زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

ارزش تلقی شدن خانه داری

یا من ذکره حلو

 

سلام :))

 

خبببب:) امروز اومدم در مورد یه مبحثی که خیلی وقته دوس دارم در موردش صحبت کنم مطلب بنویسم.

اونم ارزش « خانم خانه دار» و « مادری» هستش.

 

 

+خیلی وقتا میشنویم که :« فلانی یه آدم معمولی خانه داره دیگه!» به سبکی که انگار حرف اون خانم خانه دار، قابل اعتنا نیست.

یا مثلا وقتی همین خانم خانه دار با مطالعه مقالات و کتابهایی ، یه پست اجتماعی بذاره یا دیدگاهش رو ابراز کنه، همین که متوجه بشن این فرد خانه داره و شغلی در این زمینه هایی که درموردش مطالعات گسترده داره ، نداره، جوری برخورد میکنن انگار حرفش قابل اعتنا نیست.

 

این قضیه رو بذارید در کنار این که بعضی خانواده ها، یه جوری برخورد میکنن انگار کارِ خونه وظیفه خانمِ خونه و دختران خانواده است. در حدی که ما یه فامیل داشتیم، این بنده خدا تو مهمونی حاضر نمیشد یه پارچ دوغ ببره سر سفره! میگفت :« مگه من «زنم» ؟ » و همیشه بعد همچین گزاره هایی با خودم فکر میکنم که این لحن تحقیر آمیز در مورد زن بودن واقعا آثار مخربی رو روان افراد میذاره!

 

اینکه برمیگشتن به ما میگفتن فلانی!! پاشوووو سفره بذار.

با یه لحن دستوری، جدی ، خشن ؛ موجب میشد من اون سفره گذاشتن رو از سر اجبار انجام بدم و دائم احساس کنم داره بهم زور اعمال میشه و ظلم میشه.

 

آیا انجام کارهای خونه، ظلم به خانومه؟

چرا این کارها جوری ارزش تلقی نمیشن که کسی که اونا رو انجام میده - فارغ از جنسیتش- احساس کنه یه کار لذت بخش و مفید داره انجام میده برای زیبا تر شدنِ زندگی؟

یادمه اوایل ازدواجم یه نفر تو اون شوخی های مرسوم اوایل ازدواج گفته بود :« آره فلانی دیگه باید کمک کنه تو کارای خونه و ظرف شستن و فلان.»

بعد یکی از فامیل های همسرم همونجا گفت :« نهههه. پاییز جون انقدر خانوم خوبیه که اصلا نمیذاره همسرش کار کنه تو خونه!»

من رو میگی؟! قشنگ میتونستن از دودی که از عصبانیت از مغزم بلند میشد برق تولید کنن :)))

چی شد که کمک در کار منزل، نشون دهنده نامهربونی خانوم شد؟! نشون از اینکه این خانوم، خانوم خوبی نیست؟

 

حالا با تمام این پیش فرض ها، منی رو تصور کنید که رفتم سر زندگیم.

وای. اون اوایل کارها چقدر برام عذاب بود. لذت نمیبردم. کارها تلنبار میشد و...

 

بعد از یه مدت، کم کم کنار اومدم. دیدم خودم از اینکه خونه مرتب باشه، ظرف ها شسته و فلان، لذت میبرم. همسرم هم آدمی نیست که بگه وظیفته و باید انجام بدی!

 

اون حالت آرمانی که همه کارها پخش بشه رو دوش همه اعضای خانواده و همه احساس مسئولیت کنن هنوز هم پیش نیومده برای ما. ولی من بعد از این مدت، با کارها بیشتر از قبل کنار اومدم.

 

چند وقت پیش به این فکر میکردم اگر خانه داری، ارزش محسوب میشد نه یه چیزی که از نوجوونی که روحیه آدم بسیار هم حساسه بزنن تو سرمون و با تحقیر مجبورمون کنن انجامش بدیم؛ اگر مسئولیت ها تو خونه جوری پخش میشد که بچه وقتی ببینه یه جا شلخته است حس نکنه اگر این تیکه رو مرتب کنه کلفت خانواده است و شایسته تحقیر؛ اگر اینکه یکی از اعضای خانواده میبینه سینک کثیفه بگیره بشورتش یه ارزش انسانی تلقی میشد نه انقدر جنسیت زده، موجب میشد راحت تر با این مسئله کنار بیایم.

موجب میشد با عشق، مسئولیت کارهای خونه رو بپذیریم.

موجب میشد موقع انجام دادنش کیف کنیم!

 

 

خیلی وقتها، نگاهی که مردم به ارزش افراد دارن، خودآگاه یا حتی ناخودآگاه به میزان درآمد فرد مقابل بستگی داره. مثلا میگن فلان خانم معلمه! بیکار نیست که.

تو همین جمله ساده، شما بار معنایی « بیکار » رو ببینید! تحقیر آمیزه...

 

من میگم، اگر کسی کار خونه رو انتخاب کنه، تو همون کارها پویا باشه، با عشق غذا بپزه، به فکر رشد فردیش باشه و به دنبال اینکه روحش رو پرورش بده باشه، میتونه همونقدری ارزشمند باشه که یه فردی که بیرون کار میکنه ارزشمنده....

 

خیلی وقتا شنیدن اینکه فلانی خانه داره، این توهم رو به وجود میاره که یه فرد عامی، بی سواد، دهن بین و با وقت آزادِ خیلی زیاده. در حالیکه این تلقی، خیلی ساده انگارانه است و این جور نیست که خانه داری لزوما این صفات رو به دنبال خودش داشته باشه.

این نوعِ نگاه، موجب میشه فرد از انتخاب آگاهانه خانه داری، احساس رضایت نکنه و همش حس کنه یه چیزی تو زندگیش کمه...

 

 

این پست بسیار جای کامل شدن داره...

و حس میکنم به طور کامل نتونستم منظورم رو برسونم، اما خب برای اینکه یکم ذهنم و خالی کنم خوب بود... :)))

 

 

 

۱ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۰
پاییز

نسبیت جواب بعضی سوال های جهان بینانه :))

یا حبیب

 

 

یه قسمت از کتاب « هفته چهل و چند» قسمت روایت مادری از زبان «فاطمه صالحی»

 

 دوست نداشتم فکر کند هر رفتاری که بابتش پاداش میگیرد لزوماً رفتار درستی است. دوست داشتم گاهی به این پاداش شک کند. مگر قرار است هر رفتاری که مطلوب عمومی است و همه آن را درست می دانند ، رفتار درستی باشد؟

 

در ستایش فکر کردن :))

 

+ بریده دوم ازهمون کتاب، روایت مادری از زبان «شهلا بهادری»

 

تابلوی آبرنگ را با سوفیا کشیده بودم. آمدن سوفیا به ذوقم آورده بود. برگشته بودم به علاقه نوجوانی. انگار جوانی دخترک، جوانم کرده باشد. پیش تر ها فکر میکردم بچه که بیاید من باید رنگ و موسیقی و درس و کتاب را ببوسم و بگذارم کنار. مدام ترس برم میداشت. همه داشته های سی ساله ام فدای داشتن یک فرزند نمیشد؟ نشوم یک زن ساکن که قد افکارش کوتاه تر از ارتفاع دیوار خانه اش مانده؟ اما سوفیا که آمد همه چیز فرق کرد.

 

موضوعی که این روزها حسابی بهش فکر میکنم.

در مورد ارزش مادری، و ارزش خانه داری، فی نفسه، دوست دارم صحبت کنم. اما تو یه پست مجزا.

اینجا بیشتر چیزی که توجهم رو جلب کرده بود این بود که نویسنده، وقتی بچه دار شد، تازه اولین تابلوی آبرنگش رو قاب کرد. برام امیدوار کننده بود.

در اطرافمون البته بسیار مادر ها دیدیم که با وجود مادری، فعالیت های متفرقه دارند و اهل اندیشه اند و فلان. و خب کم هم ندیدیم افرادی که مادری اونها رو از همه ابعاد دیگه ی زندگی شون( حتی بُعد تعاملشون با همسرشون) غافل کرده.

به هرحال، آدم انگار چه بخواد و چه نخواد، مادری یه پروژه تمام وقته.

چه برای کسی که آگاهانه انتخاب کرده تمام وقت « صرفا» یه مادر باشه و تو همین بُعد خلاصه بشه چه برای کسی که حتی به زحمت هم شده، به بُعد های دیگه اش هم پرداخته... به نظر من حتی برای این فرد دوم هم، پروژه مادری تمام وقته. چون تو همش یه قسمت از ذهنت درگیر بچته.

 

تو این چند ماه، بااارها از خودم پرسیدم چه جور مادری میشم؟

اینو بارها حتی از الهه و همسرم و خواهرام پرسیدم و اونا گفتن یه مادر خوب... ولی فاکتور یه مادر خوب چیه؟! انقدر خوبی ، نسبیه و انقدر شرایط زندگی ها و روحیات بچه ها متفاوته که واقعا یه جواب مشترک نمیشه داد.

خودم هم تو این چند ماه دائم به جواب های مختلف میرسم. یه وقت میگم اوکی، میتونم مامان خوبی باشم! یه وقت از سنگینی این بار مسئولیت شونه هام خم میشه و گریه ام میگیره و میگم منی که نمیتونم همیشه کارهای دیگه مو به موقع انجام بدم آیا برای این مسئولیت تازه آماده ام؟

و این رو به بار روانی حرف هایی که تو جامعه میشنویم:« چرا یه بچه بی گناه و میخواید به این جهان اضافه کنید؟» « اگر برای بچه نمیتونید مادر خوبی باشید بچه نیارید» و... اضافه کنید!

برای یه سری سوال ها، البته آدم ممکنه جواب داشته باشه. زندگی با هیچ دو نفری عین هم تا نکرده و روزهای یکسانی رو تجربه نکردیم . پس جهان بینی همه ما باهم تا حدودی متفاوته .

مثلا من جهان رو جای « لزوماً» سیاه و ناامید کننده که جای پیشرفت نداره نمیبینم. من انقدر تو این چند سال زندگیم لطف خدا رو دیدم و انقدر زندگی زیبایی هاشو بهم نشون داده( در کنار سختی ها البته) که به زندگی امیدوارم.

 

 

جواب یه سری سوال ها چیزاییه که آدم تا توی موقعیت واقع نشه، نمیتونه بهش برسه!

حتی وقتی تو موقعیتی نمیتونی یه جواب قطعی بدی!!!

 

خلاصه که همین :)) گوشه ای از افکار این روزهام.

 

لحظاتتون پر از یاد خدا. علی علی

۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
پاییز

یک مشت سبزی خوردن

یا من عذابه عدل

 

اگر پست امروز مثل یک کیلو سبزی خوردنِ مخلوط بشه که انواع رنگ و طعم ها رو داشته باشه چی میگید؟! :))

 

 

1 : سبزی ترخون / پایداری در مزه / یک برگ آن در یک مشت سبزی خوردن، مزه ملموس خود را حفظ میکند و کل آن لقمه غذایت مزه ترخون میگیرد. 

 

به قول یک نفر: 

برای توی کوچه رقصیدن شما، حالا داریم توی کوچه میجنگیم!

 

اگر کسی میدونسته که با این کارها و شلوغ کاری ها اینهمه اقتصاد مملکت آسیب میبینه، اینهمه جوون شهید میشن، اینقدر اوضاع کشورمون رو نابسامان میکنه که موجب میشه بیگانه و داعش جرات کنه بیاد تو کوچه خیابون هامون اتفاقی مثل حادثه شیراز رو رقم بزنه، و باز دست به این اغتشاش ها زده، توی خون همه این افراد شریکه...

 

 

2: سبزی شاهی / کم مزه ولی تُرد و لذیذ / توی یک مشت سبزی خوردن، مزه اش به تنهایی ملموس نیست ولی آن مشتِ سبزی را تُرد تر میکند./ وقتی خودش را تنهایی با غذایت بخوری لذیذ تر است

 

هر دفعه میخوام تو سامانه دانشگاه برا اون هفته غذا رزرو کنم، با شوهرم مینشینم جلوی سایت، اون دو تا غذایی که توی منوی هر روز هست رو بررسی میکنیم، نظرمون رو در موردش میگیم و یکیش رو بالاخره انتخاب میکنم. من عاشق این مرحله ام :)) بامزه است :) 

 

3: سبزی ریحان بنفش / خوش مزه و گیرا / یک برگ از آن در یک مشت سبزی خوردن کل مشت را میتواند خوش طعم تر کند. / طعمش نه آنقدر کم است که بین لقمه غذا گم شود نه آنقدر زیاد که طعم خود غذا را متوجه نشوی.

امروز تولدم بود. اکثر سالها تولدم، در یک افسردگی خاص فرو میرم. اگر کسی تبریک نگه، ممکنه ناراحت بشم ، اگر بعضیا تبریک بگن، تبریک گفتنشون ناراحتم میکنه... یه جور عجیبی ام معمولا.

امسال اما اینجور نبود. 

شب تولدم، خونه بابا اینا بودیم. همسرم رفت بیرون، برگشتنی با یه کیک تو دستش برگشت تا خوشحالم کنه :)) مادرم و خواهرم هم که بیرون بودن چند دقیقه بعد از همسرم رسیدن خونه، در حالیکه یه کیک دستشون بود ، برای اینکه منو غافلگیر کنن... 

و؟

این دو تا کیک عیییییین هم بود. فقط یه سایز اندازه هاشون فرق داشت :)) وگرنه طعم، رنگ و طرح هر دو شبیه هم بود. در حالیکه تو مغازه کیک فروشی ای که میدونستن مورد علاقه منه، یه عالمه طرح مختلف وجود داشته، هر دو همین طرحو انتخاب کرده بودن :)))

امسال خیلی تعداد افراد کمی تولدم رو یادشون بود. از بین دوستام که فقط الی و یه دوستِ بسیار باوفا که تولد هممون و یادشه، یادشون بود. 

 

 

4: سبزی تره و پیازچه / طعم تند و احاطه کننده لقمه غذا / وقتی این سبزی بین مشتِ سبزی ات باشد طعم لقمه غذایت را نرم تغییر میدهد، تغییری که نه آزار دهنده است و نه خنثی 

 

یادتونه گفته بودم « تو مثل یک پتوس توی دلم جوانه میزنی » ؟ 

اشاره ام، به فندق کوچکولوی تو دلی ام بود. که ان شاء الله چند ماه دیگه به دنیا میاد. و برای ما دعا کنید. 

خلاصه! غرض از گفتن این بحث، این بود که بگم دیروز که برای خرید سیسمونی رفته بودیم، واقعا لذت بخش بود دیدن اینهمه چیز کیوت و کوچولو :)  

 

همین! 

شبتون پر از یاد خدا. علی علی 

۱۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
پاییز

کتاب های هفتگانه مهر:)

یا عزیز

 

لینک عکس:

https://bayanbox.ir/view/8185560880240762166/IMG-20221023-220813-746.jpg

 

سلام :)

 

گفتم بیام یه خلاصه چند جمله ای در مورد هر کدوم از 7 تا کتاب این ماه بگم و نظرم رو هم بعدش بگم :))

 

1: واژه هایی در اعماق آبی دریا / کت کرولی / مترجم: زهرا جهانفردیان/ 332 صفحه / انتشارات کتاب کوله پشتی

داستان کتاب فروشیی دست دومی که یه بخش داره به اسم لتر لایبرری. تو اون قسمت افراد میتونن توی کتاب یادداشت بنویسن، قسمت هایی که دوست دارن رو علامت بزنن یا برای افراد مختلف نامه بگذارن. گاهی به همین طریق باهم نامه نگاری میکنن. تو مسیر داستان ما خواهری رو داریم که برادرش رو تازه از دست داده ومیخواد با غم از دست دادنش کنار بیاد.

 

ایده لتر لایبرری برام بسیار لذت بخش بود. نامه نگاری همیشه از حیطه های مورد علاقه ام بود. و البته از داستان هایی که کنار آمدن افراد با چالش های زندگی شون رو نشون میده خیلی خوشم میاد. یکی از راه های کنار اومدن با اون غم و فقدان، اینه که از اون جاهایی که غم رو تازه میکنه یکم فاصله بگیره و به فعالیت های دیگه مشغول بشه و کم کم به اون قضیه بپردازه و وقتی از اوج غم فاصله گرفت سعی کنه باهاش کنار بیاد. البته داستان یه جاهایی میخواست مسائلی مثل همجنس بازی رو عادی جلوه بده که این برام ناراحت کننده بود. ولی به طور کلی داستان بسیار جذاب نوشته شده.

 

2: واگن مخصوص/ مصطفی خدامی / 114 ص / نشر صاد

داستانک های 3-4 خطی رضوی. من کلا با داستان کوتاه رابطه خیلی خوبی ندارم. چه برسه به داستان های خیلی کوتاه! مورد علاقه ام نبود ولی خیلی کوتاهه.

 

3: یه جا برام نگه دار / سارا ویکس و گیتا واراداراجان / ترجمه میترا امیری / 184 ص / انتشارات پرتقال

راوی از هند با خانواده به خاطر شغل پدرش منتقل میشن به آمریکا. چالش های راوی تو مدرسه جدیدش رو میخونیم. نصف فصل ها هم از زبون جو سیلوستره که اختلال شنوایی داره و یکی از شاگردای همون مدرسه است.

 

اگر داستان مدرسه ای به سبک آمریکایی زیاد خونده باشید، بخش آمریکایی داستان براتون خیلی تکراری خواهد بود. بخش هندی و سبک زندگی متفاوتشون برام جالب بود. این کتاب رو برای چالش این ماه طاقچه خوندم.

 

4: چهار روز در صف برای تماشای جنگ ستارگان / رینبو راول / مترجم نگار عباس پور / 64 صفحه / انتشارات پرتقال

دختری که عاشق جنگ ستارگانه برای اکران آخرین دنباله میره تو صف می ایسته و خاطرات این 4 روز رو میخونیم.

 

برای منی که هیجی از جنگ ستارگان نمیدونستم، یه بخش مهم داستان نامفهوم بود! اینا هرچی درمورد فیلم حرف میزدن من متوجه نمیشدم ینی چی یا کدوم قسمت داستان رو میگن. ولی این خاطره 4 روزه بانمک بود. خوندم تا با قلم رینبو راول آشنا بشم. البته تعریف کتابشو خیلی شنیده بودم. و تصویر جلدشم واقعا دوست داشتم :))

 

5: پالی فینک بزرگ / الی بنجامین / مترجم کیوان عبیدی آشتیانی / 405 صفحه / نشر افق

کیتلین به مدرسه جدیدی تو یه شهر کوچیک رفته. شرایط این مدرسه خیلی متفاوته. داستان حول محور یه برنامه رئالیتی شو شکل میگیره که بچه های مدرسه باهم به وجودش آوردن.

 

من تا حالا رئالیتی شو ندیده بودم. بنابراین بازم یه بخش مهم داستان رو متوجه نمیشدم! ولی واقعا کم پیش اومده بود بین کتاب های نوجوان یه کتاب تا این حد جذبم نکنه!! توصیه نمیشه.

 

6: مهاجر سرزمین آفتاب / خاطرات کونیکو یامامورا / حمید حسام و مسعود امیرخانی / 248 صفحه / انتشارات سوره مهر

کونیکو یامامورا تنها مادر شهید ژاپنی در ایرانه. پ

 

از نظر نوع نگاه خانم کونیکو به مسائل ایران - انقلاب- جنگ واقعا دوستش داشتم. و حدود 40-50 صفحه اولش در مورد فرهنگ ژاپن و خاطرات کونیکو توی کودکی تا جوانیش تو ژاپنه. خوندنش واقعا خالی از لطف نیست. جذاب نوشته شده و بسیار از خوندنش لذت بردم.

 

7: توقف ناگهانی در ایستگاه جمجمه/ مریم صرافین / 455 صفحه / نشر روزگار

یه داستان آخر الزمانی که توسط نویسنده ایرانی نوشته شده :) ماجرای کلیش اینه که در قطاری که داره سمت شهر بزرگی میره یکدفعه در ایستگاه مخوفی توقف میشه و مردم مشکوکی به مردم کینه تزریق میکنن. کینه ای که از بدن افراد دیگه ای خارج شده ( تا بتونن بدون کینه به راحتی به زندگیشون ادامه بدن) بعد هم آمپول فراموشی میخورن و یادشون نمیاد از کجا کینه فلان کس رو به دل گرفتن!! در حالی که حتی طرف رو تا حالا ندیدن !

 

بسیار بسیار جذاب نوشته شده بود. خیلی سریع پیش رفت. ولی اصلا ایرانیزه نبود. اگر نمیدونستید نویسنده ایرانیه کاملا فکر میکردید یه اثر ترجمه ای دارید میخونید! اسم ها همه ابداعی . شهر ها تخیل ذهن نویسنده. و هیچ فرهنگ ایرانی- اسلامی تو کتاب به چشم نمیخوره. که این یه نقد بزرگ بود به نظرم. چون علتی که من این کتابو شروع کردم این بود که انقد کتاب خارجی و ترجمه شده نخونم و با نویسنده های وطنی آشتی کنم :))

در مورد این کتاب میتونم به طور مفصل صحبت کنم ولی چون قرارم تو اول پست این بود که کوتاه بنویسم زیاد طولانیش نمیکنم.. پیچش های داستانی و ایده کلی بسیااار خوب بود و خیلی خوب هم پردازش شده بود. جاهایی که انگار داشت تیکه می انداخت رو دوست نداشتم.

 

 

تمام :))

 

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

دعا و غزل حافظ و یادداشت...

یا کریم

 

 یه مدته یکم زمان از دستم در میره. سرما خوردم و به خاطر اینکه باید بیشتر استراحت کنم، و از اون طرف خیلی بد خوابم میبره اکثر شبها، وقتی که خوابم، آلارم گوشیم زنگ هم بزنه تا جایی که میتونم دیرتر بیدار میشم. که حالا که اینهمه تلاش کردم برای خوابیدن، حالا که خوابم برده بذار بخوابم...

البته فکر میکنم سرمام که خوب بشه، حالم بهتر میشه. بیشتر میتونم برنامه ریزی کنم برای خواب و بیداریم...

بولت ژورنالم و خیلی وقته سر نزدم... یه حالت خستگی و رخوت بهم دست داده که حوصله برنامه ریختن ندارم. وقتی برنامه میریزم هم تا بی حوصله میشم بی خیالش میشم. همه میدونن که آقت برنامه ریزی همینه! که وقتی خسته بشی بی خیالش بشی... چون ذهنت عادت میکنه که لزومی هم برای انجام دادن این برنامه وجود نداره...

ولی برای اینکه دیگه خیلی هم همه روتین هامو از دست نداده باشم، چند تا روتین جدید برا خودم به وجود آوردم... 

1 روزانه یه دعایی رو سعی میکنم صبح بخونم، زیارت عاشورا هم معمولا شب. ولی اگر در طول روز هم بخونم اوکی عه. مهم یکبار خوندنش در روزه برام.

2 هر روز یک غزل از حافظ میخونم. فعلا بیشترین فایده ای که برام داره، تلفظ و درست خوانی و عادت کردن به حافظ خوانیه. ولی حالا تو بلند مدت تصمیم دارم با شرح بخونم جاهایی که متوجه نمیشم رو.

3 نوشتن یادداشت روزانه فکر هام یا اتفاقاتی که توی روز افتاده، تو دفترچه یادداشتی که پشت تقویمم داره... یه تقویم زرد دارم که توش سعی میکنم هر روز بنویسم.

 

فعلا همین سه تا. 

البته تو کانال بله ام هم سعی میکنم هر روز یه کار کوچیک خوب بگم که باهم سعی کنیم انجامش بدیم. ولی خب خودمو خیلی هم مجبور نمیکنم... فقط وقتایی که خودمم میخوام اون کارا رو انجام بدم مینویسم.

 

تب کتابخونیم خیلی یهویی فروکش کرد. تو این ماه 7 تا کتاب خوندم و بعد از هفتمی، یهو انگار باتری خالی کردم...

الان در حال خوندن کتاب " هفته چهل و چند" با سرعت مورچه ای ام... احتمالا اصلا مهر تموم نمیشه و اتمامش میفته آبان ماه!

و در حال دیدن فیلم "استارتاپ" که بعد از چند وقت نداشتنِ فیلمی که جذبم کنه، واقعا غنیمته و خوشحالم که دارم میبینمش. 

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

بریده های جدا جدا از امروز و دیشب

یا من عَفوه فضل

 

1 شیرینی ساق عروس مربایی، مزه همان شیرینی مربایی های قدیمی را میدهد. اصلا به خوشمزگی ساق عروس با آن خامه سفید وسطش نیست. انگار آن خوشمزگی، مخصوص عروسی ها باشد...

.

2 حافظ خوانی را چند روز است شروع کردم.

روزی یک غزل... کوتاه است. شعرخوانی را تقویت میکند. اما اینطور نیست که بگویم آن غزل را کامل میفهمم. بهتر از کاری نکردن است.

 بیتی از غزل امروز که دوستش داشتم این بود:

آتش فکند در دل مرغان نسیم باغ

زان داغ سر به مهر که بر جان لاله بود

.

3 پتوسم جوانه تازه زده...

تو هم در وجود من جوانه میزنی. یاد بهار می افتم...با اینکه در آستانه ی پاییز قدم گذاشته ایم.

.

4 دیشب، همانطور که خیابان ها را قدم رو متر میکردیم، رسیدیم جلوی گل فروشی. گفتی:" به مناسبت 9 ربیع برات میخوام گل بخرم."

بعد هم یک گل صورتی ملیح انتخاب کردم. آقای گل فروش گفت این گل ها تزئین ندارند ها!

تو گفتی :" آن کارت تقدیم را میشود بدهید؟"

بعد آقای گل فروش، گلمان را توی طلق شفاف پیچید و ربان سفید زد و کارت را به آن چسباند. انگار از ذوق توی چشم هامان، دلش نیامده بود بی هیچ تزئینی بگذارد برویم :))

5 زندگی نه بی فراز است و نه بی فرود. هر بار گردونه حس و حال درست کردم، دوباره برایم اثبات شد...

.

6 دیشب برای اینکه یک ماهی تابه پیاز، همه سوخت و سیاه شد حسابی عصبانی شدم. بعد هم نشستم به گریه کردن...

آدم گاهی برای چه چیزهایی گریه اش میگیرد! :))

.

علی علی

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

بریده ای طولانی از احوالات و نظراتم :))

یا صادق الوعد

 

1 سلام :) بعد از مدتهای مدید دارم مینویسم... انقدر حرف های زیادی توی سرمه، که به ذهنم اومد توی چند تا پست منتشرش کنم.

فکر میکنم اگر توی هر پست، فقط به یه موضوع بپردازم صحبت ها منسجم تر میشه. ولی اگر مثل اکثر نوشته هام، توی هر پست یک تکه از ذهنم رو با نوشتن خالی کنم، راحت تره.

فعلا این اولین پست بعد از مدتها رو، ملغمه ای از چیزهای مختلف میگم. شاید بعد تر ذهنم رو انسجام بیشتری دادم و تیکه تیکه تو پست های مجزا نوشتم. 

 

 

2 چند وقت پیش، داشتم به این فکر میکردم که چقدر توی وبلاگم، از نظراتم در مورد اتفاقات اجتماعی، کم مینویسم.

بعد به این فکر کردم که چندین علت داره: اولا: این صحبت ها، بحث های زیادی در پی خودش داره. چون تو هر نظری داشته باشی، موافقین و مخالفین خودش رو داره و خیلی ها حوصله بحث کردنشون، جدا ستودنیه! من از اون دسته افراد نیستم مع الاسف...

دوم اینکه این بحث ها ممکنه موجب کدورت و ناراحتی بشه. که دلم نمیخواست دوستانم رو از خودم برنجونم. ولی بعد به این نتیجه رسیدم که اینکه هیچی نگم، بهم حسی شبیه خود سانسوری میده. خوشم نمیاد... میتونم آرزو کنم که بحث های احتمالی، موجب بروز کدورت نشه... ولی خب. به هرحال اینجا وبلاگ منه... نمیشه به خاطر اینکه عده ای نظرشون با من مخالفه، نظر خودم رو ابراز نکنم!

سوم: هجومی که به عقایدی مثل اعتقادات من ، توی فضای مجازی میاد... توهین ها، تحقیر ها و بدون اینکه ما رو آدم های واقعی بدونن، منکر حضور ما شدن ها و... موجب شده تو رخوت و لاک خودم فرو برم. این هم برام دلنشین نیست قطعا.

و خلاصه که تصمیم گرفتم صحبت کنم :))

 

 

3 : قبل از اینکه اینستاگرام فیلتر بشه، به خاطر جنگی که بین عقاید افراد مختلف به وجود اومده بود، و اینکه حوصله بحث ها و استدلال های دو طرف رو نداشتم، اینستا رو پاک کردم.

بعد از چندی، با دوستام تماس تصویری گرفتیم و در مورد قضایا با هم حرف زدیم و تحلیل هامون رو گفتیم. چون هرچند میگم حوصله بحث های دنباله دار رو ندارم، ولی خب به این که عقیده ام رو بیان کنم احتیاج داشتم. دوستام هم لزوما همه همفکر با من نبودن. هرچند تفاوت هامون اونقدر زیاد نبود.

بعد از چند روز هم که واتس آپ قطع شد...

خب میتونم بگم این دوتا نرم افزار، هیچکدوم اونقدر محبوب من نبودن. ولی برام پر استفاده بودن. و اینکه یکدفعه فیلتر بشن، برام ناراحت کننده بود.

بعد تو یه گروهی، یکی از بچه ها نوشته بود از این فرصت استفاده کردند برای اجرای طرح صیانت. اون موقعی که بازار اظهار نظر در مورد این طرح خیلی گرم بود، من چون به همه ابعادش احاطه نداشتم و دقیق طرحشون رو نخونده بودم ، هیچ نظری نداده بودم. بعدها طرحو کامل خوندم. به نظرم یه جاهاییش درست بود. یه جاهایی اشتباه...

ولی به هر حال، چه من موافق این طرح باشم و چه مخالف، اینکه تو همچین موقعیتی، بخوان به بهونه اغتشاش ها، فیلترینگ این دوتا نرم افزار رو هم دائمی کنند، برام ناراحت کننده است و به نظرم این، یه برخورد غیر صادقانه است.

بعدها تو کانال های خبری و جاهای دیگه هم شنیدم که همینو میگن که میخوان به این بهونه، این طرح رو کامل اجرا کنن. و همچنان ناراحتم و امیدوارم اشتباه باشه نظرشون و همچین قصدی نداشته باشن. چون این کارو اشتباه میدونم.

 

 

 

4: نظرات یه سری افراد رو تو نرم افزار طاقچه، کنار بریده کتاب هایی که میگذاشتن میخوندم، چقدر بعضی نظر ها از نفرت سرشاره. کاش همین افراد، گه گاه هم حرف هاشون رو صرفا با بیان منطقی و استدلال هاشون بگن. نه که فقط نفرت پراکنی کنند. این کارِ القای ناامیدی و فحش و فحش کاری، فقط قلب آدم رو به درد میاره.

 

 

5: خیلی وقته به این نتیجه رسیدم با موج های خبری رسانه ای همراه نشم. نمیدونم شما سریال « پینوکیو» کره ای رو دیدید یا نه، یا سریال های خبرگزاری محور به هر حال...

وقتایی که یه موج رسانه ای به وجود میاد و همه حس میکنن باید اظهار نظر بکنن، تا وقتی خیلی توی ماجرا و موضع خودشون غرق شدن، نمیتونن مسئله رو از بالا و دید کلی ببینن. موجب میشه خیلی از اظهار نظر ها صرفا احساسی و بی مبنا باشه. بازی خوردنِ رسانه ای باشه... یکی یه چی گفته، و خیلی ها سر گفته اون، موضعی میگیرن که به حق نیست. هرچند حرف نفر اول اصلا پایه و اساس نداشته و حتی خیلی وقتا دروغ بوده!!

حتی وقتی دروغ بودنش مشخص بشه هم، انقدر از اون ماجرا فاصله گرفتن که باورشون میشه لابد روند همینطوری هست و حالا این مسئله دروغ بوده شاید یه اتفاق این چنینی راست هم افتاده باشه که ما نمیدونیم!!!

مثال بزنم معلوم بشه منظورم، بعد مثال واقعی از این روزها میزنم. فک کن بگن آقای الف، رفته تخم مرغ های مرغ همسایه رو شکسته. اون دزده و به اموال بقیه آسیب میزنه.

بعد این دهن به دهن گشته. تا جایی که آقای الف بدنام شده. بعد معلوم میشه خبر دروغ بوده... ولی انقدر تو روند تبدیل شدنش به چهل کلاغ، این داستان پر و بال گرفته که مردم وقتی میشنون فلان روز آقای الف تخم مرغ ها رو نشکسته بوده، میگن از کجا معلوم؟ شاید فردا یا پس فرداش شکسته... شاید قبلا هم میشکسته ولی ما خبردار نمیشدیم؟! و پیامد های اون دروغ اول، همینجور باقی میمونه...

 

مثال واقعی این روزها: فوت حدیث ... که میگفتن پلیس ایران اونو کشته... ولی در حقیقت این فرد اصلا نمرده بوده و حتی با شبکه های ماهواره ای مصاحبه کرده و از زنده بودنش خبر داده! ولی همچنان تو فضای مجازی، آه و ناله و ناراحتی عده ای برای فوت حدیث رو میتونید بخونید...

و پروژه های کشته سازی های مشکوک دیگه ای که معلوم شد اسلحه ای که فرد خورده و فوت شده، اصلا اسلحه پلیس نبوده و بعدها کاشف به عمل اومده خود احزاب کوموله دمکرات طرف رو با اسلحه های خودشون کشتن. ولی موج چی؟ موج خبریش، بعد از افشای دروغ بودنش هم متوقف نشد.... همچنان عده ای حس میکنن همه اینها توسط پلیس ایران کشته شدن...

 

و نهایتا، تو کدوم کشور، عده ای میریزن بیرون و به اموال عمومی آسیب میزنن و پلیس رو کتک میزنن و فحش میدن و همه چی، بعد پلیسه بهشون گل میده؟

رفتار پلیس کشور های دیگه با اغتشاش گران شون رو که دیدیم دیگه. هیچ جا جواب خرابی به بار آوردن تو جامعه، قربون صدقه رفتن نیست.

 

 

ولی !

درسته که من مخالف همراهی با موج سواری رسانه ای هستم و اخبار بی بی سی و اینترنشنال و ... برای من، اخباری هستن که دروغشون معلوم شده است ورسانه ای که بارها دروغ بگه، دیگه به حرفش اعتماد نمیکنم. ولی

مسئله متفاوتی که وجود داره، اینه که باید برای اعتراض ها، برای نظرات مخالف، بستر های قانونی طرح بشه تا مردم حرف بزنن! نمیشه که اگر میخواستن حرف بزنن بستر نداشته باشن و بعد که فشار عصبیت ها بالا زد، بگیم همشون اغتشاش گر هستن.

نه، عده ای از اونها واقعا مردم معترض بودن که صداشون شنیده نمیشد. ولی صداشون، همین که خواست شنیده بشه و نشست های افراد مختلف در مورد موضوعاتی که تو اعتراض ها مطالبه میکردن برگزار داشت میشد، قضیه با یه سری اغتشاش گر و تجزیه طلب و ... ترکیب شد فوقع ما وقع! دیگه همونقدر هم شنیده نمیشه!

 

ساده لوحانه است که بعد از اینهمه اتفاق و مسئله مختلف که تو کشور دیدیم، فکر کنیم که نهههه اینا همه معترض بودن. این ثابت شده است که کشور ما، دشمن زیاد داره. ( حالا با دلایلش تو این پست کاری ندارم. البته اونم بحث های مفصل داره) معلومه که وقتی یه جاهایی دُمِ مجاهدین خلق میزنه بیرون، یه جاهایی داعشی و یه جاهایی سلطنت طلب و تجزیه طلب و ... که اصلا خواسته شون، با خواسته اولیه اعتراض متفاوته، این بیرون ریختن ها دیگه صرفا اعتراضی محسوب نمیشه...

 

+مسائلی از این قبیل رو، وقت هایی که میگیم، سریع! ینی سریییع ها، بهمون میگن شما ها که ساندیس خورید و فلان و بهمان...

کاش همونطور که افراد دوست دارن حرفشون شنیده بشه و بتونن استدلال بیارن، بذارن ما هم استدلال بیاریم و بهمون انگ های مختلف نزنن! همونطور که میگم «همه افرادی که بیرون بودن اغتشاش گر نبودن» باید بپذیریم « همه کسانی که دیدگاه هایی دارن و پای نظام اسلامی ایستادن؛ از حکومت حقوقی نمیگیرن و با تمام نظرات و اتفاقاتی که تو همین حکومت میفته هم موافق نیستن!»

به نظرم افرادی که سریع برچسب میزنن، افرادی هستن که یا اونها هم، مثل من که گفتم گاهی حوصله بحث با مخالفین رو ندارم، حوصله بحث با یه فرد مخالف رو ندارن و در حال حاضر اشباعن :))

یا افرادی هستند که کلا خوششون نمیاد استدلال کنن برای حرف هاشون، میخوان حرف های شنیده شده تو مجازی، ماهواره، یا از زبان دیگران رو مو به مو نقل کنن بدون اینکه درموردش فکری بکنن یا تحقیقی کرده باشن. برای همین هم وقتی بخوای استدلالی حرف بزنی، در حالیکه اولین جمله فرد مقابلت، صرفا با دیدن چادرت، اینه که میگه تو هم ساندیس خوری پس حرف نزن! یا شما ها همه حکومتی هستید و فلان، دیگه راه بحث و گفت و گوی معمولی رو میبندن.

 

همونطور که دو دسته سازی، از طرف حکومت، یا طرفدارانش بده و مردم باید کنار هم باشن و اینها، از طرف مخالفینش هم بده! و انقدر که میگن مذهبی ها یا موافقین موجب دو دستگی مردم میشن و به این موضوع و افراد دو دسته ساز، پرداختن؛ به مخالفین و عملکرد های نفرت پراکنانه و حرف های توهین آمیزشون پرداخته نشده به نظرم!

اگر به این حرف که «اتحاد بین مردم خوبه و مردم باید عقاید همدیگه رو بشنون و با هم سر یه اظهار نظر معمولی، دعوا نداشته باشن، » اعتقاد ماست، نباید استاندارد دوگانه داشته باشیم و وقتی موافقین خودمون رو دیدیم حرف ها رو قبول کنیم و با دیدن مخالفین، سریع لب باز کنیم به توهین و ناسزا و زیر پا گذاشتن مقدسات و اعتقاداتش تا حرص خودمون رو خالی کنیم و کاری کنیم عصبانی بشه... :))) برای مصالحت آمیز زندگی کردن تو یه جامعه با اعتقادات مختلف، افراد باید یاد بگیرن به هم توهین نکنن و در بحث های منطقی، اگر میخوان خط قرمزی از طرف مقابل رو نقض کنن، صرفا با استدلال باشه و مودبانه! اونم تاکید میکنم: تو بحث های « منطقی» نه بحث های کوچه خیابونی که زمانش بسیار محدوده و هیچ کدوم از طرفین، قصد ندارن ذهنشون رو باز بذارن و عقیده شون رو بگن و عقیده طرف مقابل رو بشنون....

 

 

6 : میخواستم کلی حرف دیگه هم بزنم. ولی خیلی طولانی شد.

فلذا :))) فقط اینو بگم که کتابی که این روزها میخونم:« 4 روز در صف برای تماشای جنگ ستارگان » هست. فیلمی که میبینم هم سینمایی آخر وایوت اور گاردن.

وقتی تموم شدن میام نظرمو در موردشون میگم. کلی فیلم و کتاب هم این مدت دیدم و خوندم که نشد بیام چیزی درموردشون بنویسم. حالا بعدا لینک ویرگول خودمو میذارم اینجا، درمورد یه سری کتاب ها که برای چالش طاقچه میخونم اونجا مفصل صحبت کردم. بقیشون هم شاید یه پست گذاشتم و درمورد هرکدوم، به شکل جمع و جور و چند خطی نظر نوشتم :))

 

7: کلی وقت بود ننوشته بودم ها. بیاید بگید حالتون چطوره؟ بین کسانی که من دنبالشون میکنم خیلی کم مطلب جدید میذارید :")

هم مطلب بذارید هم بیاید حالتون رو بگید

 

علی علی

 

۷ نظر موافقین ۹ مخالفین ۲
پاییز

با طعم ماندگی و نان بیات شده سفر های طولانی

یا من فِعلُهُ لطیف

ای که عملش لطیف است.

 

 

* چقدر این اسم خدا خوشگل و مهربونه :)

 

1 آقاااا من از این تریبون اعلام میکنم خسته شدم از لئو تولستوی :)))

کتاب های روسی یکم سختی داره خوندنشون. چون حتی یه کتاب 80 ص ای شون رو که میخوای بخونی یه برگه باید کنارت باشه اسماشونو بنویسی که قاطی نکنی. بسکه اسم هاشون زیاد و شبیه همه.

بعد من دیگه برا بعضی کتاباش اسما رو نمینویسم رو برگه. همینجوری میخونم. و خب یه جاهایی یادم میره کی، کی بود.

من تصمیم داشتم تا نهم خرداد 34 صفحه هامو از لئو تولستوی بخونم. ولی چند روزش دیگه حالشو نداشتم و هرچیز دیگه ای تو لیستم بود رو خوندم.

حالام تصمیم گرفتم این کتاب « شیطان» که در حال حاضر درحال خوندنشم تموم شد، تولستوی خوانی رو بذارم کنار، جمع بندی کنم مطالبم رو، و برای ارائه ام که دهم خرداده آماده شم.

 

 

2 چند روز پیش حالم خوب نبود ( جسمی) و اولین روی بود که تو این ماه، 34 صفحه امو نخوندم.

بیشتر البته از شدت خستگی.

بعد هی یاد اون جمله شروع کننده چالش 34 ص میفتادم که نوشته بود این 34 ص رو هیچ روزی رها نکنید. انگار که به جونتون بسته است :))

اول خیلی نارحت شدم. ولی بعد به این نتیجه رسیدم که واقعا به جونم بسته نیست که براش اینهمه نارحت شم. یکم نارحت شدم خوبه . حالا ان شاءالله منظم سعی میکنم ادامه بدم.

 

 

3 امروز باید قسمت خودم از یه پروژه گروهی دوست نداشتنی رو تموم کنم دیگه. ینی اگر این پروژه فردی بود، من از خیر نمره اش میگذشتم. انقدر که کار زیادی میخواد .

الانم به حرمت گروهی بودنش میخوام انجامش بدم. تازه با تاخیر :( که از این قضیه نارحتم. اما خب من تنها عضوی از گروه نیستم که تاخیر داشتم . هرچند این که بار اشتباه منو سبک نمیکنه.

 

 

4 از اینکه ارشد اینهمه پروژه و فعالیت میخوان از آدم، ترم پیش خوشم میومد. این ترم با توجه به بی حوصلگی و بی انگیزگی تحصیلیم، اصلا خوشم نمیاد. و دارم براش اذیت میشم. باید برا همین پروژه گروهی هم اون تکنیک 5 ثانیه روبه کار ببندم.

 

 

همین. علی علی

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

توضیح ردیاب مطالعه + راهکار تا 5 بشمر و بدو کار کن :)))

یا من عَطائُهُ شریف

 

 

 

 

سلااااام

 

این عکس اون ردیاب مطالعه که گفته بودم ان شاءالله میذارم....

نمیدونم چرا انقدر کیفیت رنگ ها رو بد نشون میده. یه سری رنگ ها اصلا معلوم نیستن. ولی خب میتونم رو همین توضیح بدم براتون.

 

+تو صفحه سمت چپ، لیست 10 تا کتاب رو نوشتم که باید بخونم

کنارش یه راهنمای رنگی داریم. هر موضوع رو با یه رنگ مشخص کردم. مثلا رنگ زرد برای رمان های لئو تولستوی هست ( که گفتم این مدت مشغول خوندنشم)

یا رنگ نارنجی برای کتاب هایی با موضوع روانشناسی یا رشد فردی.

بعد کنار هر کدوم از اسم کتابایی که نوشته بودم، با رنگشون، موضوعشون رو مشخص کردم. من از 10 تا کتاب انتخابیم، 5 تاش برا لئو تولستویه. پس 5 تاش کنارش با رنگ زرد علامت گذاشتم...

 

 

+صفحه سمت راست:

یه ستون عمودی کشیدم و تاریخ هر روز از اون یک ماه چالشم رو روش مشخص کردم. ( چالش من از 22 اردیبهشت شروع شده و تا 20 خرداد ادامه داره )

و خط افقی، تعداد صفحات رو مشخص میکنه. پایین هر خط رو 10 تا 10 تا جدا کردم.

 

 

هر روز، هرچقدر کتاب بخونم، ستون رو تا همون قسمت، رنگ میکنم. با چه رنگی؟ با همون راهنمای رنگی که تو صفحه سمت چپ نوشته بودم...

 

من این کار رو از پیج « نردیشمی» یاد گرفتم. اگر واضح توضیح ندادم، تو پیجش آموزش ردیاب مطالعه رو ببینید. چون فیلمه بهتر توضیح داده شده.

 

 

+گفته بودم خیلی انگیزه ام رو نسبت به کار و درس و .... از دست دادم. اینو به یکی از دوستامم گفته بودم. امروز گشته بود برام پست هایی پیدا کرده بود که میگفت چی کار کنیم تا تنبلی نکنیم یا راهکار هایی داده بود برای اینکه بلند شیم کارامون و انجام بدیم.

یکیش این بود که اگر کاری رو خیلی داری پشت گوش میندازی، تا 5 بشمر و بدون اینکه بهش فکر کنی برو انجامش بده.

بعد من این پست و دیدم.

تا 5 شمردم و نشستم پای پیاده کردن صوت جلسه قبل زبان که غایب بودم .

میخواستم یک ساعت اول و تطبیق بدم و خیلی به خودم سخت نگیرم. ولی دیگه دلم نیومد نصفه بذارمش بعد بره تو لیست کارهای نیمه انجام شده. دیگه به زوووور خودم نگه داشتم و دو سااااعت رو تطبیق دادم.

و فکر میکنید چی؟

استاد یه دو ساعتی دیگه هم جلسه جبرانی گذاشته بود. وای...واااای. قشنگ ستمه.

دیگه اونو بی خیال شدم.

این جبرانی ها مجازی برگزار شدن. بعد استاده تو کلاس حضوری میرسه نصف صفحه درس بده.  بس که بچه ها سوال میپرسن. تو مجازی قشنگ حدود دو صفحه هر جلسه درس میده. ( دو صفحه زبان پر از اصطلاحات تخصصی و توضیحات فلسفی! )

و خسدمه

و  انصافا حوصله کلاس فردا رو ندارم ( خدا رو شکر کلا تا 12 عه. پس فردا تا حدود 4 کلاس دارم. تازه اگه استادش تا 4 و نیم نگهمون نداره.)

تازه دیر رفتم سایت رزرو غذا، و برای فردا غذا هم نتونستم رزرو کنم. پس، فردا غذا هم ندارم و خودم باید ببرم.

ولی با همه اینا ، کنچانا... ما دووم میاریم ....

 

 

+کتاب « کلاف سردرگم» برام شده مثل جایزه. اون 34 صفحه مقرری رو میخونم بدو بدو میرم سراغ کلاف. بسکه قلم ال ام مونتگمری قشنگه.)

 

 

علی علی

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز

چالش جدید من

یانورا لیس کمثله نور

 

سلام :)

 

یه چالشی هست تو فضای مجازی که احتمالا خیلی هاتون دیده باشیدش. به این ترتیبه که قرار میذارن روزی 34 ص کتاب بخونن.

در ماه میشه حدود 1020 صفحه

من هیچوقت این کارو شروعش نکردم. چون حس میکردم مدت طولانی ای نمیتونم ادامه بدمش.

چند وقت پیش ( 16 اردیبهشت بود فکر میکنم) یکی از کسایی که تو اینستا دنبالش میکردم، گفت بیاید برای یک ماه اینو امتحان کنید.

یه شیوه یکم ملموس تر هم گفت که قابل ارزیابی بود و برای منی که همش دوست دارم آمار کارهام رو در بیارم وسوسه کننده...

گفت اسم 10 تا کتابی که تو برنامه دارید بخونید بنویسید. تعداد صفحاتشون هم جلو اسمشون یادداشت کنید.

هر روز 34 ص کتاب بخونید و روی برگه ای دم دستتون، علامت بزنید که خوندید ( من تو بولت ژورنالم، ردیاب مطالعه درست کردم . دیگه رو برگه جداگانه ننوشتم)

و از همین امروز ( 16 اردیبهشت ) شروع کنید تا 16 خرداد. نگید از اول ماه شروع میکنم.

 

من همون روز شروع کردم. تا دو سه روز خوندم. ولی هنوز اسم 10 تا کتاب و ننوشته بودم و ردیاب درست نکرده بودم و یه حالت بی نظمی داشت.

رهاش کردم.

چند روز بعد فرصت کردم ردیاب تو بولت ژورنالم بکشم و اسم کتاب ها رو بنویسم و این طرح و از اول شروع کنم.

 

برای من تو این ماه، حجم زیادی از کتابایی که انتخاب کردم برای روزی 34 صفحه، کتابهای لئو تولستوی هستش. چون 10 خرداد در مورد زندگی و آثارش ارائه دارم تو دانشگاه و میخوام تا جایی که میتونم تا 10 خرداد کتاباشو خونده باشم ( حداقل بخشی از اونها رو.)

 

تا الان آناکارنینا رو تموم کردم. و امروز کتاب « اعتراف» اش رو شروع کردم.

 

چند روز از شروع دوباره ام گذشته بود که رفتیم نمایشگاه:))

امسال تصمیم داشتم هرکتابی شوق خوندنش و دارم بخرم. پس کتابایی که خریدم چشمک میزدن که بیا ما رو بخوووون.

از اون طرف به خاطر این چالشه، لیست کتابایی که تصمیم داشتم تو این ماه سراغشون برم و نوشته بودم و نمیتونستم کتاب جدیدی بهشون اضافه کنم.

پس

یه ایده جدید دادم. هر روز 34 ص ام رو از همون لیست قبلیم میخونم. و اگر بعد از خوندن 34 ص ، باز هم دلم خواست کتاب های نمایشگاه و بخونم، میتونم هرچقدر میخوام بخونم :))) ولی مقرری 34 ص از اون لیست رو نباید حذف کنم.

 

+تو نمایشگتاه چند تا کتاب با صفحات کم گرفتم. یکی شعر کودک بود که همون روز خوندم تموم شد. یکی کتاب مصور بود که پس فرداش خوندم فکر کنم.

و حالا در حال خوندن کتاب های بلند ترم.

الان دارم یه کتاب از ال ام مونتگمری میخونم به نام « کلاف سردرگم» و همش به این فکر میکنم که چقدر قلم این خانم و دوست دارم من :)

بعد از مدت هااااااا دارم انقدر کتاب میخونم. واقعا آخرین بار هایی که انقدر «منظم» و «هر روز» کتاب میخوندم رو یادم نمیومد.

 

+در عوض...

انگیزه درس خوندن اصلا ندارم و دارم فکر میکنم کاش نمیومدم ارشد.

خیلی زیاد خستم.

این ترم رسما درس نمیخونم اصلا.... کاش حسم برگرده :( هق :(

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز