زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

۱۴۹ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

از اون فیلم ها که نبینیم :))

یا من هو صانع کل شیء

 

 

امروز داشتیم با بچه ها حرف میزدیم، الهه میگه :« پاشیم بریم چهارسو.»

منم با ذوق از تجربه دفعه قبل که رفتم چهارسو گفتم. الهه گفت که اونها که رفتن، رستوران هم رفتن یه چیز خوردن.

بعد میگفت سفارش که میدادی بهت یه چیز میدادن حالتِ بن مانند. میتونستی بری تو پاساژ بگردی تا سفارشت آماده شه. سفارشت آماده میشد اون بُن عه ویبره میکرد متوجه میشدی میرفتی سفارشو دریافت میکردی :)))

با شوخی قرار گذاشتیم در هزینه ها صرفه جویی کنیم پاشیم بریم چهارسو. بعد انقد که بلیتش گرون در میاد فقط یه خوراکی یا ناهار بخوریم. بعد بریم یه سینمای دیگه فیلم ببینیم :)))

بعد دقیقا امروز یکی از اینفالوئنسر های اینستاگرام از نمازخونه چهارسو یه فیلم گذاشته بود. نمازخونه اش خیلی خوشگله.

فرستادم واسه الهه، میگم موقع نماز بریم که تو این نمازخونه معنوی طور و قشنگ نماز هم بخونیم.

میگه وای. وضو خونه اش چقد قشنگ باشه حتما :)))

 

 

 

+از حالتِ قبلِ هیچ کار نکنِ خودم دارم خارج میشم.

باشگاه تو انرژی گرفتن آدم خیلی تاثیر داره. باور کنید!

 

 

+یه فیلم دیدم اخیرا. (fight club) جزء فیلم های کلی جایزه گرفته مطرح . از 10 تا فیلم برتر و این حرفا

مزخرف بود. هرچی بیشتر میگذره بیشتر حس میکنم مسخره بود و جنبه های غیر عقلانی بودنش بیشتر برام آشکار میشه.

یه چیزاییش اصلا محال عقلی بود.

مثلا، یک شیء نمیتونه در یک زمان واحد در دو مکان واحد باشه. اما تو این بود...

خیلی هم فیلم خشنی بود. پر مشت زدن و کبودی و خون و فلان ....

بعد خیلی جاهاش خلاف ارزش بود. (مثلا فلسفه فکری طرف این بود که حالا که جامعه سرمایه داریه و ما به چیزی که میخوایم نرسیدیم پس باید بزنیم همه چی و خراب کنیم که همه با هم برابر باشیم. چون ما نداریم، بقیه هم نداشته باشن)

یا مثلا، برای اینکه خشمت رو خالی کنی، بزن یکی و له کن. اصلا هم مهم نیست تو این مبارزه وحشتناک میزنی دندونشو میشکنی، چشمشو نفله میکنی و اثرات همیشگی که دیگه سالم نمیشه روی پوستش به جا میذاری!

یا تو عصبانی هستی! پس بزن ماشین های مردم که تو خیابون پارکه رو له کن.

آخرش با اینکه خیلی خاص و فلسفی روانشناسی طور تموم شد، اما خب. میگم که. در طول فیلم یه جاهایی محال عقلی بود و این برای من حداقل ، از جاذبه اش کم میکرد

من هیچ خلاصه و نقدی ازش نخونده بودم. به خاطر همین پایانش اولش شگفت زده ام کرد. اما از اون ها بود که فکر آدم بهش درگیر میموند. هی فکر کردم بهش. و هی جنبه های دیگه ای اش برام آشکار شد.

استدلال هایی که برای کارهاشون می آوردن هم یه جاهایی خیلی خشک و متعصبانه بود و حرف کسی رو کلا گوش نمیکردن.

یه جاهایی هم مغالطه داشت

خلاصه من خوشم نیومد. و به نظرم جزء فیلم هایی که میخواید "نبینید" قرارش بدین :)))

 

 

+شبتون پرازیاد خدا

علی علی

(11 آبان 98- پاییز)

۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱
پاییز

کتاب هایی که در حال حاضر میخونم.

یا من هو خالق کل شیء

 

در حالِ خوندن "جین ایر" ام.

و بله! بازهم چندین کتاب باهم دستمه.

" چرکنویس" یک کتاب صوتی هست که در راه برگشت از کلاسم اگر پیاده برگردم گوش میدم. و وقت هایی که نمیتونم کتاب دستم بگیرم یا کتاب الکترونیکی بخونم.

" جین ایر" عزیز :)

" دنیای سوفی" که در یک حالتِ وقفه به سر میبره و فعلا در حال خوندنش به طور جدی نیستم. روزها گذشته از آخرین بار که به طور جدی خوندمش.

" توتو چان، دخترکی آن سوی پنجره" که این هم خوندنش چند روزیه متوقف شده. البته کتاب خیلی جالبیه.

 

 

اما!

علت توقف همه بجز جین ایر، اینه که به شدت در حال و هوایِ جین ایر هستم الان.

نسخه الکترونیکی ترجمه آقای بهرامی حران رو که خریده بودم از طاقچه

نسخه چاپی اش رو از خواهرم امانت گرفتم. چون خوندن چاپی برام راحت تره.

 

 

+خاطرات کربلا رو تو دفتر خاطرات شخصیم از وقتی برگشتیم دارم مینویسم. اما به آرومی پیش میره. الان با اینکه مقدار زیادی ازش نمونده اما حوصله نوشتن رو ندارم خیلی. آروم پیش میره

 

 

+پرتو ی جان برای تولدم یه دفتر گل گلی خیلی خوشگل گرفت ، دفتر خاطرات قبلیم که دیگه آخراش بود با نوشتن نصفِ سفر کربلا پر شده بود. ادامه اش رو دارم تو این دفتر گل گلی جدید مینویسم.

 

+امروز همزمان به 4 نفر پیام هایی فرستادم . برام جواب های همشون مهم بود. جواب های چالشی داشت سوال هام. و با اینکه آمادگی چالش رو نداشتم، به خاطر اینکه احساس میکردم لازمه الان بگم، گفتم.

دو نفر به یه صورتی جواب رو دادن. دو نفر موندن. البته از اون اضطراب اولیه کم شده و حالا خوبم :))

 

 

+قالبِ جدید رو خیلی دوست دارم :)

 

+بعضی وقتها نمیشه یه سری گناه ها رو به شکل معمول کنار گذاشت.

باید ازشون فرار کرد. با تمام قدرت. سخت هم هست. من خیلی قبول دارم. خدا که از رگ گردن بهت نزدیک تره بیشتر میزان سختیش رو برای بنده کوچیک بی نواش میدونه.

تو میتونی ناتانائیل. به حرف من اعتماد کن! وقتی فرار کنی، بعدش یه چیز قشنگ در انتظارته. یه حسِ خوب... و حداقل این که توی اون دنیا، به جای این لحظه ای که میخواستی گناه کنی، هیچ گناهی نوشته نشده!

ناتانائیل، ما ابدیت رو در پیش داریم.

بیا باهم از گناه کردن فرار کنیم.

هر روز خودت رو به خاطر گناه هایی که انجام ندادی تشویق کن... تو میتونی :)

 

لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

 

(10 آبان 98. پاییز.ن)

 

 

طاقچهـ پاییزیـ :

بغض گلوی ما را،

باری تو ترجمان باش ...

۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پاییز

فی الواقع اعتبار مکن بر ثبات دهر جانم!

یا لطیف

 

فی الواقع اعتماد نکن بر ثبات دهر ....

 

بر اینکه خوابت میاد، میری تو رختخواب الزاما خوابت ببره هم اعتماد نکن!
از من بشنو ...
بعضی وقتا نمیبره جانم ... نمیبره !

 

 

ربیعتون مبارک :)

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

یاعلی بگو!

یا من هو اله کل شیء

 

 

آن کیست که این همه گذشته از کربلا برگشتن اش و هنوز رو روال نیفتاده!

منم! صحیح!

 

 

+فردا امتحان کلام دارم و شروع هم نکردم حتی! و حتی تر ندیدم چی بوده درس وقتی که نبودم!!

 

 

پست احتمالا موقت...

 

 

پی نوشت:

دیروز ششم بود...تولدم.... یک سالِ دیگه هم گذشت ....

 

پی نوشت2:

تیتر خطاب به خودمه که بلند شم بالاخره!

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز

کریم کاری بجز جود و کرم نداره...

یا من هو رب کل شیء

 

 

کریم کاری بجز جود و کرم نداره

آقام تو مدینه است، ولی حرم نداره....

 

غریب اونیه که همدم اشک و آهه

دیده که مادرش تو کوچه بی پناهه

 

حسن سایه اش همیشه رو سر داداشه

حسن نمیشه که تو کربلا نباشه

 

موکبِ کربلای ما، روی تلِ زینبیه بود. ساختمانی دو طبقه نیمه ساخته که از هر طرف صدای دسته های عزاداری به گوش میرسید و گاهاً میگفتند که سخت خوابشان میگیرد.

راستش ذهن من در مورد خواب، ساده میگیرد و زود خوابم میبرد. با این مسئله اصلاً مشکلی نداشتم. و از بودن در آن موکب آنقدر خوشنود بودم که نگو!

اولین بار که وسایلمان را گوشه ای گذاشتیم، پاهایمان به خاطر پیاده روی درد گرفته بود. لباس هامان، از چادر گرفته تا جوراب و مانتو و شلوار، همگی خاکی بود. بعضی کمتر و بعضی بیشتر.

از بینِ فَنس های پلاستیکی ای که دورِ طبقه دوم ( که مخصوص بانوان بود) کشیده بودند، نور طلایی ای دیدم.

مثلِ افرادی که عزیزشان که از آنها دور بوده باشد را میبینند و باور نمیکنند، با ناباوری و شتاب به سمتی رفتم که فنس ها جلوی دیدم را نگرفته باشند

آن طرفِ فنس ها، گنبد طلایی امام حسین علیه السلام، به وضوح جلوی دیدگانمان بود. اشک هایم را نمیتوانستم کنترل کنم. این دیدِ واضح به حرم از موکب مان را تصور نمیکردم.

پیش همسفر هامان برگشتم. تک به تک بردمشان آنجایی که فنس فاصلِ ما و گنبد نباشد. گفتم: « حالا چشم هاتو باز کن.»

همه شان متأثر  گریان می ایستادند به سلام دادن. اگر میتوانستم از این صحنه فیلم میگرفتم. راستش این را الان که در آن موقعیت نیستم میگویم. آن موقع همه مان انقدر مبهوت بودیم که این به ذهنمان نرسید. البته اگر میرسید همچون کاری نمیکردیم. به هر حال در قسمتِ بانوان بودیم و امکان داشت کسی راحت نشسته باشد یا اتفاقی تصویرش در فیلم مان بیفتد و راضی نباشد و...

پرتو گنبد را که دید، گفت:« یک روزی، برای امام حسن علیه السلام هم ضریح و گنبد می سازیم.» بعد گریه کرد... عمیق و بلند ....

 

آقام

تو مدینه است

ولی حرم نداره ....

 

 

 

 

#ایام_تسلیت

یاعلی

 

 

پی نوشت:

از کربلا که برگشتیم میخواستم برایتان بنویسم که ستون های 410 تا 415 را به نیابت از شما قدم برداشتم، دوستانِ وب

ان شاء الله خدا قبول کند این زیارت و قدم های به نیابت را

و ان شاء الله حاجت هایتان برآورده به خیر شود....

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز

سفر

یامجیب

 

 

بعله

اون دخترکی که اومده سفر و الان دوست داره بشینه تو همین راهرو جین ایر بخونه به جای اینکه بره برای کمک درست کردن سرکه سیب، منم!

 

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

خاطره نویسی

یا ذاالرأفه و المستعان

( ای دارای رأفت و یاوری به بندگان)

 

 

سلاااام laugh

من برگشتم شکر خدا :)

سفرمون خیلی عالی بود.

اما حقیقتش دیگه سفرنامه طور نمینویسم اینجا.

تو دفترخاطرات شخصیم هم انگار سختمه نوشتنشون.

هم کااامل یادم نمیاد، هم حس میکنم به مرور زمان، دیگه رغبت نمیکنم بخونمشون و پشیمون میشم از نوشتن و وقت گذاشتن براشون

باز دفترخاطراتِ خوب که خوبه! آدم بعضی وقتا میخونتشون روحش شاد میشه!

امان از خاطرات روزانه!! یعنی الان دفترِ خاطرات روزانه راهنمایی دبیرستانم رو میبینم جیغ کشیده و گریبان میدرم و چند روزی سر بر بیابان می نهم!!  انقدر که داغونه :)))

 

 

اما بدی شو گفتم، خوبیشو هم به عنوان تجربه بگم!

با اینکه ممکنه یه سری هاشونو دوباره هرگز نخونم و اگر بخونم هم کلی حرص بخورم سرِ قلمِ افتضاحم و تعریف کردن چیزهای مسخره ای که اونجا نوشتم، اما همین خاطره نوشتن ها خیلی خیلی قلم رو تقویت میکنه!

 

 

+یادمه یه بار، رفته بودم تو خاطرات اولی که تو وب قبلیم نوشته بودم.

وای!! قلم نوشتارم فاجعه بود! حوصله نمیکردم خودم که نوشتمشون، سه تا پست پشت هم رو بخونم حتی!!

لابد چندی بعد، قلمِ الانم به نظرم فاجعه میاد! به همین سبب، دیگه سعی میکنم خاطرات قدیمیمو نخونم! مگر اینکه یه چیزی رو ازش بخوام یادم بیاد ، که بهش رجوع کنم!

یه حالتِ "دور" طور پیش اومد!

نه دوس دارم بخونمشون، نه یه وقتایی میتونم نخونمشون. نه دوست دارم بنویسم و نه دوست دارم ننویسم!!! عجیباً غریبا!

 

 

از تجارب تون در مورد خاطره نویسی بگید :))

 

 

 

 

 

پی نوشت:

کوله ام، امسال در سفرِ اربعین :))

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

نائب الزیاره خواهم بود ان شاءالله

یا ستار العیوب

 

 

رفتنمون جور شد. ان شاء الله حدود یک ساعت دیگه راه می افتیم. :)

خدایا خیلی خیلی شکرت.

 

 

 

+نصف دلم میمونه پیش آبجی بزرگه اما... به خاطر بچش نتونست بیاد :(

 

 

+دعا گو هستم ان شاءالله...

 

 

+استرس که میگیرم، بیشتر وب و گوشیمو چک میکنم :/ هزار کار دارم اونوقت هی این صفحه رو رفرش میکنم.. هی رفرش میکنم!

 

 

۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

روزمره _3_

یا ذاالامن و الامان

 

رفتیم بانک، لیوان نبرده بودم، با لیوان های یک بار مصرف همونجا آب خوردم

بعد هی یادِ لبخند می افتادم :))

در آخر لیوانم و کلی مچاله کردم، بلکه یکم روند تجزیه یا تبدیلش به یه وسیله دیگه، سرعت بگیره! نمیدونم با این کار سرعت میگیره یا نه، اما این به ذهنم رسید:))

 

 

2

امروز سعی کردم یه کوچولو و میلیمتری از حق خودم دفاع کنم:))

یکی پولمونو اشتباهی کمتر داد، با اینکه تا برگشتیم متوجه شد فهمیدیم، باز داشت خودشو میزد به اون راه :)) توضیح دادم اونم بقیه پولمونو برگردوند:))

 

3

دعا کنین خیلی :(

توی سفر اربعینمون مشکل به وجود اومده 😭😭

 

4

دلم میخواد برم نقاشی بکشم بلکه آروم شم 😭

۹ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
پاییز

چگونه از حق خود دفاع نماییم؟ قسمت اول :))

یا ذا الفضل و الامتنان

ای صاحب فضل و کرم و نعمت بندگان

 

 

یه حاج آقایی بود، میگفتن که در مورد امور نجاست و طهارت، به وسواس نیافتید و راحت بگیرید. چون خدا براتون راحت گرفته

در مورد اعمالتون( نماز ها و روزه ها) متوسط الحال عمل کنین. نه خیلی آسون و نه خیلی سخت

اما در مورد مردم و حق الناس، اموالشون و جان هاشون، خیلی سخت عمل کنین. که خدا حق الناس رو نمیبخشه و بعدا باید از خودشون حلالیت بطلبین!

 

 

یه نمایشگاهی وسایلمون رو گذاشته بودیم برای فروش.

اصلا دقیق عمل نکردن . و حدود 14 تومن کمتر از چیزی که باید، بهمون دادن!

بله البته که تقصیر خودم هم بود که نایستادم محکم که حقم رو بگیرم...

اما خب. قضیه از این قراره که وقتی همچین مسئولیت های سنگینی میپذیرید، حتی اگر طرف روش نشه برای پول وایسه توی روی شما، خودتون حواستونو جمع کنین!

حداقل وقتی طرف میاد واسه اعتراض که آقا! شما حق منو ندادید، به جای اینکه یه مدلی باهاش برخورد کنین انگار داره دروغ میگه، یه دور با دقت اسناد خودتون رو بررسی کنین! یه دور با خودتون بگید شاید اشتباه کردید!

 

 

 

اشکال نداره پاییز!

بالاخره پرتجربه میشی و یاد میگیری از حق خودت کامل دفاع کنی! نه نصفه نیمه .... :)))

 

 

علی علی

 

(19مهر98 - پاییز)

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز