زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «40 نامه کوتاه به همسرم» ثبت شده است

رعد و برق نیمه شب

یا نور

 

بچه ها عجب رعد و برقی بود حوالی ساعت 4 و نیم اینجا

به به

 

[ یک عدد ذوق کننده از باد، باران، رعد و برق... و البته چیزهای دیگر]

 

پ. ن

عمری فک میکردم پاییز رو از همه فصل ها بیشتر دوست دارم. 

حالا فهمیدم که بهار رو عاشقم

 

پ. ن2:

40 نامه کوتاه به همسرم و کتاب "مثبت" هر دو امشب تموم شدن.

 

۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

40 نامه داره تموم میشه

یا عزیز

 

به آخر کتابایی که در حال خوندنشم نزدیک که میشم، میرم اون لیست کتابایی که تصمیم داشتم بخونم و نگاه میکنم. بعد مشتاق تر میشم کتاب های الان رو تموم کنم برم سراغ بعدیا. 

اما فروردین 98 من خیییلی کتاب خوندم. رکورددار بود تو کل ماه های 98. آخه اون موقع هری داشتم میخوندم. تا تموم میشد میرفتم جلد بعد. ینی خواب و خوراک نداشتم. اما این فروردین الان وارد 13 شدیم و هنوز یک کتاب هم تموم نکردم!

از اونجا که کامپیوتر هنوز خرابه و به خاطر قرنطینه نمیتونیم خیلی بریم دنبال درست شدنش و دیگه روشن هم نمیشه، تاریخ دقیق شروع و پایان کتابای 98 و ندارم. وگرنه میدیدم تا 13 ام چند تا کتاب خونده بودم. 5،6 تا که دیگه رو شاخشه. چون یادمه هنوز تو تعطیلات بود و شمال بودیم که هری ها رو تموم کردم و یه کتاب با موضوع دیگه هم شروع کرده بودم. (الان شمردم، حدودا 10 تا کتاب خونده بودم تا اینجای فروردین 😶)

 

 

امروز بعد از ظهر گفتم یکم از کتاب مثبت رو بخونم. شروع کردم حدودا 13 یا 18 درصدش رو خونده بودم قبلا. بعد که دیگه خودمو از کتابه جدا کردم 63 درصد شده بود 😁 وقتی تموم شه ان شاء الله پست برا معرفیش میذارم. فعلا بگم که از کتاب های مورد علاقم هستش. و به به....

 

40 نامه، فک کنم نامه 35 ام هستم. دلمم نمیاد تند تند بخونم تموم شه. دیگه کی کتاب از نادر شروع کنم اخه 😢

 

چقد کار بدی کردن که آتش بدون دود رو دیگه جلد هاش و جدا جدا نمیفروشن. همش و باهم میفروشن قیمتش خیلی میره بالا. من تصمیم داشتم مثلا هر سال نمایشگاه دو سه جلدش رو بخرم. در طول سال همونو بخونم سال بعد جلد های بعدی. اینجوری که همشو یه جا میفروشن فقط خیلی بده.

 

نمایشگاهم که امسال تعطیله به احتمال زیاد. :(

آقا من دیگه رد دادم... 

 

تصمیم گرفتم تا اذان درس بخونم. بعدم نماز و خواب. الان خوابم گرفته. 

به خودم میگم نخااااب لعنتی. هنوز فقط فلسفه رو خوندی. اصول و نحو مونده. 

 

بعد از چهل نامه، فک کنم چشم هایش رو شروع کنم خوب باشه. 

و فک کنم بعد مثبت، اون تایمی که به خوندن مثبت اختصاص میدادم رو هم بذارم رو چشم هایش😁 چون قبلا یه بار شروعش کردم و ادامه ندادم. ایندفعه یه انرژی مضاعفی بذارم بلکه بخونم و تمومش کنم. 

طرح کلی فووووق العاده است. انگیزه تمام روز:) فکرشم نمیکردم همچین حسی به خوندنش داشته باشم.

همون کتاب بلندیه ک برنامه ریزی کردم برا روزی 20 صفحه

حالا برای اون ساعتی که برا 20 صفحه اش میذارم تو طول روز هم منتظرم. حتی دلم تنگ میشه براش. 

ان شاء الله تا آخرش همین حس و داشته باشم. بعدش ان شاء الله "توحید" رو میذارم تو این طرح روزی 20 صفحه ام.

طبق ایده ای که لبخند داد یه بوکمارک کشیدم. هر 20 صفحه که میخونم یه قسمتشو رنگ میکنم.

 

لحظاتتون پر از یادخدا. علی علی

(13 فروردین شد. کی باورش میشه؟؟)

 

پی نوشت:

روزها بی حوصله و غمگینم و شبها پر انرژی و خوشحال. افراد کاری بهم ندارند.حرف قرار نیست بزنم. آرومه همه چی. کتاب میخونم. درس میخونم.... 

