زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

۵ مطلب با موضوع «مکالمه:)» ثبت شده است

آزمون و امتحان ها و پرتو

یا مَن یَکشِف البَلوی

ای آنکه برطرف کند بلا را

 

 

 

 

دیروز برای انجام یه سری کارها رفتیم بیرون، باورتون نمیشه که تا 11 شب طول کشید...

واسه نماز مغرب رفتیم یه مسجدی که تو ولیعصر ( عجل الله تعالی فرجه) پیدا کردیم.

چقد من دلم برا مسجد تنگ شده بود....

و چقد مسجد قشنگ و مهربونی بود.

این نمازخونه خانم ها بود. میتونستیم به محراب دست بزنیم حتی... و آیه بالای محراب :) 

 

 

+شنبه یه آزمون علمی دارم

بعد قراره به صورت تماس تصویری باشه. تو نرم افزار اسکایپ.

امروز خانومی که مسئولمون بود تماس آزمایشی گرفته بود نکات و بگه بهمون و اینها...

داشت میگفت :« خلاصه حواستون باشه یه جای خلوت تر باشید که تو تصویر افراد دیگه نیفتن...»

همون لحظه مادربزرگم اومد تو تصویر، گفت:« ببینم خاله رو...»

وای...

انقدر خندم گرفت.

بعد خانومه هم خندید و گفت خلاصه فردا حواستون باشه.

 

زنگ زدم به مریم تعریف کردم ، خندیدیم کلی، قطع کردم زنگ زدن به مریم. دقیقا واسه اون هم وسط تماس تصویریش مامانش داد زده بود :« مرییییم؟ تلفنتو جواب بده احسان باهات کار داره.»

 

 

+ محدوده ای که شنبه امتحان داریم و اصلا نخوندم.

امروز امتحان اصول داشتیم که دقیقه نود و یک ، تو وقت اضافه تمومش کردم.

رفتم به استاد میگم استاد من ده دیقه دیر تر بدم؟!

استاد که اصلا آف شده بود. خودم ده دیقه بعد امتحانو شروع کردم. ماشالا اننننقدم سوال داده بود فقط یک ساعت نوشتنش طول کشید...

 

+ کلی پشه خورده من و پرتو رو.

امروز به شوخی نیشکونش گرفتم( نگران نباشید در صورت عادی خواهر مهربونی ام...)

میگه نکن اینجوری، حساسه... بهش دست میزنی همه جاهای دیگه هم میگن من من....»

 

+ داشتم کامنت هاشو تایید میکردم. نشسته کنارم کل جواب ها رو همزمان باهام میخونه. بعد تازه جوابم میده بهم. همزمان هم میخنده :))

بعد میگم خب دیگه نرو جوابشو تو وب خودت ببینی...

میگه نههه. اونجا هم مخونمش دوباره :)))

 

#خواهر_دیوانه

۵ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
پاییز

و اینک :)) در دی چه کردیم

یا نور

 

 

خب بریم برا جمع بندی برنامه های دی ماه

 

تقریبا موفق بودم. خودم راضی بودم. اما خب اینکه برنامه سختی نذاشته بودم هم موثر بود. :)))

هرشب مسواک زدم. ( البته یک شب بعد مسواک دوباره یه چیز خوردم نرفتم بعدش باز مسواک بزنم.)

چادرمو تقریبا هر روز تا کردم. (اون روزایی که تا نشد یا شسته شده بود آویزون بود خشک شه یا بیرون نرفتم.)

 

ولی!

درمورد کارهای خونه

کلا موفق نبودم!

فک کن! 5 تا کار در روز رو نتونستم انجام بدم!

 

 

برای بهمن؟

خیلی خسته ام. حوصله برنامه ریزی ندارم.

اومدم اینجا بنویسم یکم از بی حوصلگیم کم شه!

 

+کلِ دی، فقط یه کتاب شهید آوینی رو خوندم! فقط آغازی بر یک پایان!

ینی از اول 98 اولین ماهی بود که انقد کم کتاب خوندم.

 

 

+فک کنم استادِ جان هم امتحان داره. اگرم نداشته باشه به هرحال به شدت مشغوله و وقت نداره. چقدم دلم تنگ شده براش

واسه امتحان منطق بچه ها اومده بود از دور دیدمش :) چه خوشحال شدم :)

 

 

+امتحان امروز و افتضااااح دادم! ینی قشنگ معدلم به خاطر یه دو واحدی مزخرف میاد پایین! اگه به تبعش فلسفه 4 واحدی رو هم افتضاح ندم البته!

تصمیم داشتم از امروز واسه خوندن فلسفه شرو کنم.

فعلا که شرو نکردم. ساعت 10 دقیقه ب 7 شبه. آیا شرو میکنم!؟

 

 

+میخواستم جزء برنامه بهمنم بذارم صبح ها زود بیدار شدن.

از وسطای دی با ف سین قرار گذاشتیم. تا الان صبحا زود بیدار شدیم. دیگه واسه بهمن ادامه همون برنامه است. برنامه جدیدی نیست.

اما جدا واسه کتاب خوندنم یه فکری بکنم! بهمن حداقل سه تا کتاب بخونم!

 

پیرزنی که تمام قوانین را زیر پا گذاشت رو شروع کردم. واقعا هم بامزه و جذابه. اما همش میخوره به امتحانا میذارمش کنار. بعد که شرو میکنم دوباره ادامه ش رو خوندن باز تایم زیادی نمیتونم بخونم میخوریم به امتحان بعدی :)))

ان شاءالله اول اونو تموم کنم تو بهمن!

دی ماه 3 تا کتاب گرفتم از کتابخونه. تا الان دو بار تمدیدش کردم! دیگه پیرزن رو تموم کنم میرم سه تاشو میدم! اگه خواستم بخونم بعدا میگیرم! شاید یکی بخواد بخونه. زشته همش دست منه اینها!

 

 

+دلم برا قلمِ جین آستین تنگ شده.

 

+هیچ فیلمی هم نمیبینم تقریبا! بجز یه سریال چینی که شروع کرده بودم که اون بیچاره هم در عین جذابیت زیادش هی عقب افتاد. البته قسمتاشم زیاد بودا.

خلاصه اونم تموم نکردم. کلی سینمایی جدید هم دارم که هیچی و ندیدم.

 

+بعد وسطِ اینهمه چیز میز که گفتم، یه سری جلسه و اینا هم باید میرفتم! فردا هم باید برم.

باشگاه که دی نرفتم اصا. تو فکر اینم که این ماهم ثبت نام نکنم. آزمونمون که عقب افتاد به خیلی انگیزه ام ضعیف شد. بعد در کنارش چند روز یه اتفاقاتی افتاد نشد برم، بیشتر سرد شدم.

 

+آقا من تو امتحان قبلی گفتم چه حس خوبی دارم به امتحانای این ترم!

ینی واسه این امتحان قشنگ هرچی حسِ افتضاح بود اومد سراغم که فک نکنم امتحان ها همیشه موجودات نرم و لطیف و دوست داشتنی ای هستند!

 

 

+وای اینهمه غر زدم براتون یادم رفت خبر مهم رو بدم!

بچه بهار به دنیا اومد :)

زهرا خانم. نازنینِ کوچکم :)

واسشون میخواستم هدیه بگیرم، مامان میگه واسه بهار میخوای بگیری یا بچش؟

میگم بچشو دوست دارما. اما بهار و بیشتر دوس دارم. و بهارخیلی زحمت کشید. پس برا بهار میخرم :))

 

+دو سه روز پیش رفتم دیدن یکی از بچه های قدیمی مون. هیأت خونگی داشتن

اون هم بچش سه ماهشه.

عزیز مهربونم :) چقد کوچولو و نرم بود بچش :)) فنچ :)

 

 

+به ف سین میگم امتحان مو افتضاح دادم. 14، 15 بشم نهایت

میگه نه. 18 میشی. 2 نمره کلاسی رم میگیری

میگم نه بابا. 18! واقعا بد دادم.

میگه رو حرف من حرف نزن!

 

:)))

 

+لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

 

(اول بهمن)

 

پی نوشت:

این رنگی ها مربوط به برنامه ریزی های ماهانه است

این رنگی واسه ف سینه

و این مخصوص استاد کاف

 


۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پاییز

برای خودم. با استاد

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
پاییز

از اون فیلم ها که نبینیم :))

یا من هو صانع کل شیء

 

 

امروز داشتیم با بچه ها حرف میزدیم، الهه میگه :« پاشیم بریم چهارسو.»

منم با ذوق از تجربه دفعه قبل که رفتم چهارسو گفتم. الهه گفت که اونها که رفتن، رستوران هم رفتن یه چیز خوردن.

بعد میگفت سفارش که میدادی بهت یه چیز میدادن حالتِ بن مانند. میتونستی بری تو پاساژ بگردی تا سفارشت آماده شه. سفارشت آماده میشد اون بُن عه ویبره میکرد متوجه میشدی میرفتی سفارشو دریافت میکردی :)))

با شوخی قرار گذاشتیم در هزینه ها صرفه جویی کنیم پاشیم بریم چهارسو. بعد انقد که بلیتش گرون در میاد فقط یه خوراکی یا ناهار بخوریم. بعد بریم یه سینمای دیگه فیلم ببینیم :)))

بعد دقیقا امروز یکی از اینفالوئنسر های اینستاگرام از نمازخونه چهارسو یه فیلم گذاشته بود. نمازخونه اش خیلی خوشگله.

فرستادم واسه الهه، میگم موقع نماز بریم که تو این نمازخونه معنوی طور و قشنگ نماز هم بخونیم.

میگه وای. وضو خونه اش چقد قشنگ باشه حتما :)))

 

 

 

+از حالتِ قبلِ هیچ کار نکنِ خودم دارم خارج میشم.

باشگاه تو انرژی گرفتن آدم خیلی تاثیر داره. باور کنید!

 

 

+یه فیلم دیدم اخیرا. (fight club) جزء فیلم های کلی جایزه گرفته مطرح . از 10 تا فیلم برتر و این حرفا

مزخرف بود. هرچی بیشتر میگذره بیشتر حس میکنم مسخره بود و جنبه های غیر عقلانی بودنش بیشتر برام آشکار میشه.

یه چیزاییش اصلا محال عقلی بود.

مثلا، یک شیء نمیتونه در یک زمان واحد در دو مکان واحد باشه. اما تو این بود...

خیلی هم فیلم خشنی بود. پر مشت زدن و کبودی و خون و فلان ....

بعد خیلی جاهاش خلاف ارزش بود. (مثلا فلسفه فکری طرف این بود که حالا که جامعه سرمایه داریه و ما به چیزی که میخوایم نرسیدیم پس باید بزنیم همه چی و خراب کنیم که همه با هم برابر باشیم. چون ما نداریم، بقیه هم نداشته باشن)

یا مثلا، برای اینکه خشمت رو خالی کنی، بزن یکی و له کن. اصلا هم مهم نیست تو این مبارزه وحشتناک میزنی دندونشو میشکنی، چشمشو نفله میکنی و اثرات همیشگی که دیگه سالم نمیشه روی پوستش به جا میذاری!

یا تو عصبانی هستی! پس بزن ماشین های مردم که تو خیابون پارکه رو له کن.

آخرش با اینکه خیلی خاص و فلسفی روانشناسی طور تموم شد، اما خب. میگم که. در طول فیلم یه جاهایی محال عقلی بود و این برای من حداقل ، از جاذبه اش کم میکرد

من هیچ خلاصه و نقدی ازش نخونده بودم. به خاطر همین پایانش اولش شگفت زده ام کرد. اما از اون ها بود که فکر آدم بهش درگیر میموند. هی فکر کردم بهش. و هی جنبه های دیگه ای اش برام آشکار شد.

استدلال هایی که برای کارهاشون می آوردن هم یه جاهایی خیلی خشک و متعصبانه بود و حرف کسی رو کلا گوش نمیکردن.

یه جاهایی هم مغالطه داشت

خلاصه من خوشم نیومد. و به نظرم جزء فیلم هایی که میخواید "نبینید" قرارش بدین :)))

 

 

+شبتون پرازیاد خدا

علی علی

(11 آبان 98- پاییز)

۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱
پاییز

فکر معقول بفرما، گل بی خار کجاست؟

امروز به مامان میگم : مامان، به نظرت نامنظم بودن من بده؟

میگن : آره

میگم: حافظ میگه فکر معقول بفرما، گل بی خار کجاست؟ این خار منه مامان :)) اشکال نداره زیاد :))

میگن: ما گل که میخریم با سر قیچی خار هاشو جدا میکنیم....

من :))))



زنگ زدم به آبجی بزرگه. میگم چه انتقادی داری به من؟

میگه چه یهویی. چه انتقادی؟

میگم هرچی! چه بدی ای دارم؟

میگه هیچی یادم نمیاد

میگم نامنظم نیستم؟

میگه نه. اون که بدی نیست.

خندیدم. میگم : میخواستم برات بخونم فکر معقول بفرما، گل بی خار کجاست. فهمیدم تو معقول الفکر ترین خواهر منی :))



^...^

۱۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
پاییز