زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

۱۴۸ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

رابطه دو طرفه نویسنده و خواننده

یا حافظا غیر محفوظ

 

سلاااام :) بعد مدتها و مدتها....

+یه چیزی رو کشف کردم. اینکه فعالیت هر نویسنده وبلاگی، به کامنت های پر ذوق و ارتباطش با دوستای وبلاگیش بستگی دو طرفه داره. یعنی اگر نویسنده کم مطلب بذاره، خواننده هاش کمتر رغبت میکنن براش کامنت های دوستانه بذارن. در حقیقت اعتمادشونو بهش از دست میدن و حس میکنن نمیشه با این فرد مثل یه دوست برخورد کرد. معلوم نیست الان که بره دفعه بعد کِی میاد!

و از طرف مقابل، وقتی نویسنده مطلب رو مینویسه ولی هیچ کامنتی دریافت نمیکنه یا کامنت ها بهش انرژی نمیده، کم کم حس نوشتنش براش کمرنگ میشه و فقط در صورتی مینویسه که یه انگیزه درونی داشته باشه و انگیزه اش، منحصر در ارتباط مجازی اش با دوستای وبلاگیش نباشه.

انگیزه درونی مثل کسی که محیط امنی میخواد تا بنویسه و کسی نشناسه هویت نویسنده کیه...

یا مثل کسی که متن زیاد داره. دلش میخواد بنویسه کلا. و اون ارتباطه براش اولویت نیست.

بگذریم... اون روز داشتم تو طاقچه میگشتم، یکدفعه دیدم نوشته کتاب « جبران میکنم» از سوفی کینزلا ...

من تمام کتاب های سوفی ک به فارسی ترجمه شده بود رو خونده بودم. این کتاب جدید چاپ شده. و حتی نمیدونستم چاپ شده. واقعا غافلگیری قشنگی بود. یکی برا خودم خریدم و یه نسخه هم هدیه برا خواهرم خریدم .

فرداش رفتیم دندون پزشکی برا چکاپ و اینا. تو صف انتظار که بودیم کلی شو خوندم و نفهمیدم چطور نوبتمون شد :)) باز هم مثل سایر کتاب های سوفی کینزلا یک روزه تمومش کردم. قشنگ بود. اما همچنان « زندگی نه چندان عالی من» و « گردنبندم را پیدا کن» برای من تو اولویت اند. 

امتحانا از 5 روز دیگه شروع میشن. همه دوستا و آشناهام امتحاناشون تموم شده تقریبا!! ااونوقت ما تازه داریم شروع میکنیم :))) چون ترممون به خاطر اعلام نتایج دیر شروع شد به تبعش امتحانم عقب افتاد. احتمال زیاد ترم بعد کلاسمون حضوری میشه. حداقل میگن بچه های ارشد و دکتری حضوری ان. در مورد کارشناسی ها هنوز دقیق اعلام نشده.

+ ویرگول انقد امروز برای ورود بهش اذیتم کرد ( و هنوز هم واردش نتونستم بشم.) که دارم فکر میکنم نوشته این ماه رو بی خیال شم و فصل آخر چالش کتابخونی رو، نخونم ! :/

 

+همین :)

تامام...

شبتون بخیر. علی علی

۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
پاییز

روز دانشجو

یا رافعا غیر مرفوع

 

روز دانشجو مبارک :))

 

+11 آذر، عروسیمون رو گرفتیم :) خداروشکر خیلی خوش گذشت. براش خیلی استرس داشتم.

حالا الان که 5 روز ازش گذشته، هنوز فرصت نکردم خاطره اش رو بنویسم....

 

+کلاس ها خوبه. بعضیش رو بیشتر از بقیه دوست دارم....

 

همین :/

خیلی کوتاه و مختصر

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز

کارهای موازی هم.

یا قاهرا غیر مقهور

 

سلام:)

 

+خیلی وقت پیش، یه نفری که تو اینستا دنبالش میکردم، یه مطلبی رو شروع کرد به بیان کردن حدودا تو چند رشته استوری فکر میکنم.

در این باره که :« آدم وقتی مشغول کاریه، باید از همه جوانب اون کار لذت ببره و چند تا کار رو همزمان انجام نده. چون با تمرکز روی یه کار، هم کیفیت مطلوب تری از اون کار ارائه میدیم هم مشغولیت ذهنیمون کمتره و هم بیشتر از جزئیات زندگیمون لذت میبریم.»

حرفش به نظرم منطقی اومد.

از اون به بعد روی کارهام دقیق شدم. حتی ه مدت سعی کردم چند کار رو همزمان انجام ندم... جدی میگم... یعنی حس کردم که دارم سعی میکنم. اما حقیقت اینه که من خیلی عادت دارم به انجام چندین کار همزمان. حتی قبل از خوندن متن های این فرد، این کارها رو نقطه قوت خودم میدونستم

حالا با خوندن متنش، به ذهنم رسید که دارم اشتباه میکنم.

بعد یه مدت تلاش خسته شدم... خودم رو تو شیوه ای که راحت تر بودم و جسمم بهش عادت داشت رها کردم. حالا حتی از قبل هم بدتر شده :/

یه سری کارها رو دیگه نمیتونم تنهایی انجام بدم و به کار دیگه ای به موازاتش مشغول نشم...

مثلا مسواک زدن به تنهایی برام سخته. چون معمولا همراهش توی گوشیم کتابی که اون زمان در حال خوندنشم رو میارم و هم چند صفحه ای کتاب میخونم و هم مسواک میزنم.

فیلم هایی که خیلی جذبم نمیکنن و به خاطر همراهی با خانواده میبینم رو دیگه نمیتونم با خیال راحت ببینم. هرجاییش که حس کسل بودن میکنم، سریع مشغول به کارهای دیگه ای که میتونم به موازاتش انجام بدم میشم. حالا پختن کیک ( و صرفا شنیدن صدای اون سریاله) باشه یا آنلاین شدن و چک کردن شبکه های مجازی یا خوندن کتابهایی که مشغولشونم.

سر کلاس اگر خسته بشم ، و دختر! حتی به اندازه چند دقیقه حس کنم استاد داره چیزی رو میگه که بلدم یا برام جا افتاده سریع ذهنم مشغول کارهای دیگه ای میشه که باید انجام بدم. حتی اگر دستم مشغولشون نشه :))) ذهنم حداقل به پردازش و برنامه ریزی برای کارهای دیگه ام مشغول میشه.

در حد بالا رفتن از پله های پل هوایی چیه دیگه!؟ در همون حدم وقتی فقط میخوام برم با خودم میگم دیگه چه کاری در طول روز داری که الان میتونی انجام بدی؟! آها...آره پاییز... صلواتات رو الان بفرست.

اینجوریه که تو بی آر تی، لغات زبان مرور میکنم

در حال ظرف شستن سوره ای که میخوام رو میخونم

در حال لباس پوشیدن بولت ژورنال تکمیل میکنم

و ذهنم داره عادت میکنه در حالیکه هر کاری رو انجام میده، یکم رو شاخه بقیه کارها بپره و تمام و کمال تمرکزش رو روی هیچ کاری نذاره :/

ببین. تا یه حدی این که آدم بعضی کارها رو باهم پیش ببره خوبه. اما این عدم تمرکزه کلافه کننده شده دیگه.

و نکته جالبش میدونی کجاست ؟ اینجا که وقتایی که میخوام تمرین کنم یک کار رو در هر زمانی انجام بدم، همون موقع آنچناااان کارهام زیاد میشه مجبور میشم یا چند تا رو با هم انجام بدم یا حداقل در حال انجام یکی به چجوری انجام دادن اون یکی فکر کنم!

خلاصه!

کاش یه بار این وضعیت و به یه حالت متعادل برسونم...

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

خبرهایی چند...

یا مالکاً غیر مملوک

 

سلام :))

بعد خیلی مدتها :)) 13 شهریور آخرین پستم بود. مهر هیچی نذاشتم و حالا که 4 آبانه اومدم برای گذاشتن پست جدید :))

 

+چرا اینهمه مدت نبودم؟

اولا: سرم اون موقع که رفتم خیلی شلوغ بود. داشتم مقاله پایانی 2 رو میدادم و کارهای فارغ التحصیلی ام رو میکردم و المپیاد داشتم و...

دوما: به پوچی خاصی رسیده بودم که بنویسم که چی؟ چیزهایی که مینویسم نه بار علمی داره نه ادبی. نه واقعا که چی؟ 

بعد از اون ور وبلاگ بعضی دوستان و میخوندم. کلی نقد فیلم و کتاب مفید داشتن. کلی مقاله میخوندن خلاصه مینوشتن یا قلم های ادبی زیبا داشتن.

خب من کناری بنشینم و اینا رو بخونم مفید ترم تا این روزمرگی معمولی رو بنویسم :)))

 

+الان چرا اومدم؟

دلم تنگ شد راستش :)) و از اون طرف چند تا خبر خوب هم دارم گفتم بهتون بگم خوشحال بشید :)

1 : ارشد فلسفه کلام اسلامی قبول شدم. یکی از دانشگاهایی که دوست داشتم. هرچند خب دانشگاه تهران که عاشقشم قبول نشدم اما این دانشگاه رو هم دوس داشتم.

2: عروسی پرتو نزدیکه و خوشحالم :) عزیزم عزیزم...

 

+برای کارهای ثبت نام دانشگاه جدید و صدور مدرک قبلیم یه سری مدرک نیاز داشتم که هنوز مدارکم کامل نشده :(

امروز بدو بدو یه سری مدارک جدیده رو درست کردم. حالا باید برم عکس 3*4 بندازم. یه سری برگه هاشم باید چاپ کنم امضا کنم و اینا بعد بارگزاری کنم.

 

همین :))

دلم تنگ شده بود براتون :)

 

لحظاتتون پر ازیاد خدا. علی علی

۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
پاییز

کنکور ارشد

یا حسیب

 

سلام بعد مدتها :)

 

+ بعد از کلنجار های فراوان با خودم و دوستم، من بالاخره دقیقه نود کنکور ارشد دادم. فرصت نکردم بخونم. مجبور بودم برا امتحانا بخونم و مقاله بدم.

چند روز آخر خوندم و رتبه ام شد 81.

مجاز شدم و اینها...

فردا آخرین مهلت ویرایش انتخاب رشته است.

و من هنوز به خاطر یکی از مقاله هام، فارغ التحصیل نشدم :(((

این ینی چی؟

ینی من حالا اگر انتخاب رشته کنم و یه رشته ای روزانه قبول شم و تا 31 شهریور فارغ التحصیل نشده باشم، سال بعدم نمتونم کنکور بدم و امسالم قبولیم مردود اعلام میشه :(((

هق :((

از اون طرف من برای مقاله 2 هنوز موضوع ندارم حتی :(( هق دوم...

خلاصه اوضاع خیلی شلوغه. لطفا دعام کنید.

۷ نظر موافقین ۷ مخالفین ۱
پاییز

کارهای خرد کوچک موجب سبکی خاطر

یا حبیب من

 

سلام

استاد مقاله رو که با اشکالات برام فرستاد، از وقتی تصمیم به اصلاح گرفتم مریض شدم. همش یا بدن درد داشتم یا از خستگی زود به زود میخوابیدم.
چند روز پیش رفتم برای اون قسمت هایی که گفته بود بی ربط به موضوع مقاله هستند، فیش برداری جدید کردم و مطالب نو در آوردم. امروز هم بعد چند روز نشستم به جا دادن مطالب جدید و اولین ویرایش!
کلا 4 تا سرتیتر رو اصلاح کردم. زمان زیادی هم نمونده. امتحاناتمون دیگه نزدیکه. 3 تیر اولین امتحانه. میخواستم امروز بکوب بشینم پای مقاله و تا جای خوبی پیش ببرم. اما بدنم هنوز کشش زیاد تمرکز کردن روی یک چیز رو نداره انگار. فعلا که در حدی خسته شدم دوباره حس بی جونی میکنم و لب تابو خاموش کردم به جاش یکم کارهای خونه رو پیش ببرم.
شاید بعد از پختن شام و شستن این چند تا ظرف که تو سینکه، حوصله ویرایشم دوباره اومد و نشستم چند صفحه دیگه رو هم درست کردم.
برای خلاصه های تفسیر نگرانم. خیلی عقبم و اگر بخوام روز امتحانش بنویسم تازه خیلی وقت گیر و مسخره میشه دیگه. فرصت خوندنش نصف میشه!
کلی تصمیم داشتم مطالب مختلف بنویسم اینجا اما باز همین کارهای ریزی که انجام دادم و نوشتم. انگار شده صفحه "گزارش کارهای خرد و کوچکی که باید انجام شود تا احساس سبکی خاطر کنم"


همین.
لحظاتتون پر از یاد خدا
علی علی 

۱ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
پاییز

خسته تر از آنکه بگویم چه شده

یا اشرف من کل شریف

 

 

نشسته ام و با آرامش بولت ژورنالم را ورق میزنم. به صفحه ای میرسم که همه درس ها را نوشته بودم و نوشته بودم از هرکدام چقدر عقبم تا جبرانش کنم.

حالا ترم تمام شده و هرکدام خواستم را ادامه دادم. به این صفحه به دقت نگاه نکرده بودم تا امروز.

چشمم میخورد به عنوان مقاله پایانی و یاد ایمیلم می افتم. استاد راهنمایم از آن استاد هاییست که خیلی دیر به دیر ایمیلش را چک میکند. حدس میزنم هنوز ایمیلم را نخوانده باشد.

تیری است در تاریکی دیگر. ایمیلم را در گوشی ام باز میکنم. شاید جوابی داده باشد.

با جواب ایمیلم رو به رو میشوم.

حالا استرس گرفته ام. قلبم تند میزند. لب تاب را باز میکنم و آنجا وردی که استاد فرستاده و در ایمیلش نوشته مقاله به اصلاحات کلی احتیاج دارد را باز میکنم.

از چکیده و مقدمه ایراد گرفته.

در متن اصلی جا به جا نوشته چه ربطی به موضوع مقاله دارد؟

این جمله را دائم تکرار کرده.

از یک صفحه ای به بعد را که اصلا هیچ چیز ننوشته! یک جاهایی هم نوشته از منبع دسته اول استفاده کن. یک جاهایی هم نوشته ارجاع کو؟

یک حجم عظیمی از ناامیدی مینشیند روی دوشم.

اگر ویرایشش نکنم حتی نمره قبول هم نمیگیرم چه رسد بالای 15.

و حس میکنم انرژی اصلاح کردنش را ندارم.

بگذریم از دلایل دیگری که امروز دو، سه بار اشکم را درآورد. من حوصله هیچ کدام را ندارم. نه پیگیری این قضایایی که امروز را درگیرشان بودم نه پیگیری مقاله ام.

نمیشود فقط نمره قبولی را بدهد و رهایم کند؟ ..../

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

آفرین به تو پاییز!

یا اخبر من کل خبیر

ای با خبر تر از هر آگاه

 

 

بالاخره اولین مقاله ام رو فرستادم برا استاد. در حالیکه به شدت به نظرم جای کار داشت و چیز دندون گیری در نیومده بود. اما از اونجایی که فرصت چندانی نمونده و همین حالاش هم یه ترم ارسالش رو عقب انداخته بودم گفتم بفرستم حالا استاد یه بررسی کنه شاید زمان داد برای ویرایشش بهم.

میشه بالای 15 بده بهش؟ لطفا لطفا :(

 

 

یه مقاله دیگه رو هم امروز ویرایش نهایی کردم فرستادم.

قشنگ حس میکنم دو تا سنگ بزرگ از رو دوشم برداشتن.

مونده تموم کردن خلاصه ها برای یکی از درسا و 4 تا تمرین عربی معاصر.

 

 

تو اینستاگرام یکی از بولت ژورنالیستا یه چالش گذاشته برای خرداد خودش و فالوراش. اسرا بوژو. نمیدونم میشناسید یا نه.

من این دختره رو نداشتم. دیروز تو پیج زهرا نجاری یه کامنت گذاشته بود. استوری هاشو دیدم متوجه شدم چالش دارن با فالوراش.

بعد از اول خرداد استوری های چالش و هایلایت کرده بود. دیدمشون. چالشش واقعا خوب بود به نظرم. خصوصا یه روزش که قرارشون این بود که برن سراغ کارهای عقب افتاده وقت گیر یا سختی که حوصلشو ندارن و معمولا میندازن بعدا انجام بدن. 

بعد امروز گفتم بشینم منم این مقاله ها رو بالاخره سر و سامون بدم و از غول نوشتن چکیده و مقدمه و نتیجه بگذرم ( بدنه اصلی رو نوشتن انقدر سخت نیست که نوشتن چکیده و اینا وقت میبره.)

خلاصه نوشتم و منابع و سر و سامون دادم و کم و کسری ها رو پیدا کردم و اینا .

چالش امروزشون این بود که اهداف ماهانه ای که اول ماه نوشتن تو بولت ژورنالشون رو نگاه کنن ببینن کجای کارن. اگر براشون اقدامی نکردن زودتر شروع کنن که دهه آخر خردادیم.

من همشو شروع کرده بودم حدودا. فقط این ماه خیلی کم کتاب خوندم که شاید بتونم این چند روز یه کتاب دیگه تموم کنم و همین.

حتی نمیخوام به خودم سخت بگیرم که نهههه حتما اون تعدادی که برا این ماه گذاشته بودی رو بخون.

چون الان اولویتم کارای آخر ترم و درسایی که لازمه دوره بشن و مقاله و خلاصه و ایناست.

 

 

گفتم ارشد ثبت نام کردم؟ گفتم به اندازه یکذره هم ننشستم برا کنکور بخونم؟ گفتم اواسط مرداد کنکور داریم و من 22 تیر تازه امتحانام تموم میشه؟

شت.

 

 

چند روزی یه مهمون عزیزی داشتم که امروز رفت. دلم گرفته.

بخوابم که دلم باز شه یا یه چی بخورم؟ :)))

 

لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

۷ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰
پاییز

بعد از سه سال....

یا اَحَبَّ من کل حبیب

ای دوست دار تر از هر دوست دار

 

 

یه مدت، دوستایی که تو بیان دنبالشون میکنم خیلی تند تند پست میذاشتن. تعامل مون رفته بود بالا. این تعامل و زیاد پست گذاشتن من رو خیلی تشویق میکرد به پست متقابل گذاشتن و حرف زدن در زمینه های مختلف! بهم ایده میداد. انگیزه میداد و....

بعد یکم فعالیت شما کم شد، به تبعش فعالیت من هم!

الان مهناز چند وقته پستی نذاشته؟ فاطمه یدونه بعد مدتها منتشر کرد، نورا خیلی کمتر یه چیز مینویسه ( یه مدتم که غیر فعال کرده بود وبو) و...

 

 

+این مدت ، دو تا سینمایی ایرانی دیدم!

جشنواره فیلم فجر سال 97 ، جزء جشنواره هایی بود که بسیااار دوست داشتم برم . دوستم بلیتشو گرفته بود. برا یکی دوتاش بهم گفت باهم بریم. درجا اون یکی دوتا ما مهمون داشتیم و نشد. خلاصه هیچی و ندیدم. بعد اختتامیه شو جوری زوم شده بودم تو تلوزیون نگاه میکردم انگار خودم جزء رای دهندگان بودم یا یه اثری داشتم اونجا.

بعد در طی اکران واسه جشنواره ( قبل اکران عمومی) هرکس نقد و نظر میذاشت میخوندمشون. اسکرین میگرفتم که بعد از اکرانشون فیلما رو ببینم.

خلاصه سه سال گذشت و من این هفته دو تا از فیلمای جشنواره فیلم فجر 97 رو دیدم!

 

اولیش متری شیش و نیم

دومیش دیدن این فیلم جرم است.

 

و انقدر دیگه احتمالا تو این سه سال در مورد این فیلما شنیدین که لازم به معرفی نباشه!

البته از جشنواره اون سال فیلم های « شبی که ماه کامل شد» « پاستاریونی» « سرخپوست»  رو هم دیده بودم قبلا.

 

 

همین :)

لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

 

۱۵ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰
پاییز

حالا اگر خوابم برد...

یا حبیب

 

دارم با خودم فکر میکنم امروز، چه روز پرکاری بود برام. دیشب شام مهمون داشتم. به خاطر ممنوعیت های تردد مهمونی های شام که میگیریم تازگی میمونیم خونه میزبان و بعد صبحانه فرداش میریم خونمون (و دختر. من از این قضیه خیلی خوشم میاد :)) در حالت عادی تو این روزهای شهر نشینی کی شب میمونه خونه بقیه؟ :) )

مهمان ما هم موند. صبحانه خوردیم رفتند. پرتو هم دیشب پیش ما بود. موند تا ناهار.

و خب با اینکه مهمونی بسیار لذت بخشی بود (یه مهمونی تقریبا 24 ساعته دوست داشتنی) اما خب پرکار هم بود.

بعد از رفتن مهمونها، به خودم گفتم پاییز! الان نخواب. دم غروبه حال روحیت بد میشه اصا مکروهم هست.

بیدار موندم تا اذان. دیگه بعد نماز (با اینکه احتمالا اون موقع هم زمان خوبی نیس) دیگه چند دقیقه ای خوابم برد (نیم ساعت شاید کلا.)

بعد که به خاطر یه تماس بیدار شدم، دیگه نخوابیدم.

 

حالا کارهای این وسط، بجز کارهای معمول خونه:

بولت ژورنالم و برا خرداد آماده کردم و اردیبهشت و بستم و جمع بندی کردم

یه لباسم که نخی بود و تا حالا نشسته بودمش و باید با دست میشستمش چون احتمال میرفت رنگ پارچه رو پس بده، شستم (و باید بگم کلییی رنگ پس داد و خوشحالم که با بقیه لباسا نریخته بودم تو ماشین!)

گفتم یکم صوت های عقب مونده یکی از درسا رو تطبیق بدم.

همونطور که داشتم میگفتم :این ترم خداروشکر خیلی صوت عقب ندارم. آخیش.

میرم گوشی و میارم.

و با 12 تا صوت تطبیق نداده مواجه میشم. وحشتناک بود 😂 دوتا شو تطبیق دادم و دیدم ساعت شده 3 شب! برو بخواب دختر 8 کلاس داری.

اومدم بخوابم یادم افتاد 9 کلاس دارم :)))

 

حالا اگر خوابم برد.... 

۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
پاییز