زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «استاد کاف» ثبت شده است

چون که نازنین است وی!

یا مُزَیِّن

(ای زینت دهنده)

 

 

بچه ها!

اومدم بنویسم استاد کاف همیشه قبل امتحان درساش، یه پیام بهم میداد با این مضمون که :« خسته امتحانا نباشید.

خدا قوت.

امشب مناسب و کافی بخوابید صبح حتما صبحانه میل کنین»  و اینها

بعد میگفت این پیامو بذارم تو گروهمون بچه ها هم ببیننش

بعد این ترم نداد.

فکر کنم انقدر سرش شلوغه که نه تنها این پیام دوست داشتنی همیشه شو نداد بهمون، که فردا هم وقت نخواهد داشت و من باز حرف هامو باید نگه دارم.

 

 

ینی من تصمیم گرفتم اینو بیام بنویسم براتون. رفتم مفاتیحمو پیدا کنم ببینم الان باید کدوم اسم خدا رو بنویسم اول پست. مفاتیح و گرفتم. گوشیمو نگاه کردم پیام داشت

باورتون نمیشه که استاد همین پیام و گذاشته بود :))))

 

جالب بود برام.

 

 

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پاییز

و اینک :)) در دی چه کردیم

یا نور

 

 

خب بریم برا جمع بندی برنامه های دی ماه

 

تقریبا موفق بودم. خودم راضی بودم. اما خب اینکه برنامه سختی نذاشته بودم هم موثر بود. :)))

هرشب مسواک زدم. ( البته یک شب بعد مسواک دوباره یه چیز خوردم نرفتم بعدش باز مسواک بزنم.)

چادرمو تقریبا هر روز تا کردم. (اون روزایی که تا نشد یا شسته شده بود آویزون بود خشک شه یا بیرون نرفتم.)

 

ولی!

درمورد کارهای خونه

کلا موفق نبودم!

فک کن! 5 تا کار در روز رو نتونستم انجام بدم!

 

 

برای بهمن؟

خیلی خسته ام. حوصله برنامه ریزی ندارم.

اومدم اینجا بنویسم یکم از بی حوصلگیم کم شه!

 

+کلِ دی، فقط یه کتاب شهید آوینی رو خوندم! فقط آغازی بر یک پایان!

ینی از اول 98 اولین ماهی بود که انقد کم کتاب خوندم.

 

 

+فک کنم استادِ جان هم امتحان داره. اگرم نداشته باشه به هرحال به شدت مشغوله و وقت نداره. چقدم دلم تنگ شده براش

واسه امتحان منطق بچه ها اومده بود از دور دیدمش :) چه خوشحال شدم :)

 

 

+امتحان امروز و افتضااااح دادم! ینی قشنگ معدلم به خاطر یه دو واحدی مزخرف میاد پایین! اگه به تبعش فلسفه 4 واحدی رو هم افتضاح ندم البته!

تصمیم داشتم از امروز واسه خوندن فلسفه شرو کنم.

فعلا که شرو نکردم. ساعت 10 دقیقه ب 7 شبه. آیا شرو میکنم!؟

 

 

+میخواستم جزء برنامه بهمنم بذارم صبح ها زود بیدار شدن.

از وسطای دی با ف سین قرار گذاشتیم. تا الان صبحا زود بیدار شدیم. دیگه واسه بهمن ادامه همون برنامه است. برنامه جدیدی نیست.

اما جدا واسه کتاب خوندنم یه فکری بکنم! بهمن حداقل سه تا کتاب بخونم!

 

پیرزنی که تمام قوانین را زیر پا گذاشت رو شروع کردم. واقعا هم بامزه و جذابه. اما همش میخوره به امتحانا میذارمش کنار. بعد که شرو میکنم دوباره ادامه ش رو خوندن باز تایم زیادی نمیتونم بخونم میخوریم به امتحان بعدی :)))

ان شاءالله اول اونو تموم کنم تو بهمن!

دی ماه 3 تا کتاب گرفتم از کتابخونه. تا الان دو بار تمدیدش کردم! دیگه پیرزن رو تموم کنم میرم سه تاشو میدم! اگه خواستم بخونم بعدا میگیرم! شاید یکی بخواد بخونه. زشته همش دست منه اینها!

 

 

+دلم برا قلمِ جین آستین تنگ شده.

 

+هیچ فیلمی هم نمیبینم تقریبا! بجز یه سریال چینی که شروع کرده بودم که اون بیچاره هم در عین جذابیت زیادش هی عقب افتاد. البته قسمتاشم زیاد بودا.

خلاصه اونم تموم نکردم. کلی سینمایی جدید هم دارم که هیچی و ندیدم.

 

+بعد وسطِ اینهمه چیز میز که گفتم، یه سری جلسه و اینا هم باید میرفتم! فردا هم باید برم.

باشگاه که دی نرفتم اصا. تو فکر اینم که این ماهم ثبت نام نکنم. آزمونمون که عقب افتاد به خیلی انگیزه ام ضعیف شد. بعد در کنارش چند روز یه اتفاقاتی افتاد نشد برم، بیشتر سرد شدم.

 

+آقا من تو امتحان قبلی گفتم چه حس خوبی دارم به امتحانای این ترم!

ینی واسه این امتحان قشنگ هرچی حسِ افتضاح بود اومد سراغم که فک نکنم امتحان ها همیشه موجودات نرم و لطیف و دوست داشتنی ای هستند!

 

 

+وای اینهمه غر زدم براتون یادم رفت خبر مهم رو بدم!

بچه بهار به دنیا اومد :)

زهرا خانم. نازنینِ کوچکم :)

واسشون میخواستم هدیه بگیرم، مامان میگه واسه بهار میخوای بگیری یا بچش؟

میگم بچشو دوست دارما. اما بهار و بیشتر دوس دارم. و بهارخیلی زحمت کشید. پس برا بهار میخرم :))

 

+دو سه روز پیش رفتم دیدن یکی از بچه های قدیمی مون. هیأت خونگی داشتن

اون هم بچش سه ماهشه.

عزیز مهربونم :) چقد کوچولو و نرم بود بچش :)) فنچ :)

 

 

+به ف سین میگم امتحان مو افتضاح دادم. 14، 15 بشم نهایت

میگه نه. 18 میشی. 2 نمره کلاسی رم میگیری

میگم نه بابا. 18! واقعا بد دادم.

میگه رو حرف من حرف نزن!

 

:)))

 

+لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

 

(اول بهمن)

 

پی نوشت:

این رنگی ها مربوط به برنامه ریزی های ماهانه است

این رنگی واسه ف سینه

و این مخصوص استاد کاف

 


۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پاییز

برای خودم. با استاد

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
پاییز

الا یا ایتها الپاییز! بیا زمستانت را با برنامه شروع کن!

یا مُهَوِّن

( ای آسان کننده)

 

 

اگه کارها سخت شده و حس میکنی انرژی شو نداری، بسپر به خودش، که آسان کننده کارها خداست :))

با توکل به نام اعظمت؛ خدایِ خوبِ ما :)

 

 

سلام!

 

از حال من مپرسید

که بسیار بی حوصله و خواب آلوده ام

و البته که اگر بپرسید لبخند میزنم و میگویم « بریم یه دست فوتبال دستی ، خستگیمون در ره؟»

بعله! از این مدل خستگی ها دارم الان

خدا روشکر...

این مدل خستگی خیلی بهتر از اون مدلیه که دیگه حالِ خندیدن هم نیست. چه برسه به بازی کردن!

 

 

امروز بعد امتحان رفتیم تو حیاط، با مریم و الی و خانم لام فوتبال دستی بازی کردیم.

انقدر خندیدیم.

تا گل میزدیم بهشون با الی میگفتیم ما دو تا باهم ، شما همه! :)))

 

 

امتحان امروز؟

بعله اون هم چشم:) از اون هم میگم :))

دوتا سوال خارج از مدوده امتحانی داده بود که اعتراض زدیم و فعلا نتیجه اش معلوم نیست

اما بقیش خیلی خوب بود الحمدلله

امروز استاد کاف میگه امروز که دیگه امتحان ندارید ان شاءالله؟!

گفتیم چرا! فقه داریم!

گفت شما کی امتحاناتون تموم میشه من یه نفس راحت بکشم؟!

:دی

 

با اینهمه امتحان، من بازهم این دوره رو دوست دارم.

عمیق دوست دارم.

دوست دارم این روزها رو، این حال و هوا رو، الی و مریم و بچه های دیگه رو، استاد ها رو، همه رو محکم بغل میکردم نگهش میداشتم. آخ. قشنگ های دوست داشتنی!

 

 

امروز با استاد کاف داشتیم درمورد وجود خارجی رنگ ها طبق نظر ملاصدرا صحبت میکردیم دوتایی.

زینب وایساد باهام خداحافظی کنه. ندیده بودمش. بعد دیگه دلش نیومد بحث فلسفی مون رو خراب کنه. بدون خداحافظی رفت

بعد بهم پیام داد و این ماجرا رو تعریف کرد. گفت انقدر نوع ایستادنتون مقابل هم قشنگ بود که دلم میخواد یه روز این صحنه رو بکشم :)

زینبِ قشنگ :)

 

 

و اما...

با دیدن برنامه ریزی ماهانه لبخند تصمیم گرفتم منم برا دی ماهم برنامه بریزم.

ان شاءالله این ماه

  • سعی میکنم همه نمازامو اول وقت بخونم. هرکدوم که نشد به عنوان جریمه، علاوه بر خود نماز، یه نمازِ قضا هم علاوه بر اون نماز که دیر شده بخونم
  • هرشب مسواک بزنم ( لبخند، ببخشید که این تقلید مستقیم از برنامه خودته! )
  • هر روز حداقل 5 تا کارِ خونه رو انجام بدم. البته 5 تا زیاد نیست. اما باید انجام بدم تا ببینم توانم در حد مثلا چند تاست. از 5 شروع میکنم.
  • چادرم رو هرجا میرم تا کنم و بیشتر مراقب تمیز و مرتب بودنش باشم.

و تامام.... بقیش رو دیگه جزء برنامه سالانه ام داشتم. همونو انجام میدم.

آیا یک ماه برای ایجاد این عادت ها کافیست؟!

فقط باید در قسمت های آینده ببینیم :))

 

 

لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

(1دی98_پاییز.ن)

 

پ.ن: تولدت 11 روز دیگه است....

۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

اندر احوالاتِ درازی شبِ عاشقانِ بی دل :دی

یا مُبَیِّن

ای روشن کننده

 

 

سلام :)

 

 

+یه بنده خدایی نوشته بود: شبِ عاشقانِ بی دل چه شبی دراز باشد کلا... یلدا براشون قرتی بازیه!

 

+ما نه عاشقیم نه بیدل... اما خیلی هم دراز باشد... خیلی هم قرتی بازیه! :)))

 

+از خدا میخوام فردا یه اتفاق خاص بیفته. چون دلم تنگ شده برا یه بنده خدایی و فردا قراره ببینمش. و دوست دارم خاطره خوبی به وجود بیاد

 

+یه مدت بود عادت کرده بودم به اونا که فکرشون اذیتم میکنه، فکر نمیکردم. تازگی دارم دقت میکنم دوباره دارم خیلی فکر میکنم بهشون! اه... یه حالتِ دور مانند داره! یه حالتِ مثلِ « من در پیِ خویشم به تو برمیخورم اما....»

هی به تو برمیخورم اما....

به تو برمیخورم اما.....

 

+فردا امتحان داریم. و دوست ندارم تعطیل بشیم چون فلسفه داریم. با اینکه هنوز خوندن محدوده امتحانی رو تموم نکردم.

 

+از لحاظِ فیلم و کتاب در استپ به سر میبرم! زیاد وقتشونو ندارم. گرچه واسه کتاب میشه وقت آزاد کرد به هرحال. اما این کارو نمیکنم!

 

+امروز باشگاه نرفتم. هوا آلوده بود و تاثیرش رو من سردرد و خواب آلودگی گیج و منگ طوری بود. شیر هم خوردم البته. اما تاثیر آلودگی رو درجا خنثی نمیکنه که!

تا اذان مغرب خوابم میبرد بیدار میشدم... دیگه اذان که زد هی میگفتم پاااشو پاییز. نماز بخونی خوابت میپره میشینی پای درس! آخرم فکر کنم انقد نشستم دوباره غش کردم از خواب، نمازمو یک ساعت بعد اذان خوندم. اما خب جدا بعدش هوشیار شدم و ذهنم بیدار شد و اثر آلودگیه هم رفته بود تا حدودی.

 

+ستاره پنج شنبه اومده بود خونمون واسه کارای مقاله پایانیش از نرم افزار مرجع هایی که ما داریم استفاده کنه و از خواهرم کمک بگیره.

با اینکه قرار بود تحقیقی باشه کارمون فقط، خیلی خوش گذشت :)) آخرش هم بازی کردیم کلی.

مهمون به پایه ای و راحتی ستاره یادم نمیاد قبلا دیده باشم. یه دوست دیگه هم داشتم اونم راحت بود. اما با اینکه خودش راحت برخورد میکرد یه ذره راحتی زیادش آدمو اذیت میکرد. اما ستاره اینطوری نیست. راحتیش هم حد داره .

 

بریم به بقیه کارهامون برسیم که ساعت بس ناجوانمردانه 11 است!

 

 

شبتون پرازیاد خدا. علی علی

(آخرین روز آذر 98)

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پاییز