زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

چیزهایی از این دور و بر ها :))

یا من به یفتخر المحبون

ای که دوست داران به او افتخار کنند

 

سلام :)

 

اول:

آقا من یه دوستی دارم پیج وسایل ارگانیک و اینا داره. لیست قیمت گذاشته بود و اینها. برای روز پدر هم تخفیف گذاشت و ارسال رایگان.

من ازش چندتا چیز سفارش دادم. فردای اون روز. گفتم ممکنه همون تخفیف و بدی به منم؟ :)) وی هم قبول کرد.

هرچی قیمت پرسیدم هم گفت قابلتو نداره حالا...

و؟

امروز که فرستاد پول پیک رو پرداخت درب منزل زده بود :/ اصا رایگان نبود. و با توجه به لیست قیمتش من حساب کرده بودم. بعد که رسید خواستم شماره کارت بده، با فاکتور داد. گفت که گرون تر شده وسایل...

حدود 20 تومن بیشتر از قبل بود.

حالا این ها شاید واقعا پولی نباشه. اما خب شما که کسب و کار دارید به نظرم لیست قیمت ها رو با تغییر قیمت اجناستون بروز کنید :) این از پیشنهاد من :)

 

دوم:

امروز کتاب « عروس قریش» رو تموم کردم. داستان زندگی حضرت آمنه سلام الله علیها هست. مادر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم.

دختر در طول این روزهایی که میخوندمش همش دلم میخواست بذارمش کنار و دیرتر بخونمش. بس که جذاب بود. دوست نداشتم تموم شه. دوست داشتم همینجور ادامه داشته باشه.

بسیار جذاب و دلنشین. بسیار دوست داشتنی.

یه نکته جذاب:

میدونستید پیامبر ارم صلی الله علیه و آله و سلم عطری میداد بدنشون که کسی یک بار گونه شون رو نوازش میکرد تا چند روز دستش عطر پیامبر رو میداد؟

آخ...

 

 

سوم:

پیج نوآدمی رو میشناسید تو اینستاگرام؟ یه مسابقه گذاشته بود. شرکت کرده بودم. جایزه اش قرار بود به 5 نفر ،به انتخاب خود برنده ها 5 تا از کتابای صهبا رو بدن.

و باورتون میشه تنها شرکت کننده من بودم؟ آخه مسابقه ازین تگ کردنی ها و اینه نبود. باید دو قسمت مرتبط از یه کتاب و سخنان حضرت آقا رو مینوشتیم.

برای جایزه بهشون گفتم نمیشه حالا « خون دلی که لعل شد» که از انتشارات انقلاب اسلامیه رو برام بفرستید؟ :ـ)

انتظار داشتم بگن نه... اما گقتن قرارمون رو صهبا بود اما چون این کتاب رو دوست دارید باشه.

آقا من خوووشحالم ها :)) ینی اون موقع که قبول کردن داشتم برا همسرم تعریف میکردم از شدت خوشحالی صدام تغییر کرده بود :)) خودم انتظار این حجم هیجان زده شدن رو نداشتم :)) جایزه خیلی لذت بخه آخه. قبول کنید :))

 

 

چهارم:

تو یه پیجی اینستا، آقاهه خرید دسته جمعی کتاب میگذاره. یه سری کتابا که دوست داره خودش یا معرفی شون میکنه و اینا. بعد تخفیف هاش گاهی از 20 درصد نمایشگاه هم بیشتره :)) یه سری کتابم به اونجا سفارش دادم. خوشحال و شاد و خندانم و فلان :))

کتاب های « نا» ، « من بر میگردم» ، « حیدر»

ان اءالله خوندمشون براتون میام تعریف میکنم که چطوری بودن :))

 

پنجم:

الهی که این ترم از همین اوایلش بشینم پای کارهایی که باید آخر ترم تحویل بدم ! نذارم آخر ترم کمرم نصف شه با اون حجم کار و استرس!

 

 

ششم:

برای روز پدر، چیز کیک درست کردم. خوشمزه شد. الحمدلله

 

هفتم:

از دیشب لبو گذاشتم بپزه. یه عالمه موندو نپخت. خاموش کردم امروز دوباره روشن کردم. حالام که تلخ و بد مزه شد. چرا :ـ(

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پاییز

ارتداد | وحید یامین پور

یا من به یَستأنِسُ المریدون

ای که مریدان به او مأنوسند

 

 

سلام :)

 

خب. وارد ماه آخر 99 شدیم.

تقویم برنامه ریزی های سالانه مو نگاه کردم.

از اون جایی که پارسال 65 تا کتاب خونده بودم امسال تصمیم گرفته بودم 70 تا بخونم.