 

پی نوشت 2

اون ایده ک آخر پست ها مینوشتم چی دلم میخواد و دیگه اجرا نکردم.... 

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پاییز

به وقت اون سرمای مطلوبی که گفتم دوسش دارم

یا من هو فی جلاله عظیم

ای آنکه در جلال و جبروت بزرگی

 

 

{ یک پست طولانی نوشتم براتون نصفه شبی. کامپیوتر هنگ کرد یکدفعه خاموش و روشن شد... بی مروت از تو بیزارم.... } 

 


الان که این رو مینویسم، ساعت 4:19 دقیقه بامداد 15 اسفنده. روی صندلی چرخ دار قرمز کامپیوتر نشستم و پنجره سمت راستم بازه. سرمای این موقع شب برام مطلوبه ( تو پست قبل هم گفته بودم بهتون :) ) 

 


پرتو روی تخت کنار کامپیوتر نشسته و خودش رو با پتوی قهوه ایش احاطه کرده و با گوشیش شکارچی شهر میبینه. از قسمت دو تا 17 دیده. الان داره قسمت اول رو میبینه! خواهر دیوانه من!

 


چند دیقه پیش از زیر پتوش بلند شد برام سوییشرت قرمز گشادم رو آورد ( فک میکنم سه سایزی ازم بزرگتره ...)

بعد گفت:« اینو بپوش سردت نشه.»

تا اومدم ذوق کنم میگه:« سرما میخوری میفته گردن من.» پنجره رو به درخواست اون باز کردیم آخه! :)) 

 


امروز سفارشم از انتشارات روزبهان رسید.

40 نامه کوتاه به همسرم. یک ذوقی کردم که نگو!

میدونین سایت روزبهان یه نظرسنجی گذاشته وقتی جواب میدیم یه تخفیف 50 درصد برای خرید از کتاباش میده؟ نمیدونین؟ خیلی هم سریع کتابا رو تحویل میده! 

 


امروز فیدیبو تخفیف 90 درصد رو یه سری کتاباش گذاشته بود.

با ف سین همزمان بینوایان رو خریدیم. اونم ترجمه کی؟ حسینعلی مستعان! اگه میخواستیم چاپیش رو بخریم میشد حدودای 270 تومن. حالا میدونین چند شد هردو جلدش؟ سه هزار و چهارصد تومن! 

 


و باورتون نمیشه!

چند دقیقه پیش پرتو رفت برام پاپوش های آبی بافت، باطرح های سنتی رو آورد!

گفت «بیا عاشکیم. سردت نشه! »

و از اون نگاه های گربه شرک طوری اش بهم انداخت...فعلا واسه این ذوق کنین تا نگفته هدفش از آوردن این پاپوشا چی بوده!

 


امشب در حالیکه دوتایی رو تخت یه نفره پرتو دراز کشیده بودیم، داشتیم انیمه " مری و گل ساحره" میدیدیم. با گوشی من.

بعد زنگ خورد. یه کار تایپ جدید فوری دادن بهم.

اممم. شاید نباید قبولش میکردم. اما قبول کردم.

به خانومه گفتم «بده یکی دیگه.» چون من نه خیلی وقت دارم نه هزینه ای که میگیرم رو مناسب میدونن ( برای تایپ فوری تو ذهنش 1000تومن بود. من 3000 میگیرم) اما گفت اشکال نداره، تایپ کنین ....

 


دوتا از بستگانمون کرونا گرفتن... دعا کنین ....

 


امممم... هوا واقعا سرد شد الان. انگشت هام که رو کیبورده سِر شدن. :))

میرسم تایپ و تموم کنم به نظرتون؟ کاش ف سین یه قسمتشو قبول میکرد بگیره. 
خانومه واقعا هم بدخطه. یه عالمه از قسمت ها خطش رو نمیتونم بخونم و مجبور میشم نقطه چین بذارم.

و عکس هایی که فرستاده هم بی کیفیته.

تا اذان حدود نیم ساعت مونده. این نیم ساعتم تایپ کنم نماز بخونم و بخوابم. 

 


الان دقیقا 4 ساعت و 35 دقیقه است که وارد روزی شدیم که امام جواد علیه السلام متولد شدن.

عیدتون مبارک :)

 

 

اینجا نوشتن خیلی خوبه بچه ها....

بهم حس خونه میده:)

لطفا نگید که میخواید از بیان برید یا میخواید وب هاتون رو ببندید. غصه میخورم.... 
مرسی

 


علی علی

 

 

 

عکس به مقتضایِ حال.

از پنجره ما، به بیرون. با ماگِ روباهیِ آبی وضمیمه دست های یخ زده و لبخند و نسکافه :)

 

 

 

 

پی نوشت:

  • همچنان درس خوندن میخواد دلم
  • ادامه مری و گل ساحره
۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پاییز