یامجیب الدعوه المضطرین

 

به خاطر حساسیت، گوشم کیپ شده. هر از گاهی عطسه ای میکنم. خمیازه میکشم و به صفحه سامانه کلاس آنلاین خیره میشم. به مقاله ای که باید ارائه بدم هم فکر میکنم. اما براش هیچ کاری نمیکنم مع الاسف! 

به شکل بی ربطی دلم کتابخونه میخواد. 

 

نمیدونم کلاسای مجازی برای بقیه چه حسی داره.

اما برای منی که انقدر عاشق محیط آموزشی و فرهنگی مون بودم که از نفس کشیدن توی راهرو و کلاس ها و حیاطش غرق لذت میشدم، واقعا اندوهباره.

مخصوصا که دو ترم مونده به فارغ التحصیلیم.

و بعله! هر برنامه ای که ریخته بودیم تو این مدت به خاطر کرونا خراب شد. 

فلسفه مون مجازی تموم شد و قشنگ حس کردم سر و تهش هم اومد

و شاید حتی جشن فارغ التحصیلی درست و حسابی ای نگیریم و خودمون جمع شیم خونه یکی مون همدیگه رو با فاصله نگاه کنیم!

 

برای من که وقتی کلاسا حضوری بود ( یه ترم قبل از کرونا) یکی از صحبت هام با استادِ جان درمورد فوبیای من از تموم شدن این شرایط قشنگم بود.

بله. طبیعیه که از مجازی شدنش لذت نبرم. 

و اگر این رو بگم بچه ها میگن وای سلامتی خودت مهم نیست برات، سلامتی ماها چی؟

انگار با یه حرف من چقدر اوضاع تغییر میکنه حالا. و اصلا انگار رفتم به آموزش و مدیریت گفتم ، نه تو گروه ورودی های خودمون. 

و اصلا انگار من گفتم پاشید بیاید حضوری... 

من فقط میگم دلم برای اون اوضاع سابق، و اون کیفیت مطلوبی که تا حدیش رو داشتیم بالاخره، تنگ شده...

 

حالا هم که سامانه ای که کلاس هامون توش تشکیل میشه هنگ کرده حتی سایتش برام باز نمیشه ، چه برسه برم داخلش با اکانت خودم و بتونم تو کلاس شرکت کنم :))

 

 

انقدر دلم میخواست صبح ها این انگیزه و سخت کوشی و داشتم ورزش میکردم :))

اما متاسفانه همتِ صبحانه خوردنم ندارم، چه برسه به ورزش و دویدن :)))

 

لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی