زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

۱۷ مطلب با موضوع «معرفی فیلم» ثبت شده است

فیلم | فکر میکنی من کی هستم؟ | who you think i am? | محصول فرانسه

یا من هو بمن رجاه کریم

ای آنکه بر امیدواران بخشنده ای

 

 

 

 

سلام :)

 

فیلم و به پیشنهاد یکی از دوستام دیدم. دومین فیلمیه که با پیشنهادش میبینم. و دارم به این فکر میکنم که احتتمالا سلیقه فیلمی مون متفاوته :))

 

 

خلاصه داستان:

کلر تصمیم میگیره توی فیسبوک پیجی بسازه و از احوال دوستش که با هم قطع ارتباط کردن، با یه نام ناشناس باخبر شه. از طریق فالو کردن دوستای دوستش :))

اونجا با الکس آشنا میشه.

دوستیشون با الکس ادامه پیدا میکنه و صمیمی میشه.

تا جایی که دیگه دروغ گفتن درمورد اسمش، سنش، چهره اش سخت میشه.

خب چون کلر میان ساله. و الکس جوون. اگر بفهمه کلر چقدر سنش بیشتره و اون دختر جوونی که همیشه فکر میکرد، نیست، همه چی خراب میشد

 

 

 

1: فیلم دردناکی بود برام.

رابطه های عمیقِ مجازی... ریشه های حقیقی شون تو قلب ما. و سهل بودن تموم شدن این ارتباط... سهلِ سهل...

 

2: اگر میخواهید از آسیب های روابط مجازی آگاه شوید، این فیلم را ببینید :))

 

3: من تو فیلیمو دیدم.

 

4: نکته : خیلی درصد رضایت مردم از این فیلم بالا بوده. به نظر من یه نفر اکتفا نکنین. من بین کامنت ها و معرفی ها ندیدم کسی این فیلم رو دوست نداشته باشه.

اما اگر فکر میکنین سلیقه فیلمی مون شبیهه، خب بهتون توصیه نمیکنم.

 

5: خیلی رئال تموم شد.

 

6: حس میکردم داره از اعماق قلبم، رشته های محبت های مجازی مو میکشه بیرون. میاره جلو چشمم. میگه نگا کن فلانی و چقد به خاطر فضای مجازی و به خاطر همین نوع رابطه کلارا و الکس که باهاش داری، دوستش داری! ببین! حالا اگر بخواد بره، بخواد تموم شه همه چی، میتونی بشینی به این فک کنی که خاکِ رس خوبه یا خاکِ کاکتوس :/

 

 

 

لحظاتتون پرازیادخدا. علی علی

 

 

 

پی نوشت:

چقد از تلفظ های زبون فرانسوی بدم میاد :/

نمره ای که به این فیم دادم، 15 بود.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز

همسایه من توتورو

یا من هو فی مُلکِه مُقیم

ای آنکه در شاهی و مملکت برقراری

 

سلاااااااااااام

 

یه سلام خوشحال

چون وی امروز هی پیام های چی کارا کنیم تو این تعطیلات خونده

صبحم کلاس مجازی فلسفه داشته

و اینجور :))

 

 

+دوباره برنامه ریزی روزانه نوشتم.

خیلی بهم انگیزه میده برا انجام کارها. حداقل همون روز

 

 

+با پرتو یه برنامه چیدیم. امروز شروعش کردیم. حالا ببینیم چه میشه

 

 

+دیروز انیمه دیدم :)

 

my neighbor totoro

همسایه من توتورو

 

 

 

 

ساتسوکه و می دوتا خواهرن که خیلی صمیمی و دوست داشتنی ان. برای بیماری مادرش خانواده ای میرن یه جای جدید. مامانه بیمارستانه و بچه ها با پدر زندگی میکنن تا مامانه خوب شه.

 

رابطه ساتسوکه و می عالی بود. عاشقشون بودم.

