یا نعم المجیب
باید رو خوش قولی و وقت شناسیم کار کنم
افتضاحه
یا من یَشفی المَرضی
ای آنکه شفا دهد بیماران را
پریروز بالاخره رفتم دندون پزشکی. و اون دندونی که بیشتر از همه خراب بود و عصب کشی کردم.
این دکتری که رفته بودم پیشش، بین جاهای دیگه ای که رفتیم هم هزینه اش بیشتر بود. اما کسی بود که کارها رو خیلی زود انجام میداد. کارش عالی بود. فرز و کاربلد...
و چون یکی از دوستانم معرفیش کرده بود، و از موادی که توی دندون به کار میبرد راضی بودن، از مواد هم یه تعریفی شنیده بودم . همه این موارد بود که من رفتم این دندون پزشکی.
عصب کشی دو کاناله، خیلی جاها تو یه جلسه تموم نمیشه بچه ها.
ترمیم، عصب کشی ، پر کردن و...
خب. بریم سراغ سایر تجربه هاش :
اول: فکر میکنم اگر وقتی میخواید برید پیش دندون پزشک، بالم لب بزنین بهتر از این باشه که هیچی نزنین. چون لبتون خیلی خشک میشه و شاید اذیتتون کنه
دوم: عصب کشی، وقتی بی حسی ای که به لثه تون تزریق کردن تموم بشه، درد داره. دردش خیلی شدید نیست. ولی کلافه کننده است. حس میکنین یه سری دیگه از دندوناتون هم خرابه. حس میکنین تو سرتون اکو میشه و حواستون و پرت میکنه. اما دردش، با قرض های ضد درد ( که احتمالا دکتر معالج تون خودش براتون تجویز میکنه) آروم میشه.
من از دو روز پیش تا الان، 4 تا ایبو پروفن خوردم. درد رو حدودا یک ربع تا نیم ساعت بعد خوردنش، آروم میکنه ( البته میدونین که برای افراد مختلف، تاثیری که میذاره متفاوته)
اما از اونطرف، آدم و شل و بی حال میکنه. من به شدت خوااابم میگرفت. و خوابیدن برام واقعا لذت بخش بود :)) ازون خواب هایی نبود که بیدار میشدم حس بدی داشتم. کلی هم خواب میدیدم. دیگه نمیدونم خواب راحت و خواب دیدن هم از عوارض جانبی ایبوپروفنه یا واسه شرایطیه که توش واقع شدم :))) منطقی تره که به خاطر شرایط خودم باشه
سوم: وقتی دندون رو پر میکنن ممکنه بین دندون پر شده و دندون های کناری هم مواد وجود داشته باشه. تا چند روز اول، نخ دندون که میکشید بین دندونتون باز میشه. نگران نباشید.
چهارم: اگر خیلی جای پر شده اش اذیت میکنه که زنگ میزنین از دکترتون میپرسید چه کنین. ولی اگر فقط یه مقدار احساس اضافی بودنش رو داشتید اشکالی نداره. به مرور زمان عادت میکنین و اون هم با توجه به دندونتون یکم تنظیم میشه.
ینی مثلا یکم سابیده میشه با توجه به جویدن غذا با اون دندون و...
پنجم: بعد که پرش کردید، حواستون بهش باشه. باهاش چیزای سفت نخورید. زودتر از دندون معمولی میشکنه.
ششم: درسته دندون پزشکی چیز لذت بخشی نیست برای خیلی هامون. یا میترسیم، اما حواستون باشه، وقتی دندونتون درد میگیره، حالتش خطرناکه. ینی یا به عصب رسیده یا نزدیک عصبه. پس حتما در اولین فرصتی که براتون مقدور بود برید دکتر بچه ها :( اگر نرید کار بیخ پیدا میکنه و امکانش هست مجبور شید اون دندون رو بکشید. و این واقعا دردناکه :(
بعد که کشیدینش بهترین تایم ایمپلنت کردن، تا شیش ماه بعده ( برای افراد مختلف متفاوته. بعضی ها به چهار ماه که میرسن لثه شون آمادگی پذیرش ایمپلنت رو داره. بعضی ها 6 ماه ... و شاید بیشتر و کمتر. تشخیصش با دکترتونه. ) اگر از تایم مناسب لثه و دندون خودتون بگذره، برای ایمپلنتش مجبور میشن جراحی کنن لثه رو. و تایم درمانتون بیشتر میشه . هزینه اش هم!
کلا سعی کنین کار به اینجاها نرسه! درد که گرفت پولتونو جمع کنین برید دندون پزشکی :)) هزینه عصب کشی، با جاهایی که ما رفتیم، نهایتش حدود 1 میلیون و نیم بود. قیمت های کمتر هم حتما میتونین پیدا کنین. امااا. ایمپلنت کمترین قیمتی که شنیدم حدود 3 میلیون و خورده ای بود.
و اینکه مسلما دندون خودتون بهتره :)
هفتم: اگر تا حالا آمپول دندون پزشکی رو تجربه نکردید، و ازش میترسید، بهتون میگم که این دکتری که من رفتم حتی اون آمپولش هم درد نداشت :)) ینی ممکنه طرف انقد بلده کار باشه که دردتون نیاد. اگر هم نباشه، یه درد حدود 5، 6 ثانیه ای داره به نظرم. ( ثانیه اش رو مطمئن نیستم. اما زیاد نیست. )
هشتم: گاهی دندونمون خرابه، اما به عصب نرسیده. به خاطر همین دردی حس نمیکنیم.
خرابی های سطحی، با دقیق مسواک کشیدن و نخ دندون کشیدن و اینها خوب میشه :) اما اگر خیلی سطحی نباشه و فقط به عصب نرسیده باشه، درمانش هزینه کمتری داره. خلاصه حواستون به دندوناتون باشه و هرچند وقت یه بار برید جلو آیینه نگاهشون کنین .
نهم: برای بچه هایی که ارتودنسی دارن، یا میخوان ارتودنسی کنن :
میدونین یکی از علت های گرفتاری الان من و خراب شدن دندونام چی بوده؟ بهداشت ضعیف دندونام تو زمان ارتودنستی... میدونین چند سال پیش ارتودنسی مو باز کردم؟ حدود 5، 6 سال پیش!! و تازه دارم خرابی هاشو میبینم.
موقعی که ارتودنسی دارید، درسته دندوناتون ( مخصوصا وقتی تازه دکتر سفت تر کرده و تازه ویزیت شدید) درد میکنه. اما باز حواستون بهش باشه. به هر زحمتی شده بهداشت دهان و دندانتون و تو اون زمان در سطح بالایی نگه دارید.
از خواهرتون بشنوید بچه ها. واقعا اگه برمیگشتم عقب، بهتر مراقبشون میبودم.
هی مسواک بزنین. بعد هر غذا. میدونین چرا؟ چون ممکنه با یک بار مسواک، یه جاهایی از دندونتون خوب تمیز نشده باشه. و دفعه های بعد اونها هم تمیز شه. از نخ دندون هم غافل نشید.
ببخشید خیلی طولانی شد :)
شبتون پرازیاد خدا. علی علی
پی نوشت:
اسم این پست، انتخاب شده نبود بچه ها :)) الله اکبر. خیلی جالبه که اسم ها انقدر متناسب با پست هام میشه.
یا من لا سلطان الا سلطانه
( ای آنکه هیچ سلطنتی، جز پادشاهی تو نیست)
سلام :)
یه تمرین عکاسی چارلی و نورا گذاشتن
30 روزه. با 30 تا عکس که تو قرنطینه میتونیم توی محدوده خونمون بگیریم.
شرکت میکنم تا شاید از این حال و هوام، فرار کنم. تا نجات پیدا کنم از دست خودم !
اممم....یه نقطه اتکا...
طبیعیه که من تخصصی تو عکاسی ندارم و بعضی از مورد هاش رو حتی نمیدونم چیه... اما تصمیم گرفتم امتحان کنم.
میخواستم با دوربین بگیرم، که همونطور که مستحضرید کامپیوتر خراب شده و نمیتونم عکسا رو از دوربین منتقل کنم به کامپیوتر و بذارم اینجا.
بله راه های دیگه ای هم وجود داره برای با دوربین گرفتن. مثل کابل OTG و ...
که البته عکاسی با گوشی راحت تره :))
بعدی ها رو اگر نتونم با گوشی بگیرم، با دوربین میگیرم....
دوستانم. شما هم شرکت کنید. خیلی هیجان انگیزه.
4 روز دیر دیدم این پیام رو. اما ممنونم فاطمه :) ما رو هم آشنا کردی باهاشون.
از 4 تای اول، دو تاشو امروز گرفتم. میخواستم هر 4 تا رو امروز بگیرم و از فردا با بقیه پیش برم. بعد گفتم چه کاریه من نمیدونم بقیه شون دقیق چی هستند یه سری هاشون.
این دوتای بعدی رو میذارم برای روزهای بعدی
و ادامه شون رو با یادگرفتن از دوستان، با چند روز تاخیر امتحان میکنم
1: یک چیز زرد
(زحمت تابلو را پرتو کشیده :] )
4: کفش ها
( که خانوادگی است... که ما دلمان به هم گرم است و حفظمان کن برای هم، خدا )
3: چراغ های شهر
خب :)) این یکی رو دیگه با دوربین گرفتم... و با مشقت ها... چون عکاسی از شب هر وقت میکردم یه عااالمه نور و رنگ خودش اضافه میکرد بهش. کلی با تنظیمات کلنجار رفتم تا این بشه. ( از آوردن سه پایه بگیر تا وصل کردن فلاش اضافه به دوربین و کم و زیاد کردن سرعت شاتر و ... آخرم با نوردهی کوتاه تونستم :)) ولی وقتی تونستم واقعا خوشحال شدمااا. حرفه ای نباشه شاید عکسش. اما براش تلاش کردم :) )
همیشه فکر میکردم اگر از این خونه بریم، دلم برای این ویو تنگ میشه. حتی اگر برای هیچ چیز دیگه تنگ نشه....
2. آسمان صبح
6. ضد نور
7. نوردهی طولانی
5. ابر ها
8. چای
9. عکاسی از بالا به پایین
10. عکاسی از تراس
11. مات
12. کتاب
( قرآن است :) )
13. الگو
* بچه ها، ما گلخونه خیلی نزدیکمونه. نگران نباشید :)) با دستکش هم رفتم :)
14. از یک زاویه باز
15. از یک زاویه بسته
( بچه ها. لطفا بزرگواری کنین و به روی خودتون نیارید که عکس زاویه بسته ام انقدر بد شده. من سر این دوتا عکس زاویه باز و بسته به فکر انصراف از این تمرین افتادم. کلی هم عکس گرفتم آخرم حتی مطمئن نیستم این دوتا درست زاویه باز و بسته هستن یا نه... حرفه ای که خب میدونم نیستن... .)
16. سیاه و سفید
*خدا بیامرز عکس با کیفیتی بود :/ سیاه سفیدش کردم نمیدونم چرا انقدر کیفیت و آورد پایین
و من نمیدونم منظور عکس امروز، افکت سیاه و سفید بوده یا جزای عکس باید سیاه و سفید میبودن. حیف شطرنج نداشتیم. کم مونده بود برم دم خونه همسایه ها بگم شطرنج سیاه سفید دارید امانت بدین نیم ساعت به من؟
17. عشق
18. بافت
بچه ها... کتابِ توی عکس، فلسفتنا از شهید صدره :) قلب هایتان را به این سمت حواله کنید... مرسی :))
برای عکس بافت، کلی با خودم کلنجار رفتم که عکس بافت مو بذارم، بافت پارچه و اشیاء از نزدیکِ نزدیک بگذارم، یا این رو.
که خب از این عکس، بیش از بقیه اش خوشم اومد
19. یک گوشه
اما یک بار دیگه هم تو یکی از پست های خاطره ام از این گوشه عکس گذاشتم. از یه زاویه دیگه. باز همین گوشه رو گذاشتم. با اینکه عکسش خیلی خوب هم نشد. اما گوشه بهتری نیافتم.
پس چه برایمان آورده ای مارکو؟ یک گوشه دیده شده در قدیم :)))
20. یک در
21. اسباب بازی
22. خیلی رنگارنگ
23. یک چیز سبز
24. انتزاعی
26: چشم ها
27. گل ها
29: بوکه
25. بعد از تاریکی
*هر عکس دیگری گرفتم، همین پست را بروز رسانی میکنم....
نکته:
بچه ها. همه عکس ها رو بجز عکس آخر، تصویر متوسط گذاشتم. که حجمش کمتر بشه و راحت تر باشه.
فقط هر روز عکس جدید رو با کیفیت بالا میذارم.
چطوره؟
یا مَن یُنجی الهلکی
ای که نجات دهد هلاک شدگان را...
وای بچه ها :) نگاه کنید اسم این پست رو.
هلاک « شدگان» را...
نه کسانی که در آستانه هلاک شدن هستند...
میدونین دارم به چی فکر میکنم؟ اینکه قرار نیست زندگی راحت باشه. ممکنه توش به حدی برسیم که هلاک شیم. غصه بخوریم، بلا سرمون بیاد
اما توی همه اینها همچنان خدا پناه ماست.
هشتگِ زیبایی تمام :)
+کارها به شدت قاطی پاتی شدن. دیگه برنامه ریزی هم نمیکنم حتی. میذارم واسه خودش بگذره. هر وقت به هرجا رسیدم کاری که دم دستمه رو انجام میدم.
بعد از گشتن های بسیار، دیروز دو تا وقت دندون پزشکی گرفتیم.
هر دندون فک کنم کمِ کم یه تومن در بیاد.
و واقعا زیاده
و من داشتم غصه افرادی رو میخوردم که واقعا نیازمندن...
ما که خانواده های معمولی هستیم، بهمون فشار میاد. اون بندگان خدا که چندین برابر...
تازه بعد از تحمل فشار، شاید نتونن هیچ کاری هم بکنن.
+بعد از غصه خوردن بسیار برای اینکه دندون هام خراب میشه با اینکه حواسم به بهداشتش هست، و بارها خود مقصر پنداری شدید و حرص خوردن به تبعش، به این نتیجه رسیدم که دندون، خیلی به جنسش بستگی داره. اینکه جنس دندون من اینطوریه، مقصرش من نیستم. این ژنتیک منه!
من الان دیگه حتی سعی میکنم نوشابه هم نخورم.
مسواک و نخ دندون و...
باز خراب میشه.
و خراب شدنش خطرناکه چون لثه هام ضعیفه.
خب در نهایت؟ من نباید انقد خودمو تحقیر کنم و مقصر بدونم که بعد حتی جون برای تلاش برای درست کردنشون هم نداشته باشم.
هشتگِ حرف های من با خودم، که کاش تو حیطه عمل هم همین طوری بشم.
+یادتونه گفتم کار مقاله مو شروع کردم؟! ( تو شکرگذاری هام بود)
اون روز که باید میرفتم برای تایید موضوع و هندسه پژوهشی، دقیقا همون رووووز، مصاحبه داشتم.
و انقدر بی نظم بودن که مصاحبه رو خیلی دیر انجام دادن و نرسیدم به قرارم با استاد.
حالام که به استاد پیام میدم چه زمانی وقت دارید تماس بگیرم سیر کارهایی که کردم رو بگم، جوابمو نمیده.
هشتگِ متنفرم از یهو متوقف شدن کارهام، وقتی با سرعت و انگیزه شروعشون کرده بودم
+ساعت 5 امتحان دارم. میان ترم هنوز :/
چند قسمت کرده بود استاده میان ترم هامونو که راحت باشیم
بعد بیست و ششم ترمِ ی درس دیگه رو دارم.
بله درسته! دقیقا 5 روز دیگه!
به نظرم امتحان امروز حدودا تا 6 تمومه.
بعد هم امروزمو همچنان اختصاص بدم به همین درس که اون قسمت های دیگه ای که صوتش رو یک بار هم گوش ندادم گوش بدم. حداقل دو قسمت دیگه هم اینجوری گوش میدم و واسه امتحان ترم یکم راحت تر میشم.
چی شد این ترم واقعا! یه دختر که نمیرسه کارهاشو انجام بده و دائم امروز و فردا میکنه... اه
هشتگِ نه به تسویف
+وسط این درس ها و همه چیز های دیگه میدونین وقت دندون من کیه؟! 25 ام.
4 روز دیگه
روز قبل از اولین امتحان ترم.
هشتگِ اه. ولم کنین اصا/....
علی علی
پی نوشت: خدای جانِ ما... من در آستانه غرقم، دستم و بگیر خلاصه.
تویی که « هلاکِ» تمام ها رو هم نجات میدی...
ممنون :)
یا حبیب
دیگه حالم داره از استرس ب هم میخوره.
از ساعت 8 قراره زنگ بزنن مصاحبه نخبگان بکنن...
با کمال میل حاضرم همون اول بگم من اصلا از جامعه نخبگان نیستم آقا... اشتباه گرفتید....
از اذان صبح هی بیدار میشم، میخابم.
از 7 دیگه بلند شدم
7 و نیم لباسمم پوشیده بودم (آزمونمون تماس تصویریه)
بعد الان 9 و نیمهههه بچه ها. اه. 9 و نیم :/
دلم میخواد بگم خیلی بی نظم و بی مسئولیتید.... ایش.
یا مَن یَکشِف البَلوی
ای آنکه برطرف کند بلا را
دیروز برای انجام یه سری کارها رفتیم بیرون، باورتون نمیشه که تا 11 شب طول کشید...
واسه نماز مغرب رفتیم یه مسجدی که تو ولیعصر ( عجل الله تعالی فرجه) پیدا کردیم.
چقد من دلم برا مسجد تنگ شده بود....
و چقد مسجد قشنگ و مهربونی بود.
این نمازخونه خانم ها بود. میتونستیم به محراب دست بزنیم حتی... و آیه بالای محراب :)
+شنبه یه آزمون علمی دارم
بعد قراره به صورت تماس تصویری باشه. تو نرم افزار اسکایپ.
امروز خانومی که مسئولمون بود تماس آزمایشی گرفته بود نکات و بگه بهمون و اینها...
داشت میگفت :« خلاصه حواستون باشه یه جای خلوت تر باشید که تو تصویر افراد دیگه نیفتن...»
همون لحظه مادربزرگم اومد تو تصویر، گفت:« ببینم خاله رو...»
وای...
انقدر خندم گرفت.
بعد خانومه هم خندید و گفت خلاصه فردا حواستون باشه.
زنگ زدم به مریم تعریف کردم ، خندیدیم کلی، قطع کردم زنگ زدن به مریم. دقیقا واسه اون هم وسط تماس تصویریش مامانش داد زده بود :« مرییییم؟ تلفنتو جواب بده احسان باهات کار داره.»
+ محدوده ای که شنبه امتحان داریم و اصلا نخوندم.
امروز امتحان اصول داشتیم که دقیقه نود و یک ، تو وقت اضافه تمومش کردم.
رفتم به استاد میگم استاد من ده دیقه دیر تر بدم؟!
استاد که اصلا آف شده بود. خودم ده دیقه بعد امتحانو شروع کردم. ماشالا اننننقدم سوال داده بود فقط یک ساعت نوشتنش طول کشید...
+ کلی پشه خورده من و پرتو رو.
امروز به شوخی نیشکونش گرفتم( نگران نباشید در صورت عادی خواهر مهربونی ام...)
میگه نکن اینجوری، حساسه... بهش دست میزنی همه جاهای دیگه هم میگن من من....»
+ داشتم کامنت هاشو تایید میکردم. نشسته کنارم کل جواب ها رو همزمان باهام میخونه. بعد تازه جوابم میده بهم. همزمان هم میخنده :))
بعد میگم خب دیگه نرو جوابشو تو وب خودت ببینی...
میگه نههه. اونجا هم مخونمش دوباره :)))
#خواهر_دیوانه
یا من قدر فهدی
امروز گفتم مهربانی کنم، یه شربت خاکشیر درست کنم برا بابا و همسر، از بیرون میان داخل خونه بدیم بهشون گرمای بیرون و یکم جبران کنه
اول گفتم تو لیوان درست کنم. یه مقدار خاکشیر ریختم. گلاب و عرق نعناع و لیمو و شکر...
نگو گلابش زیاد شد... لیموش هم. تلخ و ترش بود. یه چیزی شده بود اصا :)))
یکی نیست بگه دختر تو که تجربه شو داری میدونی تو لیوان درست کردن، سخت تره از تو پارچ درست کردن. مقیاس زیاد تر و درست کردن راحت تره برات :))
هیچی ...آخرش گفتم بریزم تو پارچ. تنظیمشون کنم.
ریختم تو پارچ. بعد کمبود شکرشو اومدم جبران کنم. یه قسمت از شکر ریخت رو اپن. چون آب هم ریخته بودم و اینها دستم خورد به شکر ها، نوچ شد...
خلاصه. کلی خرابکاری کردم آخرش به جای یکی دو لیوان، حدود یه پارچ شربت درست کردم :))
بعد بگم براتون این تصمیم چقدر یهویی بود :
از خواب بیدار شدم. رفتم سراغ صبحانه. بعد گفتم خب یه شربت درست کنم بعد صبحانه بخورم :)))
خود شربت درست کردنه کلی طول کشید.
بعدم بابا اومدن، یه فایلی رو گفتن برم پرینت بگیرم.
و حدس میزنین چی شد؟!
اوه بله دقیقا! پرینتر یادش اومد چون من گشنمه، و دلم میخواد زودتر برم ، باید جوهر نداشته باشه...
بعد رفتم تا این جوهرشو شارژ کنم. خداروشکر فقط زردش شارژ میخواست و بقیه اش داشت...
خلاصه...چگونه محیط خود را با کارهای ما تنظیم میکند و بیشتر و بیشتر خرابکاری میکنیم :))
+کلید واژه های تابستان چی ها هستن که از الان که بهاره هنوز، توی زندگی جاری شدن؟
پنکه / پشه / بوی پوشال کولر آبی/ امتحانا / گرمی آفتاب / هندوانه
بریم بلکه یکم درس بخونیم..
دعا کنین منو بچه ها...
علی علی
یا من خلق فسوی
ای که آفرید و تسویه کرد
سلاااام :)
بعد مدتها اومدم :)
البته تقریبا روزی چند مرتبه سر میزدم ها. اما کوتاه. در حد چک کردن پنل با موبایل
از قرنطینگاری، هنوز : بعد از تاریکی/ وسواس/ انتخاب عکاس رو نذاشتم...
خیلی هاتون دیگه تا الان تمومش کردین احتمالا
این اواخرش انقد جای نورا خالی بود دست و دلم به آپلود عکسایی که گرفته بودم نمیرفت. بعدش که میخواستم بذارم، کامپیوتری که عکسا رو روش خالی کنم و بذارم نبود...
امتحانا داره میرسه و کارهام به شدت در هم پیچیده شده. به خاطر فشردگی شون کلافه میشم و همچنان یه سری شون رو از دست میدم.
یه مقاله پژوهشی تا 30 تیر باید بدیم. که حس میکنم نمیتونم و دلم میخواد برم کنسلش کنم این واحدو حذفش کنم...
دیروووز اگه گفتید رفته بودیم کجا!؟
یه جای جدید و جذاب...
بولینگ....
من و همسر، دوست همسر و خانومش.
یه دست بازی کردیم. من اولین بار بود که بولینگ بازی میکردم کلا. همسرمم اولین بار بود. اما دوستش اینا فک کنم 4 یا پنجمین بار بود میومدن.
توضیح بدم برا کسایی که مثل خودم زیاد آشنا نیستن باهاش:
بازی 10 ست بود. ما 4 نفری بازی میکردیم. هر دور میتونستیم دو بار این توپ سنگینا رو به سمت اون بیلبیلک هایی که اون طرف زمینه بندازه ( البته به شدت و سرعت قل بده نه اینکه پرتابش کنه :)).. )
حدس میزنین در آخر همه دور ها کی برنده شد!؟
آفرییین... من!
خیلی چسبید. هرچند چون ناخونام بلند بود، ناخون انگشت انگشتری دست راستم شکست.
بلیت این جایی که ما رفتیم، گیمی 30 تومن بود. جاهای دیگه رو نمیدونم.
با این افکته این عکسمون خیلی خوشگل شده :)) عاشقش شدم... انگار دو تا سیاره دستمونه... انگار تو آسمونیم...
سه تا عکس :چشم ها/ گل ها/ بوکه قرنطینگاری رو گذاشتم...اون ها رو هم ببینین :)
یا مجیب الدعوه المضطرین
+دختر آنچنان حال ندارم که میتونم مثل یه کوالای اصیل بگیرم بخوابم و هیچ کار نکنم.
فردا میان ترم یکی از درسا رو امتحان دارم. و حتی شروع نکردم به خوندنش! فک کن. نه چهارشنبه کلاس داشتم نه پنجش نبه و نه امروز. و با این حال شروعش هم نکردم.
+خواهر هام اومدن اینجا.
و من بسی از خوشی های دور همیمون خوشم میاد.
اما از اون طرف موجب میشه خونه به حد زیااادی شلخته و نامنظم بشه. خواهر زاده همه چی و بهم بریزه و اصلا براش مهم نباشه که این وسایل یکی دیگه است که اینچنین داره خرابشون میکنه.
یهو همه بالش ها رو میچینه وسط هال. باهاشون به عنوان کشتی برخورد میکنه و میپره روشون.
بعد بابا میگن چرا اینارو نگرفتید از دستش؟ چرا اینا رو دادین بچه بازی کنه؟ بالش کثیف میشه. ما رو اینا میخوابیم و...
خب حرف ها همه منطقی و قبول. « من» چی کار کنم؟! آقا ما از اتاق میایم بیرون میبینیم همه چی رو ریخته بیرون دیگه! ما بهش نمیدیم بازی کنه که! بعدم که همین ما جمعش میکنیم آنچنان جیغ های بنفشی میکشه که آن سرش ناپیدا.
+چند روزه دور همی « دور» بازی میکنیم.
بازی کردید تا حالا؟ نرم افزارش رو از بازار دانلود کنین. واقعا عالیه. ما هردفعه بازی کردیم کلی خندیدیم.
اوندفعه آبجی بزرگه که با همسرش یه تیم بودن، براشون اومده بود « استانبولی» آبجیم باید به یه سری توضیحاتییه جوری میگفت که دامادمون بتونه بگه اسم این غذا رو. فقط اجازه ندارن افراد کلمه ای که توی نوبتشون افتاده رو نام ببرن.
آبجیم- یه غذایی که دوست داری...
دامادمون + قورمه سبزی؟
- نه... از پلو های رنگیه... یکی از شهر های ترکیه هم هست.
+ مرصع پلو ؟
ما :))))))
یکی از شهر های ترکیه به نام مرصع پلو o_O
یه دفعه دیگه داشتیم بازی میکردیم. شوهر خواهر هام باهم تیم شده بودن.
اولی- روزهای هفته رو توش مینویسن... مناسبت ها و. ...
دومی+ تقویم.
- آره... ( به دیوار اشاره کرد.) اینجا وصل شه.
+ تقویم رو میزی؟!
ما :))
اسم دیوارامون میزه بچه ها :))
+یعنی تو کل ماه شعبان، من یکبار مناجات شعبانیه نخوندم. خیلی دوس داشتم بخونمش. بسیار فراز های لطیفی داره. امروز هم احتمالا وقت نشه.
+فکر کنین! من انقدر سرم شلوغه الان. کلی کار دارم و امتحان فردا و فلان و بهمان
مامان اینا رفتم ملحفه های جدید گرفتن برا تشک و بالشت هامون. البته خیلی نیاز بود. ملحفه قبلی هامون خیلی کهنه شده بودن اصلا!
اما الان؟!
حتی کمک هم نکنم، به شدت همه جا بهم ریخته تر میشه.
همین الان اتاقی که توش نشستم و براتون توصیف کنم :« سه تا چادر نماز این کنار بازه. سه تا بالشت و یه تشک و دو تا پتو مسافرتی و سه چهار تا ملحفه از توکمد رختخواب ها بیرون اومده همینجوری رها شده.
یه میز کوچولو ( از این ها که پایه شون جمع میشه) بازه و کتاب و دفتر های پرتو و وسایلش روشه.
همین الان 6 تا کیف این اطرافه:/ بچه ها... 6 تا کیف!!
حالا همش باز نیستا. اما به نظرم سه تاش که الان مثلا سرجاشون هستن، یه جای دیگه باید داشته باشن انقدر در معرض دید نباشن.
رخت آویز وسط اتاق پهنه تا لباس هایی که ازماشین لباسشویی دراومده خشک شه
کتاب و اسباب بازی های خواهر زادم هم پراکنده گوشه های اتاقه
روی میز کامپیوتر یه اسپری خوشبو کننده و یه بسته رژ هودا بیوتی و یه گیره سر و یه کابل اتصال وای فای به کامپیوتر تو جعبه اش و 4 تا کتاب و جامدادی من و یه عالمه برگه است.
چمدون خواهرم بازه گوشه اتاق.
یه مانتو من افتاده اون گوشه.
همین :)))
اینا وسایلیه که هرکدوممون ازش استفاده میکنیم . مثلا این کتابایی که وسطه رو من یا دارم میخونم یا این تموم شه میرم سراغ بعدیش. این چادر رنگی ها برای وقتیه که دامادمون که الان بیرونه بیاد خونه، چادر سرمون کنیم. رختخواب ها که گفتم چرا وسطه. کتاب دفترای پرتو هم چون کلاس داشته، و الانم بعد جمع کردن رختخواب ها باید بیاد تکالیفشو بنویسه.
بذارید برم سرمو بکوبم به نبش دیوار :/
الانم صدای جاروبرقی میاد...
+از امتحان فردا، یه جاهایی حتی صوت استاد و با متن درس تطبیق ندادم!
برای زن عموم که با کرونا به رحمت خدا رفت و تازگی چهلمش بود، یه جزء قرآن گرفته بودم و هنوز تموم نشده. میخواستم قبل شروع ماه مبارک تمومش کنم که به جزء خوانی روزانه ام نرسه زیاد شه.
دو روزه طرح کلی 20 صفحه نمیخونم. یه روز 10 صفحه خوندم حدودا و یه روز نخوندم.
امروز دیگه واقعا باید بخونم.
هوا گرم شده یهو... نیست؟
عکس یک در رو نمیدونم کی بتونم بگیرم. هیچ در جذابی به ذهنم نمیرسه...
آها الان که اینو نوشتم به ذهنم رسید .... مرسی :))
+درسته همه چی شلوغه. اما من ترجیح میدم همه چی مرتب باشه و ما همچنان پیش هم باشیم.
هرچند یه سری حرف ها رو ابدا نمیشه به بعضی افراد خانواده بگم.
ینی برخوردشون جوریه که انگار چقدر مسخره که از همچین چیزی نارحتی.
مثلا میگم ذهنم شلوغه فردا امتحان دارم. در عوض همش کسلم و نمیتونم بلند شم. خیلی بی حالم.
میدونین چی گفت؟ « خب پاشو دیگه. چرا نشستی؟»
قانع شدین؟
وقتی خیلی خسته و بی جونید، خب پاشید دیگه....
+برم یکم این آشفته بازار ذهنیمو مرتب کنم حداقل. و دستی هم به سر و روی خونه بکشم.
متن خیلی شلوغی شد.
اگه تا اینجا اومدین خسته نباشید :))
لحظاتتون پر ازیاد خدا. علی علی
(5اردیبهشت 99)