زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

۱۴۸ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

کتاب ها...

یا مُحیل

(ای متصرف در عالم)

 

آخرین بار که رفتم کتابخونه، کتاب "شب هفتمین بدر" که براتون معرفی کردم و "جزء از کل" رو برگردوندم

جزء از کل رو، چند صفحه خوندم نه تنها از خودش دفاع نکرد، که به شدت میگفت منو نخون. منو نخون! منم چون اصلا جذبش نشده بودم بدون خوندن برگردوندمش.

ایستادم برای انتخاب کتاب.

ویلت رو مهناز عزیزم معرفی کرده بود. که گرفتمش. کتاب " نفرتی که تو میکاری" رو دفعه قبل تصمیم داشتم بگیرم که پیداش نکردم فکر کردم یک نفر دیگه گرفته و هنوز برنگردونده

این دفعه تو یه قفسه دیگه یافتمش :)) و خب، این رو هم گرفتم.

یه کتاب دیگه رو هم گرفتم که ببینم به اندازه تعداد صفحاتِ زیادش میتونه از خودش دفاع کنه؟ 1000 و خورده ای بود.

هردفعه تصمیم داریم اول بریم سالن مطالعه، چند تا کتاب انتخاب میکنم. اونی که مطمئنم تصمیم به خوندنش دارم رو که میذارم کنار ببرم با خودم خونه. بین اونها که شک دارم، از اونی که شک ام بهش بیشتره شروع میکنم به بررسی.

ایندفعه هم این کتاب 1000 صفحه ای رو اول شروع کردم. ببینم اگه تا 50 صفحه خوندم و نتونست به اندازه 1000 صفحه از خودش دفاع کنه، نگیرمش.

اگه گفتید کتابش چی بود؟!

" دختری به نام نل " !!

انقدر با دیدن اسمش ذوق کرده بودم. آیا میدانستید که این داستان رو چارلز دیکنز نوشته؟! من نمیدونستم.

تا به حال هیچ کتابی از چارلز دیکنز نخوندم. اما قلم خوب و جذابی داره.

اون تعداد صفحه ای که خوندم، میتونست به اندازه 500 صفحه منو جذب کنه. اما تعداد صفحات واقعا زیاد بود و من تا آخرِ تعطیلات تابستونه ام وقت چندانی ندارم. کتاب های زیادی تو صف دارم. بنابراین فعلا بیخیال خوندن دختری به نام نل شدم. اما فکر کنم اگر بخونین، از خوندنش لذت ببرید. من کارتونش رو هم دقیق ندیدم و نمیدونم قضیه از چه قراره. ولی آهنگش رو یادمه. و اون نون هایی که نل میخورد :))

 

 

+اول شروع به خوندن " نفرتی که ..." کردم.

اوایلش نه زیاد. اما از یه جایی به بعد واقعا جذاب و خوب پیش رفت. و اگه تو همین پست معرفیش کنم حیف میشه به نظرم.

ان شاءالله یه عکس خوب بگیرم ازش، بعد مفصل معرفی میکنم.

 

+حالا در حال خوندن "ویلت" هستم. کتابی که کتابخونه داشت، کتابی خیلی قدیمی بود. با فونت کوچک و خوانش سخت.

نمیدونم قدیما اعتقادی به ویرایش نداشتن؟ کتاب هایی که ویرایش ضعیف تری دارن تو قدیمی هایی که خوندم انگار بیشتر از جدیدی ها بود.

تو ویلت یه جاهایی اسم طرف رو نوشته، بعد دو پاراگراف جلو تر یه جور دیگه اسمش رو نوشته. مثلا اول گفته آقای هوم (home) دو پاراگراف پایین تر نوشته آقای هم فلان کار رو کرد ...

اما تا اینجایی که خوندم ازش لذت بردم. و ان شاءالله این کتاب رو هم جداگانه معرفی میکنم.

اولین کتابیه که از شارلوت برونته دارم میخونم. و به نظرم قلمش با امیلی متفاوته. قلم شارلوت بیشتر به جین آستین شبیهه

از امیلی بلندی های بادگیر رو خوندم . به نظرم رمان سرد و تا حدودی تمامش با گرد غم پوشیده بود. اما شارلوت نه. مثلا تو همین ویلت، لوسی یه جاهایی خوشحاله، یه جاهایی دلش میگیره. بعد خیلی جالبه که علت های دل گرفتگی اش مثل ما، معمولیه! مثلا هوا انقد ابری بوده دلش گرفته .

 

 

+همزمان با ویلت، دارم دوتا کتاب دیگه هم میخونم. کآشوب و دنیای سوفی!