اما اسم ساتسوکه رو میگفتن ساتس کی.

 

این خونه جدید موجودات فرا مادی داره که فقط این دو نفر میتونن ببینشون. یکی از این ها توتورو عه.

 

کارتون بامزه ای بود. حس خوبی داشت. شیوه خنک کردن میوه هاشون جالب بود برام. نقاشی ها حس داشتن. اونجایی که می و ساتسوکه گریه میکردن هم صدا گذاری فوق العاده بود هم تصاویر.آدم گریه اش میگرفت.

اون همسایه پیرشون که کمکشون میکرد قیافش وحشتناک بود. همش انتظار داشتم در پس این چهره مهربان یهو میاد این دوتا رو میخوره :))))

 

 

یه کتاب آگاتا کریستی هم شروع کردم. هنوز اولِ اولِ اولشم. در حدی که مقدمه شو کامل نخوندم.

نمیدونم ادامه خواهم داد یا رهاش میکنم. اگر ادامه دادم میام درموردش مینویسم :)

 

 

یاعلی!

 

پ.ن:

عکس اضافه شد :))

این قسمتشو (عکس اول) خیلی دوس داشتم.

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز

دنیای سوفی فینیش :))

یا من هو قادرٌ علی کل شیء

 

سلااااااام :)

آخ که چقدر دلم برای نوشتن اینجا تنگ شده بود.

5 روزه ننوشتم فقط ها. اما کلی مطلب هست که میخوام بگم!

 

اول

امروز رفتیم " منطقه پرواز ممنوع" رو دیدیم.

اعتراف میکنم که با دیدن تیزر تبلیغاتیش فکر میکردم ازش خوشم نمیاد. ولی فوق العاده بود.

واقعا برای ساخت تیزرش کوتاهی کردن! اون چیه واقعا :/

فیلم خیلی دوست داشتنی، امیدبخش و قشنگی بود. چقد حس خوبی داشتم به محمد مهدی و نصیر و روح الله

و به آقا حامد و آقا مصطفی همچنین!

حتی به اون یوزپلنگه که چقدر قشنگ بود خدایا!

من کلا فیلم هایی که تلاش افراد رو نشون میده و نتیجه ای که ازش گرفتن، علاقه دارم

این فیلم هم یه نمونه مطلوب از تلاش و نتیجه بود.

از نظر فیلمنامه، صدابرداری و ... من متخصص نیستم که نظر بدم.

اما از دید کسی که فیلم دیدن رو دوست داره: انتخاب بازیگر رو دوست داشتم. فیلمنامه رو هم دوست داشتم. تصویر برداری و انتخاب قاب تصویر مناسب بود. گریزش به خاطراتشون قشنگ و به جا بود. اما کارِ اون جاسوسا رو بیشتر میتونست روش مانور بده. که دقیق میخواستن چه کنن.

 

 

دوم

امشب بالاخره دنیای سوفی تموم شد :)

از اون چند تا کتاب که تو پست آخری که در مورد کتاب های در حال خوندن گفتم، فقط چرکنویس( صوتی) مونده. که همینطوری گوش نمیدمش راستش! فقط وقتایی که دارم پیاده برمیگردم خونه.

به جاش " تولستوی و مبل بنفش" رو شروع کردم. که هنوز خیلی هم پیش نرفتم.

 

 

سوم:

یادتونه گفته بودم نمیدونم چرا فیدیبو رو بیشتر دوست دارم؟

حالا میخوام تغییر نظرم رو اعلام کنم!

طاقچه فوق العاده است بچه ها! از نظر های مختلف! اون ایده کتابخونه مجازی باحالشون. تخفیف هایی که برا هر مناسبتی میذارن. گردونه طاقچه که یه جایزه خیلی هیجان انگیزه و کل تابستون داده بودن و هفته کتابخونی هم هر روز دادن و تو هفته کتابخوانی هرروز یه کتاب رو رایگان کردن. کتاب هاشم اینجور نبود که ارزون باشه. مثلا عقاید یک دلقک خرید مجازیش هم 21 تومنه که رایگانش کرده بودن یکی از روزهای این هفته

و یه نکته خیلی مثبت اینه که وقتی شماره پی نوشت میذاره روی کلمه، توی طاقچه بزنی رو شماره همونج نشونت میده چیه پی نوشت . اما تو فیدیبو منتقلت میکنه آخر کتاب. بعد دوباره باید بزنی رو شماره بره همونجا که بودی. تو بعضی کتابا که پی نوشت هاشون کوتاه و نزدیک به همه سخت میشه! اگه اشتباه بزنی رو یه شماره دیگه میره مثلا چند صفحه بعد یا قبل. دوباره باید بزنی بره صفحه پی نوشت ها و ....

خلاصه

طاقچه دوسِت داریم

 

 

چهارم:

یه پویشی قبل اینکه نت ها قطع شه تو اینستا شرکت کرده بودم.

برای نویسندگان جوان.

روزی 500 واژه بنویسن . هرچیزی! داستان کوتاه. داستان بلند. توصیف یک حالت خاص. متن ادبی.

از 27 آبان شروع میشد. باورتون میشه یادم نیست تا کِی عه پویشمون؟! :))

خلاصه من دارم سعی میکنم هر روز 500 واژه بنویسم. لذت بخشه :)

 

 

پنجم:

دارم سعی میکنم درد نکشم از یه سری چیزها. دوست هم ندارم تو لایه های پنهان ذهنم بگذارمش که بعدا بیاد رو ناخودآگاهم تاثیر بگذاره

نمیخوام از استاد کاف هم دیگه کمک بگیرم واسه این قضیه خاص

حالا تا حدود زیادی موفق شدم. دیگه غصه نمیخورم. اما میترسم همش ظاهرسازی باشه. میترسم یهو فوران کنه! سابقه این فوران بغض های قایم شده رو دارم! دیگه نمیخوام تجربه اش کنم! و خب راستش دیگه گریه ام نمیگیره برای این قضیه که بخوام ذره ذره خودم رو خالی کنم! خلاصه که آری اینچنین بود برادر!

 

 

ششم:

شبتون پر از یاد خدا. علی علی

 

(30آبان 98. پاییز.ن)

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز

از اون فیلم ها که نبینیم :))

یا من هو صانع کل شیء

 

 

امروز داشتیم با بچه ها حرف میزدیم، الهه میگه :« پاشیم بریم چهارسو.»

منم با ذوق از تجربه دفعه قبل که رفتم چهارسو گفتم. الهه گفت که اونها که رفتن، رستوران هم رفتن یه چیز خوردن.

بعد میگفت سفارش که میدادی بهت یه چیز میدادن حالتِ بن مانند. میتونستی بری تو پاساژ بگردی تا سفارشت آماده شه. سفارشت آماده میشد اون بُن عه ویبره میکرد متوجه میشدی میرفتی سفارشو دریافت میکردی :)))

با شوخی قرار گذاشتیم در هزینه ها صرفه جویی کنیم پاشیم بریم چهارسو. بعد انقد که بلیتش گرون در میاد فقط یه خوراکی یا ناهار بخوریم. بعد بریم یه سینمای دیگه فیلم ببینیم :)))

بعد دقیقا امروز یکی از اینفالوئنسر های اینستاگرام از نمازخونه چهارسو یه فیلم گذاشته بود. نمازخونه اش خیلی خوشگله.

فرستادم واسه الهه، میگم موقع نماز بریم که تو این نمازخونه معنوی طور و قشنگ نماز هم بخونیم.

میگه وای. وضو خونه اش چقد قشنگ باشه حتما :)))

 

 

 

+از حالتِ قبلِ هیچ کار نکنِ خودم دارم خارج میشم.

باشگاه تو انرژی گرفتن آدم خیلی تاثیر داره. باور کنید!