همون موقع که داشتم 70 تا رو برا برنامه ریزی سال بعدم مینوشتم میدونستم احتمال زیاد نمیرسم!

چون تازه ازدواج کرده بودم. و آبان رفتم خونه خودم. با این اتفاقات جدید و کارهای بیشتر، خب کمتر فرصت کتاب خوندن داشتم.

تا الان کلا 42 تا کتاب خوندم امسال :/

خیلی خیلی زیاد بتونم این ماه بخونم شاید 7 ، 8 تا.

البته با 50 تا کتاب برنامه ام شکست بخوره بهتره تا با 40 تا :))

 

 

+آخرین کتابی که خوندم: ارتداد

از وحید یامین پور

این کتاب که چاپ شد سر همین که نویسنده اش یامین پور بود تصمیم گرفتم بخرمش. چون قبلا ازش نخل و نارنج رو خونده بودم و تجربه لذت بخشی بود برام. قلمش رو دوست داشتم.

تو یکی از نمایشگاها که سوره مهر گذاشته بود خریدمش و تازه فرصت شد بخونمش.

خب تا یه جاییش خوندنش برام سخت بود. اما بهش اجازه دفاع دادم.

و نتیجه لذت بخش و قابل دفاع بود. توصیه میکنم بخونید.

 

حالا قضیه کلی کتاب چیه؟

کتاب در مورد اینه که فرض کنیم انقلاب پیروز نشده بود. نهایتا چی میشه؟

نویسنده با سیر فکری پهلوی، خاطراتشون و برنامه هایی که خودشون تو خاطراتشون از برنامه هاشون برای کشور گفتند یا سیر رفتاری شون، رفتار های احتمالی رو پیش بینی کرده و داستانی بر این مبنا ساخته.

بسیار جالبه.

اون تاثیر جهانی انقلاب ، شاید تا قبل این انقدر برام ملموس نبود.

با فرضِ «اگر انقلاب پیروز نمیشد»، خیلی تاثیر انقلاب بهتر دیده میشه. 

 

آیا الان همه شرایط خوبه؟ آیا این جامعه اسلامی ای است که میتونستیم بسازیم؟ این آخرشه؟

نه.

قطعا انتقاد هایی وارده. اما نباید انتقاد ها موجب بشه خوبی ها دیده نشه. نباید بدی ها انقدر بزرگ بشه که کاملا ناامید کنه افراد رو

 

و خلاصه معرفی میشه دیگه. به نظرم بخونید :)

 

+معمولا دو تا کتاب همزمان شروع میکنم . یه الکترونیک یه چاپی.

الکترونیکی که الان دارم میخونم: عروس قریش : داستان حضرت آمنه و حضرت عبدالله. پدر و مادر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم.

چاپی که دارم میخونم: ماه بر فراز مانیفست . یک کتاب نوجوانه. تموم بشه نظرم رو در موردش میگم. علی الحساب این که دلیل اینکه شروعش کردم این بود که برنده جایزه نیوبری بوده.

قبلا کتاب هایی که این مدال رو بردند اینها رو خوندم:

جنگی که نجاتم داد

سفال شکسته

آخرین گودال

کتاب گورستان

صلیب سربی

 

که همشون یه حالت رئال داره و اکثرشون جزء کتاباییه که بسیار دوستشون دارم. مثلا جنگی که نجاتم داد رو حاضرم چندین بار بخونم :)

 

هیچی دیگه. همین :)

 

لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

3 اسفند 99

پاییز

۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
پاییز

پاییز به چند سوال پاسخ میدهد ^_^

یا کفیل

 

به دعوت مهناز عزیزم :) 

1. راست دست هستین یا چپ دست؟

راست دست. 

2. نقاشیتون در چه حده؟

خوبه. فانتزی کشیدن و بیشتر دوست دارم. هرچند شاید ماندالا هام بهتر باشن. 

3. اسمتونو دوست دارین؟

بسیار.اینجور بگم که اگر اسم خودم نبود، اگر بعدها خدا بهم دختری میداد دوست داشتم همین اسمو روش بذارم. اسم واقعیم هم که میدونید پاییز نیست دیگه؟ 🤔

4. شیرینی یا فست فود؟

چرا منو تو این دو راهی دردناک قرار میدید؟ الان دلم باقلوا میخواد. شیرکاکائو هم، و همزمان پیتزا! 

5. دوست دارین قد همسر آیندتون چند سانت باشه؟ (سانت بگینااا)

آینده نیست دیگه. همسرم قدشون 15 سانت از من بلند تره. 

6. عمو یا دایی؟

دایی ^_^

7. خاله یا عمه؟

خاله ندارم مع الاسف. اما عمه هام انقد خوبن جا داشت خاله باشن :)) 

8. عدد مورد علاقتون؟

6،12.18 و 22

9. اولین وبی که زدین رو حذف کردین؟

اره فکر کنم. حتی آدرسش و یادم نیست. یه وب بود توش عکسای کارتونی میذاشتم :)) 

10. تو بیان با کی بیشتر از همه صمیمی هستین؟

خب من خواهرم تو بیانه :)) معلومه دیگه :)) 

اما اگر صمیمیت مجازی منظوره، مهناز و صالحه و پسته. که پسته وبش رو بسته فعلا :( آه و فغان... #پسته_برگرد :) 

11. بابا و مامانتون تو بیان کیه؟

وات؟ :O

قبلا تو تالار گفتمان ها هم دیده بودم یکی مامان بود و یکی بابا و فلان. اونجا هم مامان و بابای مجازی نداشتم:)) 

12. رو جنس مخالف کراشی؟

میشه کراش رو روی همسرم داشته باشم؟ :)) فقط نیازمند اینه که مفهوم کراش عوض شه یکم :)) 

13. مترو یا قطار؟

قطار :) عزیز مهربون. 

14. به نظرت شادی یعنی چی؟

حس نزدیکی خدا. هرچقدر این حس و عمیق تر یادمون باشه خوشحال تریم. راضی تر هم... 

15. سه تا از صفاتت؟

مهربونم. زیاد حرف میزنم با افرادی که صمیمی هستم( برعکس کسایی که باهاشون راحت نیستم که کلا سایلنتم) گاهی از دست افرادی که خیلی دوستشون دارم زود نارحت میشم. (خیلی خب :)) بیشتر از گاهی... خیلی وقتا :))  ) 

16. اگه می تونستی هویتت رو عوض کنی دوست داشتی جای کی باشی؟

یه آدم پر تلاش تر و امیدوار که کارهای بزرگی برای انقلاب و مردم میکنه :) 

17. الان از چی ناراحتی یا چی اذیتت می کنه؟

الان راضی و خوشحال تو یه اتاق نور گیر نشستم اینا رو مینویسم. پس در حال حاضر هیچی (نکته مهم اینه که اتاق نور مستقیم خورشید و داره. اینجوری معلومه خوشحال ترم:) ) 

18. به چی اعتیاد داری؟

گوشیم... مع الاسف

19. اگه می تونستی یه جمله بگی که کل دنیا بشنوه چی می گفتی؟

عقاید اسلامی رو بیان میکردم

20. پنج تا چیز که خوشحالت می کنه؟

سفر های زیارتی (و مخصوصا اربعین کربلا. آخ. قلب ها) 

کتابای سوفی کینزلا

دوچرخه سواری تو شیب جنگلی تو شهرستانمون

دو سه تا قاچ اول پیتزا وقتی بسیار گرسنه باشم. 

حس اینکه از لباسایی که پوشیدم راضی ام و بهم میاد :)) 

گرفتن عکس های خفنی که میدونم سالها بعد هم نگاهشون کنم لذت خواهم برد. و البته تشویق و نظرات خوشحال کننده دیگران رو در موردش شنیدن

مسائل فلسفی و ریاضی رو فهمیدن و برای بقیه توضیح دادن

(بیشتر از 5 تا شد. اما چون از خوندن این قسمت از نوشته های بقیه بسیار لذت بردم چندتا بیشتر نوشتم... اصلا این باید یه چالش جداگانه باشه. 30 تا چیز ساده ای که خوشحالت میکنه :)) مسئولین و وبلاگ های پرجمعیت رسیدگی کنید لطفا :)) ) 

21. اگه می تونستی به عقب برگردی چه نصیحتی به خودت می کردی؟

نمیدونم. سه تا چیز تو ذهنم هست. اما پاییزِ چند سال پیش اونها رو قبول نمیکرد... تجربه های الانم برای رسیدن بهش لازم بود. 

22. چه عادتها و رفتارهایی دارین که باعث آزار بقیه است؟

وقتی ناراحت یا عصبانی میشم بسیار بر مغز دیگران راه پیدا میکنم:)) 

تازگی حس پیامرسان هامو ندارم و خیلی دیر پیام ها رو سین میکنم و جواب میدم. (خیلی خب. تازگی نیست... خیلی وقته:)) ) 

23. صبح ها اگه مامان بابات بیدارت می کنن، چه جوری این کار رو انجام میدن؟

یکی باید منو بیدار کنه به هرحال. با خوندن نوشته های بچه ها احساس شرمساری کردم که اکثرا خودشون بیدار میشن :)) نمیدونم خییییلی چیزا باید بگن تا بالاخره بیدار شم... شاید کتک راهکار سریع تری باشه :)) 

24. کراشاتون تو مدرسه؟

میشه الانو بگم؟؟ استاد کاف کاریزماتیکم. 

مدرسه سر چیزای مسخره ای کراش داشتیم. خوشم نمیاد اصا :)) 

25. تا حالا شده به یکی اشتباهی پیام بدین و دردسر بشه؟

اشتباهی پیام دادم. اما دردسر نشد خداروشکر :)) 

26. یه جمله تاثیرگذار برای مخ زنی؟

تاحالا مخ هیچ کس و نزدم:)) اما به نظرم همین که طرف اونوقت که باید، حواسش باشه، توجه کنه و علایق مشترک بینشون وجود داشته باشه مخ ها زده بشه کم کم :)) علایق واقعا مشترک باشه ها. ادا نیاد طرف. 

27. چه فرقی بین شما تو فضای مجازی با اونی که تو واقعیت هستین، وجود داره؟

فضای مجازی عامه خیلی. اینستاگرام؟ کانالم؟وبلاگم؟ تو هرکدوم یه بُعد از خودمه... چیزی جدای از خودم نشون نمیدم. از این دید نگاه کنیم فرقی نیست :)) فقط ممکنه یه بُعد و اینجا داشته باشیم که توی واقعیت بعضی افراد کشفش نکردن توی من:)) چون اینجا خودمون از خودمون حرف میزنیم در واقعیت با حرف های پراکنده ای که میزنیم یه تصور از ما تو ذهن طرف مقابل ایجاد میشه. 

28. یه دروغی که اینجا به ما گفتین؟

نگفتم... اما اگر کسی دروغی گفته باشه میاد میگه اوه لعنتی ازم دروغمو پرسیدن... و دروغشو تو این سوال دیگه  افشا میکنه؟ :))

29. تو بیان چند تا اکانت دارین؟

همین یکی 

30. اولین دوستتون تو بیان؟

با مهناز و صالحه قبل اینکه توی بیان وبلاگ بزنن دوست بودم

31. چند بار تو وبتون چس‌تاله گذاشتین؟

نشمردم D:

 

دعوت میکنم از چارلی، پرتو، زلال

^_^

۱۰ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰
پاییز

ما را همه شب دیر میبرد خواب

یا سمیع 

 

آقا ساعت 3:13شده و من تازه دارم تلاش میکنم بخوابم.

و فردا ساعت 7 صبح کلاس دارم :/

 

به خاطر یه سری کارها امروز کارهای خونه ام خیلی بیشتر شده بود. ظرف ها که رسما یه کپه بزرگ بود :))

بعد تموم شدن ظرفا رفتم دم گاز روغنی شده ام وایسادم به گازم میگم :" دیدی امروز ظرفا چقد زیاد بود دیگه. تو خودت تمیز شو لااقل قوت قلبی بشه برام"

اما نشد متاسفانه :))

 

 

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

معرفی نفرت انگیز+ padman+ dangal

یا حبیب

 

 

خب!

من اومدم با معرفی فیلم و کارتونی که این مدت دیدم.

 

1: نفرت انگیز

 

فیلمنامه مهربونی داشت.

ازین ها بود که ما بچه ایم اما همه کار میتونیم بکنیم :))

اما اگر از دیدن جاذبه های طبیعی لذت میبرید این کارتونو ببینید. خیلی طبیعتش خوب بود. لذت بردم.

 

 

2: padman

 

بسیار جذاب بود.

داستان این آقای لاکشمی که تو تصویر میبینید :))

این آقا میبینه توی زمان عادت ماهیانه خانم ها دور از جمع خارج از خونه باید بمونن و بهداشت رو هم رعایت نمیکنند. چون پد بهداشتی خیلی گرونه از پارچه استفاده میکنن.

از اونجایی که آدم بسیار باهوشی هم هست، میره دنبال ساختنش تا کار رو برای خانم ها راحت تر کنه.

این داستان واقعیه.

و از تلاش های لاکشمی برای رسیدن به هدفش، لذت خواهید برد.

 

3: dangal

 

 

این داستان هم اقتباسی از واقعیته :)

ماهاویر سینگ که آرزو داشته مدال طلا توی ورزش کُشتی برای هند کسب کنه و موفق نشده حالا دختر هاش رو برای این آرزوی خودش پرورش میده.

دخترهاش اول اذیت میشن و دوست ندارن و غصه میخورن.

اما بعدش خودشون هم به این آرزو علاقه مند میشن و خب توش هم واقعا استعداد دارن به نظرم :)

کلا دیدن تلاش های افراد برای رسیدن به هدف برای من لذت بخشه.

