاید دو هفته اب رو بنویسم. نمیدونم با محدودیت چند واژه.

 

شبتون بخیر. 

 

 

پی نوشت:

چقدددر این اسم خدا به این نوشته میاد. من نمیخوام از این فراز جوشن کبیر بگذرم. آخ... 

۷ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
پاییز

کرونا! تو چه کردی با ما.

یا حکیم

 

سرم درد میکنه. 

امروز هیچکدوم از کلاسا رو شرکت نکردم. خوابم برده بود. و چشمام به حدی به هم قفل بود که باز نمیشد خدایی.

ساعت 3 شب خوابیده بودم 

بعدشم وقتی بلند شدم ننشستم تطبیقشون بدم و ببینم چیا گفتن.

دارم با شیب زیادی به عقب موندن از همه کلاسا سقوط میکنم.

 

 

+عروسیمون عقب افتاد.

آبجی م کرونا گرفته :(

بچه اش به دنیا اومد. حالا بنده خدا خیلی کم میتونه بچه رو دستش بگیره. 

 

 

+حدس میزنم منم کرونا گرفتم. فقط سرم درد میکنه البته. اما خب ماسکم و در نمیارم. سعی میکنم بیرون نرم. و اگه میرم دستکش میذارم. 

 

 

لحظاتتون پر از یاد خدا.علی علی

 

۹ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
پاییز

فکر های خیابونی :))

یا من فی النار عقابه

 

فکر و بازی های من تو خیابونا قسمت اول :

 

یکی از فکرهایی که وقتایی که از خیابون ها در حال گذشتنم با خودم میکنم، اینه که لباس و کفش مردم رو نو تصور کنم، و فکر کنم اگر من بودم این رو میخریدم؟

مثل یه بازی بامزه میمونه. مثلا یک بار سرم رو دوخته بودم به زمین و راه میرفتم و همه کفش ها رو زیر نظر داشتم.

تصور میکردم اگر طراح کفش بودم کدوماشو دوس داشتم من طراحی کرده باشم؟ اگر خریدار بودم کدوما رو میخریدم؟

 

دیشب برای کاری نزدیکای وسط شهر بودیم. کلی فرصت داشتم برای این کار.

به نظرم اگر مرد بودم، من هم ممکن بود اون پولیور کاموایی که تکه های چرم ( یا طرح چرم) داشت رو بخرم.

شلوار یه خانومه که چسبان بود و بالاش مشکی بود و پایینش صورتی رو احتمالا نگاه هم نمیکردم.

گردنبند یه نفر که چرم بود و یه آویز مفهومی خفن داشت و شاید میخریدم.

بلوز یه بچه هه رو اصلا دوست نداشتم. کرم رنگ بود و به بچه نمیومد. و به شلوارش هم نمیومد. ولی خب اگر اونقدری بودم خودم برای خودم لباس انتخاب نمیکردم! پس هیچی.

یه آقاهه یه پولیور مشکی داشت. قشنگ بود. اما من نمیخریدم.

یه خانومه یه شلوار گشاد خاکستری ( یا فیلی) رنگ داشت که پایینش کش میخورد. خیلی دوسش داشتم. اما همچین چیزی انتخابم برای بیرون پوشیدن نبود. خوشم نمیاد ساق پاهاشونو میندازن بیرون :/ و جوراب هم نمیپوشن :/ فارغ از بحث مذهبی میگم.( که البته از لحاظ مذهبی هم جای بحث داره) عیب گیری از کس خاصی هم نمیکنم. میگم که. لباس ها رو فارغ از افراد نگاه میکردم.

تونیک یه دختره از شدت زیبایی میتونست اشکمو در بیاره. اوه. حتما میخریدمش. ساده ساده بود اما خدایا چقدر به تنش نشسته بود. دلم میخواست برم جلو در حالی که اشک توی چشمام حلقه زده بود بگم دختر! لباست چقد قشنگه. چه خوش بُرِشه. چه به تنت میاد . خب طبیعیه که همچین کاری نکردم. چون جدای از لباسش، به شدت بی توجه بود به دیگران و حس میکردم شاید خودشو داره میگیره. شایدم نبود اینطوری.

 

 

خودشناسی قسمت اول :

دقت کردم وقتایی که یه نوع نارحتی دلتنگ گونه دارم که از فرد خاصی دلم گرفته و نتونستم باهاش صحبت کنم و حلش کنم ، سعی میکنم دستمو پنهان کنم.

اگر آستینم بلند باشه تا جلوی انگشت هام میارمش.

اگه نه شاید دستمو مشت کنم یا زیر چادرم بذارمش یا دست به سینه بشم.

 

 

پست لذت بخشی بود برام :))

۱۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
پاییز