 

 

+یه فیلم دیدم اخیرا. (fight club) جزء فیلم های کلی جایزه گرفته مطرح . از 10 تا فیلم برتر و این حرفا

مزخرف بود. هرچی بیشتر میگذره بیشتر حس میکنم مسخره بود و جنبه های غیر عقلانی بودنش بیشتر برام آشکار میشه.

یه چیزاییش اصلا محال عقلی بود.

مثلا، یک شیء نمیتونه در یک زمان واحد در دو مکان واحد باشه. اما تو این بود...

خیلی هم فیلم خشنی بود. پر مشت زدن و کبودی و خون و فلان ....

بعد خیلی جاهاش خلاف ارزش بود. (مثلا فلسفه فکری طرف این بود که حالا که جامعه سرمایه داریه و ما به چیزی که میخوایم نرسیدیم پس باید بزنیم همه چی و خراب کنیم که همه با هم برابر باشیم. چون ما نداریم، بقیه هم نداشته باشن)

یا مثلا، برای اینکه خشمت رو خالی کنی، بزن یکی و له کن. اصلا هم مهم نیست تو این مبارزه وحشتناک میزنی دندونشو میشکنی، چشمشو نفله میکنی و اثرات همیشگی که دیگه سالم نمیشه روی پوستش به جا میذاری!

یا تو عصبانی هستی! پس بزن ماشین های مردم که تو خیابون پارکه رو له کن.

آخرش با اینکه خیلی خاص و فلسفی روانشناسی طور تموم شد، اما خب. میگم که. در طول فیلم یه جاهایی محال عقلی بود و این برای من حداقل ، از جاذبه اش کم میکرد

من هیچ خلاصه و نقدی ازش نخونده بودم. به خاطر همین پایانش اولش شگفت زده ام کرد. اما از اون ها بود که فکر آدم بهش درگیر میموند. هی فکر کردم بهش. و هی جنبه های دیگه ای اش برام آشکار شد.

استدلال هایی که برای کارهاشون می آوردن هم یه جاهایی خیلی خشک و متعصبانه بود و حرف کسی رو کلا گوش نمیکردن.

یه جاهایی هم مغالطه داشت

خلاصه من خوشم نیومد. و به نظرم جزء فیلم هایی که میخواید "نبینید" قرارش بدین :)))

 

 

+شبتون پرازیاد خدا

علی علی

(11 آبان 98- پاییز)

۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱
پاییز

نقد و نظر فیلم tumhari sulu

یا قبیل

 

 

سلام :)

 

در مورد این فیلم توی وب مهناز  درموردش خونده بودم. جذبش شده بودم ( همچین میگم انگار فرقه ای، چیزیه :)) )

در طرحِ دوشنبه سوری همراه اول (:دی) که اینترنت داد بهم، این فیلم رو با یه کارتون که یه نفر دیگه معرفی کرده بود دانلود کردم.

در راه رفتن به سفرمون، شروع کردم به دیدنش.( در راه برگشت هم که گفتم داشتم کتاب میخوندم :)) همچین مفید استفاده میکنم از مسیر های رفت و برگشت :)) )

 

 

اول خلاصه:

سولو که توسط خانواده و مخصوصا خواهر های دوقلو اش ، به خاطر فعالیت هایی که داره و شغل نداشتنش تحقیر و ریشخند میشه، تصمیم میگیره جایی کار کنه

یه بار تو یکی از مسابقه های رادیویی برنده میشه. برای گرفتن جایزه اش باید بره به ساختمونِ رادیو

اونجا یه اطلاعیه میبینه که میخوان گوینده رادیو جذب کنن . پیگیر میشه و بالاخره جریاناتی پیش میاد، که توی رادیو مشغول به کار میشه.

و ادامه ماجرا.

 

حالا، نظرات من :)

اولا که کارش تو رادیو، از نظر فرهنگ اسلامی، کار صحیحی نبود. معلوم بود با عرف جامعه هند هم سازگار نیست. و خب واقعا کار خوبی نداشت.

اما خود سولو، بازیگر بامزه ای بود و اینکه سر همه چیز میخندید، من رو یاد خنده های خودمو بهار مینداخت . قبلا همینقدر راحت میخندیدیم به همه چی

جواب هایی که به سوال های مردم هم میداد خوب بود البته. اما خب دختر خوب! وقتی میبینی همچین حرف زدن یه همچون تاثیری میذاره، درست نیستش دیگه! داری اشتباه میزنی داداچ!

 

یه نکته دیگه ای که وجود داشت، قضایایی بود که برای سولویی که حالا کار داشت به وجود می اومد.

دقیقا چند وقت قبل یه صحبتی داشتیم میکردیم با چند تا از آشناهامون در مورد خانوم های شاغل.

اونی که مخالف بود، دلیلش این بود که خانوم وقتی دستش بره تو جیب خودش دیگه اصلا حرف شنوی نداره و خودشو از همه بالاتر میبینه. و دیگه به زندگیش نمیرسه وقت چندانی هم برای کارهای خانوادگی نداره. علاوه بر اینکه اعصابش بیشتر از وقتی که کار روی دوشش نیست، خرده

توی این فیلم هم، مشکلاتی که برای سولو به وجود میومد از همین دست بود.

زود عصبانی میشد. دیگه با همسرش وقت نداشت بگه و بخنده. از بچش غافل شده بود. نمیتونست به کیفیت سابق به زندگیش برسه ، همسرش هم به خاطر نوع کارش ازش ناراضی وناراحت بودو...

 

تا یه جایی، موافقم با این ایراد ها. بله! خانم شاغل مثل خانومی که خانه دار هستش، برای رسیدن به خونه وقت نداره. خسته تر هم هست. اینکه ممکنه عصبی تر بشه و آستانه صبرش هم کم بشه بله! این هم وجود داره.

خب بالاخره هرکسی یه آستانه صبری داره. وقتی میری سر کار یه قسمتی از این آستانه رو استفاده میکنی. خب مقدار کمتریش به خونه میرسه دیگه.

خلاصه که این موضوع جزء موضوع های بحث برانگیز طبقه بندی میشه.

البته که خب یه سری کارها، لازمه. مثلا خانومی که سرپرست خانواده است، مجبوره کار کنه. یا کسی که شغل خاصی داره که دیگران نمیتونن مثل اون بدرخشن، بله! مجبوره کار کنه. اما برای بقیه افراد که اوضاع معمولی دارن و خیلی زیاد به پولش نیاز ندارن، واقعا رفتن تو یه سری کارها به نظرم شایسته نیست. یه کاری که بزرگواری و خانومی یه خانم رو خدشه دار نکنه منظورم نیست البته .

 

توصیه خاصی به دیدن یا ندیدنش ندارم.

و همین :))

 

 

یاعلی

 

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز

کیسه برنج

یا منور القلوب

 

 

 

مرسی مهناز بابت معرفی :))

 

 

+بچه ها، علیکم به دیدن این فیلم.

بامزه است.

انقدر خنده های دختر بچه (جیران ) رو دوس داشتم که دلم میخواست یه لقمه کنم بخورمش.

 

 

یه جاش دو تا بچه ها میخواستن دوست شن باهم.

پسره میگه اسمت چیه؟

دختره میگه "جِریان"

وای. انقد بامزه اسمش و اشتباه میگه :)))

 

 

یه جاش میخواد معصوم خانومو راضی کنه ببردش پارک، میگه " معصوم خانم؟! تو دوس داشتی بچه که بودی معصوم خانومتون نبردت پارک؟! "

انقد دوس داشتم اینجاشو :)))

 

حال و هوای تهرانِ قدیم...

 

 

 

+کمک های مردم به هم خیلی جالب و دوست داشتنی بود.

کمبود امکانات البته مشهود بود.

توجه به بچه ها، شاید توی این سالها بیشتر از اون موقع دیده بشه. اما چیز دیگه ای که وجود داره اینه که بعضی وقتا این توجه رو، تو جایی که چندان هم لازم نیست خرج میکنن. میگیم خب آفرین. دستت درد نکنه. بعد تو جایی که بچه نیاز به توجه داره و نیاز داره دیده بشه، بچه رو دست و پا گیر میدونن و توجه نمیکنن بهش! یا یکدفعه از دستش عصبانی میشن

 

 

فقط من خیلی از اون بچه ای که اسمش حسین بود، خوشم نمیومد :/

 

 

لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

 

 

* چرا نمیتونم عکس بذارم روی مطلب؟

دو تا عکس براتون یافتم . نشد بذارم :))

 

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز

فیلم های تابستون

یا منی المحبین



هی میخوام بیام بهتون فیلم معرفی کنم، فیلمی که خیلی خوب باشه به چشمم نمیخوره

یه انیمه دیدم این روزا، از شدت ضعیف بودن اصلا قصد ندارم معرفیش کنم.


بعدش اشتراک روبیکا خریدیم :))

دومی :

جانوران شگفت انگیز و زیستگاه آنها 2


عکس و تصویر #جانوران_شگفت_انگیز_و_زیستگاه_آنان 2



بله! وی جانوران شگفت انگیز یک را بسی دوست داشت!

تو دو، حضور دوباره نیوت و تینا و شخصیت های اصلی قسمت یک خیلی خوب بود.

اینکه دامبلدور بود هم جالب بود

مثل این میموند که جی کی رولینگ قصد داشته اون زندگینامه ای که هری اینا قسمت هشتم از دامبلدور و ماجراهاش با گریندل والد متوجه شدن رو به مخاطب نشون بده

اما نصفه تموم شد.

ماجرا از این قرار بود که گریندل والد جامعه جادوگری رو به هم میریزه. یه بحرانی بوده واسه خودش

بعد نهایتا دامبلدور شکستش میده. اما تو این فیلم که فعلا اصلا نبردی پیش نیومده. خیلی پایان بازی داشت

امیدوارم قسمت سوم داشته باشه.



دومی: bird box (جعبه پرنده)


عکس و تصویر #جعبه_پرنده


یه بیماری مهلکی تو روسیه و اروپا گسترش پیدا میکنه، به این شکل که افراد چیزی میبینن که برای دیگران غیر قابل رویته

اون چیز به شکل ترسناک ترین ترس، یا غمگینانه ترین غمشونه

سیستم عصبی و فهم اونها رو منحل میکنه.

فردی که اون رو میبینه خودش رو میکُشه.

راه در امان موندن اینه که نگاهش نکنی.....


توصیه ای به دیدنش ندارم.

خیلی هم خشن بود. یه قسمتایی ترسناک محسوب میشد حتی.

مخصوصا اونجایی که دیوونه هه رو راه داده بودن خونشون که به خاطر خطر اسپویل شدن داستان نمیگم چی شد !



یه اعتراض هم دارم اینجا از روبیکا.

خیلی خوبه زبان اصلی میذاره با زیرنویس. من شنیدن صدای خود بازیگرا رو دوست دارم.

اما دیگه سانسور هم باید تا یه حدی بکنه خدایی!

نه که چیز های مهم داستان رو هم حذف کنه. اما مثلا تو جعبه پرنده یه تیکه هایی باید حذف میشد و به داستان آسیبی هم نمیرسید

همینطور تو جانوران شگفت انگیز.



اشتراک یک هفته ای روبیکا گرفتم. دو روزش که گذشت. دیگه نمیدونم چی ببینم! چندان جذبم نکردن بقیش :)))



لحظاتتون پر ازیاد خدا. علی علی


(16 تیر98 - پاییز.ن)

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز