یا من هو فی جلاله عظیم

ای آنکه در جلال و جبروت بزرگی

 

 

{ یک پست طولانی نوشتم براتون نصفه شبی. کامپیوتر هنگ کرد یکدفعه خاموش و روشن شد... بی مروت از تو بیزارم.... } 

 


الان که این رو مینویسم، ساعت 4:19 دقیقه بامداد 15 اسفنده. روی صندلی چرخ دار قرمز کامپیوتر نشستم و پنجره سمت راستم بازه. سرمای این موقع شب برام مطلوبه ( تو پست قبل هم گفته بودم بهتون :) ) 

 


پرتو روی تخت کنار کامپیوتر نشسته و خودش رو با پتوی قهوه ایش احاطه کرده و با گوشیش شکارچی شهر میبینه. از قسمت دو تا 17 دیده. الان داره قسمت اول رو میبینه! خواهر دیوانه من!

 


چند دیقه پیش از زیر پتوش بلند شد برام سوییشرت قرمز گشادم رو آورد ( فک میکنم سه سایزی ازم بزرگتره ...)

بعد گفت:« اینو بپوش سردت نشه.»

تا اومدم ذوق کنم میگه:« سرما میخوری میفته گردن من.» پنجره رو به درخواست اون باز کردیم آخه! :)) 

 


امروز سفارشم از انتشارات روزبهان رسید.

40 نامه کوتاه به همسرم. یک ذوقی کردم که نگو!

میدونین سایت روزبهان یه نظرسنجی گذاشته وقتی جواب میدیم یه تخفیف 50 درصد برای خرید از کتاباش میده؟ نمیدونین؟ خیلی هم سریع کتابا رو تحویل میده! 

 


امروز فیدیبو تخفیف 90 درصد رو یه سری کتاباش گذاشته بود.

با ف سین همزمان بینوایان رو خریدیم. اونم ترجمه کی؟ حسینعلی مستعان! اگه میخواستیم چاپیش رو بخریم میشد حدودای 270 تومن. حالا میدونین چند شد هردو جلدش؟ سه هزار و چهارصد تومن! 

 


و باورتون نمیشه!

چند دقیقه پیش پرتو رفت برام پاپوش های آبی بافت، باطرح های سنتی رو آورد!

گفت «بیا عاشکیم. سردت نشه! »

و از اون نگاه های گربه شرک طوری اش بهم انداخت...فعلا واسه این ذوق کنین تا نگفته هدفش از آوردن این پاپوشا چی بوده!

 


امشب در حالیکه دوتایی رو تخت یه نفره پرتو دراز کشیده بودیم، داشتیم انیمه " مری و گل ساحره" میدیدیم. با گوشی من.

بعد زنگ خورد. یه کار تایپ جدید فوری دادن بهم.

اممم. شاید نباید قبولش میکردم. اما قبول کردم.

به خانومه گفتم «بده یکی دیگه.» چون من نه خیلی وقت دارم نه هزینه ای که میگیرم رو مناسب میدونن ( برای تایپ فوری تو ذهنش 1000تومن بود. من 3000 میگیرم) اما گفت اشکال نداره، تایپ کنین ....

 


دوتا از بستگانمون کرونا گرفتن... دعا کنین ....

 


امممم... هوا واقعا سرد شد الان. انگشت هام که رو کیبورده سِر شدن. :))

میرسم تایپ و تموم کنم به نظرتون؟ کاش ف سین یه قسمتشو قبول میکرد بگیره. 
خانومه واقعا هم بدخطه. یه عالمه از قسمت ها خطش رو نمیتونم بخونم و مجبور میشم نقطه چین بذارم.

و عکس هایی که فرستاده هم بی کیفیته.

تا اذان حدود نیم ساعت مونده. این نیم ساعتم تایپ کنم نماز بخونم و بخوابم. 

 


الان دقیقا 4 ساعت و 35 دقیقه است که وارد روزی شدیم که امام جواد علیه السلام متولد شدن.

عیدتون مبارک :)

 

 

اینجا نوشتن خیلی خوبه بچه ها....

بهم حس خونه میده:)

لطفا نگید که میخواید از بیان برید یا میخواید وب هاتون رو ببندید. غصه میخورم.... 
مرسی

 


علی علی

 

 

 

عکس به مقتضایِ حال.

از پنجره ما، به بیرون. با ماگِ روباهیِ آبی وضمیمه دست های یخ زده و لبخند و نسکافه :)

 

 

 

 

پی نوشت:

  • همچنان درس خوندن میخواد دلم
  • ادامه مری و گل ساحره