زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

توضیح ردیاب مطالعه + راهکار تا 5 بشمر و بدو کار کن :)))

یا من عَطائُهُ شریف

 

 

 

 

سلااااام

 

این عکس اون ردیاب مطالعه که گفته بودم ان شاءالله میذارم....

نمیدونم چرا انقدر کیفیت رنگ ها رو بد نشون میده. یه سری رنگ ها اصلا معلوم نیستن. ولی خب میتونم رو همین توضیح بدم براتون.

 

+تو صفحه سمت چپ، لیست 10 تا کتاب رو نوشتم که باید بخونم

کنارش یه راهنمای رنگی داریم. هر موضوع رو با یه رنگ مشخص کردم. مثلا رنگ زرد برای رمان های لئو تولستوی هست ( که گفتم این مدت مشغول خوندنشم)

یا رنگ نارنجی برای کتاب هایی با موضوع روانشناسی یا رشد فردی.

بعد کنار هر کدوم از اسم کتابایی که نوشته بودم، با رنگشون، موضوعشون رو مشخص کردم. من از 10 تا کتاب انتخابیم، 5 تاش برا لئو تولستویه. پس 5 تاش کنارش با رنگ زرد علامت گذاشتم...

 

 

+صفحه سمت راست:

یه ستون عمودی کشیدم و تاریخ هر روز از اون یک ماه چالشم رو روش مشخص کردم. ( چالش من از 22 اردیبهشت شروع شده و تا 20 خرداد ادامه داره )

و خط افقی، تعداد صفحات رو مشخص میکنه. پایین هر خط رو 10 تا 10 تا جدا کردم.

 

 

هر روز، هرچقدر کتاب بخونم، ستون رو تا همون قسمت، رنگ میکنم. با چه رنگی؟ با همون راهنمای رنگی که تو صفحه سمت چپ نوشته بودم...

 

من این کار رو از پیج « نردیشمی» یاد گرفتم. اگر واضح توضیح ندادم، تو پیجش آموزش ردیاب مطالعه رو ببینید. چون فیلمه بهتر توضیح داده شده.

 

 

+گفته بودم خیلی انگیزه ام رو نسبت به کار و درس و .... از دست دادم. اینو به یکی از دوستامم گفته بودم. امروز گشته بود برام پست هایی پیدا کرده بود که میگفت چی کار کنیم تا تنبلی نکنیم یا راهکار هایی داده بود برای اینکه بلند شیم کارامون و انجام بدیم.

یکیش این بود که اگر کاری رو خیلی داری پشت گوش میندازی، تا 5 بشمر و بدون اینکه بهش فکر کنی برو انجامش بده.

بعد من این پست و دیدم.

تا 5 شمردم و نشستم پای پیاده کردن صوت جلسه قبل زبان که غایب بودم .

میخواستم یک ساعت اول و تطبیق بدم و خیلی به خودم سخت نگیرم. ولی دیگه دلم نیومد نصفه بذارمش بعد بره تو لیست کارهای نیمه انجام شده. دیگه به زوووور خودم نگه داشتم و دو سااااعت رو تطبیق دادم.

و فکر میکنید چی؟

استاد یه دو ساعتی دیگه هم جلسه جبرانی گذاشته بود. وای...واااای. قشنگ ستمه.

دیگه اونو بی خیال شدم.

این جبرانی ها مجازی برگزار شدن. بعد استاده تو کلاس حضوری میرسه نصف صفحه درس بده.  بس که بچه ها سوال میپرسن. تو مجازی قشنگ حدود دو صفحه هر جلسه درس میده. ( دو صفحه زبان پر از اصطلاحات تخصصی و توضیحات فلسفی! )

و خسدمه

و  انصافا حوصله کلاس فردا رو ندارم ( خدا رو شکر کلا تا 12 عه. پس فردا تا حدود 4 کلاس دارم. تازه اگه استادش تا 4 و نیم نگهمون نداره.)

تازه دیر رفتم سایت رزرو غذا، و برای فردا غذا هم نتونستم رزرو کنم. پس، فردا غذا هم ندارم و خودم باید ببرم.

ولی با همه اینا ، کنچانا... ما دووم میاریم ....

 

 

+کتاب « کلاف سردرگم» برام شده مثل جایزه. اون 34 صفحه مقرری رو میخونم بدو بدو میرم سراغ کلاف. بسکه قلم ال ام مونتگمری قشنگه.)

 

 

علی علی

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز

چالش جدید من

یانورا لیس کمثله نور

 

سلام :)

 

یه چالشی هست تو فضای مجازی که احتمالا خیلی هاتون دیده باشیدش. به این ترتیبه که قرار میذارن روزی 34 ص کتاب بخونن.

در ماه میشه حدود 1020 صفحه

من هیچوقت این کارو شروعش نکردم. چون حس میکردم مدت طولانی ای نمیتونم ادامه بدمش.

چند وقت پیش ( 16 اردیبهشت بود فکر میکنم) یکی از کسایی که تو اینستا دنبالش میکردم، گفت بیاید برای یک ماه اینو امتحان کنید.

یه شیوه یکم ملموس تر هم گفت که قابل ارزیابی بود و برای منی که همش دوست دارم آمار کارهام رو در بیارم وسوسه کننده...

گفت اسم 10 تا کتابی که تو برنامه دارید بخونید بنویسید. تعداد صفحاتشون هم جلو اسمشون یادداشت کنید.

هر روز 34 ص کتاب بخونید و روی برگه ای دم دستتون، علامت بزنید که خوندید ( من تو بولت ژورنالم، ردیاب مطالعه درست کردم . دیگه رو برگه جداگانه ننوشتم)

و از همین امروز ( 16 اردیبهشت ) شروع کنید تا 16 خرداد. نگید از اول ماه شروع میکنم.

 

من همون روز شروع کردم. تا دو سه روز خوندم. ولی هنوز اسم 10 تا کتاب و ننوشته بودم و ردیاب درست نکرده بودم و یه حالت بی نظمی داشت.

رهاش کردم.

چند روز بعد فرصت کردم ردیاب تو بولت ژورنالم بکشم و اسم کتاب ها رو بنویسم و این طرح و از اول شروع کنم.

 

برای من تو این ماه، حجم زیادی از کتابایی که انتخاب کردم برای روزی 34 صفحه، کتابهای لئو تولستوی هستش. چون 10 خرداد در مورد زندگی و آثارش ارائه دارم تو دانشگاه و میخوام تا جایی که میتونم تا 10 خرداد کتاباشو خونده باشم ( حداقل بخشی از اونها رو.)

 

تا الان آناکارنینا رو تموم کردم. و امروز کتاب « اعتراف» اش رو شروع کردم.

 

چند روز از شروع دوباره ام گذشته بود که رفتیم نمایشگاه:))

امسال تصمیم داشتم هرکتابی شوق خوندنش و دارم بخرم. پس کتابایی که خریدم چشمک میزدن که بیا ما رو بخوووون.

از اون طرف به خاطر این چالشه، لیست کتابایی که تصمیم داشتم تو این ماه سراغشون برم و نوشته بودم و نمیتونستم کتاب جدیدی بهشون اضافه کنم.

پس

یه ایده جدید دادم. هر روز 34 ص ام رو از همون لیست قبلیم میخونم. و اگر بعد از خوندن 34 ص ، باز هم دلم خواست کتاب های نمایشگاه و بخونم، میتونم هرچقدر میخوام بخونم :))) ولی مقرری 34 ص از اون لیست رو نباید حذف کنم.

 

+تو نمایشگتاه چند تا کتاب با صفحات کم گرفتم. یکی شعر کودک بود که همون روز خوندم تموم شد. یکی کتاب مصور بود که پس فرداش خوندم فکر کنم.

و حالا در حال خوندن کتاب های بلند ترم.

الان دارم یه کتاب از ال ام مونتگمری میخونم به نام « کلاف سردرگم» و همش به این فکر میکنم که چقدر قلم این خانم و دوست دارم من :)

بعد از مدت هااااااا دارم انقدر کتاب میخونم. واقعا آخرین بار هایی که انقدر «منظم» و «هر روز» کتاب میخوندم رو یادم نمیومد.

 

+در عوض...

انگیزه درس خوندن اصلا ندارم و دارم فکر میکنم کاش نمیومدم ارشد.

خیلی زیاد خستم.

این ترم رسما درس نمیخونم اصلا.... کاش حسم برگرده :( هق :(

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

کتاب یا فیلمی که حالت و خوب میکنه چیه؟

یا نورا فوق کل نور

 

 

چند وقت پیش، با خواهرم داشتیم درمورد این صحبت میکردیم که بعضی فیلم و کتاب ها برامون مثل « تراپی» عمل میکنن.

گفتم :« آره. چند وقتی بود که حالم خوش نبود.و دیدن دوباره هری پاتر رو شروع کردم. برای من هم کتابش و هم فیلمش تراپیه.»

گفت:« چه جالب. من هم حالم خوب نبود. و جودی آبوت رو شروع کردم. »

یاد حس خوب جودی رو با زبان اصلی دیدن افتادم و فکر میکنم فرداش من هم دوباره جودی دیدن رو شروع کردم :))

هری رو هم تا قسمت 4 دیدم. 4 ناقص موند. دیگه رفتم سراغ جودی :)))

هرچند این قسمتش ( جام آتش) بهم حس خوبی میده. ( البته بیشتر تو کتابش جام آتش رو دوست دارم.) اما خب. حس جودی دیدنم بیشتر بود.

 

 

دیگه؟

آها کتاب های سوفی کینزلا هم برام تراپی محسوب میشن. حالم و خیلی خوب میکنن.

هرچند هیچکدوم رو دوباره نخوندم.که دیگه باید شروع کنم اونا که بیشتر دوست دارم و برای بار دوم بخونم :))

 

 

من اکثرا کتاب های فانتزی رو نمیخرم. توی طاقچه یا فیدیبو میخونم یا از کتابخونه میگیرم.

امسال تصمیم دارم یه کتاب فانتزی هم از نمایشگاه بخرم. بیاید چند تا کتاب فانتزی خفن که ارزش اینو دارن که نسخه چاپیشون خریده بشه و تو کتابخونه شخصیم ببینمش معرفی کنید :))

 

نمیتونم خوشحالی مو از اینکه این هفته کلاسامون تعطیل شد و نرفتیم بیان کنم :/ این بده :))

 

 

 

+کتاب هایی که تا الان دیدمشون و جالب اومدن برای خرید:

تحصیلات مرگبار از نائومی نوویک ( به خاطر اینکه دو تا کتاب چاپ شده دیگه اش تو ایران، یعنی نقره ریس و ریشه کن رو خیلی دوست دارم)

هزارتوی پن نویسنده: گی یر مو دل تورو + کورنلیا فونکه ( به خاطر تعریف هایی که میگن خیلی قشنگه. ولی نمیدونم به سلیقه من میاد یا نه)

۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز

کتابی که میخونم: ملت عشق ( تجربه حین خوانش)

یا نور بعد کل شیء

 

کتابی که در حال حاضر میخونم : ملت عشق.

.

نمیدونم چرا قبل از شروع کردنش نسبت بهش موضع منفی داشتم. شاید چون یک بار شروع کردم و خوشم نیومد و نتونستم ادامه بدم.

هنوزم باهاش خیلی کنار نیومدم(حدود 110 ص خوندم)

ولی خب چیزهایی داره که بهم یاد بده.

.

از فصل هایی ک در مورد اللا و زندگی شخصیشه انقدر خوشم نمیاد که میخواستم رهاشون کنم و بدون خوندنش برم فصل هایی ک درمورد شمسه. ولی گفتم شاید تو روند داستان دخیل بشه بعدا و به اکراه میخونمشون.

.

اما از شمس فعلا خوشم میاد.یعنی از دیدگاه و جملاتش. ولی هنوز باهاش احساس همذات پنداری نکردم و نمیتونم درکش کنم. 

 

 

پ. ن : از این به بعد میخوام وقتی کتابی رو تموم نکردم و تجربه یا حسم رو موقع خوندنش بنویسم با جمله "تجربه حین خوانش" تو عنوان بهتون اطلاع بدم. :)) 

۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
پاییز

چالش های کلامی و جدلی

یا نورا قبل کل نور

 

سلام :))

 

 

اولین پستی که بعد از چند ماه گذاشتم، چند تا از دوستام گفتن امیدواریم نری دوباره تا چند ماه بعد!

حالا من دیگه زیاد موندم همینجا :)) تقریبا هر روز دارم پست میذارم :))

 

 

+امروز داشتم فکر میکردم که من وبلاگ های خیلی کمی رو دنبال میکنم. وبلاگ هایی که عقایدشون رو قبول نداشته باشم یا از سبک زندگی شون حس خوبی نگیرم یا کلا مطالبش رو دوست نداشته باشم رو هم آنفالو میکنم. چون اینجا برای من محیطیه که از خوندن و فکر کردن به نوشته بچه ها لذت میبرم و دوست دارم برام محیط قشنگی باشه.

 

چند وقتیه حس میکنم نیازی نیس هرکسی با پرخاشگری عقایدش رو بیان میکنه دنبال کنم.

چه برای آشنا شدن با عقاید متفاوت باشه چه هرچیزی! حالا ممکنه عقاید طرف با واسه من موافق باشه ها. کلا به نظرم سبک بیان افکار هم توی تاثیری که رو مخاطب میذاره مهمه.

من حس میکنم اگر پیج ها و صفحاتی که بهم حال خوبی میدن و بهم چیزی اضافه میکنن رو داشته باشم ، خیلی روحیه ام بهتره!

پس با این شعار های « باید همه عقاید و بشنوی» یا « به هرحال آدم باید همه چی رو بدونه» خیلی هم موافق نیستم.

نه به شکل مطلق ها. منظورم اینه که دونستن یه سری مطالب در ازای چی؟ اعصاب داغون و ناامیدی و....

مطمئنم با خوندن این مطالب یه سری افراد منظورم رو اشتباه برداشت میکنن و حس میکنن آدم بسته ای هستم که ب تبادل نظرات مخالفم. خب اینطور نیست. سعی کردم این موضوع رو باز کنم که حس میکنم « اعصاب و امید من» مهم تر از دنبال کردن جنگ های رسانه ای و ... ای هست که میاد و میره. 

هرچند ازشون بی اطلاع نیستم و در موردشون فکر میکنم و نظر خودمو دارم در موردشون. ولی خب. کمتر سعی میکنم نظرمو اعلام کنم... کمتر سعی میکنم در معرض دعوا و پرخاش ها واقع بشم. در معرض بی منطقی ها هم...

اما خب قطعا نمیشه کامل کنار موند از همه چیز. به هرحال در جامعه انسانی زندگی میکنیم و اینجوری نیست که انسان ها همه منطقی فکر کنن و...

و خب من حس میکنم بحث منطقی اونقدر آدم رو خسته نمیکنه که جدل . اینکه هر دو طرف بحث صرفا بخوان حرف خودشونو ثابت کنن و به استدلال طرف مقابل به شکل حرفی که باید نقضش کنن نگاه کنن اعصاب آدمو خرد میکنه.

 

 

+حالا شاید کلِ قضیه انقدرم عقلی و درست حسابی نباشه

ینی خب این دلایل وجود داره

ولی از طرفی هم من دیگه حوصله بحث و دعوا ندارم :))

 

 

+چقدر وبلاگ های فعال کم شدن :(

وبلاگ های تعامل محوری که مطلب میذارن و هنوز فعالن و باهم حرف میزنن بهم معرفی کنید :))

 

 

+اما اینکه ماه مبارک کلا آدم یک وعده غذای کامل میپزه ( نهایت دو وعده. که یکیش آش و سوپ و ... است) خیلی خوش میگذره :))

 

 

+دوشنبه دانشگاه دارم.

درمورد باز شدن دانشگاه ها باهاتون صحبت نکردم.

محیط دانشگاه ما واقعا خوشگله :) ولی خیلی زیاد خسته میشم. که البته کاملا طبیعیه. تو ماه مبارک خواب من بهم میریزه. روزه هم که هستیم. راه هم طولانیه و حدود 1 ساعت و بیست یا سی دقیقه طول میکشه ( دوتا بی آر تی باید سوار شم و یه مترو) 

فعالیت جسمی هم خیلی وقت بود که نداشتم درست و حسابی.

نتیجه قابل پیش بینیه دیگه :))

 

 

شبتون پر از یاد خدا

علی علی

 

+من رو هم تو این شب ها و روزها دعا کنید. ممنون

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

برنامه متفاوت مطالعه ها

یا نور کل نور

 

امسال تو برنامه ریزی سالانه ام، تعداد کتاب مشخص نکردم. میخواستم اینبار صفحات مشخص کنم. البته که تعداد رو هم تو جمع بندی پایانی ام مینویسم ان شاءالله. ولی حس میکنم معیار تعداد صفحات شاید یکم بیشتر مهم باشه. نه که لزوما کتاب هایی که صفحاتشون بیشتره باکیفیت تر باشن. ولی این شیوه به هرحال از شیوه چند سال اخیرم متفاوته و میتونم امتحانش کنم.

 

تو زمینه کتاب خوانی تصمیم دارم یه کار دیگه هم بکنم.

چند حیطه مطالعه مشخص کنم و تا پایان سال از هرکدوم اون تعدادی که با توجه به روحیه و توان خودم فکر میکنم میتونم بخونم، برنامه بچینم که در طول سال در حیطه های مختلف مطالعه کرده باشم.

مثلا من دقت کردم که درمورد علوم طبیعی( زیست و...) یا ریاضی، بعد از مدرسه دیگه هیچ مطالعه ای نکردم. و خب ریاضی اونموقع از دروس مورد علاقه من بود. و حس میکنم توی باز شدن ذهن موثره. یا زیست رو دوست دارم. ولی هیچی دیگه درموردش نخوندم. خوبه اگر از هرکدوم حداقل یدونه کتاب بذارم تو برنامه

 

و عالیه اگر تو کل امسال، مطالعات تخصصی فلسفی مو ببرم بالاتر. به نظرم خیلی درست نیست که من ارشد فلسفه بخونم ولی مطالعات در اون زمینه نداشته باشم. انگار سواد آدم صرفا با کلاس های آکادمیک بالا نمیره. و باید این شیوه کمکی رو در کنارش داشته باشم.

 

 

دیگه؟

آها. دوست دارم در مورد سبک زندگی ائمه بیشتر مطالعه کنم.

 

آها آها...یه چیز دیگه!

دوست دارم یکم رو خودم کار کنم امسال صرفا کتاب نخونم. به حیطه مطالعه مقاله به خاطر علاقه و کنجکاوی هم ورود کنم! من تا الان مقاله ها رو برای تحقیق ها و مقاله های خودم ، تیکه ای مطالعه میکردم ( یعنی قسمت های مربوط به پژوهش های خودمو میخوندم) حالا اگر تو کل امسال بتونم فقط دو تا دونه مقاله رو به خاطر علاقه بخونم هم راضی ام واقعا

البته دوباره تاکید میکنم رو این موضوع که من باتوجه به توان و علاقه خودم دارم برنامه میچینم. منی که تا حالا مقاله دیگران و به خاطر کنجکاوی به طور کامل نخوندم، اگر یهو بگم امسال 10 تا میخونم خب معلومه بهش نمیرسم! :))

 

+البته همین برنامه ها که گفتم رو هم مطمئن نیستم که بهش برسم :)) ولی خب ایده های قشنگی ان :))

 

+ البته که لذت خوندن کتاب هایی که بهشون علاقه دارم رو از خودم نخواهم گرفت و همچنان کنار برنامه هام، داستان نوجوان و رمان های مورد علاقه ام رو هم خواهم خوند ان شاءالله.

 

 

+فعلا که تا اینجای سال یدونه کتاب نوجوان تموم کردم. امسال اصلا سرم خیلی شلوغ بود. پس « کنچانا» گویان میریم سراغ ادامه کارها تو اردیبهشت. :))

 

 

+شما هم بیاید یه چند تا کار جدید درمورد مطالعه هاتون بکنید. یا اگر انجام دادین ( یابرنامه ریزی اش رو کردین) بگید چه کارهایی امسال میخواید بکنید؟

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز

میشود اینها رو در باب انصاف بخوانی؟

یا مدبر النور

 

سلام :))

 

+این مدت، یه کار تایپی قبول کرده بودم از یه بنده خدایی که دوستیم باهم.

بعد این فرد، از افراد بسیااااار پی گیره تو کارهاش. 

قشنگ نقطه مقابل من! من تو کارهایی که دارم خیلی سخت پیگیری میکنم و اکثرا از تماس متنفرم و از پیام پی در پی دادن هم خوشم نمیاد.

بعد این هر روووز به من پیام میداد و روند کار رو میپرسید که به کجا رسیدی؟ ببین اونجاشو ویرایش کن. فلان مطلب و که الان برات فرستادم برای فلان فصله. و...

خلاصه. من هم پشیمون شده بودم اصلا از کاری که قبول کردم. هیچی سری آخر همه ویرایش هایی که گفت و تایپ هایی که اضافه کرده بود رو انجام دادم. بعد گفت همش باید بره تو فرم خام. منم همشو بردم اونجا ( که دو ساعت ویرایشش طول کشید قشنگ) بعد فرداش عذرخواهی کرد و گفت که استاد راهنماش پیام داده لازم نیست...

از این حرصم میگیره که ویژگی های این فرد، فی نفسه واقعا بد نیستن. پی گیر بودن تو کارهامون واقعا موجب پیش رفتنش میشه.

دقیق بودن و کارها رو زود انجام دادن هم عالیه.

فقط ما ویژگی هامون خیلی باهم متفاوته. اینه که همش باهم به مشکل میخوریم.

بعد از اون طرف واقعا بعید میدونم بهش بگم اون دو ساعت ویرایشی که انجام دادم هم باید پولش رو بدی( خب اونی که اشتباه کرد من نبودم! خودش دقیق متوجه نشده بوده. یا حالا اشتباه از استادش بوده. به هر حال! )

 

+خلاصه. بعد این مسائل و کنش های فکری و روانی، بعد اون کار ویرایش برگشتم گفتم من اصل فایل ها رو برات فرستادم. و تا یکشنبه به دلایل شخصی قادر نیستم کاری انجام بدم.

 

و خب! اینجاست که کاری که کرد به نظرم خیلی غیر حرفه ای بود.

اولا که هی میپرسید چی شده؟ سر بسته توضیح دادم. و باز از من کار و ویرایش میخواست و هی فایل میفرستاد و فایل میخواست و میگفت به کمکت احتیاج دارم!

من هم عذاب وجدان میگرفتم که وای چرا کمکش نمیکنم ( در حالی که هم واقعا مشکل داشتم و هم اعصابم نمیکشید)

خب عزیز من! بیا عزتت رو حفظ کن. من رو مجبور نکن پیام هات رو سین نکنم. خودت پیام نده! وقتی میگم تا یکشنبه نمیخوام کار کنم ( و تازه تو هم یکی دیگه رو پیدا کردی که کمکت کنه. کارت هم عقب نیست) اصرار نکن دیگه!

داشتم فکر میکردم آیا من وسط راه رهاش کردم؟

اما بعد حس کردم نه واقعا! من رهاش نکردم فقط خواستم چند روز استراحت بدم. به هرحال کار ما شخصیه و اداری نیست. من موظف نیستم همیشه از تو کار قبول کنم. تا جایی که به عهده ام بود رو انجام دادم و فرستادم. و خواستم دیگه قبول نکنم! تو میتونی کس دیگه ای رو پیدا کنی واقعا!

خصوصا که حس میکنم همش حس میکنه من دارم گرون میگم. خب میتونی بگردی جای دیگه، ارزون تر، راحت تر پیدا کنی!

 

 

+میخواستم یه بار علمی درباره انصاف هم داشته باشه ولی نداشت! :)))

کنچانا کنچانا... شما خودتون فکر کنید درمورد رفتار منصفانه نوشتم! :))

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پاییز

در مورد « خاتون»

یا محبوب

 

 

سلام :)

 

خاتون هم بالاخره فکر میکنم دو هفته پیش بود که تموم شد. ( دو هفته شد؟ شایدم یک هفته.)

کارگردانش تینا پاکروانه. 23 قسمته. در مورد یه قسمت از حال و هوای جنگ جهانی دوم تو ایرانه.

نقش خاتون رو « نگار جواهریان» بازی میکنه و نقش شیرزاد رو « اشکان خطیبی»

 

بذارید اول از نکات مثبت شروع کنم.

اول: ما این سریال رو توی یک نیمه شب چون خوابمون نمیبرد شروع کردیم. تصمیم مون این بود که نصف قسمت اول رو ببینیم و بعد اگر از خودش دفاع کرد بعدا ادامه اش رو ببینیم. اگرم خوب نبود کلا رهاش کنیم. 

ولی خب انقدر خوشگل و خوش رنگ بود این سریال و انقدر حس خوبی داشت همون قسمت اول، که تا 8 صبح نشستیم پای دیدنش.

خب پس نکته مثبت اول: جذابیت بصری و رنگ قشنگ

 

دوم: برای من به شخصه فیلم هایی که اولش با یک شادی شروع بشه و مخصوووصا توی جنگل های شمال کشور قسمتی رو فیلم برداری کرده باشن، احتمال عزیز شدنش زیاده :))

و خب این سریال جفتش رو داشت.

پس: سرسبزه و شروع شادی داره

 

سوم: فیلم داستان داره... از فیلم های بی سر و ته و بدون داستان این روزها واقعا از این لحاظ سره. هرچند این مورد رو توی نقد هایی که بهش دارم بیشتر توضیح میدم. ولی خب. نکته مثبت هم محسوب میشه

 

چهارم: بازیییی هاشون. وای. عالی بازی میکردن. نقش های اصلی و فرعی. قسمت های شاهکار زیاد داشت. چند تا از قسمت هایی که دوست داشتم و پایین مینویسم. سفیدش میکنم که اسپویل نشه. اگر میخواید بخونید هایلایت کنید

قسمت های عاشقانه اول فیلم بین خاتون و شیرزاد -

مرگ امیرعلی :( - مرگ برادر ناتنی شیرزاد- به دنیا اومدن ایران تو اون شرایط- سکانس های پایانی

پنجم: شخصیت متفاوت افراد فیلم به نوبه خودش جذاب بود. این تفاوت آدم ها رو دوست داشتم.

 

 

حالا بریم سراغ نقد هایی که بهش دارم:

 

اول: فیلمنامه ضعیف بود. یه جاهایی حس میکردم بین داستان فیلم گسیختگی وجود داره.

 

دوم: شخصیت پردازی ها ضعیف بود.

 

سوم: پایانش رو اصلا و ابدا دوست نداشتم. اعصابم رو کاملا خورد کرد. حداقل اون افسر انگلیس و کمیسر رو باید میکشتن اینهمه آدم! فقط تیر های بیخود زدن چرا. میتونست پایان شکوهمندانه تر و به یاد موندنی تری داشته باشه

 

چهارم: من هر مطالعه یا داده دیگه ای از اون زمان داره، حاکی از این نیست که وضع خانوم ها اینطور بوده باشه! بله یه قسمت اعیان و مرفهین اینطور بودن. اما این حجم عظیم ؟ واقعا؟

هیچ خانم باحجابی که دیده نمیشد. اگر کسی چادر داشت برای استتار چهره و شناخته نشدنش بود. با اینکه خب چادر اون زمان جزء لباس های معمول خانم ها محسوب میشد. بجز گروه هایی با تفکرات متفاوت یا ثروتمند و سرشناس. ولی خب حتی اگر میخوان اون گروه رو نمایش بدن، نباید چند تا خانم باحجاب به عنوان سیاهی لشکر تو این فیلم این طرف و اون طرف میرفتن؟ همه تیپ و لباس ها یه شکل. همه انگار مهمونی در پیش دارن.

به نظرم جو جنگ جهانی دوم رو هم خیلی مهربون به تصویر کشیده بود! مثلا از بیماری ، ما مرگ بی دردسر و آروم دو نفر رو دیدیم. در حالیکه اون بیماری ها در اون زمان افراد زیااادی رو درگیر کرد و اصلا شهر ها دیگه به این شکل عادی نبودن. انقدر جنازه ها زیاد بود گور های دسته جمعی درست میکردن!

یا قحطی! فقط رضا فخار رو میدیدیم که مثل رابین هود به مردم کمک میکرد. اما آیا حس « گرسنگی» به بیننده القا شده؟ نه واقعا! دو تا صحنه از گرسنگی مردم نشون داد. اونم خیلی خیلی کوتاه!

فقط هرجا میخواست قضیه رو دردناک و وضعیت رو جنگی نشون میده چند نفر رو میکشت :/ باشه ولی اون جنگ خیلی پیامد های دیگه ای هم داشت!

مثلا یه جا خاتون میره مغازه برای لباس گرفتن و فروشنده میگه فقط دست دوم دارم و از جنگ زده ها و امواته و ...

حالا با خاتون و اطرافیان ثروتمندش کاری ندارم که خب اونا لباس داشتن. ولی وقتی کسی میخواد برهه ای از زمان رو روایت کنه، حداقل باید سیاهی لشکر هایی که موقعیت اون زمان رو برامون ترسیم کنن تدارک ببینه! چرا تو فیلم این محسوس نبود؟

بجز جنگ زده های لهستان. که اون ها هم تا ساکن میشدن بهشون رسیدگی میشد :))) تو کمپ میگفتن غذا انقد کمه سوء تغذیه دارن. بله. و اونوقت چه تصویری از کمپ به ما نشون میداد؟ خانم های خوشگل... وسطی بازی کردن ها...دویدن بچه ها دنبال هم :)))

خب طبیعی و مناسب نیست دیگه!

 

 

پنجم: با فانتزی سازی هایی که توسط شیرزاد اتفاق افتاد نمیدونم مخالفتم درسته یا نه. شاید از لحاظ تکنیکی موجب جذابیت فیلم باشه. من یه تماشاگر معمولی ام. نه یک نقاد بزرگ که درس سینما خونده.

ولی خب. من دوستشون نداشتم.

یه اسپویل سفید دیگه:

شما تصور کن دو نفر طلاق بگیرن. خانم بره مجدد ازدواج کنه. اما همسر اولش همششش همچنان دنبال زن اولش باشه و زندگی رو به همه جهنم کنه :/ تازه با اینکه خودشم رفته ازدواج کرده :/

البته که خیلیییی ها همینم دوست داشتن. من یه جاهایی انقدر دوست نداشتم که از شیرزاد متنفر میشدم.

البته خب به نظر من نه شیرزاد با خاتون زوج مناسبی بود نه رضا.

 

ششم: یه قسمتایی کارهاشون خیلی پت و مت طوری میشد. کلافه میکردن آدمو.

 

همین.

به طور کلی جوری نبود که به بقیه توصیه کنم ببینن..

 

 

۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
پاییز

رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود

یا خالق النور

 

 

سلامی بعد از بیشتر از یک ماه!

از 30 دی مطلب نگذاشته بودم تا امروز که 8 اسفنده.

 

 

+ این مدت خیلی فکر کردم در مورد چی مطلب بذارم که هم خیلی روزمرگی نباشه که خستتون نکنه و هم مفید باشه.

تصمیم گرفتم تفکرات و نظرات - فیلم ها و کتاب ها رو براتون بذارم . هرچند این وبلاگ چون شخصیه به هرحال روزمره نویسی هم دارم توش :) اما سعی میکنم کمتر بنویسم.

 

 

+ در مورد سبک زندگی سالم، خیلی تازگی میبینم دوستام و اطرافیان درموردش مطلب مینویسن یا سعی میکنند سبک زندگیشون رو اصلاح کنند.

برای اینکه آدم توی کارها و برنامه هاش تغییر ایجاد کنه به انگیزه احتیاج داره. من انگیزه این کارو ندارم فعلا!

البته خب این قضیه ابعاد مختلفی داره. من مثلا تو بخش تغذیه اش حوصله خیلی سالم سازی رو ندارم. روغن مصرف نکن.... شکر نخور... شیرینی جات کم... ترشی جات ضرر داره.... چایی بی فایده است و...

خب من این کارا رو نمیکنم و دوست ندارم انقدر سخت بگیرم همه چی رو.

نهایت بعضی غذا ها رو با روغن زیتون میپزم و به جای نمک عادی، از نمک دریا استفاده میکنم.

اما خب در مورد بُعد به موقع خوابیدن سبک زندگی سالم، خودم هم علاقه مندم... که زود بخوابم و زود بیدار شم. برام لذت بخشه که طرفای نماز صبح بیدار شم و دیگه نخوابم و کارهامو انجام بدم.

 

 

+توی برنامه ریزی کردن یه نکته ای که به طور کلی وجود داره اینه که آدم باید توان خودش رو در نظر بگیره.

مثلا من روزی یه تنقلات میخورم. اگر برنامه بچینم ازین به بعد هرگز هیچ تنقلاتی نمیخورم خب خیلی سخت و خیلی از این تصمیم های چکشی و بزرگ تر از توانمون، نشدنیه !

باید مثلا برنامه بچینیم از این به بعد یک روز در میون تنقلات میخورم. بعد یه چیز دیگه رو جایگزین تنقلات کنم ....بعد بکنمش هفته ای یه بار. بعد بشه ماهی یه بار و...

حالا این مثاله ها. به طور کلی منظورم اینه هرجا میخوایم روحمون رو رشد بدیم برا اینکه وسط کار نَبُریم و پیوسته ادامه بدیم، باید با توجه به توانمون برنامه بچینیم. وقتی توان مون رو بالا بردیم برنامه رو سخت تر کنیم. باز توان روحی مون قوی تر میشه و ما باز برنامه رو بزرگ تر میکنیم :)

 

 

+امسال داره تموم میشه :) کلی اتفاق جالب و خوشحال کننده برام افتاد امسال . دوست داشتمت 1400 .... مرسی از خدا :)

 

 

+امیدوارم ایندفعه نرم تا یک ماه بعد!

بیاید در مورد برنامه هاتون بگید. برنامه هایی که میخواید ذره ذره بزرگش کنید و چشم انداز نهایی تصمیم که تهش میخواید به چی برسید؟

برا 1401 دوست دارم یه برنامه ریزی اقتصادی بکنم. یه کارهایی که بتونم ازش درآمد کسب کنم...

اما هنوز براش نه برنامه ریزی کوتاه مدت ریختم نه چشم انداز یک ساله دارم براش :))

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز

رابطه دو طرفه نویسنده و خواننده

یا حافظا غیر محفوظ

 

سلاااام :) بعد مدتها و مدتها....

+یه چیزی رو کشف کردم. اینکه فعالیت هر نویسنده وبلاگی، به کامنت های پر ذوق و ارتباطش با دوستای وبلاگیش بستگی دو طرفه داره. یعنی اگر نویسنده کم مطلب بذاره، خواننده هاش کمتر رغبت میکنن براش کامنت های دوستانه بذارن. در حقیقت اعتمادشونو بهش از دست میدن و حس میکنن نمیشه با این فرد مثل یه دوست برخورد کرد. معلوم نیست الان که بره دفعه بعد کِی میاد!

و از طرف مقابل، وقتی نویسنده مطلب رو مینویسه ولی هیچ کامنتی دریافت نمیکنه یا کامنت ها بهش انرژی نمیده، کم کم حس نوشتنش براش کمرنگ میشه و فقط در صورتی مینویسه که یه انگیزه درونی داشته باشه و انگیزه اش، منحصر در ارتباط مجازی اش با دوستای وبلاگیش نباشه.

انگیزه درونی مثل کسی که محیط امنی میخواد تا بنویسه و کسی نشناسه هویت نویسنده کیه...

یا مثل کسی که متن زیاد داره. دلش میخواد بنویسه کلا. و اون ارتباطه براش اولویت نیست.

بگذریم... اون روز داشتم تو طاقچه میگشتم، یکدفعه دیدم نوشته کتاب « جبران میکنم» از سوفی کینزلا ...

من تمام کتاب های سوفی ک به فارسی ترجمه شده بود رو خونده بودم. این کتاب جدید چاپ شده. و حتی نمیدونستم چاپ شده. واقعا غافلگیری قشنگی بود. یکی برا خودم خریدم و یه نسخه هم هدیه برا خواهرم خریدم .

فرداش رفتیم دندون پزشکی برا چکاپ و اینا. تو صف انتظار که بودیم کلی شو خوندم و نفهمیدم چطور نوبتمون شد :)) باز هم مثل سایر کتاب های سوفی کینزلا یک روزه تمومش کردم. قشنگ بود. اما همچنان « زندگی نه چندان عالی من» و « گردنبندم را پیدا کن» برای من تو اولویت اند. 

امتحانا از 5 روز دیگه شروع میشن. همه دوستا و آشناهام امتحاناشون تموم شده تقریبا!! ااونوقت ما تازه داریم شروع میکنیم :))) چون ترممون به خاطر اعلام نتایج دیر شروع شد به تبعش امتحانم عقب افتاد. احتمال زیاد ترم بعد کلاسمون حضوری میشه. حداقل میگن بچه های ارشد و دکتری حضوری ان. در مورد کارشناسی ها هنوز دقیق اعلام نشده.

+ ویرگول انقد امروز برای ورود بهش اذیتم کرد ( و هنوز هم واردش نتونستم بشم.) که دارم فکر میکنم نوشته این ماه رو بی خیال شم و فصل آخر چالش کتابخونی رو، نخونم ! :/

 

+همین :)

تامام...

شبتون بخیر. علی علی

۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
پاییز