زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

خاطره نویسی

یا ذاالرأفه و المستعان

( ای دارای رأفت و یاوری به بندگان)

 

 

سلاااام laugh

من برگشتم شکر خدا :)

سفرمون خیلی عالی بود.

اما حقیقتش دیگه سفرنامه طور نمینویسم اینجا.

تو دفترخاطرات شخصیم هم انگار سختمه نوشتنشون.

هم کااامل یادم نمیاد، هم حس میکنم به مرور زمان، دیگه رغبت نمیکنم بخونمشون و پشیمون میشم از نوشتن و وقت گذاشتن براشون

باز دفترخاطراتِ خوب که خوبه! آدم بعضی وقتا میخونتشون روحش شاد میشه!

امان از خاطرات روزانه!! یعنی الان دفترِ خاطرات روزانه راهنمایی دبیرستانم رو میبینم جیغ کشیده و گریبان میدرم و چند روزی سر بر بیابان می نهم!!  انقدر که داغونه :)))

 

 

اما بدی شو گفتم، خوبیشو هم به عنوان تجربه بگم!

با اینکه ممکنه یه سری هاشونو دوباره هرگز نخونم و اگر بخونم هم کلی حرص بخورم سرِ قلمِ افتضاحم و تعریف کردن چیزهای مسخره ای که اونجا نوشتم، اما همین خاطره نوشتن ها خیلی خیلی قلم رو تقویت میکنه!

 

 

+یادمه یه بار، رفته بودم تو خاطرات اولی که تو وب قبلیم نوشته بودم.

وای!! قلم نوشتارم فاجعه بود! حوصله نمیکردم خودم که نوشتمشون، سه تا پست پشت هم رو بخونم حتی!!

لابد چندی بعد، قلمِ الانم به نظرم فاجعه میاد! به همین سبب، دیگه سعی میکنم خاطرات قدیمیمو نخونم! مگر اینکه یه چیزی رو ازش بخوام یادم بیاد ، که بهش رجوع کنم!

یه حالتِ "دور" طور پیش اومد!

نه دوس دارم بخونمشون، نه یه وقتایی میتونم نخونمشون. نه دوست دارم بنویسم و نه دوست دارم ننویسم!!! عجیباً غریبا!

 

 

از تجارب تون در مورد خاطره نویسی بگید :))

 

 

 

 

 

پی نوشت:

کوله ام، امسال در سفرِ اربعین :))

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

نائب الزیاره خواهم بود ان شاءالله

یا ستار العیوب

 

 

رفتنمون جور شد. ان شاء الله حدود یک ساعت دیگه راه می افتیم. :)

خدایا خیلی خیلی شکرت.

 

 

 

+نصف دلم میمونه پیش آبجی بزرگه اما... به خاطر بچش نتونست بیاد :(

 

 

+دعا گو هستم ان شاءالله...

 

 

+استرس که میگیرم، بیشتر وب و گوشیمو چک میکنم :/ هزار کار دارم اونوقت هی این صفحه رو رفرش میکنم.. هی رفرش میکنم!

 

 

۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

روزمره _3_

یا ذاالامن و الامان

 

رفتیم بانک، لیوان نبرده بودم، با لیوان های یک بار مصرف همونجا آب خوردم

بعد هی یادِ لبخند می افتادم :))

در آخر لیوانم و کلی مچاله کردم، بلکه یکم روند تجزیه یا تبدیلش به یه وسیله دیگه، سرعت بگیره! نمیدونم با این کار سرعت میگیره یا نه، اما این به ذهنم رسید:))

 

 

2

امروز سعی کردم یه کوچولو و میلیمتری از حق خودم دفاع کنم:))

یکی پولمونو اشتباهی کمتر داد، با اینکه تا برگشتیم متوجه شد فهمیدیم، باز داشت خودشو میزد به اون راه :)) توضیح دادم اونم بقیه پولمونو برگردوند:))

 

3

دعا کنین خیلی :(

توی سفر اربعینمون مشکل به وجود اومده 😭😭

 

4

دلم میخواد برم نقاشی بکشم بلکه آروم شم 😭

۹ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
پاییز

چگونه از حق خود دفاع نماییم؟ قسمت اول :))

یا ذا الفضل و الامتنان

ای صاحب فضل و کرم و نعمت بندگان

 

 

یه حاج آقایی بود، میگفتن که در مورد امور نجاست و طهارت، به وسواس نیافتید و راحت بگیرید. چون خدا براتون راحت گرفته

در مورد اعمالتون( نماز ها و روزه ها) متوسط الحال عمل کنین. نه خیلی آسون و نه خیلی سخت

اما در مورد مردم و حق الناس، اموالشون و جان هاشون، خیلی سخت عمل کنین. که خدا حق الناس رو نمیبخشه و بعدا باید از خودشون حلالیت بطلبین!

 

 

یه نمایشگاهی وسایلمون رو گذاشته بودیم برای فروش.

اصلا دقیق عمل نکردن . و حدود 14 تومن کمتر از چیزی که باید، بهمون دادن!

بله البته که تقصیر خودم هم بود که نایستادم محکم که حقم رو بگیرم...

اما خب. قضیه از این قراره که وقتی همچین مسئولیت های سنگینی میپذیرید، حتی اگر طرف روش نشه برای پول وایسه توی روی شما، خودتون حواستونو جمع کنین!

حداقل وقتی طرف میاد واسه اعتراض که آقا! شما حق منو ندادید، به جای اینکه یه مدلی باهاش برخورد کنین انگار داره دروغ میگه، یه دور با دقت اسناد خودتون رو بررسی کنین! یه دور با خودتون بگید شاید اشتباه کردید!

 

 

 

اشکال نداره پاییز!

بالاخره پرتجربه میشی و یاد میگیری از حق خودت کامل دفاع کنی! نه نصفه نیمه .... :)))

 

 

علی علی

 

(19مهر98 - پاییز)

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

پریدخت | حامد عسکری

یا ذا الجود و الاحسان

 

 

 

کتابِ " پریدخت"  :)

من از کتابخونه گرفتم خوندمش. نمایشگاه کتابِ امسال نتونستیم با ف سین غرفه ناشرشو پیدا کنیم.

 

 

من از حامد عسکری قبلش کتابی نخونده بودم. اما اسمش برام آشناست. شاید تو شعرهایی که خوندم، یکی از شعرهای ایشون هم بوده باشه

 

 

+تم داستان، نامه های دو تا نامزده. یکیشون برای درسِ طبابت رفته پاریس.

من حقیقتش اولش فقط میخوندم ببینم برای چی انقدر تعریفشو میکنن.

اما خیلی زود جذبم کرد . و خیلی دوست داشتنی بود برام.

و پااایانش.

امان از پایانش! خیی شگفت انگیز و غیر قابل پیش بینی بود.

تا دو روز (به گمانم دو روز شد) از فکرم بیرون نمیرفت. تو هر موقعیتی که دست میداد به بقیه میگفتم: وای. پریدخت رو خوندین؟ بخونینش خیلی قشنگه!

 

 

تعداد صفحات کتاب خیلی زیاد نیست.

قلمِ نویسنده گیراست

 

 

اما انتقاد:

به نظرم توی زمان هایی چنین، تو نامه هاشون که رسیدنش به طرف مقابل خیلی هم مطمئن نبوده، و امکان اینکه غیر، بخونه نامه رو وجود داشته، اینکه اینهمه از عشقشون به هم، بی پروا و آزاد بگن طبیعی نبود

همینطوریش آدم هایی اونقدر قدیمی، احساساتشون و جلوی دیگران مستقیم ابراز نمیکردن. در لفافه و پنهانی.

جملاتی به این وضوح، که گاهی به مسائل شخصی شون مربوط بود، بعیده تو نامه هاشون باشه!

 

 

طرح جلد قشنگه. طرح داخلی از اون قشنگ تر. عاشق اون بوکمارک صفحه اولش شدم که میتونستیم از نقطه چین جدایش کنیم و بالاش قلب بود. بامزه بود طراحیش.

و البته که من جداش نکردم :)) چون کتاب خودم نبود که اجازه دخل و تصرف داشته باشم!

 

 

+اون بنفشه های جلدِ پشت صفحه هم قشنگ بودن.

 

 

عکسی که گذاشتم رو روزی که کتابو بردم تحویل بدم گرفتم. خیلی یهویی شده.

 

 

لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز

تجربه نوشتنِ یک فانتزیِ تخیلی

یا مجیب دعوه المضطرین

(ای اجابت کننده دعای مضطرین)

 

 

دلم میخواد داستان تخیلی بنویسم :))

یه ایده هیجان انگیز تو ذهنمه. اما از اونجایی که تجربه هام درمورد نوشتن داستان تخیلی موفق نبوه، نمیدونم چه کنم! 

شاید باز هم امتحانش کنم

 

+گفتم کتاب های " پریدخت" و " فعلا خوبم" رو تموم کردم؟ نه نگفتم.

خب. تو پست بعد یه معرفی کوتاه از هرکدوم مینویسم :)

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پاییز

کمیلِ عزیز

یا غافر المذنبین

ای آمرزنده گناهکاران

 

 

یکی از استادهامون، داشت از روزهای سختی که کلی کار داشته و از نظر وقت، در مضیقه* بوده حرف میزدن

گفتن که " دعای کمیل" برای برکت وقت توصیه شده. حالا اگه نمیتونین برین جلسه دعای کمیل ها که ممکنه طولانی هم باشن یا وقت نکنین یا...خودتون بخونین.

 

هفته پیش میخواستم بگم این رو . دیدم خودم تا حالا انجامش ندادم! رطب خورده کِی منع رطب کند؟! رطب نخورده هم بعید میدونم بتونه توصیه به خوردن رطب کند! :)

ان شاء الله بخونیم . خیلی برای برکت وقت خودِ من موثر بود خدا رو شکر.

این هفته البته هنوز نخوندم! و ساعت 12:15 شبه! و بعله میدونم واردِ فردا شدیم...

 

ان شاءالله اگه خوندین منو هم دعا کنین

منم اگه خوندم شما رو دعا میکنم :)

 

 

علی علی

 

 

*مضیقه: تنگنا، سختی و دشواری

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پاییز

نامه ای به گذشته

یا ملجا العاصین

 

 

از پاییزِ امروز که عدد دهگانِ سنش،« یک» را گذرانده ، به تویی که خودِ منی در زمانِ دهگانی که « یک» بود...

 

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند

چنان نماند، چنین نیز هم نخواهد ماند

 

پاییزِ کوچکِ من که حالا، در راهرو مدرسه گریه میکنی ، بگذار برای تسلی ات بگویم که راست میگویند که این هم بگذرد.

که "حدیث" را، بعدها نخواهی دید جز در دقایقی کوتاه و اتفاقی... که دیگر خودت مایل به ادامه ی عمیقِ این دوستی نخواهی بود.

اما " بهار"... حقیقتش توصیه ای در این باره ندارم. جز این که " تمام محبت خود را، نصیب دوستت کن ولی تمام اعتمادت را خیر."

که بهار، میشود مثلِ خواهر هایت... عزیزِ عزیز... همانطور که همین حالا  هم میدانی!

 

+عزیزِ من!

سالِ کنکور تو، از سالهای بدِ عمرت نیست. مهم این نیست که نتیجه چه شود. که " خدا برایت بهترین شرایطِ خودت را در نظر دارد" و تو بعدها به این خواهی رسید

اما توصیه من این است که از این سال، استفاده کن!

درس بخوان و عمیق هم بخوان... به خاطر نفسِ کنکور نه! که حالا هم معتقدم هدفی که ادامه اش خواهی داد، مقدس است و ارزش دارد به خاطرش از چند چیزِ دیگر بگذری. اما بخوان برای رضایت پدرت... که رضایتِ پدر قشنگ است و در طولِ رضایتِ خدا. که گفته است " و بِالوالدین اِحساناً»

یک جوری بخوان که برقِ افتخار در چشمانش بدرخشد و لبخند بزند. که این لبخند بیشتر از چیزی که فکر میکنی عزیز است...

 

 

+برای خاطرِ خودت و سعادتت، آن عهدِ فاطمیه را، حفظ کن! تو را به خدا حفظش کن که رها کردنش برایت سخت تمام میشود. که اگر حفظش کنی، شاید به فضل الهی، دو قدم در راهِ رشدت جلوتر بروی!

 

 

+ راهیان که میخواهی بروی، به خاطرِ شهدا برو. و چشم ببند بر وابستگی هایت. که دنیا دار مکافات و امتحان است و پابند وابستگی شدن، تو را عقب می اندازد...

انتظار نداشته باش که دوستت، برای خاطرِ تو از چیزی بگذرد. به جایش، به بقیه اطرافیان توجه کن! تمامِ توجه ات که معطوف یک نفر باشد، آسیب پذیرخواهی شد. و به خاطر داشته باش که " هیچ کس، غیر آنکه دل به خدا سپرده است، رسم عاشقی نمی داند...."

 

 

+آن بعد ها، وقتی میروی مزارِ شهدا، دعایت را عمیق تر بخواه! که دعای سطحی آن روزت ممکن است بعدها تو را از رشد باز دارد. که گویی مرغ آمینی همان لحظه آنجا بود و کسی را در راهت قرار داد، که همان بود که تو گفته بودی. اما آسیب خواهی دید. اما پیشاپیش میگویم که در این باره، مشکوکم...

که شاید سعادت تو در همان صبری است که در این مسیر خواهی کرد. که البته آن یار که دادندت، بسیار عزیز است ... حتی حالا که اوضاع انقدر آشفته شده

 

 

زیاده عرضی نیست

خود تو، در آینه فردا هایت

 

16مهرماه

 

 

 

چالش به دعوتِ  کاکتوس خسته و  مهناز عزیزم

دعوت میکنم از پرتو و زلال و کوالا

۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
پاییز

روزمره_2_

یا راحم المساکین

(ای ترحم کننده به مسکینان)

 

آقا تولد میخوان بگیرن، و من هم به دلایلی باید برم. بگم این تولد برام عذاب آور تر از چیزهای دیگه است باورتون میشه؟ 

 

 

+به شکلییی این روزها اتفاقات و احساسات خودم نسبت بهشون، من و یاد یه بنده خدایی می اندازه، که حس میکنم یه روزی از ته دل دعا کرده که خدا حسِ واقعی شو بهم بچشونه! که اگر من جاش بودم چه حسی داشتم!

عجیبا غریبا!

 

 

+نظرتون در مورد وال چیه؟

وال های قشنگ و وهم آور و دوست داشتنی من :)

 

 

+از الآن فلسفه بخونم برا یکشنبه یا زوده؟

 

+وقتایی که علاوه بر مبحث درسی، یه کتاب مرتبط با اون درس خوندم خیلی حس خوبی دارم :))

استاد جلسه پیش داشت در مورد مکتب مشکوک ها صحبت می کرد ( مشکوک ها = افرادی که به همه چیز شک داشتند و فکر میکردن به هیچ چیز در جهان نمیشه به یقین، شناخت پیدا کرد، حتی وجود خودشون! ینی میگفتن نمیدونم من هستم... نیستم ... یا چی! )

بعد داشت می گفت اگر کسی هیچ وقت هم خودشو تو آینه نبینه و ندونه چه ظاهری داره، میدونه که وجود داره

من هم در مورد کتاب « اتاق» یه چیز گفتم.

استاد گفت نویسنده اش کیه؟ گفتم : اما دون اهو؟ انقد با تردید گفتم که خودم خندم گرفت. قرار شد رسیدم خونه اسمشو بفرستم براش.

اسم نویسندش با یه قسمتایی از کتاب که دوسش داشتم و فرستادم، هیچ چیز نگفت. دوست داشتم واکنش و نظرش رو نسبت به این بخش ها بدونم .

اتاق و بهتون معرفی کردم دیگه؟ بخونین. واقعا قشنگه

 

 

+یه عالمه فیلم جدید از یه بنده خدایی گرفتم. اما وقت دیدنشو ندارم. کتاب هام رو هم نخوندم! :/

یعنی از شروع مهر، تا الان یک دونه کتاب هم تموم نکردم :/

الان میخواستم بنشینم برای شروع دیدن یکی از فیلما. اما چون کار های مهم تر دارم، احتمالا تا شروع کنم عذاب وجدان کارهای زمین مونده رو میگیرم!

 

 

لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

 

(یک ساعت گذشته از 11 مهر)

 

۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

یه لحظه ای _ 1

یا منور

 

انقدر این مدت کارهام به یکباره زیاد شده، که یه وقتایی حس میکنم نمیدونم دارم چی کار میکنم دقیقا !

 

 

#همینقدر_مینیمال :)

 

 

پ .ن: میشه دعام کنید؟ مرسی :)

۷ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
پاییز