زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

۳۳ مطلب با موضوع «معرفی کتاب» ثبت شده است

خلاصه از دیدمی ها و خوندمی های فروردین

یا منور

 

سلام و روزتون به خوشی.

الان نشستم جلوی پنجره اتاق، به صدای پرنده ها گوش میدم و براتون خلاصه ای از فروردینی که گذشت مینویسم. البته چون جلو ساختمونمون باز ساختمونه و دید جالبی نداره و هیچ طبیعتی از پنجره قابل مشاهده نیست، پرده کلا بسته است. :))

 

 

از کجا شروع کنیم؟ فیلم ها.

 

 

1. فیلم ضد

کارگردان: امیرعباس ربیعی. تولید سال 1400 از شبکه سه دیدم.

در مورد فعالیت های گروه مجاهدین خلق در شهادت شهید بهشتی و 72 تن. از دیدی یکم متفاوت از فیلم ماجرای نیمروز. 

جالب بود. ولی دردناک هم بود دیگه. من بسیار عاشق شهید بهشتی ام و واقعا غصه میخورم برای شهادتشون.

 

2: فیلم Rebound بازگشت.

کارگردان: Hang-jun Jang

تولید سال 2023

واقعا واقعا جذاب.... پایانش رو نمیتونستم باور کنمممم :)) دوست ندارم بهتون بگم اون چیزی که منو غافلگیر کرد رو. ولی خب تو همه خلاصه های فیلم تو اینترنت نوشته این موضوع رو. توصیه من اینه که خلاصه رو نخونید و سینمایی شو ببینید. لذت میبرید از تلاش بچه ها برا هدفشون. فیلم جذابیه در مورد تیم بسکتبال مدرسه ای و مسابقاتشون. واقعا کیف کردم.

من از شبکه دو دیدم. پوستر هاشم خیلی خوشگله.

 

یه سینمایی دیگه هم دیدم که قصد معرفیشو ندارم :)))

 

 

سریال های فروردین:

 

1 زیرخاکی4 - کارگردان جلیل سامان. شبکه 1

من خوشم میومد از طنز داستان. لذت هم بردم از دیدنش. ولی در اطرافم خیلی ها دوستش نداشتن. میگفتن طنزش تکراری شده و از شوخی هاشم خوششون نمیومد. ولی من کیف کردم به هرحال و لحظات مفرحی ساخت برامون :))

16 قسمت

 

2: گابلین

هنوز تموم نشده. حدودا سه قسمت مونده. بین دیدن قسمت هاش خیلی فاصله افتاد. توضیح بیشترش رو اردیبهشت که تمومش کنم میدم.

 

3: نون خ 5

خب من در مورد نون خ حرفی ندارم بزنم. انقدر دوستش دارم که شاید بتونم بگم محبوب ترین سریال طنز خانوادگی ایرانی برای من همین سریاله. کیف میکنم از دیدنش. پردازش شخصیت هاشو دوست دارم و شخصیت محبوبم هم خود نورالدینه.

 

 

کتاب های فروردین 1403

 

امسال به حد عجیبی از ابتدای سال حال خوندن نداشتم. ماه نیمه شد و من هنوز حال نداشتم کتاب بخونم! یه داستان رمان طور گرفتم دستم بلکه حس خوندنم بیدار شه دوباره.

تا اینکه 17 فروردین اولین کتاب فروردین رو تموم کردم تازه! دو تا کتابم این وسط رها کردم و دراپ شده گذاشتمشون. چون مدتهاااا بود دستم بودن و بهتون هم گفتم درموردشون.

 

1: به خاطر دوشیزه بریجرتون.

نویسنده جولیا کوئین.

مترجم نشاط رحمان نژاد

385 صفحه از انتشارات طلوع ققنوس

 

این کتاب رو 17 فروردین تموم کردم. نویسنده، نویسنده ی معاصره ولی اومده رمانی به سبک رمان های کلاسیک انگلیسی نوشته که به نظرم از لحاظ قدیمی بودن خوب در نیاورده کار رو ولی داستان اونقدری جذاب بود که زود تمومش کنم و هدفی که داشتم برای بیدار کردن حس کتابخونیم رو محقق کنه.

من تو طاقچه خوندمش. به توصیه خواهرم

داستان بیلی بریجرتون که دختر خانواده ای اشرافیه و ماجراهایی که از سر میگذرونه و در انتها هم ازدواجش رو داریم. با کی؟ نمیگم که اگر خواستید بخونیدش اسپویل تحویلتون نداده باشم :)))

 

 

2: گربه ای که کتابها را نجات داد

نویسنده سوسوکه ناتسوکاوا

مترجم مژگان رنجبر

184 صفحه از انتشارات کتاب کوله پشتی

 

واقعا دست اندازی در کتابخونیم بود و با توجه به این موضوع که خودمم به سختی دوباره به کتاب خوندن برگشت بودم انتخاب نامناسبی بود. خیلی خسته کننده و خیلی بی مزه.

رینتارو پسریه که منزویه و با پدربزرگش زندگی میکنه. پدربزرگش یه کتابفروشی کتابهای دست دوم داره. پدربزرگه که میمیره رینتارو کتابخونه رو اداره میکنه ولی حالت افسردگی داره تا اینکه یهو سر و کله یه گربه سخنگو پیدا میشه که از رینتارو میخواد کمکش کنه کتابها رو نجات بدن. حالا این دوتا میرن تو چند تا ماجراجویی تخیلی تا کتابهایی رو نجات بدن.

چیز خاصی برا اینکه بهم یاد بده نداشت.

جزء کتابهایی بود که خودم کشفش کردم. عکس روی جلد و خلاصه کتاب جذبم کرد. توی طاقچه خوندم این رو هم.

توصیه نمیکنم.

 

 

3:مرادو

نویسنده محمدعلی آزادی خواه

85 صفحه از انتشارات نون

حالت داستان کوتاه داره در مورد کودکان کار به خصوص مرادو. کودکانه ها و تفکرات مرادو دوست داشتنیه. من از خوندنش لذت بردم.

در مورد مذمت کار کودکان هم که فکر نمیکنم نیازی باشه استدلال بچینم.

در طاقچه خوندم. باز هم کشف خودم بود.

 

4: دختری به نام دردسر

نویسنده نانسی فارمر

مترجم سید حبیب گوهری راد و مهدیه محمد اصغری

376 صفحه از انتشارات نکوراد

بیاید با جذاب ترین کتابی که فروردین خوندم آشنا بشید. باز هم در طاقچه خوندم. مدتها قبل نشانش کرده بودم. نمیدونم سر چی. ولی اونقدر ها برا خوندنش مشتاق نشده بودم. سر همین تو نشان شده هام مونده بود همینجوری. حالا هم نمیدونم چی شد یهو شروع کردم به خوندنش و انقددددر لذت بردم که شد قشنگ ترین کتاب فروردین امسال.

 

نامو دختریه که تو قبیله ای آفرقایی تبار در کنار خانواده گسترده ( مادربزرگ و خاله و ....) زندگی میکنه. کارهای طاقت فرسا و سختشون رو اول داستان داره برامون توصیف میکنه. سبک زندگی یک قبیله آفریقایی جالب بود برام.

نامو خیلی هم باهوشه و ردپای حیوانات رو میشناسه. ( هوشش فقط به خاطر این نیستا. کلا باهوشه)

به دلایلی مجبور میشه از قبیله جدا بشه و از دستشون فرار کنه به زیمباوه. تنها در دل طبیعت! نوع برخورد این دختر با طبیعت و با چنگ و دندون تلاش کردنش برای زنده موندن عالی بود. دیدگاهی که به زن بودن و اتفاقات جهان و بلوغش و فلان داشت هم جالب بود برام.

البته بگم داستان حاوی مقادیر زیادی خرافاته. ولی خب باید خودتون رو بذارید در کنار نامو و از دریچه چشم اون جهان رو ببینید.

لذت بخش بودخوندنش.

 

5: جان بها

نویسنده سید مصطفی موسوی

152 صفحه از انتشارات کتابستان معرفت

کتابی امنیتی که در بستر اغتشاش های 98 روایت میشه. خیلی کوتاهه و ارزش یک بار خوندن رو داره. من  پیج و کانال نویسندشو داشتم و برای همین خوندمش. انتظار داستانی قوی با پردازش شخصیت و داستان عالی رو نداشته باشید. در قالب یک داستان کوتاه بد نیست. 

در طاقچه خوندم.

 

 

 

 

و تامام.

یه چالشی هست تو اینستاگرام که آقاعه گفته بود ببینید آستانه تحمل دردتون چقدره؟ حدودا در سال چند تا کتاب میتونید بخونید که نه اونقدر عددشو زیاد بگید که بهش نرسید نه اونقدر کم که مثل آب خوردن بهش برسید. اون عددی که در میاد رو بذارید هدف امسالتون. هشتگ چالشش هم #چند_از_چند بود

حالا من با توجه به دو سه سال اخیر و تعداد کتاب هایی که خونده بودم، امسال رو گذاشتم سال 35 تا کتاب.

و تو فروردین به 5 از 35 رسیدم. و الحمدلله و هورا. ( چون من یهو حس کتابخونیم میره، تا تنور داغه و حسش نرفته باید بدو بدو بخونم. یهو پیش میاد تو یکی دو ماه هیچ کتابی نمیخونم!)

 

 

همیشه دوست داشتم ازین عکسا بگیرم که کل کتابایی که تو ماه خوندن رو میگیرن دستشون بعد عکس میگیرن و میگن کتاب های این ماه و فلان!

ولی خب همیشه غالب کتابهایی که میخونم الکترونیکه! اگرم چاپی باشه یکی دوتاش برا خودمه بقیش امانته. حالا یا از کتابخونه یا از دوستان و خانواده و فلان!

خلاصه قضیه کنکله.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پاییز

در جست و جوی کتاب / چند از چند

یا شکور

 

 

 

برای کتاب خوندن امسالم، حسابی به تکاپو افتادم که کتاب انتخاب کنم.

دوباره وارد اون نشیب های کتابخوانی شدم و هیچی جذبم نمیکنه.

سه تا کتاب و دارم میخونم همزمان البته (با موضوعات متفاوت) که یکیشون به احتمال زیاد دراپ بشه.

 

داشتم تو طاقچه میگشتم این کتابه رو دیدم:))

قشنگ اسمش بهم میگه قراره چه چیزهایی توش باشه.

موجب میشه دلم نخواد بخونمش. میخواد همینو شرح و بسط بده دیگه. با چند تا راهکارم یادمون بده.

خب من اگر از کاری بترسم یا دلهره بگیرم، علاجش اینه که خودمو بندازم توش! همین. سر همین همچین کتابهایی برام جذاب نیستن.

 

 

ایکیگای رو دو قرن و نیمه دارم میخونم. تف .... تموم نمیشه.

حقش بود اینم دراپ میکردم راحت میشدم.

 

و کتاب بعدی دوریت کوچک عه. دوستم بهم امانت داده و صرفا چون با ذوق بهم معرفیش کرد تا الان برای خوندنش تلاش کردم. ولی قشنگ اینجوری ام موقع خوندنش که دست و بال میزنم زودتر تموم شه :/ چه کاریه. اینم شایسته دراپه.

 

 

کتاب بعدی " به خاطر دوشیره بریجرتون" عه که تو طاقچه میخونمش و هنوز اونقد پیش نرفتم که نظری داشته باشم. ولی فک نکنم ناامیدم کنه. اینو یکی بهم معرفی کرده که سلیقه کتابی مون شبیهه به هم.

 

 

 

خلاصه که اینگونه .

 

 

التماس دعا دارم این شبهای قدر.

 

 

برای اهداف سال بعدم باید پایان نامه رو بذارم تو لیست اولویت های فوری. اینم دعا کنید زودتر بشینم پاش و خوب و مفید در بیاد.ممنون

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز

یه لقمه از اتفاق ها و مشغولیت ها

یا عزیز

 

این مدت در حال شرکت تو یه دوره مجازی ام. چند فصله. فصل اولش زمستون بود که دخترکم تازه دنیا اومده بود. مجازی بود و صوت میدادن تو هفته دو روز.

یادمه دخترم کوچیک که بود، با صدای آقای نخعی ( استاد دوره) میخوابوندمش:)) صوت رو موقعی که بچه رو پام بود پخش میکردم . فصل اول رو به مناسبت پایان ترم سخت سوم ارشد برا خودم هدیه گرفتم. ترمی که توش باردار بودم و امتحان های پایان ترم رو در حالی که تازه زایمان کرده بودم و بچم کولیک داشت و حسابی گریه میکرد تا صبح، دادم. به مناسبت این ترم، به خودم این دوره رو جایزه دادم و چند تا هدیه کوچولوی دیگه ( یه نشان کتاب نهنگ، دو تا کاغذ کادوی خوشگل...من با همین چیزای ساده، خودمو خوشحال میکنم:)) )

حالا فصل دومش هستیم.

دوره « روایت انسان»

نمیدونم باهاش آشنایید یا نه. ولی خب یکی از بهترین کارهایی که من برای خودم کردم، گرفتن این دوره بود. واقعا واقعا ازش راضی بودم.

حالا الان قصد داشتم یکی دیگه از دوره های مدرسه مبنا رو شرکت کنم که تو روند پرداخت به مشکل خورد و هنوز درست نشده. ظرفیتش هم محدوده :/ امیدوارم تا کارم اوکی نشده، ظرفیت تموم نشه :(

 

 

+کتابی که این روزها میخونم: مثل نهنگ نفس تازه میکنم.

از نویسنده ای ایرانی.

اول به خاطر اینکه توی اسمش از کلمه « نهنگ» استفاده شده بود و عکس جلد صفحه خوشگلش توجهم جلب شد. بعد خلاصه کتابو خوندم و برام جذاب اومد. و بعد ترش، رفت تو تخفیف کتابای طاقچه، با 50 درصد تخفیف خریدمش و بعد از مدتها که حس درست و حسابی و پیوسته کتاب خوندن نداشتم، شروع کردم به خوندنش و به خاطر جذاب بودن قلم نویسنده و حس آشنا پنداری با شخصیت اصلی که یه « نو مامان» هستش، خیلی سریع تا 50 درصدشو خوندم حدودا. ولی یهویی به خاطر مشکلایی که مستوره با امیریل داشت و منو یاد مشکلات خودم یا اطرافیانم مینداخت، خیلی مزه تلخ گرفت ذهنم... انقدر که اعصابم خورد شد و موقتا کتاب رو رها کردم تا « مثل نهنگ، نفس تازه کنم.»

 

 

+سریالی که میبینم: ریپلای 1988

میدونم قبلا هم گفتم که این سریال رو شروع کردم. ولی واقعا واقعا عالیه و به خاطر مشغولیت های مختلفی که این مدت برا خودم درست کردم، مثل مورچه دارم میبینمش :)) یذره یذره :)) و البته آخراشم

اگر میخواید ببینید از یه فیلم کره ای خوشم اومده یا نه، ببینید اسم هاشون و حفظ کردم یا نه! همین که الان اسم 90 درصد شخصیت های فیلمو حفظم ینی خیلی خوشم اومده ازش.

 

 

+آخرین فیلمی که دیدم: yes day

امتیاز IMBD پایینی داشت ولی به خاطر ایده داستانش دیدمش. و خب به نظرم واقعا بدم نبود. نمیدونم چرا امتیازش انقدر پایینه.

روز « بله» گفتن روزیه که پدر و مادر هایی که خیلی سخت گیر هستند، توی اون روز در چارچوب یه سری قوانین، به همه درخواست های بچه ها بله میگن.

قانون ها چیزاییه مثل این که نباید درخواستشون خلاف قانون باشه

یا نباید خطر جانی داشته باشه و...

یه پدر و مادر سخت گیر رو داریم که 3 تا بچه دارن و تصمیم میگیرن یه روز بله گفتن بهشون بدن. و روزشون خوب و خاطره انگیز سپری میشه.

جالب بود.

یه جاهایی واقعا کیف کردم باهاشون. ولی خب یه جاییش که دیگه ترررر خورده بود به خونه زندگیشون بعد مامانه میگفت مشتاق روز بله گفتن بعدی ام، حس میکردم مخ مامانه پاره سنگ برداشته :))) اونجا من فقط خدارو شکر میکردم که دیگه داره این روز تموم میشه! :)))

البته بعید میدونم بچه من خیلی احتیاجی به یس دی داشته باشه. چون آدم خیلی « no no» گویی نیستم :)))

نمیدونم البته. چون بچم خیلی کوچیکه. ولی حداقل با خواهرزاده هام که اوکی بودیم و انقد سخت گیر نبودم. حالا بچه خود آدم متفاوته و همش پیشته و ممکنه بره رو مخت و فلان:)))

 

 

+ کتاب چاپی ای که دارم میخونم : ایکیگای

دو قرنه دارم میخونمش و مثل حلزون آروم پیش میره. واقعا ازش خوشم نیومده و صرفا چون پول دادم و خریدمش دارم ادامه میدم خوندنش رو :)))

نمایشگاه پارسال من این کتابو فک کنم حدودای 65 خریدم. تموم کنم خوندنش رو دوس دارم 10 تومن بفروشمش :)))) قد 10 یا 20 تومن مفید بود فقط:))) حداقل تا اینجاش :)))

 

 

+ مشغولیت این روزهام تو مجازی: گروه صمیمیا و کانالی که به تازگی ادمینش شدم.

گروه صمیمیا یه گروه از ماماناییم که 1401 مامان شدیم و اونجا باهم حرف میزنیم. تو این مدت که گروه و تشکیل دادیم جوری همش حرف زدیم و عکس دادیم و فلان، که الان همه حدودی همو میشناسیم :))

 

و ادمینی رو هم دوس داشتم تابستون امسال امتحان کنم. فعلا آزمایشی ادمین کانال یکی از فامیل شدم ببینم چجوره.

 

تمام

 

لحظاتتون پر از یاد خدا.علی علی

۶ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
پاییز

جین در فانوس تپه + تمامی حقوق محفوظ است

یا من لا یبعد عن قلوب العارفین

ای که دور نیستی از قلوب عارف ها

 

 

حس میکنم بعد از دو قرن، رسیدم این چند روز درست و حسابی کتاب بخونم:))

فیلم رو راستش همچین هم رها نکرده بودم . ولی حس مطالعه ام ، یه جایی در پستو های ذهنم قایم شده بود و هرچی کتاب ها رو میذاشتم جلوی چشمم، پیدا نمیشد :))

تااا اینکه رفتم نمایشگاه کتاب!

دو تا از کتابای مونتگمری که نخونده بودم و خریدم. ( فقط همین دو تا و دوتا کتاب کودک! همین!)

و با « جین در فانوس تپه» تونستم حب مطالعه رو « دالی» کنم :)))

 

کتاب عالی ای بود. توصیفات مونتگری ، من رو عاشق جزیره پرنس ادوارد کرده:) بدون اینکه ببینمش:) حال و هوا و پوشش گیاهیش منو یادِ شهرِ شمالیِ زیبام میندازه و آنچنان دلتنگ میشم که حس تنگی نفس میکنم تو خونه های بی درخت و کم جای تهران خودمون :(

 

 

کتاب بعدی، « تمامی حقوق محفوظ است» بود. یک کتاب آخر الزمانی که انقدر در موردش حرف تو سرم زیاده نمیدونم از کجاش بگم!

 

ماجرا از این قراره که نظام سرمایه داری تا حدی پیش رفته که بالای شهر، گنبد درست کرده تا هوا و فضا ایزوله باشه و از آسیب آفتاب مستقیم به دور باشن

و

توی این جهان، بعد از 15 سالگی، همه افراد دستبندی به دستشون بسته میشه که موظفه تماااام کلمات و حرکاتشون رو محاسبه کنه و به ازای هر کلمه مجبور باشن پول پرداخت کنن.

وای  فای و تبلیغات و زندگی مجازی، تمام زندگی مردم رو گرفته، غذا ها و خوراکی ها در حقیقت چیزهاییه که ببا پرینتر های سه بعدی پرینت گرفته شده و با جوهر خوراکی خاصی، قابل مصرف شده.

 

حین خوندنش همش حس میکردم باید حواسم به کلماتی که به کار میبرم باشه تا بهای سنگینی مجبور نباشم بدم :))

 

حالا داستان ما، درمورد اسپت عه. که تصمیم میگیره تو تولد 15 سالگی که تازه دستبند به دستش بسته میشه، دیگه صحبت نکنه. هیچ قانونی رو نمیپذیره و سکوت میکنه. این تبدیل میشه به یه جنبش اعتراضی که دونه دونه نوجوون های 15 ساله بهش ملحق میشن و در نهایت همه مقابل این سیستم ضد آزادی بیان می ایستن.

جالب بود ولی انتقاد هایی داشتم بهش.

کل داستان توی دو فصل آخر به یک باره و با سرعت خیلی زیادی جمع میشه

یه جاهایی ارزش سکوت اسپت رو درک نمیکردم واقعا! آدم باید سبک و سنگین کنه! باید ببینه اولویتش چیه! واقعا سم اولویتش نبود؟؟ همونجا که برای سم حرف نزد ، قلبم انقدر شکست که دیگه نتونستم از این کتاب به عنوان یکی از بهترین کتاب های امسال نام ببرم.

 

+ این روزها ریپلای 1988 رو میبینم و واقعااا عالیه.

 

علی علی

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز

نسبیت جواب بعضی سوال های جهان بینانه :))

یا حبیب

 

 

یه قسمت از کتاب « هفته چهل و چند» قسمت روایت مادری از زبان «فاطمه صالحی»

 

 دوست نداشتم فکر کند هر رفتاری که بابتش پاداش میگیرد لزوماً رفتار درستی است. دوست داشتم گاهی به این پاداش شک کند. مگر قرار است هر رفتاری که مطلوب عمومی است و همه آن را درست می دانند ، رفتار درستی باشد؟

 

در ستایش فکر کردن :))

 

+ بریده دوم ازهمون کتاب، روایت مادری از زبان «شهلا بهادری»

 

تابلوی آبرنگ را با سوفیا کشیده بودم. آمدن سوفیا به ذوقم آورده بود. برگشته بودم به علاقه نوجوانی. انگار جوانی دخترک، جوانم کرده باشد. پیش تر ها فکر میکردم بچه که بیاید من باید رنگ و موسیقی و درس و کتاب را ببوسم و بگذارم کنار. مدام ترس برم میداشت. همه داشته های سی ساله ام فدای داشتن یک فرزند نمیشد؟ نشوم یک زن ساکن که قد افکارش کوتاه تر از ارتفاع دیوار خانه اش مانده؟ اما سوفیا که آمد همه چیز فرق کرد.

 

موضوعی که این روزها حسابی بهش فکر میکنم.

در مورد ارزش مادری، و ارزش خانه داری، فی نفسه، دوست دارم صحبت کنم. اما تو یه پست مجزا.

اینجا بیشتر چیزی که توجهم رو جلب کرده بود این بود که نویسنده، وقتی بچه دار شد، تازه اولین تابلوی آبرنگش رو قاب کرد. برام امیدوار کننده بود.

در اطرافمون البته بسیار مادر ها دیدیم که با وجود مادری، فعالیت های متفرقه دارند و اهل اندیشه اند و فلان. و خب کم هم ندیدیم افرادی که مادری اونها رو از همه ابعاد دیگه ی زندگی شون( حتی بُعد تعاملشون با همسرشون) غافل کرده.

به هرحال، آدم انگار چه بخواد و چه نخواد، مادری یه پروژه تمام وقته.

چه برای کسی که آگاهانه انتخاب کرده تمام وقت « صرفا» یه مادر باشه و تو همین بُعد خلاصه بشه چه برای کسی که حتی به زحمت هم شده، به بُعد های دیگه اش هم پرداخته... به نظر من حتی برای این فرد دوم هم، پروژه مادری تمام وقته. چون تو همش یه قسمت از ذهنت درگیر بچته.

 

تو این چند ماه، بااارها از خودم پرسیدم چه جور مادری میشم؟

اینو بارها حتی از الهه و همسرم و خواهرام پرسیدم و اونا گفتن یه مادر خوب... ولی فاکتور یه مادر خوب چیه؟! انقدر خوبی ، نسبیه و انقدر شرایط زندگی ها و روحیات بچه ها متفاوته که واقعا یه جواب مشترک نمیشه داد.

خودم هم تو این چند ماه دائم به جواب های مختلف میرسم. یه وقت میگم اوکی، میتونم مامان خوبی باشم! یه وقت از سنگینی این بار مسئولیت شونه هام خم میشه و گریه ام میگیره و میگم منی که نمیتونم همیشه کارهای دیگه مو به موقع انجام بدم آیا برای این مسئولیت تازه آماده ام؟

و این رو به بار روانی حرف هایی که تو جامعه میشنویم:« چرا یه بچه بی گناه و میخواید به این جهان اضافه کنید؟» « اگر برای بچه نمیتونید مادر خوبی باشید بچه نیارید» و... اضافه کنید!

برای یه سری سوال ها، البته آدم ممکنه جواب داشته باشه. زندگی با هیچ دو نفری عین هم تا نکرده و روزهای یکسانی رو تجربه نکردیم . پس جهان بینی همه ما باهم تا حدودی متفاوته .

مثلا من جهان رو جای « لزوماً» سیاه و ناامید کننده که جای پیشرفت نداره نمیبینم. من انقدر تو این چند سال زندگیم لطف خدا رو دیدم و انقدر زندگی زیبایی هاشو بهم نشون داده( در کنار سختی ها البته) که به زندگی امیدوارم.

 

 

جواب یه سری سوال ها چیزاییه که آدم تا توی موقعیت واقع نشه، نمیتونه بهش برسه!

حتی وقتی تو موقعیتی نمیتونی یه جواب قطعی بدی!!!

 

خلاصه که همین :)) گوشه ای از افکار این روزهام.

 

لحظاتتون پر از یاد خدا. علی علی

۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
پاییز

کتاب های هفتگانه مهر:)

یا عزیز

 

لینک عکس:

https://bayanbox.ir/view/8185560880240762166/IMG-20221023-220813-746.jpg

 

سلام :)

 

گفتم بیام یه خلاصه چند جمله ای در مورد هر کدوم از 7 تا کتاب این ماه بگم و نظرم رو هم بعدش بگم :))

 

1: واژه هایی در اعماق آبی دریا / کت کرولی / مترجم: زهرا جهانفردیان/ 332 صفحه / انتشارات کتاب کوله پشتی

داستان کتاب فروشیی دست دومی که یه بخش داره به اسم لتر لایبرری. تو اون قسمت افراد میتونن توی کتاب یادداشت بنویسن، قسمت هایی که دوست دارن رو علامت بزنن یا برای افراد مختلف نامه بگذارن. گاهی به همین طریق باهم نامه نگاری میکنن. تو مسیر داستان ما خواهری رو داریم که برادرش رو تازه از دست داده ومیخواد با غم از دست دادنش کنار بیاد.

 

ایده لتر لایبرری برام بسیار لذت بخش بود. نامه نگاری همیشه از حیطه های مورد علاقه ام بود. و البته از داستان هایی که کنار آمدن افراد با چالش های زندگی شون رو نشون میده خیلی خوشم میاد. یکی از راه های کنار اومدن با اون غم و فقدان، اینه که از اون جاهایی که غم رو تازه میکنه یکم فاصله بگیره و به فعالیت های دیگه مشغول بشه و کم کم به اون قضیه بپردازه و وقتی از اوج غم فاصله گرفت سعی کنه باهاش کنار بیاد. البته داستان یه جاهایی میخواست مسائلی مثل همجنس بازی رو عادی جلوه بده که این برام ناراحت کننده بود. ولی به طور کلی داستان بسیار جذاب نوشته شده.

 

2: واگن مخصوص/ مصطفی خدامی / 114 ص / نشر صاد

داستانک های 3-4 خطی رضوی. من کلا با داستان کوتاه رابطه خیلی خوبی ندارم. چه برسه به داستان های خیلی کوتاه! مورد علاقه ام نبود ولی خیلی کوتاهه.

 

3: یه جا برام نگه دار / سارا ویکس و گیتا واراداراجان / ترجمه میترا امیری / 184 ص / انتشارات پرتقال

راوی از هند با خانواده به خاطر شغل پدرش منتقل میشن به آمریکا. چالش های راوی تو مدرسه جدیدش رو میخونیم. نصف فصل ها هم از زبون جو سیلوستره که اختلال شنوایی داره و یکی از شاگردای همون مدرسه است.

 

اگر داستان مدرسه ای به سبک آمریکایی زیاد خونده باشید، بخش آمریکایی داستان براتون خیلی تکراری خواهد بود. بخش هندی و سبک زندگی متفاوتشون برام جالب بود. این کتاب رو برای چالش این ماه طاقچه خوندم.

 

4: چهار روز در صف برای تماشای جنگ ستارگان / رینبو راول / مترجم نگار عباس پور / 64 صفحه / انتشارات پرتقال

دختری که عاشق جنگ ستارگانه برای اکران آخرین دنباله میره تو صف می ایسته و خاطرات این 4 روز رو میخونیم.

 

برای منی که هیجی از جنگ ستارگان نمیدونستم، یه بخش مهم داستان نامفهوم بود! اینا هرچی درمورد فیلم حرف میزدن من متوجه نمیشدم ینی چی یا کدوم قسمت داستان رو میگن. ولی این خاطره 4 روزه بانمک بود. خوندم تا با قلم رینبو راول آشنا بشم. البته تعریف کتابشو خیلی شنیده بودم. و تصویر جلدشم واقعا دوست داشتم :))

 

5: پالی فینک بزرگ / الی بنجامین / مترجم کیوان عبیدی آشتیانی / 405 صفحه / نشر افق

کیتلین به مدرسه جدیدی تو یه شهر کوچیک رفته. شرایط این مدرسه خیلی متفاوته. داستان حول محور یه برنامه رئالیتی شو شکل میگیره که بچه های مدرسه باهم به وجودش آوردن.

 

من تا حالا رئالیتی شو ندیده بودم. بنابراین بازم یه بخش مهم داستان رو متوجه نمیشدم! ولی واقعا کم پیش اومده بود بین کتاب های نوجوان یه کتاب تا این حد جذبم نکنه!! توصیه نمیشه.

 

6: مهاجر سرزمین آفتاب / خاطرات کونیکو یامامورا / حمید حسام و مسعود امیرخانی / 248 صفحه / انتشارات سوره مهر

کونیکو یامامورا تنها مادر شهید ژاپنی در ایرانه. پ

 

از نظر نوع نگاه خانم کونیکو به مسائل ایران - انقلاب- جنگ واقعا دوستش داشتم. و حدود 40-50 صفحه اولش در مورد فرهنگ ژاپن و خاطرات کونیکو توی کودکی تا جوانیش تو ژاپنه. خوندنش واقعا خالی از لطف نیست. جذاب نوشته شده و بسیار از خوندنش لذت بردم.

 

7: توقف ناگهانی در ایستگاه جمجمه/ مریم صرافین / 455 صفحه / نشر روزگار

یه داستان آخر الزمانی که توسط نویسنده ایرانی نوشته شده :) ماجرای کلیش اینه که در قطاری که داره سمت شهر بزرگی میره یکدفعه در ایستگاه مخوفی توقف میشه و مردم مشکوکی به مردم کینه تزریق میکنن. کینه ای که از بدن افراد دیگه ای خارج شده ( تا بتونن بدون کینه به راحتی به زندگیشون ادامه بدن) بعد هم آمپول فراموشی میخورن و یادشون نمیاد از کجا کینه فلان کس رو به دل گرفتن!! در حالی که حتی طرف رو تا حالا ندیدن !

 

بسیار بسیار جذاب نوشته شده بود. خیلی سریع پیش رفت. ولی اصلا ایرانیزه نبود. اگر نمیدونستید نویسنده ایرانیه کاملا فکر میکردید یه اثر ترجمه ای دارید میخونید! اسم ها همه ابداعی . شهر ها تخیل ذهن نویسنده. و هیچ فرهنگ ایرانی- اسلامی تو کتاب به چشم نمیخوره. که این یه نقد بزرگ بود به نظرم. چون علتی که من این کتابو شروع کردم این بود که انقد کتاب خارجی و ترجمه شده نخونم و با نویسنده های وطنی آشتی کنم :))

در مورد این کتاب میتونم به طور مفصل صحبت کنم ولی چون قرارم تو اول پست این بود که کوتاه بنویسم زیاد طولانیش نمیکنم.. پیچش های داستانی و ایده کلی بسیااار خوب بود و خیلی خوب هم پردازش شده بود. جاهایی که انگار داشت تیکه می انداخت رو دوست نداشتم.

 

 

تمام :))

 

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

چالش جدید من

یانورا لیس کمثله نور

 

سلام :)

 

یه چالشی هست تو فضای مجازی که احتمالا خیلی هاتون دیده باشیدش. به این ترتیبه که قرار میذارن روزی 34 ص کتاب بخونن.

در ماه میشه حدود 1020 صفحه

من هیچوقت این کارو شروعش نکردم. چون حس میکردم مدت طولانی ای نمیتونم ادامه بدمش.

چند وقت پیش ( 16 اردیبهشت بود فکر میکنم) یکی از کسایی که تو اینستا دنبالش میکردم، گفت بیاید برای یک ماه اینو امتحان کنید.

یه شیوه یکم ملموس تر هم گفت که قابل ارزیابی بود و برای منی که همش دوست دارم آمار کارهام رو در بیارم وسوسه کننده...

گفت اسم 10 تا کتابی که تو برنامه دارید بخونید بنویسید. تعداد صفحاتشون هم جلو اسمشون یادداشت کنید.

هر روز 34 ص کتاب بخونید و روی برگه ای دم دستتون، علامت بزنید که خوندید ( من تو بولت ژورنالم، ردیاب مطالعه درست کردم . دیگه رو برگه جداگانه ننوشتم)

و از همین امروز ( 16 اردیبهشت ) شروع کنید تا 16 خرداد. نگید از اول ماه شروع میکنم.

 

من همون روز شروع کردم. تا دو سه روز خوندم. ولی هنوز اسم 10 تا کتاب و ننوشته بودم و ردیاب درست نکرده بودم و یه حالت بی نظمی داشت.

رهاش کردم.

چند روز بعد فرصت کردم ردیاب تو بولت ژورنالم بکشم و اسم کتاب ها رو بنویسم و این طرح و از اول شروع کنم.

 

برای من تو این ماه، حجم زیادی از کتابایی که انتخاب کردم برای روزی 34 صفحه، کتابهای لئو تولستوی هستش. چون 10 خرداد در مورد زندگی و آثارش ارائه دارم تو دانشگاه و میخوام تا جایی که میتونم تا 10 خرداد کتاباشو خونده باشم ( حداقل بخشی از اونها رو.)

 

تا الان آناکارنینا رو تموم کردم. و امروز کتاب « اعتراف» اش رو شروع کردم.

 

چند روز از شروع دوباره ام گذشته بود که رفتیم نمایشگاه:))

امسال تصمیم داشتم هرکتابی شوق خوندنش و دارم بخرم. پس کتابایی که خریدم چشمک میزدن که بیا ما رو بخوووون.

از اون طرف به خاطر این چالشه، لیست کتابایی که تصمیم داشتم تو این ماه سراغشون برم و نوشته بودم و نمیتونستم کتاب جدیدی بهشون اضافه کنم.

پس

یه ایده جدید دادم. هر روز 34 ص ام رو از همون لیست قبلیم میخونم. و اگر بعد از خوندن 34 ص ، باز هم دلم خواست کتاب های نمایشگاه و بخونم، میتونم هرچقدر میخوام بخونم :))) ولی مقرری 34 ص از اون لیست رو نباید حذف کنم.

 

+تو نمایشگتاه چند تا کتاب با صفحات کم گرفتم. یکی شعر کودک بود که همون روز خوندم تموم شد. یکی کتاب مصور بود که پس فرداش خوندم فکر کنم.

و حالا در حال خوندن کتاب های بلند ترم.

الان دارم یه کتاب از ال ام مونتگمری میخونم به نام « کلاف سردرگم» و همش به این فکر میکنم که چقدر قلم این خانم و دوست دارم من :)

بعد از مدت هااااااا دارم انقدر کتاب میخونم. واقعا آخرین بار هایی که انقدر «منظم» و «هر روز» کتاب میخوندم رو یادم نمیومد.

 

+در عوض...

انگیزه درس خوندن اصلا ندارم و دارم فکر میکنم کاش نمیومدم ارشد.

خیلی زیاد خستم.

این ترم رسما درس نمیخونم اصلا.... کاش حسم برگرده :( هق :(

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

کتاب یا فیلمی که حالت و خوب میکنه چیه؟

یا نورا فوق کل نور

 

 

چند وقت پیش، با خواهرم داشتیم درمورد این صحبت میکردیم که بعضی فیلم و کتاب ها برامون مثل « تراپی» عمل میکنن.

گفتم :« آره. چند وقتی بود که حالم خوش نبود.و دیدن دوباره هری پاتر رو شروع کردم. برای من هم کتابش و هم فیلمش تراپیه.»

گفت:« چه جالب. من هم حالم خوب نبود. و جودی آبوت رو شروع کردم. »

یاد حس خوب جودی رو با زبان اصلی دیدن افتادم و فکر میکنم فرداش من هم دوباره جودی دیدن رو شروع کردم :))

هری رو هم تا قسمت 4 دیدم. 4 ناقص موند. دیگه رفتم سراغ جودی :)))

هرچند این قسمتش ( جام آتش) بهم حس خوبی میده. ( البته بیشتر تو کتابش جام آتش رو دوست دارم.) اما خب. حس جودی دیدنم بیشتر بود.

 

 

دیگه؟

آها کتاب های سوفی کینزلا هم برام تراپی محسوب میشن. حالم و خیلی خوب میکنن.

هرچند هیچکدوم رو دوباره نخوندم.که دیگه باید شروع کنم اونا که بیشتر دوست دارم و برای بار دوم بخونم :))

 

 

من اکثرا کتاب های فانتزی رو نمیخرم. توی طاقچه یا فیدیبو میخونم یا از کتابخونه میگیرم.

امسال تصمیم دارم یه کتاب فانتزی هم از نمایشگاه بخرم. بیاید چند تا کتاب فانتزی خفن که ارزش اینو دارن که نسخه چاپیشون خریده بشه و تو کتابخونه شخصیم ببینمش معرفی کنید :))

 

نمیتونم خوشحالی مو از اینکه این هفته کلاسامون تعطیل شد و نرفتیم بیان کنم :/ این بده :))

 

 

 

+کتاب هایی که تا الان دیدمشون و جالب اومدن برای خرید:

تحصیلات مرگبار از نائومی نوویک ( به خاطر اینکه دو تا کتاب چاپ شده دیگه اش تو ایران، یعنی نقره ریس و ریشه کن رو خیلی دوست دارم)

هزارتوی پن نویسنده: گی یر مو دل تورو + کورنلیا فونکه ( به خاطر تعریف هایی که میگن خیلی قشنگه. ولی نمیدونم به سلیقه من میاد یا نه)

۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز

از اعتیاد به بازی چقده بدم میاد.

یا مثیب

( ای ثواب دهنده)

 

 

سلام :)

 

 

این روزها به شدت زود از کارهام خسته میشم. زود حس و حال روحیم عوض میشه و این اذیت کننده است برام. به خاطر همین هی دوست دام کتاب بخونم و فیلم ببینم تا فکر نکنم دو هفته پیش که فلانی فلان چیزو گفت چه جواب دندان شکنی میتونستم بهش بدم!

حس و حالم موجب میشه اتفاقات اطرافم به نظرم دردناک جلوه کنن. ذهنم میره کنکاش میکنه تو اتفاقای 100 سال اخیر یه چیز پیدا میکنه تا منو حرص بده... انقدر حرص بده که تو ذهنم با کسی که مدتها قبل اذیتم کرده بحث کنم و جملات دردناکی بهش بگم که اگر در واقعیت بهش میگفتم قطعا کلی نارحت میشد ( در حقیقت اگر اینها رو واقعی به افراد میگفتم شاید میشد از همین کنکاش های ذهنی که هرچند وقت یه بار مثل یه دُمَل چرکی سر باز کنه و دوباره بهش فکر کنن و غصه بخورن)

چند روز پیش برنامه زندگی پس از زندگی، درمورد داستان زندگی آقایی بود که خیلی خانمش رو اذیت میکرده وخانومه به هیچکس هیچ غیبتی از شوهرش نمیکرده و فقط میگفته به خدا میسپارمت

من از اون روز دارم فکر میکنم بابا! عجب صبری داشته! من چیزهایی رو که تحمل میکنم یا به کسی نمیگم هم انقددد تو ذهنم میمونه که بالاخره بعد مثلا چند ماه، وقتی یه جایی بحثی در اون زمینه پیش میاد از اون قضیه به عنوان شاهد مثال یاد میکنم ( حالا البته احتمال زیاد بدون اینکه اسم افرادی که اذیتم کردن رو بیارم....گه گاه اسمشون رو هم میارم البته و شیم آن می)

اگر این سعه صدر رو میتونستم تو خودم افزایش بدم یه قسمت کار حل بود....یه قسمت بزرگ کار حل بود... اصلا کلا شاید کاری نمیموند. کسی که سعه صدر داره خیلی خفنه به نظرم.

 

 

مسئله دوم:

یه مدت یه سایتی بود، از این بازی های ساده داشت. از این ها که قبلا با فرمت جاوا تو کامپیوتر هامون نصب میکردیم و باهاشون بازی میکردیم. بعدا تو گوشی هم اومد. رده سنی پایین و کودک و نونهاله معمولا.

( مثلا سیب و موز های تو بازی رو جوری جابه جا کنن که سه تا کنار هم قرار بگیره تا اون سه تا برن کنار و امتیاز شما محسوب بشه) این یه مثال بود ها. منظورم رو میخواستم از بازی های ساده برسونم.

بعد بازی هاش خب همینجور که مراحل رو رد میکردی رفته رفته سخت میشد و بیشتر به درد سنین بالاتر میخورد تا بچه ( البته بچه های باهوش که بفهمن این بازی میخواد چی یاد بده و تکنیک بلد باشن خب قطعا متفاوتن)

من معتاد بازی های این شده بودم. شدید :)) یادتونه یه مدت خیلی بازی 2048 تو گوشی ها بورس شد؟ این بازی هاش تو اون مایه ها بود. هر هفته هم بازی ها رو به ترتیبی که بیشترین بازیکن رو داشت جا به جا میکرد و رتبه بندی بازی ها تغییر میکرد.

دیدم دیگه این اعتیاده انقد شدید شده منو مدتها پای گوشی نگه میداره.

سایتش رو تو یکی از صفحه های کروم گوشیم باز کرده بودم و وقتایی که میباختم و دیگه قصد ادامه بازی یا رفتن به بازی های دیگه رو نداشتم فقط از کروم خارج میشدم. در حقیقت اون تو صفحه های کرومم باقی مونده بود تا هروقت خواستم باز برم سراغش

سایت و به خاطر اعتیاده، بستم...

از این که انقدر به یه نرم افزار یا بازی، معتاد بشم بدم میاد.

قبلش هم معتاد مونوپولی شده بودم. چند دور پشت هم بازی میکردم ! در حالیکه کلییی کار داشتم. ( بله. کسانی که معتاد به بازی میشن بیکار نیستن عزیزان. پند بگیرید و معتادانه بازی نکنید و آنها را هم بیکار خطاب نکنید.)

 

 

خب چه نتیجه ای قراره بگیرم؟

اینکه کلا از وابستگی، اعتیاد، فکر و زمانی که سرش میذارم، زمانی که بعدش طول میکشه تا اون عادت از سرت بپره، بیزارم...

 

 

کتابی که اخیرا تموم کردم : خون دلی که لعل شد. ( بی نهایت زیبا بود و چند روز پیش که میخواستم چند جمله درموردش به خواهرم بگم یهو به خودم اومدم دیدم حدود یک ساعته با ذوق دارم براش ماجراهای کتاب رو تعریف میکنم.)

 

کتاب هایی که در حال خوندنشونم: همیشه ارباب

و

ربه کا در سفر

به زوووور.به زوووور همیشه ارباب رو دارم میخونم. میتونم بگم جزء کتاباییه که اصلا بهش علاقه مند نشدم. و چون مُصِر بودم چالش طاقچه رو حداقل یه فصل کامل کنم دارم میخونمش. از کجا معلوم اگر یهو رهاش کنم بتونم تو این روزهای باقی مونده اردیبهشت یه کتاب دیگه از طاقچه پیدا کنم که توش جادوگر داره و برسم تا آخر اردیبهشت بخونم!؟

 

و ربه کا در سفر: 15 دقیقه از همیشه ارباب میخونم. بعد میگم خب حالا حقته یکم استراحت کنی. میرم تو فیدیپلاس و ربه کا در سفر رو باز میکنم و یه نفس دو ساعت میخونم. لعنتی جذاب. من با ربه کا هیچ همذات پنداری ای ندارم. ولی خدایا خدایا.....چجوری قلم سوفی کینزلا رو انقدر شگفت انگیز آفریدی که میتونم یه عالمه پای کتاباش بشینم و بعد؟ بله بعدش هم به زوووور خودمو از کتاب جدا کنم. چون باید کتاب رو حداقل یکم بیشتر طولش بدم تا وقتی همیشه ارباب میخونم حوصلم سر نره و خستگیمو بتونم یه جوری جبران کنم.

 

 

فیلم هایی که میبینم همون یاور و احضاره. کره ایه تموم شد. تعریفی نبود چندان.

بعد دیدم نرم افزار «بازار» یه سری فیلمای فیلیمو رو گذاشته تو قسمت ویدیوهاش. بازار هزینه اشتراک نداره دیگه. به جاش از اول تا اخر فیلم 4،5 بار تبلیغات پخش میکنه.

من نت دارم و میتونم فیلمه رو دانلود کنم. اما مسئله کجاست؟ اینجا که آمریکاییه :)) قصد ندارم فیلم آمریکایی بدون سانسور ببینم و خوبی بازار اینه که خودش سانسور کرده فیلمو. هرچند از اینکه دوبله است اصلا خوشم نمیاد .( به نظر من همیشه حس بازیگرا موقع اجرای نقششون با صدای خودشون بهتر منتقل میشه تا با صدا گذاری یا دوبله از این باب همیشه با زیرنویس بیشتر کیف میکنم. البته که شنیدن زبان های دیگه هم برام لذت بخشه.)

اگر خواستید به قسمت ویدیو های بازار سر بزنید. سینمایی و سریال و ایمیشن و ... ایرانی و خارجی زیاد داره.

الان در حال دیدن روزی روزگاری هستم. ( once upon a time )

 

همین :)

میخواستم فقط مسئله دوم رو بگم. یهو این همه حرف خودش اومد... :)

 

علی علی

۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

بعد مدتها نبودن....

یا من الیه یتوکل المتوکلون

 

 

سلااام :)

بعد از مدت ها برگشتم :) آخرین مطلبم 13 اسفند بود :/

از همین تریبون، عید و بهتون پساپس تبریک میگم... هنوز فروردین تموم نشده. لطفا بپذیرید :))

 

 

چرا نبودم؟

چون حس میکردم فعالیت هام مفید نیست. حرف های دغدغه مندانه نمینویسم. حرف هام فایده ای روی هیچکس نمیگذاره.

و خب آدم وقتی حس مفید بودن نکنه، فعالیتش کم میشه.

اینجا صرفا یه مکان مهربون و صمیمیه. بدون کاربرد مفیدی که بگیم هی فلانی.بیا یه وب خوب بهت معرفی کنم! :))

 

 

امروز یکی از بچه های کلاسمون منو تو یه گروهی ادد کرد. تو گروهه باهم درمورد درسا حرف میزدن. توضیح میدادن. تمرینا رو حل میکردن.

بعد دیدم عه. یکی از دوستای صمیمی من هم تو این گروهه!

بعد گفتم خب شاید تازه تشکیل شده. همینطور رفتم بالا . متوجه شدم اولین پیامش حدودای اواسط اسفند بوده.

و خب میدونم یه عالمه راه دارم برای اینکه بگم شاید دوستم مقصر نبوده، اما یه دلخوری ریزی موند تو دلم. که خب چرا به ما نگفت؟ شاید ما هم میخواستیم تو گروهه باشیم!

بعد گفتم شاید اون موقعی که بهمون گفته بود فلان ساعت آن شید، و همگی داشتن تو سامانه درسیمون همین درسا رو میخوندن باهم، میخواست ما رو هم تو جمعشون قرار بده. که ما هم هیچ هفته ای نشد بریم. یه بار حالم بد بود. یه بار کارای خونه مانع شد و...

خب شاید حق داره.....

 

 

امروز « شبهای روشن» از فئودور داستایوفسکی رو خوندم. فک کنم اولین کتابی بود که از ادبیات روس میخوندم. حقیقتش خوشم هم نیومد ( البته با احترامی که برای علاقه مندان به این کتاب قائلم :) )

تو سلیقه من نبود. یه مقدار هم ترجمه ضعیف بود البته.

یه قسمت از کتاب که دوست داشتم: « ( گاهی آرزو میکنی یک نفر باشد) به چیزی که میگفتم و گفتم گوش بدهد، اگر خوشش آمد به من لبخند بزند.»

 

فیلمش به فارسی هم ساخته شده.

که خب چون از روی این داستانه و خود داستان برای من بنفسه جذاب نبوده، احتمالا نخواهم دید.

 

 

+اما دلم برای اینجا نوشتن تنگ شده بود......

 

 

لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

(22 فروردین 1400. پاییز.ن)

۸ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
پاییز