یا مُبَیِّن

ای روشن کننده

 

 

سلام :)

 

 

+یه بنده خدایی نوشته بود: شبِ عاشقانِ بی دل چه شبی دراز باشد کلا... یلدا براشون قرتی بازیه!

 

+ما نه عاشقیم نه بیدل... اما خیلی هم دراز باشد... خیلی هم قرتی بازیه! :)))

 

+از خدا میخوام فردا یه اتفاق خاص بیفته. چون دلم تنگ شده برا یه بنده خدایی و فردا قراره ببینمش. و دوست دارم خاطره خوبی به وجود بیاد

 

+یه مدت بود عادت کرده بودم به اونا که فکرشون اذیتم میکنه، فکر نمیکردم. تازگی دارم دقت میکنم دوباره دارم خیلی فکر میکنم بهشون! اه... یه حالتِ دور مانند داره! یه حالتِ مثلِ « من در پیِ خویشم به تو برمیخورم اما....»

هی به تو برمیخورم اما....

به تو برمیخورم اما.....

 

+فردا امتحان داریم. و دوست ندارم تعطیل بشیم چون فلسفه داریم. با اینکه هنوز خوندن محدوده امتحانی رو تموم نکردم.

 

+از لحاظِ فیلم و کتاب در استپ به سر میبرم! زیاد وقتشونو ندارم. گرچه واسه کتاب میشه وقت آزاد کرد به هرحال. اما این کارو نمیکنم!

 

+امروز باشگاه نرفتم. هوا آلوده بود و تاثیرش رو من سردرد و خواب آلودگی گیج و منگ طوری بود. شیر هم خوردم البته. اما تاثیر آلودگی رو درجا خنثی نمیکنه که!

تا اذان مغرب خوابم میبرد بیدار میشدم... دیگه اذان که زد هی میگفتم پاااشو پاییز. نماز بخونی خوابت میپره میشینی پای درس! آخرم فکر کنم انقد نشستم دوباره غش کردم از خواب، نمازمو یک ساعت بعد اذان خوندم. اما خب جدا بعدش هوشیار شدم و ذهنم بیدار شد و اثر آلودگیه هم رفته بود تا حدودی.

 

+ستاره پنج شنبه اومده بود خونمون واسه کارای مقاله پایانیش از نرم افزار مرجع هایی که ما داریم استفاده کنه و از خواهرم کمک بگیره.

با اینکه قرار بود تحقیقی باشه کارمون فقط، خیلی خوش گذشت :)) آخرش هم بازی کردیم کلی.

مهمون به پایه ای و راحتی ستاره یادم نمیاد قبلا دیده باشم. یه دوست دیگه هم داشتم اونم راحت بود. اما با اینکه خودش راحت برخورد میکرد یه ذره راحتی زیادش آدمو اذیت میکرد. اما ستاره اینطوری نیست. راحتیش هم حد داره .

 

بریم به بقیه کارهامون برسیم که ساعت بس ناجوانمردانه 11 است!

 

 

شبتون پرازیاد خدا. علی علی

(آخرین روز آذر 98)