بله دنیای سوفی هنوز تموم نشده :))

از اون موقع که شروع کردم تا الان، از 600 صفحه هنوز 267 صفحه خوندم!

کآشوب رو خیلی ها معرفی کرده بودند. اما معرفی فاطمه رو که دیدم، بیشتر مشتاق به خوندنش شدم.

 

 

+حساب کردم اگر روزانه حدود 23 صفحه سوفی بخونم، تا شروع مهر تموم میشه :)))

 

 

+در کمال مسرت ، استاد فلسفه این ترم، استاد کاف عزیزمه :)

 

 

+انتخاب واحد ها تموم شد و 24 ام کلاسا شروع میشه. از همین الان عزا گرفتم! من هنوز آمادگی ندارم. و دوست ندارم صبح زود پاشم!

 

 

+حسینیه نزدیک خونمون، از نماز صبح یه مراسم زیارت عاشورا خوانی دارند. حدودای7 سخنرانی شروع میشه و بعد هم روضه. آخر سر هم صبحانه میدن.

خدا رو هزار مرتبه شکر تونستم سه روز و برم. ان شاءالله فردا هم بتونم برم.

 

 

لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

 

(14 شهریور ای که تمام شده! 1 ساعت از ورود مان به 15 شهریور گذشته . پاییز.ن)

۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
پاییز

دیروز گرچه سخت، امروز هم گذشت ...

یا مُقیل

(ای درگذرنده)

 

 

داشتم به شروع ترم جدید فکر میکردم. دوباره مراحلی از اندوه رو پشت سر میذارم به خاطرمسائلی و یه سری  شرایط جدید

داشتم فکر میکردم که دوست ندارم بچه ها غمگین ببینن منو

و به برخورد های احتمالی خودم فکر میکردم

یادم افتاد چند وقت پیش رو. صبح هایی که با تپش قلب افتضاح بیدار میشدم. همش دعا میکردم این آخریش باشه. فکر میکردم همین روزها قراره بمیرم انقد که بد میگذره.

بعد میدونین چی شد؟

من نمُردم...

و گذشت....

این که میگن بعدا برمیگردید به اون روزها نگاه میکنین و میگید واسه چه چیز مسخره ای نارحت بودم، و بهش میخندید، برای من صادق نبود

امروز که یاد اون موقع افتادم خدا رو برای گذشتنش شکر کردم. اما چشمم پر از اشک شد.

شاید آدم بعضی چیزا رو وقتی برمیگرده بخنده بهش.

اما به نظرم بعضی غم ها، اثرش انقد عمیقه که شاید بعدها دیگه بهشون فکر نکنی، اما اگر به یادش بیفتی، باز هم اون دردش رو یادت میاد

 

 

سعی کردم ذهنم و سریع پراکنده کنم تا بیشتر به اون حالم فکر نکنم. میترسیدم باز هم پیش بیاد

هر شب کابوس. هر صبح تپش قلب. همش گریه .....

واقعا فکر میکردم حالم همیشه همینقدر بد میمونه. اگر هم انقدر بد نمونه، دیگه به حالت عادی برنمیگردم. همیشه یه جا تو قلبم خالی میمونه و دیگه نمیتونم عمیق بخندم.

 

حالا بهتون میگم:

اگه حالتون بده، میگذره.

نه از این گذشتنای الکی.

دنیا باز هم بهتون دلخوشی هاشو نشون میده

شما بعد ها بازم از ته دل میخندید

و اون غم، قدیمی تر میشه. انقدر قدیمی میشه که اختیارش رو به دست بگیرید، و بهش کمتر فکر کنید

 

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز

خیلی کوتاه از سفر

یا وکیل

 

من برگشتم :)

 

سفر بودیم. عروسی یکی از اقوام. خیلی خوش گذشت.

اما انقدر همه اتفاقا پشت سر هم افتاد که نمیدونم کجاش رو بنویسم!

کاش دفتر خاطراتمو برده بودم حداقل اونجا مینوشتمشون.

 

 

+روز آخر همه باهم رفتیم جنگل.

یه مسابقه تیر اندازی هم گذاشتیم.

 حدود22، 23نفر تو مسابقه مون شرکت کردیم.

7 تا تیر داشتیم هرکدوممون. خواهربزرگ هام و مامانم و یکی از دایی ها هر 7 تا رو زدن به هدف.

من فک کنم 3 تای اول و زدم به هدف، یه نفر از اونور هی به سمت سیبل سنگای بزرگ پرت میکرد. تمرکزم بهم ریخت چهارمیش نخورد.

پنجمی رو هم زدم به هدف، ششمی باز نخورد، هفتمی باز خورد

انقد دوس داشتم اون که با پرتاب سنگ هایی به اون گندگی تمرکز منو ریخت بهم بزنم :/

 

 

+برگشتنی بقیه ماشینا رفتن. فقط ماشین ما و یه ماشین دیگه یکم بیشتر موندیم.

بعدم رفتیم ازین جاها که تخت های سنتی دارن و چایی و اینا.

چند نفر دلستر خوردیم چند نفر چایی.

از قضا من دلستر خوردم.

و برگشتنی انقد سردم شده بود که داشتم فکر میکردم "چایی چه بدی داشت که اقبال نکردم؟" :)))

 

 

+باز پشه منو نیش زد. یه عالمه. اه اه اه

 

 

+کتابِ " پنج قدم فاصله" رو امروز شروع کردم.

خیلی قشنگه آقا:) تا اینجاش که خیلی دوس داشتمش.

 

 

+لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

 

(8شهریور 98. پاییز.ن)

 

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

تبلیغات

یا جلیل

 

_ آقا یه عالیس بده.

_ شیرشو بدم؟ دوغشو بدم؟ ماء الشعیرش رو بدم ؟

 

:|

 

 

 

(اندر حکایات تبلیغات بازرگانی مزخرف)

 

 

 

+چرا اینجوری شدن تبلیغاتا؟!  :))))

هرجا میشنویم : آ   آ     آ    آ    آآآ

همه باهم میگیم : شیر طعم دارِ عالیس...

 

تازه تا جوین میبینیم هم میگیم: کنجد شیوید با جو، جوین برای تو  ( بعد یکی از اون وسط میه: لا   لا   لا   لالا)

 

 

 

 

+چه خسته ام از کتاب خوندن

دنیای سوفی هم داره آروم پیش میره. نمیدونم به خاطر خستگی فکری مه یا کلا مدلش اینجوریه

تو طاقچه هم یه کتاب دیگه شروع کردم. خیلی کند پیش میره! رمان نوجوان!! نمیدونم چرا همچینه!

 

 

شب بخیر :)

 

۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
پاییز

هر چه میخواهد دل تنگم، بگم _2_

یا مفرج الهموم

 

 

البته که شاید پست های طولانی رو دوست نداشته باشید به اندازه کوتاه ها، که طبیعی هم هست، پست های کوتاه مثل یه شکلات کوچولو میمونن. آدم راحت میخوردشون ، اما دلم خواست از این پست بلند ها بذارم همه چیزایی که میخوام تیکه تیکه بگم ویکدفعه باهم بگم!

 

 

1: دیروز شروع کردم به خوندن "دنیای سوفی" به مناسبتِ زادروزِ "یاستین گوردر" (نویسنده اش) :))

همچین آدم مناسبت شناسی ام. بله !

دنیای سوفی یه رمانه در مورد تاریخچه فلسفه. من این کتابو فک کنم ترم دوم بودم، اسمش و شنیدم از یه سخنرانی که برامون آورده بودن. بعد یکی از دوستام گفت داره کتابو. ولی چندان جذاب نیست. شاید بهتر باشه یکم دیرتر شروع به خوندنش کنم.

من هم بیخیال خوندنش شدم. ف سین هم یه چند باری بهم معرفی کرده بود، چون حس میکردم باید کتاب حوصله سر بر و طووولانی ای باشه، گفتم نمیخوام بخونمش فعلا

تا اینکه نمایشگاه کتابِ امسال، حضرت آقا که رفته بودن بازدید از نشرِ هرمس، این کتابو که دیدن گفتن خوبه که جوانان ما این کتاب رو بخونن ( مضمون کلام این بود :)) دقیقش یادم نیست)

دیگه به جد تصمیم گرفتم بخونمش.

حالا که زوده. هنوز حدودای صفحه 60 ام . بعدا نظرمو درموردش مینویسم.

 

 

2: یکی از دوستان گفت کارِ تایپِ پایان نامه اش رو قبول میکنم؟

بهار چند روز پیشش بهم گفته بود تو که تایپت خوبه، چرا از بقیه تایپ قبول نمیکنی واسه اوقات فراغتت؟ تو فکرش بودم. بعد این بنده خدا که اینطوری گفت خیلی جالب و همسو با فکر هام بود

ان شاءالله هم خوب پیش بره. هم من راضی باشم هم خودش.

 

 

3: آقا من این مدادرنگی رو گرفتم، از اون موقع تا حالا فقط باهاش همون ماندالا جدیدم رو رنگ کردم. برم یه چند تا بوکمارک فانتزی بکشم حداقل!

 

 

4: ف سین فک کنم واسه کارای پایان نامه اش که یکم دیر شده و اینا، نگران و نارحته.

حاضرم هرجور از دستم بر میاد کمکش کنم انقد غصه نخوره. اما دارم سعی میکنم یاد بگیرم به زور به کسی که ازم کمک نمیخواد، کمک نکنم.

آمادگیمو اعلام میکنم. اما اگه طرف خودش نخواد، فایده ای نداره و این کار مهربونی هم حساب نمیشه حتی!

 

 

5: چرا من دلم تنگ نشده برای هر روز صبح زود رفتن سر کلاس؟! اصلا خیلی خوبم همینطوری

 

 

6: من، مرداد که دو سانس ورزشمونو ثبت نام کردم، هی با خودم فکر میکردم که به اون دو تا هدفی که داشتم برسم.

دیروز که استاد فرم هامون رو دید، به حدی ایراد های جدید پیدا کردم که انگیزه ام کم شد. ایستادم یه گوشه و چند ثانیه فکر کردم حالا چی کار کنم!؟

بعد هی نرمش های مختلف برای قوی شدن بازو، شکم، ماهیچه های چهارسر رفتم. بعدم که بچه ها خواستن مبارزه کنن، با اینکه 3 ماه بود مبارزه نکرده بودم هوگو پوشیدم و به استاد گفتم :« فقط با هرکی منو میندازی، بهش بگو با این ناخونای من کار نداشته باشه! عروسی داریم فعلا.»

استاد میگه تو مواظب باش بچه ها رو چنگ نگیری فقط :/

:)))

بعد اونوقت منو انداخت با یگانه! :| یکی از بچه های قوی توی مبارزه. بعد اونوقت من اصلا مبارز نیستم. پومسه کارم :)) یه ترکیب خنده داری بودیم.

اما مهم اینه که سعی کردم خودمو بندازم تو دل ترسی که داشتم! مبارزه ....

پریروز رسیدم خونه، حس میکردم الان بازو ها و پاهام دیگه کنده میشن حتما!

دیروز هم درد میکرد و هی بازو و پاهام منو چپ چپ نگاه میکردن :))

امروز اما بهترم. و فردا باز سعی میکنم نرمش هارو تا حدی که فشار جدی به بدنم وارد نشه انجام بدم تا شاید به اون چیزایی که میخواستم، برسم!

دردناکه این شاید!

چون با توجه به برنامه قبلی ای که ریخته بودم برا خودم، برنامه ام ریز و جزئی بود تقریبا و احتمال رسیدن بهش بیشتر بود. حالا کمتر شده.

فقط امیدوارم نشم مصداق سنگ بزرگ نشانِ نزدن است.

 

 

 

7: شایسته بود شماره 6 خودش یه پست جداگانه میشد. اگه خوندین خسته نباشید میگم بهتون :))) میتونین استراحت کنین :)))

 

 

لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

۱۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
پاییز

بانک

یا طبیب القلوب



کِی این بی حوصلگی من میخواد درمان شه!؟ اه....



+فردا صبح پاشم برم بانک. بلکه بیرون رفتن حالمو بهتر کرد.

نمیدونم کارتمو به کجا دادم رمزشو اشتباهی چند بار زدن، هی میگه از تعداد دفعات مجاز بیشتر رمز را اشتباه زده اید :/



۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز

گردونه طاقچه

یاحکیم


بچه هاااا

طاقچه طرح گردونه گذاشته

اگ نرم افزار طاقچه رو دارید که هیچی، اگ ندارید نصب کنین

خیلی خوبه

اینطوریه که یه گردونه رو میچرخونیم، بهمون میگه اون روز چی برنده شدیم

روز اول بوف کور رو بهم هدیه داد (البته ای بوکش رو دیگه)

روز دوم (امروز) سه ماه اشتراک کتابخونه همگانی شو:))



باز هم برای کسانی که ایبوک میخونن البته:)


کتابخونه همگانی طاقچه:

این مدلیه که مثلا ماهی 10 تومن میدید، کتابهایی که تو کتابخونه گذاشتن و میتونین دانلود کنین، بعد از یک ماه و اتمام شارژ کتابخونه تون، لینک کتابایی که از کتابخونه گرفته بودید غیر فعال میشه

کتابای خیلی خوبی هم داره

من فعلا "خودت باش دختر" رو شروع کردم 



علی علی :)

۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

سیب و گلابی باش، "به" پیشکش !

یا نور


با معیار های ذهنی من، این کارم صحیح نیست

میدونم

و باز حرصم میگیره از کاراش



یه حسِ [ یکباره چرا قطع نظر میکنی از ما ] توام با [با ما به از این باش که ...]  که البته کوقت و زهر

نیستی کلا، که حالا به باشی، یا سیب و گلابی ....



سفر هستم 

به همین خاطر نمیتونم منظم به وب هاتون سر بزنم یا کامنت بذارم;)

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز

48 رنگ

یا منور النور



خدااااایااااا مررررسییییی :))



خیلی خوشحالم :)

رفتم مدادرنگی 48 رنگ خریدم برا خودم :)



+اردوشون فردا تموم میشه



+پنجشنبه ا.ا میبره سینما بچه هاشو. به عنوان فارغ التحصیل دوست دارم برم باهاشون.

و دوست دارم بگم دوستامم بیان باهم . حداقل یکی از دوستام باشه.



+دستبند جدید داریم درست میکنیم. ایده ای برای فروشش ندارید ؟ :))

آخه دستبند اونقد گرون نمیشه که اینترنتی خریدنش بیارزه. تو پیج اینستا بذارم؟


+لحظاتتون پرازیاد خدا . علی علی

۱۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز

فیدیبو

یا شریف


ماندالای جدید شروع کردم :))


+تو عصر جدید، حدس نمیزنم محمد زارع بره بالا. فک میکردم حتما شکوفه برنده است. البته پارسا رو حدس میزدم. چقدر با ادبه این بچه :)


+دارم آبنبات دارچینی میخونم. تا اینجاش که خوب و جذاب پیش رفته.


+میخواستم بهش پیام بدم، حالش رو بپرسم.

از اونجایی که واکنشش رو میتونم حدس بزنم که نهایتا میگه ممنون و جواب درستی نمیده به آدم، دو دلم برای پیام دادن!



+چگونه به سرعتِ چند اسب بخار اطرافیانمان را فراموش کنیم و از این کار حتی عذاب وجدان هم نداشته باشیم؟ با رسم شکل توضیح دهید! دو نمره!


+آی صالحه و صالحه... کجایی ببینی بازم  دلم یه چیز میخواد، اما نمیدونم چی!

تا بیام برات لیست بنویسم!


+مسابقه کتابخوانی میخوایم بذاریم با پرتو. هرکدوممون برد اون یکی بهش جایزه بده.

واسه کل ماه مرداد

بعد اوشون میخواد یه مجموعه داستان رو شروع کنه! از اونجایی که مجموعه خوندن خیلی سریع تر پیش میره، احتمالا اوشون برنده میشه!

تا من بیام کتاب هایی با موضوعات مختلف بخونم و فلان!


+طرح چله فیدیبو رو دیدین؟ خیلی بامزه و خوبه

کتابا 40 درصد تخفیف میخورن.

اینطوریه که هر روز کل کتابایی که در یک موضوع توی فیدیبو وجود داره 40 درصد تخفیف میخوره(مثلا امروز رمان و داستان خارجی بود)

و کل کتاب های یکی از نویسنده ها که هر روز اعلام میکنن (امروز آلن دوباتن بود)

و کتاب های پر فروش 4 سال اخیر مثلا

یا همچین چیزایی:)

بعد هر 5 تومن که تو اون روز ازین کتابای طرح چله خرید کنین، یه امتیاز دارید برای قرعه کشی

به 4 نفر فک کنم جایزه میدن، فک کنم 100 تومن جایزه خرید از فیدیبو.

امروز اولین روزی بود که تو طرح شرکت کردم :)) یدونه "مادربزرگت رو از اینجا ببر" خریدم، یدونه هم یه چیز دیگه که الان اسمش یادم رفت :)))

باهم شد 10 تومن!

حالا برنده شدن یا نشدنه هیچی. تخفیفاش عالیه واقعا :)) اینا رو اگه میخواستم چاپی بخرم میشد 38 تومن. اگه الکترونیکی بدون تخفیف میخریدم میشد 16800

هرچند من خودم خیلی زیاد اهل کتاب الکترونیک خوندن نیستم، اما گاهی میگیرم.

کتابایی که اطرافیانم یا کتابخونه مون داره ، یا میدونم انقدر دوستش دارم یا بعدا باز میخوام بهش رجوع کنم رو نمیگیرم البته. چون خوندن نسخه چاپی رو ترجیح میدم.


خیلی پراکنده شد به گمانم...

شب بخیر :)


پاییـــز. ن :)

۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز