یا من فی القبور عبرته

 

 

به شدت بی حال و آشفته ام. از ترم پیش بهتره اوضاع درسا. اما باز فکر کنم قشنگ نصفشو اصلا صوت هاشو گوش ندادم. ترم پیش رسما تا چند وقت اول ترم ( که زمان نسبتا طولانی ای هم بود) بجز فلسفه هیچی گوش ندادم.

بچه خواهر بزرگم به دنیا اومد. عزیز مینیاتوری خاله. تازه بین بچه ها تپلی تره مثلا. آخه تپلی اینقد کوچولو؟ عزیزم.

دعا کنید بچه ها. خیلی محتاجیم.

یه خواهر دیگه ام هم این روزا ان شاءالله بچه اش به دنیا میاد. خیلی وقتا فکر میکنم که این دوتا بچه که سنشون چند روز فاصله داره، بعدها باهم چجوری ان؟ کلی بازی میکنن؟ کلی خاطره خوب؟ :))

 

+دیروز کتاب :« زندگی نه چندان عالی من » از سوفی کینزلا رو خوندم. و بچه ها. حسش عالی بود. یک روزه که تموم شده و من به راحتی میتونم تو حال و هوای کیتی زندگی کنم.

الکس :)

به نظرم بخونید. کسایی که رازم را نگه دار رو خوندن و از قلمش خوششون اومده احتمالا از این هم لذت خواهند برد.

 

+کاش ازین آدما بودم که وقتی سرشون شلوغ میشه تند تند و چند ساعت پشت هم کارهاشون رو انجام میدن. من چی کار میکنم؟ مینشینم گوشه دیوار رو نگاه میکنم و منتظر میمونم بیشتر عقب بیفتم :/

 

+واسه مقاله هام حتی نمیدونم باید چی کار کنم. یعنی میدونم. اما خیلی کند پیش میره. و این اذیتم میکنه. کند پیش میره به چه معنا؟ به این معنا که حتی شروعش نکردم و تو ذهنم بهش میپردازم. محض رضای خدا! آخه کی مقاله رو فقط تو ذهن بهش میپردازه؟ اونوقت منبع میخوام بزنم ذهن خودم؟ :/

 

+دیروز با ف.سین چت میکردم. میگفت که کارای کلاساش انقد زیاده که کل هفته وقتشو میگیره. با اینکه 3 روز در هفته کلاس داره.

میدونی؟ غبطه خوردم به حالش که وقتی کلاسش زمانش رو میگیره، براش تایم میذاره. نه مثل من که هیچ کار نمیکنم. بله اگه منم درس هامو میخاستم بخونم خیلی طول میکشید.

 

+همسرم معلم بچه های دبیرستانه. بعد دو تا از کلاساش رو چون باید بره جایی، صوت هاشو ضبط میکنه، سوالایی که باید از بچه ها بپرسم آماده میکنه و کلاسو به من میسپره.

یکیش فلسفه دوازدهمه.

دختر. اینا از دبیرستان یه قسمتایی رو میخوندن به صورت خلاصه که تو نهایه و بدایه است. خوندن دوباره شون برام لذت بخش و عزیز بود. هی میگفتم ایول. اینم یادمه. بعد میدیدم که خب اینجاها خیلی ساده است. معلومه که یادمه :))

دلم برای فلسفه خوندن تنگ شده بود.

 

+ف.سین واسه ترم زبانش، میخواد تمرین کنه. میگه تو هم که دوس داری زبان. با همدیگه هم که راحتیم. بیا باهم انگلیسی حرف بزنیم.

سطح من ازش پایین تره البته.

دوست ندارم بهش بگم نه. ولی فکر نمیکنم این همت رو داشته باشم که منظم زبان کار کنم. بدون کلاس و کتاب و هیچی. ینی با نرم افزار و اینا.

 

 

+ و فکر میکنید دیگه چی؟ آزمون باشگاهم نزدیکه. یه دور فرم ها رو زدیم فیلمو واسه استاد فرستادیم. گفت هل شدم و باید دوباره برم. و مصیبته واقعا. بالا پشت بوم ما درش قفله. باید بریم از نگهبانی بگیریم. و خودمم به دلایلی نمیتونم برم. باید بابام باشه. و همین خودش میتونه منو هل کنه. 

جای دیگه ای رو هم نمیشناسم. اونجاها ک میشناسمم نمیتونم برم. :/

 

+نماز نخوندم. باید برم ظرفا رو هم بشورم و حالشو ندارم.

حالا این پنجشنبه جمعه سعی میکنم یکم برنامه های عقب مونده ام رو سامان بدم. بلکه یه کاریش تونستم بکنم. حداقل هفته بعد که خواستم بنویسم اوضاعش چطوره یکم بهتر باشه!

 

 

 

یه جمع بندی از درسایی که تا الان داشتیم، محدوده ای که تطبیق دادم و محدوده ای که سراغش نرفتم:

 

فقه: درس این جلسه رو گوش ندادم فقط. بقیش تموم شده و تقریبا خوب بلدم.

اصول: دو سه جلسه عقبم. اما به ترتیب پیش رفتم. اونا رو که خوندم رو البته باید روش کار کنم. اما نسبتا بلدم.

عربی معاصر: محض رضای خدا! فک کنم 3 تا درس داده که یکی شو تطبیق دادم فقط.

تجزیه و ترکیب : تقریبا هیچی! واسه جلسه قبل مطالعه کرده بودم و داوطلب شدم البته. اما صوت کلاس ها رو گوش ندادم.

فرق و مذاهب: دو جلسه رو عقبم. یکی رو کاملا، یکی رو از نصف دومش. و این درس خوندن زیاااد میخواد. یک بار پاش ننشستم حتی.

زن در اسلام: سر کلاسا بودم و گوش دادم. اما کتاب و نیاوردم. و حتی دقیق نمیدونم تا کجا درس داده. طبیعتا نخوندم اصلا.

تفسیر: به شدت زیاااد عقبم. تقریبا میشه گفت هیچ کدوم کلاسا رو نبودم. کتابشم اینجوریه که باید حتما از حرف استاد جزوه بنویسم. و خب بله. حدود 5 هفته عقبم فک کنم.

اخلاق: ینی یکدونه از صوت هاشو بگو گوش کرده باشم :/ حتی نمیدونم کتاب امسالمون ایجاست یا بردیم خونه خودمون! پرت پرت!

 

مقاله های این ترم:

مقاله پایانی: عررر. هیچی به هیچی... رسما هیچی!

مقاله درس زن در اسلام: اون منبعی که داشتم و نگاه کردم. اما به نظرم مفید نبود اونقدرا. پس اینم هیچی.

 

احسنت! همینقدر عقبم :/