زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

از اعتیاد به بازی چقده بدم میاد.

یا مثیب

( ای ثواب دهنده)

 

 

سلام :)

 

 

این روزها به شدت زود از کارهام خسته میشم. زود حس و حال روحیم عوض میشه و این اذیت کننده است برام. به خاطر همین هی دوست دام کتاب بخونم و فیلم ببینم تا فکر نکنم دو هفته پیش که فلانی فلان چیزو گفت چه جواب دندان شکنی میتونستم بهش بدم!

حس و حالم موجب میشه اتفاقات اطرافم به نظرم دردناک جلوه کنن. ذهنم میره کنکاش میکنه تو اتفاقای 100 سال اخیر یه چیز پیدا میکنه تا منو حرص بده... انقدر حرص بده که تو ذهنم با کسی که مدتها قبل اذیتم کرده بحث کنم و جملات دردناکی بهش بگم که اگر در واقعیت بهش میگفتم قطعا کلی نارحت میشد ( در حقیقت اگر اینها رو واقعی به افراد میگفتم شاید میشد از همین کنکاش های ذهنی که هرچند وقت یه بار مثل یه دُمَل چرکی سر باز کنه و دوباره بهش فکر کنن و غصه بخورن)

چند روز پیش برنامه زندگی پس از زندگی، درمورد داستان زندگی آقایی بود که خیلی خانمش رو اذیت میکرده وخانومه به هیچکس هیچ غیبتی از شوهرش نمیکرده و فقط میگفته به خدا میسپارمت

من از اون روز دارم فکر میکنم بابا! عجب صبری داشته! من چیزهایی رو که تحمل میکنم یا به کسی نمیگم هم انقددد تو ذهنم میمونه که بالاخره بعد مثلا چند ماه، وقتی یه جایی بحثی در اون زمینه پیش میاد از اون قضیه به عنوان شاهد مثال یاد میکنم ( حالا البته احتمال زیاد بدون اینکه اسم افرادی که اذیتم کردن رو بیارم....گه گاه اسمشون رو هم میارم البته و شیم آن می)

اگر این سعه صدر رو میتونستم تو خودم افزایش بدم یه قسمت کار حل بود....یه قسمت بزرگ کار حل بود... اصلا کلا شاید کاری نمیموند. کسی که سعه صدر داره خیلی خفنه به نظرم.

 

 

مسئله دوم:

یه مدت یه سایتی بود، از این بازی های ساده داشت. از این ها که قبلا با فرمت جاوا تو کامپیوتر هامون نصب میکردیم و باهاشون بازی میکردیم. بعدا تو گوشی هم اومد. رده سنی پایین و کودک و نونهاله معمولا.

( مثلا سیب و موز های تو بازی رو جوری جابه جا کنن که سه تا کنار هم قرار بگیره تا اون سه تا برن کنار و امتیاز شما محسوب بشه) این یه مثال بود ها. منظورم رو میخواستم از بازی های ساده برسونم.

بعد بازی هاش خب همینجور که مراحل رو رد میکردی رفته رفته سخت میشد و بیشتر به درد سنین بالاتر میخورد تا بچه ( البته بچه های باهوش که بفهمن این بازی میخواد چی یاد بده و تکنیک بلد باشن خب قطعا متفاوتن)

من معتاد بازی های این شده بودم. شدید :)) یادتونه یه مدت خیلی بازی 2048 تو گوشی ها بورس شد؟ این بازی هاش تو اون مایه ها بود. هر هفته هم بازی ها رو به ترتیبی که بیشترین بازیکن رو داشت جا به جا میکرد و رتبه بندی بازی ها تغییر میکرد.

دیدم دیگه این اعتیاده انقد شدید شده منو مدتها پای گوشی نگه میداره.

سایتش رو تو یکی از صفحه های کروم گوشیم باز کرده بودم و وقتایی که میباختم و دیگه قصد ادامه بازی یا رفتن به بازی های دیگه رو نداشتم فقط از کروم خارج میشدم. در حقیقت اون تو صفحه های کرومم باقی مونده بود تا هروقت خواستم باز برم سراغش

سایت و به خاطر اعتیاده، بستم...

از این که انقدر به یه نرم افزار یا بازی، معتاد بشم بدم میاد.

قبلش هم معتاد مونوپولی شده بودم. چند دور پشت هم بازی میکردم ! در حالیکه کلییی کار داشتم. ( بله. کسانی که معتاد به بازی میشن بیکار نیستن عزیزان. پند بگیرید و معتادانه بازی نکنید و آنها را هم بیکار خطاب نکنید.)

 

 

خب چه نتیجه ای قراره بگیرم؟

اینکه کلا از وابستگی، اعتیاد، فکر و زمانی که سرش میذارم، زمانی که بعدش طول میکشه تا اون عادت از سرت بپره، بیزارم...

 

 

کتابی که اخیرا تموم کردم : خون دلی که لعل شد. ( بی نهایت زیبا بود و چند روز پیش که میخواستم چند جمله درموردش به خواهرم بگم یهو به خودم اومدم دیدم حدود یک ساعته با ذوق دارم براش ماجراهای کتاب رو تعریف میکنم.)

 

کتاب هایی که در حال خوندنشونم: همیشه ارباب

و

ربه کا در سفر

به زوووور.به زوووور همیشه ارباب رو دارم میخونم. میتونم بگم جزء کتاباییه که اصلا بهش علاقه مند نشدم. و چون مُصِر بودم چالش طاقچه رو حداقل یه فصل کامل کنم دارم میخونمش. از کجا معلوم اگر یهو رهاش کنم بتونم تو این روزهای باقی مونده اردیبهشت یه کتاب دیگه از طاقچه پیدا کنم که توش جادوگر داره و برسم تا آخر اردیبهشت بخونم!؟

 

و ربه کا در سفر: 15 دقیقه از همیشه ارباب میخونم. بعد میگم خب حالا حقته یکم استراحت کنی. میرم تو فیدیپلاس و ربه کا در سفر رو باز میکنم و یه نفس دو ساعت میخونم. لعنتی جذاب. من با ربه کا هیچ همذات پنداری ای ندارم. ولی خدایا خدایا.....چجوری قلم سوفی کینزلا رو انقدر شگفت انگیز آفریدی که میتونم یه عالمه پای کتاباش بشینم و بعد؟ بله بعدش هم به زوووور خودمو از کتاب جدا کنم. چون باید کتاب رو حداقل یکم بیشتر طولش بدم تا وقتی همیشه ارباب میخونم حوصلم سر نره و خستگیمو بتونم یه جوری جبران کنم.

 

 

فیلم هایی که میبینم همون یاور و احضاره. کره ایه تموم شد. تعریفی نبود چندان.

بعد دیدم نرم افزار «بازار» یه سری فیلمای فیلیمو رو گذاشته تو قسمت ویدیوهاش. بازار هزینه اشتراک نداره دیگه. به جاش از اول تا اخر فیلم 4،5 بار تبلیغات پخش میکنه.

من نت دارم و میتونم فیلمه رو دانلود کنم. اما مسئله کجاست؟ اینجا که آمریکاییه :)) قصد ندارم فیلم آمریکایی بدون سانسور ببینم و خوبی بازار اینه که خودش سانسور کرده فیلمو. هرچند از اینکه دوبله است اصلا خوشم نمیاد .( به نظر من همیشه حس بازیگرا موقع اجرای نقششون با صدای خودشون بهتر منتقل میشه تا با صدا گذاری یا دوبله از این باب همیشه با زیرنویس بیشتر کیف میکنم. البته که شنیدن زبان های دیگه هم برام لذت بخشه.)

اگر خواستید به قسمت ویدیو های بازار سر بزنید. سینمایی و سریال و ایمیشن و ... ایرانی و خارجی زیاد داره.

الان در حال دیدن روزی روزگاری هستم. ( once upon a time )

 

همین :)

میخواستم فقط مسئله دوم رو بگم. یهو این همه حرف خودش اومد... :)

 

علی علی

۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

غروبِ ساختگی ابرها...

یانور

 

 

یک ربع مونده به سخنرانی حضرت آقا از شبکه 1.

برق رفته... همه شمع هامون رو روشن کردم گذاشتم رو کنسول. دلم گرفته. بیرون هوا انقدر تاریکه انگار سر شبه. انگار نه انگار هنوز خورشید غروب نکرده.

هرچند دقیقه یک بار رعد و برق میزنه. بارون هم داره میباره گویا.

میخواستم امروز سحری رو بعد از ظهر بپزم. تو این تاریکی که نمیشه غذا پخت.

کارهام مونده. اعصابم خورده. بیشتر به خاطر زیاد خوابیدنم و امروز سر کلاسا درست و حسابی گوش ندادن به درسهاست...

 

.

.

.

 

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز

کتابهایی که خوندم ( عبارت دیگری از این که بیاید با هم اختلاط کنیم)

یا مهیب

ای هیبت دار

 

1: سلااام :) حال شما؟ احوال شما؟

از یک تا ده چقدر حالتون خوبه؟

ماه مهمونی خدا چطور میگذره؟

دعاگوی همتون هستم من رو دعا کنید.

 

 

2: رفتم پست چالش رو ثابت کنم و به روز کنم و لینک بچه ها رو اضافه کنم. دیدم تا الان سه نفر نوشتن، هر سه تا تو اسم وب شون کلمه دل داره :)))))

 

3: فیلم کره ای که میدیدم یادتونه؟! قسمت 13 بودم و کلا 16 قسمت بود. الان قسمت 15 ام و هنووووز تموم نشده :)))

 

4: تازگی توانایی زیادی پیدا کردم تو رها کردن فیلم و سریال هایی که میبینم و کتابایی که میخونم ( قطعا اگر کتاب سوفی کینزلا نباشه:)) اونو هروقت رها میکنم کلا منتظر زمان خالی ام برم بقیشو بخونم.

 

 

5: فیدیبو یه طرح گذاشته، مثل طاقچه بی نهایت. ینی هزینه اشتراک میدید و مثل یه کتاب خونه میتونید کتابایی که تو کتابخونه است رو دانلود کنید و تا زمانی که اشتراکتون از زمانش باقی مونده، کتابا رو بخونید.

به مناسبت ماه مبارک تخفیف گذاشته بود. یک ماهه به صورت عادی 25 تومنه. با تخفیف شد 9500 . و منم خوشحااال :)

اشتراک فیدی پلاس رو گرفتم.

برا چی؟

صرفا برای خوندن این دوتا کتاب سوفی کینزلا که تو کتابخونه گذاشته.

امروز یکی از کتاباشو تموم کردم.

فردا ان شاء الله کتاب بعدیشو شروع میکنم. بعد که اینم تموم شه همه کتابای سوفی کینزلا که به فارسی ترجمه شده رو خوندم و تموم شده :))

 

 

6: آقاااا

من سوالم اینه که پاتریک راتفوس نمیخواد ادامه مجموعه ی کوئوت و بنویسه؟ من همچنان به کوئوت فکر میکنم.

پارسال ماه مبارک بود که کوئوت میخوندم. به یه سرعتی.... :)

 

 

7: من از به اشتراک گذاشتن نتیجه اون آمارگیری هامم خوشم میاد :))

بعد جالب تر میدونید چی بچه ها؟ حتیییی تو متن و عملکرد بقیه هم خوشم میاد آمار بگیرم.

داشتم به این فکر میکردم چقدر دوس داشتم مثلا از اینهایی بودم که ویدیو برا یوتیوب یا اینستا آماده میکنن. بعد توش درمورد کارهایی که تو بولت ژورنالم کردم توضیح میدادم و صفحه هامو به بقیه نشون میدادم.

به دلایلی، عکس و فیلمی از خودم تو مجازی منتشر نمیکنم. هرچند این با روحیه ام به شدددت سازگاره :))

 

 

8: تو بولت ژورنال اردیبهشتم، یه قسمت گذاشتم تو قسمت ردیاب عادت ها. که هر روز یک ربع به مقاله هام بپردازم تا زودتر تموم بشن.

تا اینجا مفید بود. اما هر روز نپرداختم. و این خیلی بده که نمیتونه من رو وا داره به اینکه بشینم کارامو بکنم. هرچند یه تاثیری تو بلند شدن و فعالیت کردنم داره.

 

 

9: این روزها کتابی میخونید؟ در حال خوندن چی هستید؟

فیلمی که میبینید رو هم بگید...

 

کتاب این روزها ( بعد از تموم کردن ربه کا در خرید، فرصت دارم به بقیه کتاب هاییم که نصفه موندن برگردم و تمومشون کنم): خون دلی که لعل شد

( این که یه مدت گذاشتمش و از سوفی کینزلا کتاب خوندم به خاطر این بود که مهلت کتاب خوندن توی کتابخونه ها محدوده ولی خون دلی... چاپ شده اش رو داشتم و برای خودمه.)

فیلم این روزها: یاور ، احضار . ( فیلم کره ایه برای این روزها محسوب نمیشه. چون خیلی کم میبینمش.)

 

۱۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

آمار بگیرم انگار حل میشه :)))

یا حسیب

ای محاسب

 

 

سلام :)

 

چالش رو که گذاشتم، تا الان سه نفر نوشتن. لینک نوشته هاشونو تو پست چالش میذارم. برا یه مدت پست چالش رو ثابت میکنم که اگر خواستید برای بقیه رو بخونید راحت.

 

 

+من یه روحیه امارگیر و محاسبه گر دارم. مثلا از حساب کردن اینکه روزانه چند صفحه کتاب میخونم، در ماه چه فیلم و سریالایی میبینم، در ماه چقدر خرج میکنم و چقدر پس انداز میکنم، چقدر درسا رو خوندم و چقدرش مونده، لذت میبرم

حالا اینا مثال بود. شما میتونید تو خیلی چیزا اینو بسط بدید.

حالا که بولت ژورنال هم گرفتم امسال، دیگه بیشتر محاسبه میکنم :))

 

امروز داشتم به کارهای یدی ای که تو خونه دارم و باید انجامشون بدم فکر میکردم.

دکمه لباس همسرم شل شده، باید سفتش کنم

کتونی مو بشورم.بسیار خاکی شده

لبه کت مجلسی مو با دست بشورم ( چون اگر بندازم تو ماشین لباسشویی یا بدم خشکشویی میترسم کارهای روی کتم خراب شه یا بریزه)

کتری که بعد افطار خالی شد، بشورمش( کلی چربی و روغن چسبیده به بدنه اش.چسبناک و چربه. بدم میاد)

گاز و پاک کنم و ظرفا رو بشورم

کوله وسایلمون که رفته بودیم خونه مامان اینا بسته بودم و باز کنم و هرچیز و بذارم سر جاش

 یه عکس قشنگ مامان و بابامو پیدا کنم و تبدیلش کنم به نقاشی. میخوام تا خرداد بدوزمش ان شاءالله( تولد بابام خرداده.اونموقع میخوام هدیه بدم بهشون)

سحری درست کنم

 

 

کارهای غیر یدی:

یه ربع، نیم ساعت بنشینم پای پروژه و پژوهش هام

جزء امروزو نخوندم. بخونم.

یکم احکام بخونم.

افطار بخورم و یاور و احضار ببینم.

یه ربع درس بخونم. ( شاید صوت های فقه و تطبیق بدم.شایدم جزوه کلام جدید و وارد کتاب کنم. عربی معاصرمم باید وارد کنم. خونه مامان اینا جزوه همراهم نبود همه رو یه جا نوشتم عکس گرفتم ازش.)

یک ربعم بذارم برای کتاب خوندن ( خون دلی که لعل شد احتمالا)

 

 

نهایتا چه میکنم؟

احتمالا از همه اینها که بالا نوشتم، نهااایت 5 تاشو انجام میدم. مینشینم و به بقیشون فکر میکنم :)))

تازه از کارهای یدی، احتمالا این هفته تموم شه و اواخر هفته بعد برسم همه اینها رو انجام بدم.( معلومه که منظورم اونهایی نیست که مخصوص هر روز هستن. مثل ظرف شستن و سحری پختن و اینا...)

 

 

لحظاتتون پرازیاد خدا

علی علی

 

 

پی نوشت:

اینها روزمرگی نیستند، همشون برای من چالشن. همشون ... تو بگو از دوختن اون دکمه تا پختن سحری ای که هر روز انجام میدم

۵ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰
پاییز

بهم بگو، بدون اینکه بگی....

یا رقیب

ای دیده بان

 

به خاطر کلاس ها و اینکه هر دفعه سر کلاس های آنلاین 1 دقیقه روشن بودن صفحه گوشیم تموم میشد و خاموش میشد صفحه اش، سامانه منو از کلاس بیرون مینداخت، گذاشتمش روی همیشه روشن باش...

میرم تو آشپزخونه. برای سحری میخوام خورشت تره درست کنم. یه قسمتش رو یادم میره. میرم تو اس ام اس ها و یکی از پیام های مامانم که این غذا رو یه روزی برام توضیح داده بود پیدا میکنم. « آها... اینجا باید یه قاشق رب میریختم...» رب و از یخچال در میارم، با یه قاشق تمیز یه قاشق رب میریزم تو خورشت. بقیه کار ها رو انجام میدم. همینطور که دارم آشپزخونه رو طی میکنم تا به هال برسم، با خودم به سمت دوربین ذهنی حرف میزنم :« تره غذای ساده ایه :) امروز میخوایم باهم تره درست کنیم. با ما همراه باشید.» به دوربین فرضی لبخند میزنم. سبزی هایی که باید بریزن تا بپزه رو تو ذهنم مرور میکنم.

به هال رسیدم. روی مبل سه نفره مینشینم و فلش رو به لب تاب وصل میکنم. فایل های باز شده برای مقاله پایانی مو میفرستم پایین صفحه. یه قسمت از سریال کره ای ای که این روزها میبینم و باز میکنم . سرعت فیلمو زدم روی *3 صداهاشون هم تند تند شده. اما انقدر دیدم که میتونم کلمات ساده رو تشخیص بدم. و به طریق اولی خوندن زیرنویس با این سرعت برام کاری نداره. همزمان میفهمم فیلم هم چی میشه. یه جاهایی که نقش های فرعی میان جلوی دوربین یا قسمتاییه که خوشم نمیاد، حتی سرعت و به *8 میرسونم. تو اون حالت صدا قطع میشه و تصویر خیلی خیلی تند میره. زیرنویس رو دیگه کامل نمیتونم بخونم. فقط متوجه مضمون چیزایی که میگن میشم.

به آخر قسمت 13میرسم. توی آنچه خواهید دید کلی گریه نشون میده و شخصیت اصلی که تازه فهمیده این یارو که عاشقشه، یه جورایی به کسی که قاتل مامانشه ربط داره ( زیاد اسپویل محسوب نمیشه. چون تو خیلی از فیلمای کره ای همین آشه و همین کاسه! قدرتی خدا یه اتفاق تو بچگی اینا میفته حتما تو بزرگسالی یه جوری به اتفاقه مرتبط میشن و اتفاقه نه تنها فراموش نمیشه بلکه حتی تا 15 سال تو ذهن اینها همچنان تازه است)

چیز زیادی به انتهای فیلم نمونده ( البته با سرعتی که من میبینم) چون معمولا فیلم های کره ای 16 قسمتن. این فیلم هم همینطوره.

اما قسمت بعد رو پلی نمیکنم.

فلش رو اجکت میکنم و تو جای فلش میذارم. به ظرف های روی میز نگاه میکنم. موقع احضار دیدن شربت درست کرده بودم. نصف لیمو تو بشقابی روی میز وسطه. لیوان هایی که شربت خوردیم هم هنوز اون روعه. سینک پر از ظرفه پس اینا رو بهش اضافه نمیکنم. اول اونا رو میشورم جا برای ظرفای جدید باز شه ( در این حد پره... میدونم آدم نباید انقدر ظرفاشو دیر بشوره. لطفا به پست 25 فروردین اشاره نکنید:)) )

میرم تو آشپزخونه. گوشیم و روی یه ظرفی کنار گاز گذاشته بودم. از اونموقع که پیام مامانو خوندم هنوز روشنه. با رخوت خاموشش میکنم و در قابلمه مسی ای که تره داره توش میجوشه باز میکنم. اوکی. پخته. خاموشش میکنم و برمیگردم تو هال.

دوباره گوشیمو باز میکنم. میرم تو طاقچه. کتاب های نشون شده مو نگاه میکنم. دنبال یه کتاب هیجان انگیزم . چیزی پیدا نمیکنم. فکر میکنم شاید چون دلم میخواد یه کتاب جدید بخونم اینا به نظرم جذاب نمیان.

میرم تو قسمت طاقچه بی نهایت. کتاب ها رو نگاه میکنم. اینها هم چنگی به دل نمیزنه.

جلوی آینه چشمم به خودم میفته. موهام احتیاج دارن باز بشن و دوباره ببندمشون. عین خورشید دورم پخش شده و به هوا رفتن. اما بهشون دست نمیزنم.

حالا باید سفره سحری رو بذارم....

نزدیک ترین امید من، الان برنامه ماه منه و صحبت آقای کاشانی...

سفره میچینم.......

 

 

 

 

 

پی نوشت:

بهم بگو دلتنگی، بدون اینکه بگی....

 

 

پی نوشت 2 :

متنم موفق بود تو بیان دلتنگی، بدون گفتنش؟

 

پی نوشت 3:

یه چالش :)) 

بیاید حسی رو تو متن بگید، بدون اینکه بگید. تیتر رو هم همچین چیزی بنویسید. اما تو تیتر اشاره نکنید به این که چه حسی رو میخواید توصیف کنید. آخر متن بهمون بگید این چه حسی بود، بدون اینکه کلمه ای از اسم اون حس تو اصل متن گفته باشید

 

دعوت میکنم از 

مهناز، فاطمه، سین، پرتو، حسنا، نورا

 

لینک نوشته های بچه ها :

انتشارات دل: من وقتی میگم هم نمیتونم بگم چه برسه به وقتی که نمیگم

اعتکاف دل: یک شب

حریم دل: بهم بگو بدون اینکه بگی...

۱۲ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰
پاییز

تو نزدیکی... همین خوبه :)

یا قریب

( ای نزدیک....)

 

داشتم به این فکر میکردم که من خیلی وقتها، در نظر میگیرم که تلاشم چقدر بوده و به چی رسیدم. و در نظر میگیرم که بیشتر از این میشد، یا نمیشد!

مثلا درسته که سال کنکورم بیشتر از اون اگر میخوندم، بهتر میشدم. اما؟ نمیتونستم!

نباید صرفا بگیم « هی دختر! اگر بیشتر تلاش میکردی بهتر میشدی.» بدون در نظر گرفتنِ وسعت و توان اون موقع خودمون!

من میدونم که سال کنکورم، با برنامه درستی نخوندم! میدونم که یه سری اطلاعاتم در مورد نحوه خوندن، اشتباه بود. اما اونموقع اینا رو نمیدونستم!

بذارید براتون مثال بزنم: من میدونستم باید تستی کار کنم. نکات تستی رو مینوشتم و سعی میکردم یادم بمونه.

اما؟

اما نمیدونستم مهم تر از تستی و نکته ای خوندن، اینه که بفهممشون و چند دور کامل بخونمشون. تا حداقل تست های ساده رو بتونم جواب بدم.

با مشغول کردن خودم به نکات اضافی ( بدون فهمیدن اصل مطلب) خودمو عقب انداختم.

 

 

حالا؟

باید یادم بمونه که برا میان ترم فردا خسته ام. کشش خوندن زیادی برام نمونده. و حتی نمیدونم چطوری این خستگی رو از خودم دور کنم. 

خوندن یه چیز دیگه ( مثلا کتاب غیر درسی)، ذهنمو مشغول و خسته میکنه

نگاه کردن به گوشی حافظه رو الکی پر و چشم رو خسته میکنه

دراز کشیدن بدون فکر کردن به چیزی رو نمیتونم الان انجام بدم. ( چون حداقل 18 صفحه متن عربی مونده تا دور اولم تموم شه. تازه اگر انقدر خفن باشم که با همون دور اول بتونم یه امتحان مطلوب بدم)

 

 

ولی

خیلی خیلی خوشحالم که اینطوری فکر میکنم.

خوشحالم که خودم رو مقصر همهههه تلاش نکردن هام نمیدونم و شرایطم رو در نظر میگیرم. این مهمه .

میدونید منظورم چیه؟ از کسی که پاش شکسته، نمیشه همون لحظه انتظار دویدن داشت و گفت هی! اگه میدویدی شاید تو مسابقه دو و میدانی اول میشدی.

 

 

ترم پیش مقاله ندادم.

برام تبعات ناخوشایندی داشت. اما میدونم که نمیتونستم! من خیلی مشغول بودم.

 

 

این موجب نمیشه که به خودم اجازه بدم بشینم و کاری نکنم و بگم اوکی! خسته ای.

بلکه این فقط یه دید کلی عه. که ضعف های برنامه ریزی های قبلیمو بدونم. با خودم مهربون باشم و سعی کنم برنامه ریزی های بعدیم، این ضعف ها رو نداشته باشه.

 

همونطور که نگاه میکنم چه جاهایی کم آوردم، چه جاهایی خسته شدم، باید نگاه کنم که « دختر! امتحان روش تحقیق رو یادته؟»

و بذارید برا شما هم یادآوریش کنم.

کتابی پر از کلمات قلنبه سلنبه که ابدا نمیفهمیدم چی میگه، چه برسه که حفظش کنم ( بله من از اونها هستم که حتما باید بفهمم مطلب رو، تا بعد بتونم به خاطر بسپارم و جملات رو حفظ کنم)

پر از ایراد های نگارشی و ادبیاتی بود.

چی کار کردم؟

کل قسمتایی که تو امتحان بود رو ، شاید 7 بار خوندم.

خلاصه کردم...ساده کردم.... و بعد حفظِ حفظ بودم. تو بگو چشم بسته برات متن هاشو بگم! 

 

 

من عالی نیستم.

حتی یه جاهایی خوب هم نیستم.

اما تلاش برای خوب بودن و عالی شدن رو خیلی دوست دارم :)

 

 

( 27 فروردین 1400. پاییز)

 

 

پی نوشت:

تو دنیایی که آدم ها گاهی مجبورن از هم فاصله بگیرن، خدا دائم نزدیکه.

ممنونم خدای قریب....

سبحان الله از اینکه یه لحظه فراموشمون کرده باشی...

 

پی نوشت 2:

ان شاءالله که میتونم :)

با تکنیک یه ربع درس خوندن 5 دقیقه استراحت پیش برم ببینم چه میشه :)

 

 

۶ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
پاییز

گل صورتی و فیروزه ایِ مهمانی...

یا طبیب

 

 

عزیزای من! شما خیلی قشنگید... منو کمک میکنید که غذاهامو راحت تر بپزم، برای خوردنشون غذا رو میریزم توی بشقاب های گل صورتی ( اگه بخوام خیلی قشنگ شه میذارمش توی بشقاب های فیروزه ای مجلسی) و از دیدنشون لذت میبرم.

قاشق چنگال های خوبم، ممنون که ساده اید و بلند و تو دستم راحتید!

لیوان های طرح گندمی قشنگ. ممنونم که چایی توی شما انقدر میچسبه.

منو ببخشید که انقدر دیر میام سراغ شستنتون :)

شما شایسته اینید که بعد از استفاده شدن، تمیز و براق بشید و بنشینید به استراحت کردن. ببخشید که با لکه چربی منتظرتون میذارم تا حوصله ظرف شستنم بیاد ....

 

:)

 

 

 

پی نوشت:

صندوق بیان چرا دوباره به مشکل خورده :(

عکسش رو نذاشت آپلود کنم.

 

۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
پاییز

بعد مدتها نبودن....

یا من الیه یتوکل المتوکلون

 

 

سلااام :)

بعد از مدت ها برگشتم :) آخرین مطلبم 13 اسفند بود :/

از همین تریبون، عید و بهتون پساپس تبریک میگم... هنوز فروردین تموم نشده. لطفا بپذیرید :))

 

 

چرا نبودم؟

چون حس میکردم فعالیت هام مفید نیست. حرف های دغدغه مندانه نمینویسم. حرف هام فایده ای روی هیچکس نمیگذاره.

و خب آدم وقتی حس مفید بودن نکنه، فعالیتش کم میشه.

اینجا صرفا یه مکان مهربون و صمیمیه. بدون کاربرد مفیدی که بگیم هی فلانی.بیا یه وب خوب بهت معرفی کنم! :))

 

 

امروز یکی از بچه های کلاسمون منو تو یه گروهی ادد کرد. تو گروهه باهم درمورد درسا حرف میزدن. توضیح میدادن. تمرینا رو حل میکردن.

بعد دیدم عه. یکی از دوستای صمیمی من هم تو این گروهه!

بعد گفتم خب شاید تازه تشکیل شده. همینطور رفتم بالا . متوجه شدم اولین پیامش حدودای اواسط اسفند بوده.

و خب میدونم یه عالمه راه دارم برای اینکه بگم شاید دوستم مقصر نبوده، اما یه دلخوری ریزی موند تو دلم. که خب چرا به ما نگفت؟ شاید ما هم میخواستیم تو گروهه باشیم!

بعد گفتم شاید اون موقعی که بهمون گفته بود فلان ساعت آن شید، و همگی داشتن تو سامانه درسیمون همین درسا رو میخوندن باهم، میخواست ما رو هم تو جمعشون قرار بده. که ما هم هیچ هفته ای نشد بریم. یه بار حالم بد بود. یه بار کارای خونه مانع شد و...

خب شاید حق داره.....

 

 

امروز « شبهای روشن» از فئودور داستایوفسکی رو خوندم. فک کنم اولین کتابی بود که از ادبیات روس میخوندم. حقیقتش خوشم هم نیومد ( البته با احترامی که برای علاقه مندان به این کتاب قائلم :) )

تو سلیقه من نبود. یه مقدار هم ترجمه ضعیف بود البته.

یه قسمت از کتاب که دوست داشتم: « ( گاهی آرزو میکنی یک نفر باشد) به چیزی که میگفتم و گفتم گوش بدهد، اگر خوشش آمد به من لبخند بزند.»

 

فیلمش به فارسی هم ساخته شده.

که خب چون از روی این داستانه و خود داستان برای من بنفسه جذاب نبوده، احتمالا نخواهم دید.

 

 

+اما دلم برای اینجا نوشتن تنگ شده بود......

 

 

لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

(22 فروردین 1400. پاییز.ن)

۸ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
پاییز

بولت ژورنال بگیرم یا نه؟ :دی

یا من فی عفوه یطمع الخاطئون

 

 

یه گروه داریم با نوه های دختری خانواده پدری...

عمه امروز چالش گذاشته بود خوشحالی های زندگی تون رو فیلم بگیرید بذارید.

دو نفر تا جایی که من دیدم گذاشته بودن. هر دو هم از بچه هاشون. البته یکیشون اول گل و گیاه های خونه اش رو هم گفت.

 

داشتم فکر میکردم اگر میخواستم بذارم چی میذاشتم؟ احتمالا فیلم کتاب هام، گلدون پتوسم، امامزاده نزدیک خونه مون، خانواده ام، سلامتیم.

اما خب طبق کاری که همیشه میکنم، هیچ فیلمی نفرستادم. یادم نمیاد تو چالش هاشون شرکت کرده باشم کلا.

 

اگر میخواستید فیلم خوشحالی هاتون رو بذارید، چه چیزهایی اطرافتون رو گلاژ میکردید؟

 

 

 

2:

بیاید یه ایده بدید بچه ها. دلم میخواست امسال بولت ژورنال درست کنم. دو ساله که تو دفترچه کوچیکی تقویم و یه سری کارها که میخوام تو طول سال انجام بدم و مینویسم. حالا برای امسال چند راه دارم!

اول: یه دفتر نقطه ای بگیرم و یک سال بولت ژورنال و امتحان کنم.

دوم: همین دفترچه رو ادامه بدم و کلا بی خیال بولت ژورنال بشم چون ممکنه وسطای سال دیگه حال منظم ادامه دادنش رو نداشته باشم. تازه اگر تو دفترچه باشه، یه نظم خاصی از هر سه سال 98، 99 و 1400 در کنار هم خواهم داشت و پراکنده نمیشن.

سوم: جفتش رو داشته باشم. دفترچه مختصر باشه. همون تقویم و برنامه سالانه. بولت ژورنال برا برنامه ریزی های ماهی و فصلی. دفترچه سه سال و کنار هم نگه میداره و بولت ژورنال نظم ماهانه و فصلی میده. اما باز ممکنه موجب پراکندگی ذهنی بشه دوتا دفتر داشتن. ها؟

 

 

 

3: اولین باره که یه کتاب هندی شروع کردم! یعنی نویسنده اش هندیه. کتاب « شاهد نابینا» که یه کتاب جناییه. به ثمن بخس :)) تو طاقچه هست. اما چون من اشتراک طاقچه بی نهایت داشتم دیگه نخریدمش. تو بی نهایت بود.

تا اینجاش که کتاب قوی ای نبوده. اما دارم میخونم تا ببینم آخرش چی میشه.

 

4: ماه بر فراز مانیفست هم حس میکنم خیییلی داره طول میکشه. از 26 بهمن دستمه! ذره ذره میخونم. نمیدونم چرا تند تند تر پیش نمیره :))

 

5: کتابایی که سفارش داده بودم رسید. هدیه ام هم رسید. ذوق خوندنشون رو دارم.

 

لحظاتتون پر از یادخدا. علی علی

 

( تقویم میگه الان 13 اسفنده. اما من تا اذان صبح نشه امروز رو 12 اسفند میدونم :)) )

 

پی نوشت: میخواستم یه متن مختصر و کوتاه بنویسما.

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز

10 اسفند99

یا من به یفتخر المحبون

ای که دوست داران به او افتخار کنند

 

سلام :)

 

اول:

آقا من یه دوستی دارم پیج وسایل ارگانیک و اینا داره. لیست قیمت گذاشته بود و اینها. برای روز پدر هم تخفیف گذاشت و ارسال رایگان.

من ازش چندتا چیز سفارش دادم. فردای اون روز. گفتم ممکنه همون تخفیف و بدی به منم؟ :)) وی هم قبول کرد.

هرچی قیمت پرسیدم هم گفت قابلتو نداره حالا...

و؟

امروز که فرستاد پول پیک رو پرداخت درب منزل زده بود :/ اصا رایگان نبود. و با توجه به لیست قیمتش من حساب کرده بودم. بعد که رسید خواستم شماره کارت بده، با فاکتور داد. گفت که گرون تر شده وسایل...

حدود 20 تومن بیشتر از قبل بود.

حالا این ها شاید واقعا پولی نباشه. اما خب شما که کسب و کار دارید به نظرم لیست قیمت ها رو با تغییر قیمت اجناستون بروز کنید :) این از پیشنهاد من :)

 

دوم:

امروز کتاب « عروس قریش» رو تموم کردم. داستان زندگی حضرت آمنه سلام الله علیها هست. مادر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم.

دختر در طول این روزهایی که میخوندمش همش دلم میخواست بذارمش کنار و دیرتر بخونمش. بس که جذاب بود. دوست نداشتم تموم شه. دوست داشتم همینجور ادامه داشته باشه.

بسیار جذاب و دلنشین. بسیار دوست داشتنی.

یه نکته جذاب:

میدونستید پیامبر ارم صلی الله علیه و آله و سلم عطری میداد بدنشون که کسی یک بار گونه شون رو نوازش میکرد تا چند روز دستش عطر پیامبر رو میداد؟

آخ...

 

 

سوم:

پیج نوآدمی رو میشناسید تو اینستاگرام؟ یه مسابقه گذاشته بود. شرکت کرده بودم. جایزه اش قرار بود به 5 نفر ،به انتخاب خود برنده ها 5 تا از کتابای صهبا رو بدن.

و باورتون میشه تنها شرکت کننده من بودم؟ آخه مسابقه ازین تگ کردنی ها و اینه نبود. باید دو قسمت مرتبط از یه کتاب و سخنان حضرت آقا رو مینوشتیم.

برای جایزه بهشون گفتم نمیشه حالا « خون دلی که لعل شد» که از انتشارات انقلاب اسلامیه رو برام بفرستید؟ :ـ)

انتظار داشتم بگن نه... اما گقتن قرارمون رو صهبا بود اما چون این کتاب رو دوست دارید باشه.

آقا من خوووشحالم ها :)) ینی اون موقع که قبول کردن داشتم برا همسرم تعریف میکردم از شدت خوشحالی صدام تغییر کرده بود :)) خودم انتظار این حجم هیجان زده شدن رو نداشتم :)) جایزه خیلی لذت بخه آخه. قبول کنید :))

 

 

چهارم:

تو یه پیجی اینستا، آقاهه خرید دسته جمعی کتاب میگذاره. یه سری کتابا که دوست داره خودش یا معرفی شون میکنه و اینا. بعد تخفیف هاش گاهی از 20 درصد نمایشگاه هم بیشتره :)) یه سری کتابم به اونجا سفارش دادم. خوشحال و شاد و خندانم و فلان :))

کتاب های « نا» ، « من بر میگردم» ، « حیدر»

ان اءالله خوندمشون براتون میام تعریف میکنم که چطوری بودن :))

 

پنجم:

الهی که این ترم از همین اوایلش بشینم پای کارهایی که باید آخر ترم تحویل بدم ! نذارم آخر ترم کمرم نصف شه با اون حجم کار و استرس!

 

 

ششم:

برای روز پدر، چیز کیک درست کردم. خوشمزه شد. الحمدلله

 

هفتم:

از دیشب لبو گذاشتم بپزه. یه عالمه موندو نپخت. خاموش کردم امروز دوباره روشن کردم. حالام که تلخ و بد مزه شد. چرا :ـ(

 

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
پاییز