یا مجیب

ای اجابت کننده

 

 

سلام :)

 

ساعت 7 و نیمه و از دیشب تا الان بیدارم. اگر من شب نخوابم، خواب بعدازظهر هرچقدرم باشه باز خوابم میاد. و این برنامه کل ماه مبارک من بود. هروقتم شبا خوابیدم از استرس خواب موندن واسه سحری یا سحری ای که هنوز درست نکردم انقدر از خواب پریدم که آخرش به این نتیجه رسیدم :« اصلا بیخیال خواب بابا.»

 

الان سرم دردِ بی خوابی داره.

فردا 11 و نیم کلاس دارم و این وحشتناکه. چون احتمال بیدار نشدنم واسه کلاس انقدر زیاده احتمال بیدار شدنم زیاد نیست :))))

 

اما نکته امید بخش و غرور آفرین امروز این بود که بعد مدتها نشستم سر یه تکلیفی که باید آخر ترم برا یکی از درسا ارائه بدیم و چند قسمتشو درآوردم.

یک ساعت تمام طول کشید.

اما می ارزید به اینکه با خودم بگم :« دختر! یک بار قبل اینکه فرجه به تموم شدنش نزدیک شه داری جلو جلو درستش میکنی و نمیذاری برای دقیقه نود.

حدود 3، 4 تاش مونده.

که برا سه تاش باید برم کتابخونه :/

و واااقعا حسش نیست.

اما اگر کتابخونه هم برم و تمومش کنم واقعا، دیگه خیلی احساس خفن بودن میکنم.

مخصوصا با توجه به این نکته که مقاله پایانیم هم داره تقریبا خوب پیش یره و مقاله زن در اسلامم هم به جای خوبی رسیده.

هرچند خوندن درسها انقدر غرور آفرین نیست ( در واقع افتضاحه و یه سری درسا کلا نمیدونم چی گفتن استادا سر کلاس. اما شما به روم نیارید.)

 

 

و نکته غرور انگیز دیگه هم اینه که « همیشه ارباب» ( کتاب چالش طاقچه که گفتم به زور داره پیش میره) رو امروز به توصیه نورا یک بند خوندم و تمومش کردم.

پستش رو تو ویرگول بنویسم یه بار از رو دوشم برداشته میشه....

 

 

لحظاتتون پر از یاد خدا. علی علی

( پاییز.)