این فیلم هم برام لذت بخش بود بسی.

مخصوصا این که واقعیته و گیتا ای در واقعیت مدال طلای کشتی جهانی رو برای هند کسب کرده.

 

 

و اینکه من این دو فیلم هندی رو با معرفی مهناز عزیزم دیدم .

و اینکه طبق گفته وی، سینمای هند رو جدی گرفتم :)))

نوشته ها و معرفی ها رو توی وب خود مهناز هم بخونین حتما . کامل تره.

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

فرجه بین دو ترم

یا من الیه یلجأ المتحیرون

ای که سرگردانان به درگاهش پناهنده اند

 

سلاااااام

وای انگار خیلی وقته که نیستم. چقدر دلم برای پست نوشتن تنگ شده. خب! این پست شامل چند بخشه. اگر حوصله خوندن همشو ندارید برید قسمتی که دوست دارید رو بخونین فقط.

اول: حال و احوال این مدت من

دوم: معرفی کتاب لبنان زدگی

سوم: نظر برای سینمایی روح (sousl )

چهارم: معرفی و نظر برای سریال کره ای « سقوط بر روی عشق»

 

 

اول:

آقا امتحانات این ترم ما، اول بهمن تموم شد. روز قبل تموم شدن امتحانا من نشستم یه لیست از کارایی که تصمیم داشتم تو فرجه بین دو ترم انجام بدم تهیه کردم. یه هفته فرجه داشتیم.

تو همین یه هفته روح رو دیدم. سقوط بر روی عشق رو تموم کردم. چند تا کار دیگه لیستم و انجام دادم. بعد واسه مقاله پایانی و مکافات هایی که سرش کشیدم و یه سری شو اینجا براتون گفتم، مجبور شدم چندین بار با واحد آموزش مون تماس بگیرم. بعد با پژوهش. آخرم حضوری رفتم که چشم تو چشم شم باهاشون و بگم :« واقعا؟! شوخی نمیکنین؟ انقد مسخره اید که حذف منو تایید نمیکنین و میخواید برام صفر بذارید؟!»

که خب حضوری خوب برخورد کردن حدودا :)) کار به اینجاها نکشید و مقاله رو برام حذف کردن.

و اونوقت چی؟!

ترم بعد نمیتونم مقاله دومم رو بدم. چون مقاله 1 پیش نیازه. و قشنگ حداقل اقلش یک ترم عقب افتادم!! شت هایتان را روانه کنید :/

اما خب خداروشکر حذفش درست شد و واسم صفر رد نکردن. و معدلم بالای 19 شد.

و بعد از این قضایا، در حالی که باید یک روز مونده میبود تا پایان فرجه رفتم دوباره برنامه تاریخی ترم جدید رو دانلود کردم. ببینم ترم کی شروع میشه و اینا.

و متوجه شدم که یا من اشتباه دیده بودم یا برنامه رو ویرایش کردن. و حدود یک هفته دیگه وقت دارم :)) دیگه خوشحالیم و نگم براتون :))

حالا اون برنامه ریزی ام که تقریبا تموم شده. میتونم واسه این یه هفته یه برنامه ریزی جدید بکنم!

 

 

دوم:

این کتاب خیلی کوتاهه. خاطرات سید حسین مرکبی از سفرش به لبنان

دید خوبی میداد به لبنان و با اینکه خیلی لبنان رو دوست داشتم اما انقدر درموردش اطلاعات نداشتم. حالا نمیدونم برای کسی که یه سری اطلاعات از قبل داره، کتاب چطور خواهد بود. برای من مفید بود .

اما یه جاهاییش به شدت حس شعاری بودن داشتم. مثلا میخواست بره مزار شهدا، تااا یادواره رو میدید میییزد زیر گریه خفن ناک و به حد بی حال شدن. در حالی که قبلش برای مخاطب کتاب هیچ آمادگی ذهنی ای ایجاد نکرده بود که قلبش آماده باشه و با نویسنده حس همذات پنداری کنه. حس میکردم دارم گریه هایی صرفا احساسی رو میخونم. درحالی که میتونست کمی پشتوانه فکری این تأثر عمیقش رو برامون بگه تا باهاش همراه شیم.

و اینکه من عاشق خانواده امام موسی صدرم :) مهربان دوست داشتنی:) توجه گر های حامی...آخ...

و سید حسن نصرالله عزیزِ عزیزم...

نویسنده دید بسیااار انتقادی به ایران داره. که خب منم انتقاداتشو یه جاهایی قبول داشتم. اما گاهی انقدر لحنش تند میشد آدم ناخواسته دلش میخواست مقابلش موضع بگیره.

یه حالت دانای کل و اوف من چقد اطلاعاتم بالاست داشت. خصوصا اوایل کتاب. خوشم نمیومد. اما هرچی بیشتر به وسط کتاب نزدیک میشدیم اطلاعات مفیدی که درباره لبنان پیدا میکنیم بیشتر میشه و خب یه لذتی داره که از انتقاد هاش میشه چشم پوشید.

در کل 98 صفحه است و خوندنش احتمالا خیلی وقت زیادی نگیره ازتون. من از طاقچه خریدم کتاب رو .

 

 

سوم:

به حدی که بقیه میگفتن شگفت انگیزه، برای من نبود. هرچند جذاب بود. اما خب اونجور که از اینساید اوت لذت بردم از روح نبردم.

اون حسی که وقتی به چیزی که همیشه آرزومونه میرسیم میبینیم اونجور که فکر میکنیم هم خاص نیست،  خیلی برام ملموس بود :)

 

 

چهارم:

 

https://static.cdn.asset.filimo.com/flmt/mov_srl_31066_925-b.jpg

با بازی هیون بین و سون یه جین.

هردو بازیگر های خوبی بودن و نقششون رو خوب بازی کردن و حق مطلب رو رعایت کردن.

فیلم لذت بخشی بود. و بذارید بگم که پایانش خوبه.

چون یکی از معیار های من برای دیدن سریال ها این که پایانشون خوب باشه :))

چجور بگم که اسپویل نشه؟

اولا: بازی ری جونگ هیوک ( هیون بین) یه حالت ساده ، صادق، صمیمی و مصممی بود. دوست داشتمش. ازش یه « باغ مخفی» هم دیده بودم.

دوما: بازی یون سه ری ( سون یه جین) مهربون احساساتی و قشنگ بود. چقدرم باور پذیر. احساساتی که نشون میداد قشنگ احساسات من بود تو اون لحظه. ازش « ذائقه شخصی » رو هم دیدم. که اونم فیلم بسیار مشهوری شد و خیلی هم دوستش داشتم. خیلی باهاش همذات پنداری میکردم.

و به نظرم شاید کلا فردیه که خیلی صادقانه بازی میکنه. جوری که آدم باهاش حس صمیمیت میکنه. انگار خودمونیم! با همه لایه های پنهانی یا خصوصی زندگیمون.

خلاصه که این فیلم خیلی هم توصیه میشه. ترجمه عنوان فیلم میشه سقوط بر روی تو. اما بعضی جاها نوشته سقوط بر روی عشق. دیگه من دومی رو انتخاب کردم :)

 

 

این فیلم موجب شد نسبت به زندگی در کره شمالی کنجکاو بشم

قبلا یه لیست از کتابایی که درمورد کره شمالیه داشتم. امروز « آکواریوم های پیونگ یانگ » رو شروع کردم. در مورد شخصیه که از اردوگاه های کار اجباری کره شمالی فرار میکنه به جنوب پناهنده میشه.

خاطراتش رو نوشته.

تا اینجاش که به نظرم جبهه گیری توش وجود داره. مخصوصا تو دیدگاه نویسنده کتاب که با این آقا مصاحبه کرده. تو مقدمه کتاب بسیار با جبهه گیری مخالف در مورد کره شمالی نوشته و جوری نشون داده که انگار هییییچ نکته مثبتی وجود نداره. از اونجایی که همه جا خوب و بد وجود داره، وقتی تو کتابی فقط بدی یه فرد و اندیشه رو میگن یکم مشکوک میشم.

اما خب خود فرد مصاحبه شونده اینجور نیست و خوبی و بدی رو در کنار هم داره میگه تا اینجاش.

 

لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

 

پی نوشت:

دقت کردم فیلم هایی که میبینم روی علاقه ای که به خوندن کتاب در اون زمینه بعدش دارم تاثیر داره. خانه امن که میدیدم دختره که پاشو از دست داد شروع کردم به خوندن « روی پاهای خودم.»

که خورد به امتحانا و تمومش نکردم.

حالام که کره شمالی :))

این دفعه تصمیم گرفتم تا تمومش نکردم سریال جدید شروع نکنم.

انگیزه ای بشه تا تند تند بخونمش. فک کنم حدود 300 و خورده ای صفحه است. که دارم تو طاقچه بی نهایت میخونم.

 

 

پی نوشت 2:

مدت ها بود سریال ندیده بودم. و شاید باورتون نشه اما کل دی، یکدونه کتاب هم نرسیدم تموم کنم.از برنامه سالانه ام کلی عقبم و دارم به خودم دلداری میدم که چون تازه اومدم خونه خودم طبیعیه و اشکال نداره. تا غصه نخورم. البته هنوز بهمن و اسفند و دارم تا انتهای سال. ببینم تو این دو ماه وضعیت کتاب خونیم رو چه میکنم.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پاییز

خیلی هم خوشگلم :)))

یا من الیه یرغب الزاهدون

ای که زاهدان به او رغبت دارند

 

سلام :)

 

 

+دیشب کلا یک ساعت خوابیدم. بعدم پاشدم واسه امتحان دوره کردم و امتحانو دادم. دیگه 10 صبح دوباره خوابیدم تا 3 بعد از ظهر.

وسط خواب یهو به شوهرم گفته بودم :« موهام خیلی هم خوشگله.»

اونم گفت :« بله که خوشگله.»

چند روز پیشم تو خواب حرف زده بودم گفته بودم :« اما من خوشگلم...»

حالا من باب اینکه چرا همچین میگم تو خواب، به هیچ نتیجه ای نرسیدم خدایی :))

هیچکسم بهم نگفته زشتی چقد. خودمم همچین حسی ندارم اصلا :)) واقعا چرا! :))

 

+فرداشب مامان اینا رو دعوت کردیم اینجا. قرار شد به جا اینکه این هفته ما بریم اونجا همه بیان آخر هفته خونه ما.

ذوق همراه با استرس دارم.

 

دریافت

عکس گلدوزی تموم شده پاندا :)

چرا همچین نشون میده فایل رو :/ وا :/ چرا حتما باید لینک باشه؟ من میخوام خود تصویر باشه! :/
 

۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
پاییز

کنکاش های درونی / یا : روح من چگونه میترسد :))

یا من الیه یسکن الموقنون

ای که یقین کنندگان به او آرامند. 

 

به نظرم این ترس شدیدم از عصبانیت دیگران یه دلیلی باید داشته باشه.

ینی هرکس عصبانی میشه جوری میترسم که تمرکزم کم میشه و هرچی عصبانیت طرف بیشتر باشه من بیشتر قفل میکنم. اول از قفل کردن زبونم شروع میشه که نمیتونم حرف بزنم. بعد به قفل کردن حرکتی میرسه که میترسم کاری انجام بدم طرف عصبانی تر بشه و قفل کردن فکر و فلان!

خیلی مزخرفه واقعا :/

 

پی نوشت:

ینی کشته شدم برای اسم خدا اول این پست :)

 

پی نوشت2:

4 تا امتحانو دادیم. فردا پنجمیه

 

پی نوشت3:

دلم یه وب نوشت طولانی میخواد.

 

پی نوشت4:

چند تا خوابام رو نوشتم براتون که اینجا بذارم. خوب نشد یا کامل نشد. نذاشتم دیگه. 

 

پی نوشت5:

شما چطورید؟ دلم تنگ شد براتون:) 

۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
پاییز

نصفه شبِ نزدیک به صبح...

یا من الیه یقصد المنیبون

ای که توبه کاران قصد او را میکنند.

 

 

اون کیه که حس میکنه دستش الان کنده میشه انقدر نوشته؟ :/

و علاوه بر اون خوشحاله که چشم هاشو عمل نکرده و عینکشو برنداشته، چون اگر برمیداشت با این همه سر تو گوشی بودن باز ضعیف میشد؟

و البته اون کیه که مع الاسف الان شماره چشمش بالاتر رفته؟

من!

 

 

خلاصه تفسیر تموم شد. مقاله زن در اسلام هم. امتحان تجزیه و تفسیر رو هم دادیم. فِرَق دوشنبه داریم.

البته که خسته شدم. اما حس خوبی دارم که کارهام پیش میره الحمدلله.

تو فرجه امتحانا نشستم بکوب فقه و پیاده کردم. بعد دیگه رسید به امتحان اول و نشستم به خوندن همون امتحان اولمون. یک صفحه فقه موند. اما بسی مسرورم... تموم شد تقریبا.

فرق هم یه روز تو فرجه نشستم همه جزوه هاییش که ننوشته بودم و نوشتم.

و عربی معاصرم پیش بردم. هرچند از 5 نمره فعالیت تمرینی تو خونه، نهایت شاید 1 نمره شو بگیرم. اما بهتر از 0 عه.

و خب البته که برای عربی معاصر و مقاله پایانیم عذاب وجدان دارم.

 

+چقدر همه جا برفی شده دختر. انقدر دلم برف میخواد که نمیدونی.

شمال برف باریده. شهر خواهرم اینا 40،50 سانت نشسته حتی. چرا تهران برفی نمیشه؟ :(

امروز به همسرم میگم خواهش میکنم بیا بریم دربند! درجا همون موقع تو اخبار خبر مفقود شدن چند تا کوهنورد رو گفتن 🙄😶

 

+فرق و هنوز شروع نکردم. بعد درسش یه حالتیه که به نظرم برای نمره خوب باید 3 دور خونده بشه مثلا...

و کم هم نیست حجمش. مطالبش شبیهه به هم.

 

+ رفتم کارگاه گلدوزی جدید خریدم. که قابش کنم. برای تولد ف.سین ان شاءالله برنامه داشتم یه چیز بدوزم.

تو ذهنم بود یه پاندا بدوزم. اما طبیعت دوختن ( مثل درخت یا گل) هم وسوسه ام میکنه.

دوست داشتم براش بوکمارک هم درست کنم که وقت نمیشه احتمالا. اینجور که من واسه همه امتحانا مشغولم واقعا کار جدید نمیرسم بکنم.

 

+ساعت 5:32 صبحه که دارم مینویسم :))

 

+خواب سین دال که نوشته بود، که توش هری شده بود رو خوندم. بعد انقدر برام جذاب بود کلش رو برای پرتو تعریف کردم. ( چون امتحان داره سر نمیزنه به وبلاگ.)

خلاصه این تعریف کردنه موجب شد تو ذهنم تثبیت بشه.

بعد شبش خواب هری پاتری میدیدم. جالب هم بود خوابم :))

البته من هری نشده بودم. یه دوستِ چهارم بودم.

 

لحظاتتون پر ازیاد خدا. علی علی

(6 دی99. پاییز)

 

پی نوشت: عه راستی... میخواستم در مورد دو تا فیلم جدید « سفر صفرعلی» و « من پدر خوبی هستم» که تازگی دیدم حرف بزنم باهاتون ها... یادم رفت. الانم از شدت خواب دیگه نمیتونم بنویسم. منتظرم اذان صبح بشه بعد بخوابم. قدرت نوشتن نظر و نقد رو دو تا فیلم و ندارم :))

 

پی نوشت 2: این مدت خیلی کم کتاب خوندم. اما تازگی « مربع های قرمز » رو تموم کردم. و الان در حال خوندن « لبنان زدگی» و « روی پاهای خودم» هستم. که احتمالا دو قرن بعد تموم بشن :))))

 

۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
پاییز

دفتر خاطرات ، جای چیزهای بسیار روزمره که گرد زمان روش میشینه نیست

یا من الیه یفزع المذنبون

ای که گناهکاران به سوی او ناله زنند.

 

 

سلام :)

 

درسته نوشتن مقاله ها و این کارای آخر ترم داره رُس منو میکشه، اما نتیجه مقاله ها و فعالیت هامو که میبینم همچنان ذوق میکنم.

یه ترجمه داشتیم این ترم. اون امشب تایپ و ویرایشش تموم شد.

مقاله پایانی رو خواستم حذف کنم. تا آخر این ترم نمیرسم واقعا. که نذاشتن. منم دارم مینویسم حالا. تا چه شود.

تازه دارم بدو بدو صوت های اصول و ( با سرعت دو برابر) گوش میدم که برسم جزوه شو تموم کنم و عکسشو زودتر باید بفرستم برا استاد. یه نمره داره.

 

 

چند وقت پیش داشتم دفتر خاطراتم و میخوندم. از قدیم. دبیرستان بود فکر کنم. بعد کلی درمورد درس ها و نمره ها نوشته بودم. و الان بعد اینهمه سال پشیزی که برام ارزش نداشت هیچ، حتی یادمم نبود. و خب خیلی خیلی طبیعیه.

و هی تصمیم میگیرم تو نوشته هام، از این چیزها که به مرور زمان کهنه میشه و رنگ و رخ شو از دست میده ننویسم. چون وقتی همچین چیزهایی ننویسی و به خاطراتی که برای سالها میتونه بمونه یا دغدغه های فکری پایدار اشاره کنی، هم اون نوشته برای مخاطب جذاب تر میشه هم خودم بعدها بیشتر لذت میبرم از خوندنش.

چون چندین سال بعد، در حقیقت ما هم مثل یه مخاطب، نوشته هامونو میخونیم. شاید گه گاه بیشتر از اون چه نوشتیم یادمون بیاد، اما اکثرا در حد همون نوشته از اون روز و خاطره ، آینه وار به مغزمون منعکس میشه. همون قدرشو یادمون میاد. اونوقت میتونیم بیشتر حس و حال کسایی که مخاطب نوشته هامون بودن و اونا رو میخوندن درک کنیم...

 

+چه حسی به پست های اینجا دارید؟ :)

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز