زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

چون که نازنین است وی!

یا مُزَیِّن

(ای زینت دهنده)

 

 

بچه ها!

اومدم بنویسم استاد کاف همیشه قبل امتحان درساش، یه پیام بهم میداد با این مضمون که :« خسته امتحانا نباشید.

خدا قوت.

امشب مناسب و کافی بخوابید صبح حتما صبحانه میل کنین»  و اینها

بعد میگفت این پیامو بذارم تو گروهمون بچه ها هم ببیننش

بعد این ترم نداد.

فکر کنم انقدر سرش شلوغه که نه تنها این پیام دوست داشتنی همیشه شو نداد بهمون، که فردا هم وقت نخواهد داشت و من باز حرف هامو باید نگه دارم.

 

 

ینی من تصمیم گرفتم اینو بیام بنویسم براتون. رفتم مفاتیحمو پیدا کنم ببینم الان باید کدوم اسم خدا رو بنویسم اول پست. مفاتیح و گرفتم. گوشیمو نگاه کردم پیام داشت

باورتون نمیشه که استاد همین پیام و گذاشته بود :))))

 

جالب بود برام.

 

 

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پاییز

فردا فلسفه دارانیم :))

یا کریم

 

 

فعلا این برنامه نصفه برای بهمن!

  • به تلاش برای اول وقت خوندن نماز هام ادامه بدم. اگر نخوندم تنبیهش همون تنبیه ماه پیش ( به ازای هر نمازی که دیر شد یه نماز قضا هم علاوه بر نماز اصلی بخونم)
  • هر ماه یه قسمت از پولم رو پس انداز کنم
  • حتی شده آخر ماه! هر جای ماه که شد، یه فعالیت اقتصادی شروع کنم! حتی در حدِ کوچکِ راه انداختن اون پیج برای اکسسوری های دخترونه
  • به صبح ها حدودای 6 بیدار شدن ادامه بدم. حتی بعدش که قرارم با ف.سین تموم شد

 

فردا امتحان فلسفه....

 

درس خوندن همینجوری خوبه... یکدفعه میرسه به غروب و تاریک میشه یک غمی میاد به دلم که ادامه دادن درسه سخت میشه.

 

 

خدایا! اون دعایی که کردم درمورد جلسه فلسفه؟ خواااهش میکنم باز هم! :)

 

 

شبتون پرازیاد خدا

علی علی

 

 

پ.ن: دعا کنین نمره فلسفه هم 20 شه.

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز

و اینک :)) در دی چه کردیم

یا نور

 

 

خب بریم برا جمع بندی برنامه های دی ماه

 

تقریبا موفق بودم. خودم راضی بودم. اما خب اینکه برنامه سختی نذاشته بودم هم موثر بود. :)))

هرشب مسواک زدم. ( البته یک شب بعد مسواک دوباره یه چیز خوردم نرفتم بعدش باز مسواک بزنم.)

چادرمو تقریبا هر روز تا کردم. (اون روزایی که تا نشد یا شسته شده بود آویزون بود خشک شه یا بیرون نرفتم.)

 

ولی!

درمورد کارهای خونه

کلا موفق نبودم!

فک کن! 5 تا کار در روز رو نتونستم انجام بدم!

 

 

برای بهمن؟

خیلی خسته ام. حوصله برنامه ریزی ندارم.

اومدم اینجا بنویسم یکم از بی حوصلگیم کم شه!

 

+کلِ دی، فقط یه کتاب شهید آوینی رو خوندم! فقط آغازی بر یک پایان!

ینی از اول 98 اولین ماهی بود که انقد کم کتاب خوندم.

 

 

+فک کنم استادِ جان هم امتحان داره. اگرم نداشته باشه به هرحال به شدت مشغوله و وقت نداره. چقدم دلم تنگ شده براش

واسه امتحان منطق بچه ها اومده بود از دور دیدمش :) چه خوشحال شدم :)

 

 

+امتحان امروز و افتضااااح دادم! ینی قشنگ معدلم به خاطر یه دو واحدی مزخرف میاد پایین! اگه به تبعش فلسفه 4 واحدی رو هم افتضاح ندم البته!

تصمیم داشتم از امروز واسه خوندن فلسفه شرو کنم.

فعلا که شرو نکردم. ساعت 10 دقیقه ب 7 شبه. آیا شرو میکنم!؟

 

 

+میخواستم جزء برنامه بهمنم بذارم صبح ها زود بیدار شدن.

از وسطای دی با ف سین قرار گذاشتیم. تا الان صبحا زود بیدار شدیم. دیگه واسه بهمن ادامه همون برنامه است. برنامه جدیدی نیست.

اما جدا واسه کتاب خوندنم یه فکری بکنم! بهمن حداقل سه تا کتاب بخونم!

 

پیرزنی که تمام قوانین را زیر پا گذاشت رو شروع کردم. واقعا هم بامزه و جذابه. اما همش میخوره به امتحانا میذارمش کنار. بعد که شرو میکنم دوباره ادامه ش رو خوندن باز تایم زیادی نمیتونم بخونم میخوریم به امتحان بعدی :)))

ان شاءالله اول اونو تموم کنم تو بهمن!

دی ماه 3 تا کتاب گرفتم از کتابخونه. تا الان دو بار تمدیدش کردم! دیگه پیرزن رو تموم کنم میرم سه تاشو میدم! اگه خواستم بخونم بعدا میگیرم! شاید یکی بخواد بخونه. زشته همش دست منه اینها!

 

 

+دلم برا قلمِ جین آستین تنگ شده.

 

+هیچ فیلمی هم نمیبینم تقریبا! بجز یه سریال چینی که شروع کرده بودم که اون بیچاره هم در عین جذابیت زیادش هی عقب افتاد. البته قسمتاشم زیاد بودا.

خلاصه اونم تموم نکردم. کلی سینمایی جدید هم دارم که هیچی و ندیدم.

 

+بعد وسطِ اینهمه چیز میز که گفتم، یه سری جلسه و اینا هم باید میرفتم! فردا هم باید برم.

باشگاه که دی نرفتم اصا. تو فکر اینم که این ماهم ثبت نام نکنم. آزمونمون که عقب افتاد به خیلی انگیزه ام ضعیف شد. بعد در کنارش چند روز یه اتفاقاتی افتاد نشد برم، بیشتر سرد شدم.

 

+آقا من تو امتحان قبلی گفتم چه حس خوبی دارم به امتحانای این ترم!

ینی واسه این امتحان قشنگ هرچی حسِ افتضاح بود اومد سراغم که فک نکنم امتحان ها همیشه موجودات نرم و لطیف و دوست داشتنی ای هستند!

 

 

+وای اینهمه غر زدم براتون یادم رفت خبر مهم رو بدم!

بچه بهار به دنیا اومد :)

زهرا خانم. نازنینِ کوچکم :)

واسشون میخواستم هدیه بگیرم، مامان میگه واسه بهار میخوای بگیری یا بچش؟

میگم بچشو دوست دارما. اما بهار و بیشتر دوس دارم. و بهارخیلی زحمت کشید. پس برا بهار میخرم :))

 

+دو سه روز پیش رفتم دیدن یکی از بچه های قدیمی مون. هیأت خونگی داشتن

اون هم بچش سه ماهشه.

عزیز مهربونم :) چقد کوچولو و نرم بود بچش :)) فنچ :)

 

 

+به ف سین میگم امتحان مو افتضاح دادم. 14، 15 بشم نهایت

میگه نه. 18 میشی. 2 نمره کلاسی رم میگیری

میگم نه بابا. 18! واقعا بد دادم.

میگه رو حرف من حرف نزن!

 

:)))

 

+لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

 

(اول بهمن)

 

پی نوشت:

این رنگی ها مربوط به برنامه ریزی های ماهانه است

این رنگی واسه ف سینه

و این مخصوص استاد کاف

 


۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پاییز

شهر چسبیده به تو....

یا منتقم

 

 

سلام.

 

خداوند به من یک عدد گوشی خیلی خوب، با کیفیت دوربین (پشت و جلو) عالی و حافظه داخلی زیااااد عطا فرماید

یاگوشی الانم را سالم بنماید!

الهی آمین!

 

وای فای اش وصل نمیشه. هرررکار کردم درست نشد. گفتم شاید ویروسی چیزی گرفته! برگردونم به تنظیمات کارخونه بلکه درست شه!

برگردوندم، و درست نشد :(

و فقط کسی که مثل من همچین کاری کرده باشه میفهمه این چقدر غمگینه!

فک کن! کل پیامک ها. نرم افزار ها. یادداشت ها. شماره تلفن ها رو مجبور شی بک آپ بگیری. یه سری شون بر هم نمیگردن. و اونا ک برمیگردن هم ممکنه ی مدت اذیتت کنه تا همونی بشه که میخوای!

چقد دردسر و ب جون خریدم درست شه و نشد!

 

 

+دیروز که رفته بودیم برای تشیع پیکر سردار و یارانشون، چقدددر شلوغ بود. ماشاالله! لا حول و لا قوه الا بالله! خیلی

تا به حال چنین اجتماع عظیمی ندیده بودم به عمرم.

حتی خیابون های فرعی هم پرررر جمعیت بود.

قفل شده بود جمعیت اصلا حرکت هم نمیتونستیم بکنیم! و این در حالیست که ما تو خیابون انقلاب بودیم و هنوز به میدون و دانشگاه هم نرسیده بودیم!

 

صدای نماز آقا که اومد دیگه همه گریههه میکردن.

بمیرم که آقا گریه کرد :((

 

+ اوضاع درهم پیچیده درس ها....

هنوز دل گرفته ام شدیدا. گوشیم هم که اینجوری داره اذیت میکنه مزید علت شده تمرکز ندارم درس بخونم. امروز دیگه ان شاءالله تصمیم دارم به زور شروع کنم به درس خوندن!

 

 

لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

 

(17دی)

 

 

پی نوشت

مثل طفلی که بچسبد به پدر وقت خطر

شهر چسبیده به تو... خون تو پاشیده به شهر!

۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز

بل احیاء عند ربهم یرزقون

بسم رب القاصم الجبارین

 

 

انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت

انگار،

که.....

یک کوه...........

 

 

فقدان سردار فداکار و عزیز ما تلخ است، ولی ادامه مبارزه و دست یافتن به پیروزی نهایی، کام قاتلان و جنایتکاران را تلخ تر خواهد کرد

#حضرت_آقا

 

 

میدانی؟

من، آن روزگارِ ترور را ندیدم. من در هوای روزهای ترور شهید بهشتی، شهید رجایی، شهید باهنر و 72 تن، نفس نکشیده ام.

اما هنوز که هنوز است به یادِ شهادتِ شهید بهشتی، نفسم تنگ میشود.

به یادِ آن « جانم؟» آخرِ شهید صیاد، گریه ام میگیرد.

این انقلاب، نسلِ عزیز و با ایمان زیادی تربیت کرده. با این حال هیچ کس جای دیگری را نمیتواند بگیرد.

هیچ کس دیگر « شهید بهشتی» نشد!

حالا هم جای خالی « شهید سلیمانی» را عمیق حس میکنم...

 

دشمنی آمریکا با ما، واضح تر از این؟

 

 

یاعلی....

 

14دی

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

برای خودم. با استاد

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
پاییز

کتاب جدید

یا مُمَکِّن

ای قدرت دهنده

 

 

سلااااام :)

 

+پریروز کتاب " آغازی بر یک پایان " سید شهیدان اهلِ قلم ( : قلب) رو تموم کردم.

دیروز پیرزنی که تمام قوانین را زیر پا گذاشت رو شروع کردم.

 

 

اول بگم که کتاب شهید آوینی عالی بود.

خصوصا برای کسایی که یه آشنایی کوچیک با منطق، فلسفه و قوانین اصولی داشته باشند و معنای کلمات جامعه شناسی رو تا حدودی بدونن

البته آخری رو با سرچ هم میتونین به دست بیارین. اما پیدا کردن اون سه تای اولی با تحقیق یکم سخت تر میشه.

 

من عاشقِ دیدِ متفاوت شهید آوینی به مسائل هستم! اون موقع کتاب رو نوشتند و امروز که دارم میخونم هنوز مطالبشون نو، جدید و مفیده.

 

 

+شاید باورتون نشه! اما فردا امتحان ندارم :دی

 

+سه شنبه آخرین جلسه کلامه.

وای. چقدر حیف. چقدر دوستش داشتم این درسو.

استادِ عزیزش :)

 

+صالحه مهربان ما، تبریک میگم اتفاقات خوبِ زندگیتو

 

 

+حس میکنم استاد یا از دستم نارحته یا خودش یه مشکلی داره. به هرحال مثلِ همیشه نیست.

دوس دارم فردا ازش بپرسم

 

 

+وای، یه استادی بهم گفته بود شمارتون رو بهم بدید که اگر کاری پیش اومد با شما هماهنگ کنم شما به بچه ها اطلاع بدین

بعد من یادم رفت شمارمو بدم بهش. استاده سر کلاس داشت اینو میگفت، بعد الهه داشت یه چیز میگفت من متوجه نشده بودم استاده با من داره صحبت میکنه. همینطوری داشتم به حرف الهه گوش میکردم.

بچه ها گفتن استاد با شماست. برگشتم نگاهش کردم. هم حرفی که الهه زده بود خنده دار بود هم وضع به وجود اومده.... بعد با خنده گفتم بله. چشم.

یکی از بچه ها میگفت وا. چرا میخندی ؟!

من blush

خب شاید دلم خواست بخندم اصا. خجالت کشیدم اینطوری گفت :))))

 

 

+فردا فلسفه داریم.

آخ...

خدایا خواهش میکنم... خواااهش میکنم!

 

 

+اندر حکایات برنامه ماهانه ام، فکر میکنم داره خوب پیش میره... . حالا بررسی نهایی میمونه برای آخرِ دی.

از همین الان دارم به برنامه هایی که میتونم برای بهمن بذارم فکر میکنم.

 

لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

 

(7دی98- پاییز.ن)

 

پ.ن: 5 روز دیگه تولدته ....

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز

الا یا ایتها الپاییز! بیا زمستانت را با برنامه شروع کن!

یا مُهَوِّن

( ای آسان کننده)

 

 

اگه کارها سخت شده و حس میکنی انرژی شو نداری، بسپر به خودش، که آسان کننده کارها خداست :))

با توکل به نام اعظمت؛ خدایِ خوبِ ما :)

 

 

سلام!

 

از حال من مپرسید

که بسیار بی حوصله و خواب آلوده ام

و البته که اگر بپرسید لبخند میزنم و میگویم « بریم یه دست فوتبال دستی ، خستگیمون در ره؟»

بعله! از این مدل خستگی ها دارم الان

خدا روشکر...

این مدل خستگی خیلی بهتر از اون مدلیه که دیگه حالِ خندیدن هم نیست. چه برسه به بازی کردن!

 

 

امروز بعد امتحان رفتیم تو حیاط، با مریم و الی و خانم لام فوتبال دستی بازی کردیم.

انقدر خندیدیم.

تا گل میزدیم بهشون با الی میگفتیم ما دو تا باهم ، شما همه! :)))

 

 

امتحان امروز؟

بعله اون هم چشم:) از اون هم میگم :))

دوتا سوال خارج از مدوده امتحانی داده بود که اعتراض زدیم و فعلا نتیجه اش معلوم نیست

اما بقیش خیلی خوب بود الحمدلله

امروز استاد کاف میگه امروز که دیگه امتحان ندارید ان شاءالله؟!

گفتیم چرا! فقه داریم!

گفت شما کی امتحاناتون تموم میشه من یه نفس راحت بکشم؟!

:دی

 

با اینهمه امتحان، من بازهم این دوره رو دوست دارم.

عمیق دوست دارم.

دوست دارم این روزها رو، این حال و هوا رو، الی و مریم و بچه های دیگه رو، استاد ها رو، همه رو محکم بغل میکردم نگهش میداشتم. آخ. قشنگ های دوست داشتنی!

 

 

امروز با استاد کاف داشتیم درمورد وجود خارجی رنگ ها طبق نظر ملاصدرا صحبت میکردیم دوتایی.

زینب وایساد باهام خداحافظی کنه. ندیده بودمش. بعد دیگه دلش نیومد بحث فلسفی مون رو خراب کنه. بدون خداحافظی رفت

بعد بهم پیام داد و این ماجرا رو تعریف کرد. گفت انقدر نوع ایستادنتون مقابل هم قشنگ بود که دلم میخواد یه روز این صحنه رو بکشم :)

زینبِ قشنگ :)

 

 

و اما...

با دیدن برنامه ریزی ماهانه لبخند تصمیم گرفتم منم برا دی ماهم برنامه بریزم.

ان شاءالله این ماه

  • سعی میکنم همه نمازامو اول وقت بخونم. هرکدوم که نشد به عنوان جریمه، علاوه بر خود نماز، یه نمازِ قضا هم علاوه بر اون نماز که دیر شده بخونم
  • هرشب مسواک بزنم ( لبخند، ببخشید که این تقلید مستقیم از برنامه خودته! )
  • هر روز حداقل 5 تا کارِ خونه رو انجام بدم. البته 5 تا زیاد نیست. اما باید انجام بدم تا ببینم توانم در حد مثلا چند تاست. از 5 شروع میکنم.
  • چادرم رو هرجا میرم تا کنم و بیشتر مراقب تمیز و مرتب بودنش باشم.

و تامام.... بقیش رو دیگه جزء برنامه سالانه ام داشتم. همونو انجام میدم.

آیا یک ماه برای ایجاد این عادت ها کافیست؟!

فقط باید در قسمت های آینده ببینیم :))

 

 

لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

(1دی98_پاییز.ن)

 

پ.ن: تولدت 11 روز دیگه است....

۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

اندر احوالاتِ درازی شبِ عاشقانِ بی دل :دی

یا مُبَیِّن

ای روشن کننده

 

 

سلام :)

 

 

+یه بنده خدایی نوشته بود: شبِ عاشقانِ بی دل چه شبی دراز باشد کلا... یلدا براشون قرتی بازیه!

 

+ما نه عاشقیم نه بیدل... اما خیلی هم دراز باشد... خیلی هم قرتی بازیه! :)))

 

+از خدا میخوام فردا یه اتفاق خاص بیفته. چون دلم تنگ شده برا یه بنده خدایی و فردا قراره ببینمش. و دوست دارم خاطره خوبی به وجود بیاد

 

+یه مدت بود عادت کرده بودم به اونا که فکرشون اذیتم میکنه، فکر نمیکردم. تازگی دارم دقت میکنم دوباره دارم خیلی فکر میکنم بهشون! اه... یه حالتِ دور مانند داره! یه حالتِ مثلِ « من در پیِ خویشم به تو برمیخورم اما....»

هی به تو برمیخورم اما....

به تو برمیخورم اما.....

 

+فردا امتحان داریم. و دوست ندارم تعطیل بشیم چون فلسفه داریم. با اینکه هنوز خوندن محدوده امتحانی رو تموم نکردم.

 

+از لحاظِ فیلم و کتاب در استپ به سر میبرم! زیاد وقتشونو ندارم. گرچه واسه کتاب میشه وقت آزاد کرد به هرحال. اما این کارو نمیکنم!

 

+امروز باشگاه نرفتم. هوا آلوده بود و تاثیرش رو من سردرد و خواب آلودگی گیج و منگ طوری بود. شیر هم خوردم البته. اما تاثیر آلودگی رو درجا خنثی نمیکنه که!

تا اذان مغرب خوابم میبرد بیدار میشدم... دیگه اذان که زد هی میگفتم پاااشو پاییز. نماز بخونی خوابت میپره میشینی پای درس! آخرم فکر کنم انقد نشستم دوباره غش کردم از خواب، نمازمو یک ساعت بعد اذان خوندم. اما خب جدا بعدش هوشیار شدم و ذهنم بیدار شد و اثر آلودگیه هم رفته بود تا حدودی.

 

+ستاره پنج شنبه اومده بود خونمون واسه کارای مقاله پایانیش از نرم افزار مرجع هایی که ما داریم استفاده کنه و از خواهرم کمک بگیره.

با اینکه قرار بود تحقیقی باشه کارمون فقط، خیلی خوش گذشت :)) آخرش هم بازی کردیم کلی.

مهمون به پایه ای و راحتی ستاره یادم نمیاد قبلا دیده باشم. یه دوست دیگه هم داشتم اونم راحت بود. اما با اینکه خودش راحت برخورد میکرد یه ذره راحتی زیادش آدمو اذیت میکرد. اما ستاره اینطوری نیست. راحتیش هم حد داره .

 

بریم به بقیه کارهامون برسیم که ساعت بس ناجوانمردانه 11 است!

 

 

شبتون پرازیاد خدا. علی علی

(آخرین روز آذر 98)

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پاییز

هفتاد و چهارمین پستِ وبلاگ

یا مُلَقِّن

( ای آمرزنده)

 

سلام :))

 

حس میکنم مدت های دورِ دور هست که ننوشتم!

از 2 آذر تا امروز که 22 آذره

 

 

تازگی دارم کتاب « آغازی بر یک پایان» شهید آوینی رو میخونم.

و چقدر این کتاب عالیه. چقدر دیدِ باز و جامع و جالبی داشتند. و چقدر روشنفکر!

ویکی پدیا روشنفکر رو اینجوری تعریف کرده :« صطلاحی است که در اصل به‌معنی تفکیک دو چیز از همدیگر است؛ به همین دلیل، به‌عنوان روح انتقادگرا و ممیز شناخته می‌شود. »

و منظور من از روشنفکر اینه. نه اون اصطلاحی که گاهاً تو بعضی جمع ها مطرحه و منظور نظرشونه.

 

 

یک قسمت از کتاب:

 

« روشنفکران جهان سوم، خصوصاً روشنفکران مسلمان ایرانی، به معنایی که خود در ذهن خویش برای دموکراسی تراشیده اند عشق می ورزند حال آنکه در نزد غربی ها دموکراسی هرگز بدین مفهوم نیست.

در نزد روشنفکران ما چه بسا دموکراسی با ولایت فقیه نیز جمع گردد، حال آنکه اصلاً دموکراسی یعنی « ولایت مردم» و این مفهوم صراحتاً با « تئوکراسی» که حکومت خداست، معارضه دارد.

در دموکراسی حق قانون گذاری اصالتاً به « مردم» به مثابه مصداق جمعی بشر بازمیگردد و این معنا با حکومت اسلامی که حق قانون گذاری را به خدا و خبرگان و فقها در استنباط و استخراج احکام خدا بازمیگرداند قابل جمع نیست. و البته اگر لفظ « دموکراتیک» را از سر مسامحه « مردمی» ترجمه کنیم، آنگاه میتوان اظهار داشت که ولایت فقیه حکومتی « دموکراتیک» است.

اما واقعاً جای این پرسش وجود دارد که چرا ما باید تن به مسامحه بسپاریم و الفاظ را از شأن و معنای حقیقی و نفس الامریِ خویش خارج کنیم و در محل های نامتناسب به کار بریم؟ چه ضرورتی ما را به این کار وا می دارد؟

 

(صفحه 29)

 

برای اینکه دیدِ جامعی داشته باشید، باید علاوه بر تمامِ انتقاد ها و تحلیل هایی که از مخالفین میشنوید نظر و تحلیل موافقین رو هم بخونین و در نظر بگیرید.

بعد عقل و فکر آدم اجازه داره بین نظرات متفاوتِ معتبر، داوری کنه که کدوم رو میپذیره.

نه با اتکا به نظرات و تحلیل هایی که این روزها همه میتونن توی پیجشون انجام بدن، بلکه با خوندنِ پایه های اون تفکر. با خوندن نظرات افرادِ سرشناس هرکدوم از دو تفکری که میخواید مورد بررسی قرارش بدید

 

 

+آخ. چقد دلم اینجا نوشتن رو میخواست :)

 

+فیلمِ خوب معرفی کنین :) مرسی....

 

 

لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

( 22آذر 98 )

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز