زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

۱۵۱ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

جمع بندی این یه هفته

یا قدوس

 

سلام

اومدم که جمع بندی این یه هفته از درس ها رو بذارم. 

 

اول: 

ایام شهادت امام حسن علیه السلام و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و امام رضا علیه السلام رو تسلیت میگم :(

 

دوم:

این هفته خیلی وقتها، اونجور که باید نبودم. 

ف.سین پیام داده بود که نیستی.حالت خوبه؟

و خب حالمم خیلی خوب نبود. روحی خسته بودم. یه مقدارم بی حال و کسل. 

 

سوم: 

دلم میخواد یه باغ گل برم، یه گل خوشگل بخرم برا خودم. و دلم میخواد انقلاب هم برم یه سری خنزری جات خوشگل بخرم

و یه سر هم باید به دو تا بانک بزنم برای کارهای اداری طوری که اونجا ها دارم. ( تو یکی باید اینترنت بانکم و فعال کنم و رمز دوم بگیرم و اینا، تو اون یکی باید شماره موبایلم و تغییر بدم)

و واسه همین دو تا کار چند هفته است دارم دست دست میکنم :/

خیلی هم طول نمیکشه کارهاش واقعا :/

 

چهارم:

گزارش از درسایی که خوندم و چیزایی که مونده رو تو ادامه مطلب میذارم. که اگر دوست نداشتید تو صفحه اصلی نیاد.

 

پنجم: دلم میخواد یه کار اقتصادی کنم و پیجمون و فعال کنم. اما چندین وقته که اینو دلم میخواد و هیچکار نمیکنم.

امروز با خواهرم حرف میزدیم به این نتیجه رسیدیم که هرکدوممون باید یه قسمت کار و بگیره. یکی برند سازی و تبلیغ و عکاسی کنه یکی بسته بندی و جعبه سازی و فلان، یکی هم اصل کارو تولید کنه. 

حالا چه این کار اکسسوری های دخترونه باشه چه ایده های دیگه ای که دادیم!

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز

شب :))

یا من فی المیزان قضائه

 

اومدم عکس همین الان جزوه دفترا رو بذارم. بگم اگه تا 3:15 دقیقه کارهای روزمره و درس ها تون طول کشیده، منم باهاتون هم دردم.

و خب جای امیدواریه که کم کم درس ها رو دارم وارد روال روزمره میکنم. 

اما بیان میگه باید وارد صندوقش شم.

انگار حالا دارم دم درش مینویسم :))

 

همین.

 

 

پی نوشت:تیتر ازین پر مسما تر؟؟ :)))) 

 

 

پی نوشت 2:

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
پاییز

روزمرگی ها.

یا من فی القبور عبرته

 

 

به شدت بی حال و آشفته ام. از ترم پیش بهتره اوضاع درسا. اما باز فکر کنم قشنگ نصفشو اصلا صوت هاشو گوش ندادم. ترم پیش رسما تا چند وقت اول ترم ( که زمان نسبتا طولانی ای هم بود) بجز فلسفه هیچی گوش ندادم.

بچه خواهر بزرگم به دنیا اومد. عزیز مینیاتوری خاله. تازه بین بچه ها تپلی تره مثلا. آخه تپلی اینقد کوچولو؟ عزیزم.

دعا کنید بچه ها. خیلی محتاجیم.

یه خواهر دیگه ام هم این روزا ان شاءالله بچه اش به دنیا میاد. خیلی وقتا فکر میکنم که این دوتا بچه که سنشون چند روز فاصله داره، بعدها باهم چجوری ان؟ کلی بازی میکنن؟ کلی خاطره خوب؟ :))

 

+دیروز کتاب :« زندگی نه چندان عالی من » از سوفی کینزلا رو خوندم. و بچه ها. حسش عالی بود. یک روزه که تموم شده و من به راحتی میتونم تو حال و هوای کیتی زندگی کنم.

الکس :)

به نظرم بخونید. کسایی که رازم را نگه دار رو خوندن و از قلمش خوششون اومده احتمالا از این هم لذت خواهند برد.

 

+کاش ازین آدما بودم که وقتی سرشون شلوغ میشه تند تند و چند ساعت پشت هم کارهاشون رو انجام میدن. من چی کار میکنم؟ مینشینم گوشه دیوار رو نگاه میکنم و منتظر میمونم بیشتر عقب بیفتم :/

 

+واسه مقاله هام حتی نمیدونم باید چی کار کنم. یعنی میدونم. اما خیلی کند پیش میره. و این اذیتم میکنه. کند پیش میره به چه معنا؟ به این معنا که حتی شروعش نکردم و تو ذهنم بهش میپردازم. محض رضای خدا! آخه کی مقاله رو فقط تو ذهن بهش میپردازه؟ اونوقت منبع میخوام بزنم ذهن خودم؟ :/

 

+دیروز با ف.سین چت میکردم. میگفت که کارای کلاساش انقد زیاده که کل هفته وقتشو میگیره. با اینکه 3 روز در هفته کلاس داره.

میدونی؟ غبطه خوردم به حالش که وقتی کلاسش زمانش رو میگیره، براش تایم میذاره. نه مثل من که هیچ کار نمیکنم. بله اگه منم درس هامو میخاستم بخونم خیلی طول میکشید.

 

+همسرم معلم بچه های دبیرستانه. بعد دو تا از کلاساش رو چون باید بره جایی، صوت هاشو ضبط میکنه، سوالایی که باید از بچه ها بپرسم آماده میکنه و کلاسو به من میسپره.

یکیش فلسفه دوازدهمه.

دختر. اینا از دبیرستان یه قسمتایی رو میخوندن به صورت خلاصه که تو نهایه و بدایه است. خوندن دوباره شون برام لذت بخش و عزیز بود. هی میگفتم ایول. اینم یادمه. بعد میدیدم که خب اینجاها خیلی ساده است. معلومه که یادمه :))

دلم برای فلسفه خوندن تنگ شده بود.

 

+ف.سین واسه ترم زبانش، میخواد تمرین کنه. میگه تو هم که دوس داری زبان. با همدیگه هم که راحتیم. بیا باهم انگلیسی حرف بزنیم.

سطح من ازش پایین تره البته.

دوست ندارم بهش بگم نه. ولی فکر نمیکنم این همت رو داشته باشم که منظم زبان کار کنم. بدون کلاس و کتاب و هیچی. ینی با نرم افزار و اینا.

 

 

+ و فکر میکنید دیگه چی؟ آزمون باشگاهم نزدیکه. یه دور فرم ها رو زدیم فیلمو واسه استاد فرستادیم. گفت هل شدم و باید دوباره برم. و مصیبته واقعا. بالا پشت بوم ما درش قفله. باید بریم از نگهبانی بگیریم. و خودمم به دلایلی نمیتونم برم. باید بابام باشه. و همین خودش میتونه منو هل کنه. 

جای دیگه ای رو هم نمیشناسم. اونجاها ک میشناسمم نمیتونم برم. :/

 

+نماز نخوندم. باید برم ظرفا رو هم بشورم و حالشو ندارم.

حالا این پنجشنبه جمعه سعی میکنم یکم برنامه های عقب مونده ام رو سامان بدم. بلکه یه کاریش تونستم بکنم. حداقل هفته بعد که خواستم بنویسم اوضاعش چطوره یکم بهتر باشه!

 

 

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز

برنامه ریزی چه خوبه .من چه ندارمش!

یا محبوب

 

سلام :)

 

به این نتیجه رسیدم که اولا: اونها که برنامه ریزی منظم روزمره دارن، خیلی خوبن. به به

و نتیجه دوم حدس میزنین چی میتونه باشه؟

بله! من اصلا از این افراد نیستم!

 

داشتم فکر میکردم به چیزهایی که این مدت تو زندگیم منظم نیست. 

خوابم. بیداریم. درس هام. گوش دادن به صوت کلاس هام. آماده کردن خودم برای کلاس هام. فعالیت مجازیم حتی. دوتا مقاله ای که باید بدم . نمازهام.

 

و چی منظمه؟

تقریبا روزانه سعی میکنه یه چیزبخورم که کلسیم داشته باشه ( شیر، کشک، قره قوروت، سویق سنجد، ماست با پودر کتان)

شبها واقعه میخونم.

مسواک و رسیدگی به دندان.

 

همین

واقعا  کمه. 

 

نامنظمی و بی برنامه بودن آزار میده منو

 

+بعد از 8 ماه یکشنبه رفتم باشگاه بچه ها. و بله تا همین امروز ماهیچه هام درد میکرد... امروزم دومین جلسه است.

 

+مادربزرگم به رحمت خدا رفتن. ممنون میشم برای شادی روحشون فاتحه ای قرائت کنید 

 

+خیلی دلم میخواد بنویسم. اما حیف همین الان توی یکی از کلاس های مجازیم هستم. باید برم ...

 

لحظاتتون پر از یاد خدا. علی علی

۴ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
پاییز

حکایات حواشی یک عدد دلتنگِ کلاس های مجازی

یامجیب الدعوه المضطرین

 

به خاطر حساسیت، گوشم کیپ شده. هر از گاهی عطسه ای میکنم. خمیازه میکشم و به صفحه سامانه کلاس آنلاین خیره میشم. به مقاله ای که باید ارائه بدم هم فکر میکنم. اما براش هیچ کاری نمیکنم مع الاسف! 

به شکل بی ربطی دلم کتابخونه میخواد. 

 

نمیدونم کلاسای مجازی برای بقیه چه حسی داره.

اما برای منی که انقدر عاشق محیط آموزشی و فرهنگی مون بودم که از نفس کشیدن توی راهرو و کلاس ها و حیاطش غرق لذت میشدم، واقعا اندوهباره.

مخصوصا که دو ترم مونده به فارغ التحصیلیم.

و بعله! هر برنامه ای که ریخته بودیم تو این مدت به خاطر کرونا خراب شد. 

فلسفه مون مجازی تموم شد و قشنگ حس کردم سر و تهش هم اومد

و شاید حتی جشن فارغ التحصیلی درست و حسابی ای نگیریم و خودمون جمع شیم خونه یکی مون همدیگه رو با فاصله نگاه کنیم!

 

برای من که وقتی کلاسا حضوری بود ( یه ترم قبل از کرونا) یکی از صحبت هام با استادِ جان درمورد فوبیای من از تموم شدن این شرایط قشنگم بود.

بله. طبیعیه که از مجازی شدنش لذت نبرم. 

و اگر این رو بگم بچه ها میگن وای سلامتی خودت مهم نیست برات، سلامتی ماها چی؟

انگار با یه حرف من چقدر اوضاع تغییر میکنه حالا. و اصلا انگار رفتم به آموزش و مدیریت گفتم ، نه تو گروه ورودی های خودمون. 

و اصلا انگار من گفتم پاشید بیاید حضوری... 

من فقط میگم دلم برای اون اوضاع سابق، و اون کیفیت مطلوبی که تا حدیش رو داشتیم بالاخره، تنگ شده...

 

حالا هم که سامانه ای که کلاس هامون توش تشکیل میشه هنگ کرده حتی سایتش برام باز نمیشه ، چه برسه برم داخلش با اکانت خودم و بتونم تو کلاس شرکت کنم :))

 

 

انقدر دلم میخواست صبح ها این انگیزه و سخت کوشی و داشتم ورزش میکردم :))

اما متاسفانه همتِ صبحانه خوردنم ندارم، چه برسه به ورزش و دویدن :)))

 

لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
پاییز

جمع بندی مرداد... بریم سراغ پرونده شهریور.

یا من فی الآیات برهانه

 

 

بچه ها.

یکم کارها تو هم گره خورده. یه حالت آشفته ای دارم.

امروز اولین نوبت ایمپلنتمه.

یادتونه که کشیدن اون دندونمو؟ اینجا نوشته بودم.

 

 

+تو کل مرداد، قرار بود 15 تا کتاب بخونم، به 10 تا که رسیدم بخونم قانع باشید :))

 

+قرار بود 20 صفحه قرآن بخونم. خوندم.

 

+قرار بود هر روز با wordup کار کنم. که نکردم. فک کنم نهایت 6 روز کار کردم .

 

+قرار بود 3 تا از فیلمایی که دارم ببینم. یکی شو دیدم فقط.

 

+قرار بود برای فروش محصولاتی که تولید کرده بودیم تلاش کنم. یه کوچولو تلاش کردم. نه در حدی که راضی کننده باشه

 

 

در کل، با اینکه خیلی هاشو نرسیدم انجام بدم، راضی بودم.

چون یه سری کار های دیگه کردم. و همینا رو هم در شرایط سختی پیش بردم.

دوتا کار گلدوزی کامل کردم.

با آبرنگ چهار تا نقاشی قشنگ کشیدم و سعی کردم تکنیک هاشو یکم یاد بگیرم.

در کنارش کارهای شخصی و خرید وسایل و اینها هم بود. که انجام شد.

 

 

 

+دعا کنین خلاصه. مرسی

 

 

پی نوشت: راستش برای شهریور مثل مرداد برنامه خاصی ندارم. احتمالا ایندفعه تو کل ماه تو برنامه ام بذارم 5 تا کتاب بخونم. هر 6 روز یه کتاب!

اما یکم بیشتر به کارهای معنویم برسم.

۲ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
پاییز

کتابخونی مرداد ماه | دو روز پانزدهم: مطلع عشق

یا من امات و احیی

 

سلاااام :)

 

 

+بعد از چندین ماه خیلی کم کتاب خوندن و فیلم ندیدن، تصمیم جسورانه ای گرفتم :))

که این ماه 3 تا سینمایی ببینم. 15 تا کتاب بخونم

و خب 15 تا بعد از چندین ماه که نهایت 5 تا کتاب خوندم خیلی زیاده. باید هر دو روز یه کتا و تموم کنم.

و خب امیدوارم نشه مصداق سنگ بزرگ علامت نزدن است.

امروز روز چهارمه و آخرای کتاب دومم....

هرچند که خب بعضی کتاب هایی که تصمیم گرفتم بخونم تعداد صفحاتش واقعا کمه.

چون نمیرسم 15 تا کتاب 200، 300 صفحه ای بخونم. چون این روزها خیلی هم کار دارم. برای خرید جهاز و کارهای دیگه مشغولم و بینش میتونم بخونم.

 

 

اگر شما هم دوس داشتید بیاید تا آخر مرداد هر دو روز یه کتاب بخونیم.

اگر این 4 روز اول رو کم کنیم، برای شما میشه 13 تا کتاب. و خب خیلی خوبه بازم. کتاب های تعداد صفحات کم رو هم تو برنامه تون بذارید که استراحتی محسوب بشه

 

 

البته میدونم کمیت به اندازه کیفیت مهم نیست. اما من نه تنها نتونستم کیفیت و بالا ببرم، بلکه کمیت رو هم از دست دادم. سعی میکنم کمیت و ببرم بالا تر و کیفیت رو هم بهتر کنم.

 

 

تو همین پست درمورد کتابایی که خوندم مینویسم:

 

اول: فارسی شکر است

کتاب دو روز اول مرداد ( یعنی کتابی که برای این دو روز در نظر گرفتم. وگرنه ممکنه تو این دو روز کتاب دیگه ای رو هم چند صفحه ای خونده باشم)

نویسنده: محمدعلی جمال زاده

تعداد صفحات : 22

من نسخه الکترونیکی شو تو طاقچه خوندم. . نمیدونم رایگان بود یا خریده بودمش. مدتها بین کتاب هام بود و داشت خاک میخورد.

داستان کوتاهی که طنز لطیفی داره در مورد افرادی که توی فارسی حرف زدن معمولیشون خیلی از کلمات بیگانه استفاده میکنن و....

 

 

دوم:جانستان کابلستان

کتاب روزهای سوم و چهارم

نویسنده رضا امیرخانی 

تعداد صفحات 348

من نسخه چاپی کتاب و خوندم. مدت ها بود میخواستم بخونم و مونده بود تو لیستم. داستان سفر امیرخانی به افغانستان هستش. 

از لطافت های زبانی افغان ها لذت بردم. حس خوبی داشت مجموعا. یه قسمت هاییش البته خسته شدم.اما مجموعا میتونم بگم توصیه میشه.

 

 

سوم: سنگی بر گوری

کتاب روزهای پنجم و ششم

نویسنده جلال آل احمد

تعداد صفحات 44

نسخه الکترونیکی رو تو نرم افزار طاقچه خوندم. داستان بچه دار نشدن جلال و سیمینه. از زبون جلال. خب باید بگم قلم جلال گیرایی خاصی داره. اما یه رهایی خاصی هم از قید و بند عرف و شرع داره. یعنی به نظرم دیگه خیلی راحت صحبت میکنه. اولین کتابی بود که از جلال میخوندم. قبلا مدیر مدرسه رو شروع کرده بودم که ادامه ندادم ( به خاطر سیگار کشیدن زیاد مدیر مدرسه و فحش هایی که میداد جذبم نکرده بود فکر میکنم) تعداد صفحاتش که واقعا کمه. من یه روزه خوندم. اون یه روز دیگه رو به عنوان ذخیره کتاب دو روزِ بعدم استفاده کردم و اونو به یه جایی رسوندم :))

توصیه نمیکنم این کتاب رو.

 

 

چهارم: من میترا نیستم

کتاب روزهای هفتم و هشتم

نویسنده معصومه رامهرمزی

تعداد صفحات 217

نسخه چاپی رو خوندم. برای خواهرم بود. به امانت ازش گرفته بودم تازگی. اما چون کتاب های دیگه ای دستم بود نخونده بودم. گفته بود کتاب جذابیه و یه روزه تموم میشه. اما من شروعش نکرده بودم هنوووز تا امروز

حقیقتش برای این دو روز کتاب دیگه ای رو داشتم میخوندم. 500 و خورده ای صفحه بود. یکدفعه مهمون قرار شد بیاد و کارها و اینا، نشد برسونمش تا هشتم. دیگه امروز این کتاب و شروع کردم :)

بله واقعا یک روزه تموم شد 

خاطرات شهید زینب کمایی. به دست منافقین توی شاهین شهر اصفهان شهید شدن. داستان تا تقریبا اواخرش، از طرف مادر شهید روایت میشه. 

و داستانش فوق العاده است. حس میکردم به زینب نزدیکم. نه از جهت خلق و رفتار. چون زینب به وضوح بسیااااار بهتر از من توی 13 سالگیم بود. 

اما حس محبت نزدیکی بهش داشتم. انگار دوست عزیزمه.... 

و قسمتی که دیگه رسید یه شهادتش، من زار میزدم رسما. 

توصیه میشه. واقعا قشنگه. مخصوصا که اطلاعات کمتری نسبت به شهدای خانم داریم.

 

 

 

پنجم: ترس مرد فرزانه، جلد سوم

کتاب روزهای نهم و دهم

نویسنده پاتریک راتفوس

ترجمه مریم رفیعی

تعداد صفحات 574

این کتاب چیست؟ ادامه اون مجموعه ای که داشتم میخوندم. مجموعه "کوئوت شاه کش" که در اصل سه جلده. اما به خاطر تعداد صفحات زیادش، انتشارات بهنام گرفته هر کتاب رو تو سه جلد مجزا چاپ کرده. مجموعا شده 9 تا.

این کتابی که من تموم کردم جلد ششم بود. 

و خب باید اعتراف کنم که من عاشق کوئوت شدم. و واقعا محشره. نسخه چاپی کتاب رو خوندم. از کتابخونه نزدیکمون. و همه این 6 تا جلد و داشت. اما سه جلد آخرو نداره. و این سه جلد آخرش حتی توی طاقچه و فیدیبو هم نیست که نسخه الکترونیکی شونو بخرم. 😭😭

کوئوت. قهرمان قشنگ من 😭❤️

طبیعیه که نزدیک 600 صفحه رو تو دو روز نخوندم و مدت هاست مشغول این کتابم و هروقت تونستم ذره ذره خوندم تا بالاخره تونستم برسونمش به روز دهم مرداد :))

و حالا دلم نمیاد برم یه کتاب دیگه بخونم انقد که تو حال و هوای کوئوتم. کتابخونه عزیز! لطفا مجموعه رو کامل کن. دعات میکنم به جان خودم!

کتاب انقد گرونه که وسعم نمیرسه بخرم الان😁 هر جلد حدود 60، 70 تومنه. بعد من سه جلد اخرو میخوام. یهو اونا رو بگیرم هم ناقصه 

منطقی ترین کار اینه که کتابخونه مون بخره بقیه شو 😁

 

بعدا نوشت: طی بررسی های بسیار، کاشف به عمل اومد که این کتاب جلد سومش هنوز توسط نویسنده اش نوشته نشده که ترجمه شده باشه. هم با انتشارات بهنام صحبت کردم هم با مریم رفیعی. از دوتاشون پیگیر شدم. خلاصه خیلی حس خفن بودن کردم بچه ها :))))

 

 

ششم: بیرون ذهن من

کتاب روزهای یازدهم و دوازدهم

نویسنده : شارون ام دراپر

مترجم آنیتا یار محمدی

تعداد صفحات : 395

نسخه اینترنتی روتو کتابخونه مجازی طاقچه خوندم...کتاب در مورد ملودیه. دختری که فلج مغزیه و محدودیت حرکتی داره و نمیتونه صحبت کنه و با ویلچر حرکت میکنه.

انگار  دارید یه نسخه از زندگی استفان هاوکینگ توی کودکیش رو میخونین.

دختره فوق العاده باهوشه و نمیتونه کلمات رو بیان کنه.

موفقیت هاُ تلاش هاُ شکست ها و...

حتما توصیه میشه..بخونین.

 

 

هفتم: پاندای محجوب بامبو به دست با چشم هایی دور سیاه در اندیشه انقراض

کتاب روزهای 17 و 18 مرداد

نویسنده :جابر حسین زاده نودهی

تعداد صفحات :139 صفحه

نسخه الکترونیکی رو تو کتابخونه طاقچه خوندم. 

داستان در مورد جوان 30 ساله ای هست که هیچ جای کتاب به شکل مستقیم بهتون نمیگه زندگی پوچی داره. اما پوچی و ناامیدی و... بین متن فهمیده میشه. به خاطر اینکه قلم متفاوت و زیبایی داشت خوندم تا انتها. وگرنه نیمه کاره رهاش میکردم حتی!

اگر نویسنده قصد داشته اثر سوررئالی بنویسه، شکست خورده.

اما اگر نوشتن طنزی که ادای سوررئال رو درمیاره هدفش بوده و میخواسته کنایه به این سبک بزنه، موفق شده.

یه جاهایی طنز کار بامزه بود. یه جاهایی اضافی میشد و از خوندنش حوصله ام سر میرفت.

یه مقدار افراد زیاد بود تو داستان آدم رو گیج میکرد. پایان هم چیز خاصی برای گفتن نداشت. 

همچین افرادی تو جامعه وجود دارند. قابل انکار نیست. اما حیف که این افراد با هیچ دین دار واقعی رو به رو نمیشن حتی. منظورم کسی نیست که 100 درصد دین رو صحیح عمل میکنه. حتی فرد نسبتا دین دار که به خدا و دین عشق بورزه تو زندگی اینا هیچ نقشی نداره.

در نهایت خوندن این کتاب رو کلا توصیه نمیکنم.

 

هشتم: روز بعد از معمولی بودن دنیا

کتاب روزهای 19 و 20 مرداد ( که البته 21 مرداد تموم شد)

نویسنده : زیتا ملکی

تعداد صفحات 152

نسخه الکترونیکی رو از طاقچه گرفتم. کتاب مدتها تو کتابخونه طاقچه ام بود. به خاطر اسم خاص و قشنگش گرفته بودمش. ماجرا ازین قراره که پسرک داستان ما با یه برآورده کننده آرزو ها رو به رو میشه و ما داستان برآورده شدن 7 تا از آرزو هاش تو هفت روز رو میخونیم. 

بین نوجوان تخیلی های ایرانی محدودی که خوندم، خوب بود. بیشتر برای سن 10،11 تا 15 بود. اما من 22 ساله هم از خوندنش لذت بردم.

فقط کاش پایانش اینجوری تموم نمیشد. یه حالت پایان بازی داشت. دور و دراز قرار بود شب بیاد. و داستان غروب تموم شد. نمیدونم نویسنده میخواست چی رو برسونه. 

به طور کلی توصیه میشه.

 

 

نهم: دختران مطرود

کتاب روزهای 27 و 28 مرداد (که البته بیشتر طول کشید. 28 ام تموم شد فقط) 

نویسنده: سایمون سنت جیمز

تعداد صفحات : 416

نسخه الکترونیکی رو از طاقچه خریدم. قیمتش رو هم امروز براتون دیدم. تخفیف تابستانه خورده شده 5000 تومن

خلاصه کتاب جذبم کرده بود. یادم نمیاد چه زمانی کامنت معرفی ای از این کتاب خوندم که خریدمش. البته مدتها موند تو کتابخونه مجازیم تا بالاخره رفتم سراغش

خلاصه ای که نوشته خلاصه دقیقی نیست. 

داستان جنایی و ترسناکه. عالی و دوست داشتنی... دارای تعلیق های نفس گیر. 

داستان یک مدرسه شبانه روزی دخترانه است... بیشتر حول محور 4 تا از دختران این مدرسه که اسمش آیدلوایلده

و خب برای اینکه اسپویل نشه چیزی نمیگم. اماااا بچه ها. بخونیدش خدایی خیلی توصیه میشه. قشنگ بود. 

​​

 

دهم: مطلع عشق

کتاب روهای 29، 30 و 31 مرداد

گزیده ای از رهنمود های حضرت آیت الله خامنه ای به زوج های جوان، جمع آوری و مقدمه هر فصل: محمد جواد حاج علی اکبری

تعداد صفحات: 134

نسخه چاپی این کتاب رو داشتم. قبل از ازدواجم بابا بهم هدیه داده بود. نگه داشتم و حالا خوندمش.

و بچه ها! باید بگم فوق العاده است این کتاب! حتما بخونیدش. چه دیدگاه قشنگی دارند نسبت به خانواده و خانم ها.

از خوندنش به شدت لذت بردم. امیدوارم نکاتش رو یادم نره. و باز دوست دارم هرچند وقت یه بار به این کتاب سر بزنم. و به نظرم اگر مثلا خواستید برای کسی هدیه ازدواج ببرید، در کنارش این کتاب رو هم ببرید هدیه خیلی قشنگیه واقعا.

من چاپ بیست و نهم این کتاب رو خوندم. کتاب های چاپ جدید ترش رو دیدم خیلی خوشگل بود و صفحه آرایی خوبی داشت.

توصیه میشه.

۱۳ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
پاییز

نزدیکم بشی جیغ میزنم ... |‌ من باب عصبانیت

یا من فی الآفاق آیاته

ای آنکه در کرانه ها نشانه دارد

 

 

میدونی تازگی چه حالتی برام به وجود میاد؟‌ درد خط سیاهی میکشه روی دلم، تنگ میشه و درد میاد.

بعد از چند دقیقه؟‌ انگار مغزم روی اون ردِ درد، پاک کن میکشه. چند دقیقه بعدش میدونم ناراحتم. میدونم دلم یه سنگینی خاصی داره. اما یادم نمیاد برای چی. موضوعیت درد پاک شده. انگار رد مدادی که محکم کشیدی مونده باشه. بدون جوهر.

بعد از دردی که میکشم و نمیفهمم برای چی، کلافه میشم. به مغزم التماس میکنم یه مقدار جوهر بده بریزم روی اون رد درد. که یادم بیاد چی شده که نارحتم!

بعد که یادم اومد، گاهی حس میکنم انقدر مسخره و دور به نظر میاد که رهاش میکنم.

 

 

امروز از صبح اتفاقاتی افتاد که کلافه ام کرد. عصبانی ام کرد و غصه دارم. تا یکیش حل میشد و حالم خوب تر میشد بعدی اتفاق می افتاد.

امروز در همین حین که دارم کارای روزانه انجام میدم که به عهده من بود امروز ( ناهار داشتم میپختم) کتاب هم تو گوشیم میخوندم. مامان اومدن با خشم و غضب میگن بذار کنار اون گوشی رو. اه. گوشی برا مواقع بیکاریه.

میگم خب من دارم کاری که باید بکنم و میکنم. چه اشکالی وجود داره کنارش کتاب هم بخونم!؟

میگن واسه بیکاریه کتاب. مگه بیکاری الان؟!

میگم خب به کارم لطمه نمیزنه. نمیفهمم اصلا! چرا بذارمش کنار خب.

میگن کِی میخواید بزرگ شید شما؟؟‌وای. باورم نمیشه که یه نفر تو این سن انقد یه کتاب ( با تحقیری ترین لحنی که در خودش سراغ داره، کتاب رو تلفظ کرد) جذبش کنه. مگه بچه اید؟. اه. اعصاب آدمو به هم میریزید....

 

چرا واقعا؟! چرا؟!

اینکه من کتاب دوست دارم چرا باید اعصاب بقیه رو بهم بریزه؟! چرا بچگانه تلقی میشه؟‌

 

یا من از آشپزی بدم میاد... اصلا بدم بیاد! نمیفهمم چرا اینکه یه نفر به یه هنر علاقه ای نداشته باشه و بالاجبار بخواد انجامش بده باید برای بقیه سنگین بیاد!

قدیم به این هنر علاقه شدید داشتم! اینکه چطور به تنفر تبدیل شد نیازمند توجه عمیق روانشناسانه به اتفاقات گذشته است که بهش علاقه ای ندارم. که چی؟ یه چند بار دیگه حرص بخورم براش و آخرم شاید رفع نشه؟ آخر زمان بخواد حلش کنه؟!

اگه زمان میخواد حلش کنه دیگه غوطه زدن تو خاطرات ناخوشم رو رها کنم.

 

 

ازون طرف کارگزاری فارابی که برای بورس ثبت نام کردم... مزخرف به تمام معنا! هیچ سهمی رو نمیذاره بخرم. هرچی میخرم اولش از حساب کسر میشه و در عرض چند ساعت بهم برمیگرده. و پشتیبانی؟ احسنت! یه صندوق انتقادات گویا گذاشتن. پاسخ گو نیستند. برای صحبت با کارشناس هاشون هم باید چندین دقیقه منتظر باشی.

فکر کنید با اعصاب خوردی های دیگه ای که پیش اومده بود، این یکی و هی بهم میگفتن پیگیری کن! ولم کنین این یکی  و کجای دلم بذارم :/

 

و در این بین چندین چیز دیگه هم بود که حوصله بیانش نیست...

 

 

پی نوشت:

اگر اعصابتون در حد انفجار خورده و یه نفر اطرافتون هست که میدونید سوژه مناسبی برای درد و دل هاتون نیست، اما کس دیگه ای رو ندارید و حس میکنید به زور قیافه تون رو معمولی نگه داشتید و اگر چهره گویای درون بود از خشم به بنفش و خاکستری شدن میزدید، هرگز هرگز هرگز با اون فرد درد و دل نکنید. چون دلتون میخواد بعدش یه چک بهش بزنید انقدر که بیشتر اعصابتون و خرد میکنه. انتظار رفتار زورو ای و فوق کول، از اون هایی که واقعا جنتلمن و کول نیستن نداشته باشید! از من به شما نصیحت...

مرسی. اه

 

پی نوشت 2:

دقت کردم وقتی خیلی ناراحت و عصبانی باشم دلم میخواد هی به گوشیم نگاه نکنم. پیام ها رو هم جواب نمیدم و میزنم بره.

 

متن و نمیتونستم ننویسم بچه ها.

جای دیگه ای نداشتم. و دلم نمیخواست فوران کنم تو خونه!

مرسی که درکم میکنید. 

۴ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
پاییز

در حد حالتون چطوره؟ اینجا خوبه اوضاع و این حرفا...

یا من فی البر و البحر سبیله

ای آنکه در خشکی و دریا راه های اوست.

 

 

سلام :)

چندین وقت بود پست های این مدلی نمینوشتم براتون. دلم تنگ شده بود...

چالش کتابخوانی مرداد چند روزش رو نتونستم انجام بدم.

فکر میکنم تا اینجای کار 6 روز...یعنی 3 تا کتاب باید تموم میکردم و نکردم!

ان شاءالله تا فردا دیگه بتونم یه کتاب دیگه تموم کنم شرمنده خودم نشم :)))

 

اصلا میخونید معرفی هایی که میذارم رو ؟ :))

 

+ آقا برای جانماز های خونه عروس یه سری که خریدیم و اینا. بعد من تصمیم گرفتم چند تا شو خودم گلدوزی کنم. به نظرم هیجان انگیز تره.

یکیش رو دوختم فعلا. آستر هم زدم. دورش هم نوار دوختم :)

یکی دیگه هم میخواستم با تناژ آبی بدوزم.

 

 

+دیروز یه نقاشی ای که مدتها دلم میخواست بکشمش رو کشیدم. برای خواهرم بود. و بهش هدیه دادم. اون هم گفت که براش قاب درست میکنه و میزنه به اتاق دختر جانش...

 

 

+موهام به شدت خشک شده. آب رسان یا راهکاری به ذهنتون میرسه لطف بفرمویید بگید. راهکار رو میدونم میتونستم از گوگل سرچ کنم بچه ها :)) اما دلم میخواد راهکار هایی که خودتون امتحان کردید و بشنوم و امتحان کنم.

 

 

+لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

 

(25 مرداد 99)

 

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

چالش 30 روز شکرگذاری

یا من ینقذ الغرقی

ای آنکه نجات دهد غرقه ها را 

 

چالش رو " فاطمه" شروع کرده.

چند وقتی بود من هم به اینکه دوباره این کار رو شروع کنم فکر میکردم. اما موقعیتش نشوه بود. 

حالا میریم ان شاء الله برای 30 روز شکر گذاری... 

 

 

نامبِر یک : 14 خرداد99
به خاطر سخنرانی فوق العاده ی حضرت آقا

 

نامبِر دو: 15خرداد 99
لباسی که خریدم و ازش راضی بودم و قشنگه

 

نامبِر سه: 16 خرداد 99

پنکه، تقریبا تموم شدن کار تفسیر، شروع کار مقاله ام.

 

نامبِر 4 : 17 خرداد 99

تموم شدن آزمون و مصاحبه نخبگان

 

نامبِر 5 : 18 خرداد

پیروزی گردی و عکس گرفتن از وسایل برای ف.سین، درمورد نارحتی هام صحبت کردن راحت و بدون سانسور کردن خودم

 

نامبِر 6 : 19 خرداد

برنامه ریزی کردن ف.سین و پیام امروزش. سیسمونی خواهر زاده

 

نامبِر 7: 20 خرداد

دندون پزشکی که یک بار حرفاش استرس شدید بهم وارد نکرد + موتور سواری یه قسمت خنک شهر

 

نامبِر 8: 21 خرداد

کنسل شدن امتحان اصول و اینکه استاد به خاطر شرایط قرنطینه، به هممون 5 نمره میان ترم و داد

 

نامبِر 9: 22 خرداد

خبر خوشی که درمورد دوست کودکی شنیدم+ خنده های نصفه شبی با پرتو + متنی که درمورد جرج کلوید نوشتم

 

نامبِر 10: 23 خرداد

تموم شدن تطبیق کل این ترم نحو

 

نامبِر11: 24 خرداد

همون روزش ننوشتم، الان اصلا یادم نمیاد :/

 

نامبِر 12: 25خرداد

درست کردن یکی از دندونام، و اینکه جزء معدود دفعاتی بود که از بودن تو دندونپزشکی داشتم لذت میبردم (دکترش خیلی کاربلد و خوب بود و جوری برخورد کرده بود که نترسم)

 

نامبِر 13: 26خرداد

سوال آخر امتحان که به شکل معجزه گونه ای درست نوشتمش.

 

نامبِر 14: 27 خرداد

با wordup لغات زبان و کار کردن. 

 

نامبِر 15: 28 خرداد

با حنا هندی طرح حنا کشیدم، و برام طرح حنا کشید... 

 

نامبِر 16: 29 خرداد

متوجه شدم این ماه 31 روزه است و امتحانم یه روز دیرتر از وقتی که فکر میکردم برگزار میشه:)) 

 

نامبِر 17: 30 خرداد :

دایی اینا که اومدن خونه مون و بعد مدتها دیدیمشون.

 

نامبِر 18: 31 خرداد

صحبت کردن لذت بخش با خواهرهام

 

نامبِر 19: اول تیر

یک روز تلاش بدون استراحت های زیاد با وقت های تلف شده کم

 

نامبِر 20: 2 تیر

با حس خوب بلد بودن درسا، رفتن سر امتحان، جشن روز دختر ا. ا، تماس تصویری با الی

 

نامبِر 21: 3 تیر

صحبت تلفنی بامزه با خاله همسرم، مهمونی خونه آبجی بزرگه. طعم کاکائو. مسجد نزدیک خونه آبجی اینا

 

نامبِر 22 :4 تیر

معدل خوب پرتو 

 

نامبِر 23: 5 تیر

ناهار خوشمزه، بسته پستی کتابی که از سوره مهر سفارش داده بودم

 

نامبِر 24: 6 تیر

چت نصفه شبی با الهه و بلند بلند خندیدن

 

نامبِر 25: 7تیر

نماز صبح به موقع

 

نامبِر 26: 8 تیر

زودتر تموم کردن خوندن اولین دور درسی ک امتحان داشتم فردا

 

نامبِر 27: 9تیر

دوره لذت بخش و خواب جذاب سر صبحی+ استوری هایی که امروز گذاشتم و پیاده روی+ لباس زرد + مهمونی بعد از ظهری چایی با آبجی اینا

 

نامبِر 28: 10 تیر

تصمیم های جدید با ف. سین + انجام دادن کلی کار که فکر میکردم بیشتر طول بکشه

 

نامبِر 29: 11 تیر

دو تا از نمره ها اومد و واقعا خوشحال کننده بود

 

نامبِر 30: 12 تیر

برگشتن مامان اینا از سفر

 

نامبِر 31: 13 تیر

مهمونی خونه خاله همسرم. 

 

نامبِر 32: 14 تیر

با بچه ها دور استاد کاف ایستاده بودیم با فاصله های 2 متری، صحبت میکردیم. + تموم کردن دوتا از کتابایی که چندین روز بود داشتم میخوندمشون.

 

نامبِر33: 18تیر

تموم شدن امتحانا :)) + سوالهایی که خدا کمک کرد درست نوشتم

 

 

خداروشکر که 33 روز تونستم این چالش و بنویسم....دوستش داشتم. و لذت بخش بود

۱۶ نظر موافقین ۱۴ مخالفین ۰
پاییز