زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

۱۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

ب یک باره نصفه شبی وی درباره دندونش نوشت

یا ستار العیوب

 

یه دندونم درد میکنه.قبلا درستش کردم. اما دوباره خراب شده به گمانم این قبلا که میگم منظورم 8 سال پیشه. 

تو این کرونایی دندون درد چی میگه😭

خدایا....

 

 

پی نوشت

امون از خواب های پریشون دختر...

یک خواب هایی میبینم این مدت که قشنگ کابوس... 

خواب ها هم کفاره گناها میشه حساب بشن خدای خوبم؟

 

پی نوشت 2

در مورد ماهیت درد فکر میکنم... 

درد چیزیه که روح حسش میکنه. نه جسم... حتی درد جسمانی. 

به خاطر همین بدنی که روح ارتباطش باهاش قطع شده (بدن فرد مرده) دیگه درد و احساس نمیکنه.

یا للعجب.... 

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز

رعد و برق نیمه شب

یا نور

 

بچه ها عجب رعد و برقی بود حوالی ساعت 4 و نیم اینجا

به به

 

[ یک عدد ذوق کننده از باد، باران، رعد و برق... و البته چیزهای دیگر]

 

پ. ن

عمری فک میکردم پاییز رو از همه فصل ها بیشتر دوست دارم. 

حالا فهمیدم که بهار رو عاشقم

 

پ. ن2:

40 نامه کوتاه به همسرم و کتاب "مثبت" هر دو امشب تموم شدن.

 

۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

40 نامه داره تموم میشه

یا عزیز

 

به آخر کتابایی که در حال خوندنشم نزدیک که میشم، میرم اون لیست کتابایی که تصمیم داشتم بخونم و نگاه میکنم. بعد مشتاق تر میشم کتاب های الان رو تموم کنم برم سراغ بعدیا. 

اما فروردین 98 من خیییلی کتاب خوندم. رکورددار بود تو کل ماه های 98. آخه اون موقع هری داشتم میخوندم. تا تموم میشد میرفتم جلد بعد. ینی خواب و خوراک نداشتم. اما این فروردین الان وارد 13 شدیم و هنوز یک کتاب هم تموم نکردم!

از اونجا که کامپیوتر هنوز خرابه و به خاطر قرنطینه نمیتونیم خیلی بریم دنبال درست شدنش و دیگه روشن هم نمیشه، تاریخ دقیق شروع و پایان کتابای 98 و ندارم. وگرنه میدیدم تا 13 ام چند تا کتاب خونده بودم. 5،6 تا که دیگه رو شاخشه. چون یادمه هنوز تو تعطیلات بود و شمال بودیم که هری ها رو تموم کردم و یه کتاب با موضوع دیگه هم شروع کرده بودم. (الان شمردم، حدودا 10 تا کتاب خونده بودم تا اینجای فروردین 😶)

 

 

امروز بعد از ظهر گفتم یکم از کتاب مثبت رو بخونم. شروع کردم حدودا 13 یا 18 درصدش رو خونده بودم قبلا. بعد که دیگه خودمو از کتابه جدا کردم 63 درصد شده بود 😁 وقتی تموم شه ان شاء الله پست برا معرفیش میذارم. فعلا بگم که از کتاب های مورد علاقم هستش. و به به....

 

40 نامه، فک کنم نامه 35 ام هستم. دلمم نمیاد تند تند بخونم تموم شه. دیگه کی کتاب از نادر شروع کنم اخه 😢

 

چقد کار بدی کردن که آتش بدون دود رو دیگه جلد هاش و جدا جدا نمیفروشن. همش و باهم میفروشن قیمتش خیلی میره بالا. من تصمیم داشتم مثلا هر سال نمایشگاه دو سه جلدش رو بخرم. در طول سال همونو بخونم سال بعد جلد های بعدی. اینجوری که همشو یه جا میفروشن فقط خیلی بده.

 

نمایشگاهم که امسال تعطیله به احتمال زیاد. :(

آقا من دیگه رد دادم... 

 

تصمیم گرفتم تا اذان درس بخونم. بعدم نماز و خواب. الان خوابم گرفته. 

به خودم میگم نخااااب لعنتی. هنوز فقط فلسفه رو خوندی. اصول و نحو مونده. 

 

بعد از چهل نامه، فک کنم چشم هایش رو شروع کنم خوب باشه. 

و فک کنم بعد مثبت، اون تایمی که به خوندن مثبت اختصاص میدادم رو هم بذارم رو چشم هایش😁 چون قبلا یه بار شروعش کردم و ادامه ندادم. ایندفعه یه انرژی مضاعفی بذارم بلکه بخونم و تمومش کنم. 

طرح کلی فووووق العاده است. انگیزه تمام روز:) فکرشم نمیکردم همچین حسی به خوندنش داشته باشم.

همون کتاب بلندیه ک برنامه ریزی کردم برا روزی 20 صفحه

حالا برای اون ساعتی که برا 20 صفحه اش میذارم تو طول روز هم منتظرم. حتی دلم تنگ میشه براش. 

ان شاء الله تا آخرش همین حس و داشته باشم. بعدش ان شاء الله "توحید" رو میذارم تو این طرح روزی 20 صفحه ام.

طبق ایده ای که لبخند داد یه بوکمارک کشیدم. هر 20 صفحه که میخونم یه قسمتشو رنگ میکنم.

 

لحظاتتون پر از یادخدا. علی علی

(13 فروردین شد. کی باورش میشه؟؟)

 

پی نوشت:

روزها بی حوصله و غمگینم و شبها پر انرژی و خوشحال. افراد کاری بهم ندارند.حرف قرار نیست بزنم. آرومه همه چی. کتاب میخونم. درس میخونم.... 

 

پی نوشت 2

اون ایده ک آخر پست ها مینوشتم چی دلم میخواد و دیگه اجرا نکردم.... 

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پاییز

خیره به یک گوشه.....

یا من لا یرجی الا فضله

ای آنکه بجز فضلت امیدی نیست

 

 

سلام :)

 

 

میدونین؟ دارم فکر میکنم که یا در آستانه افسردگی ام یا افسردگی خفیف دارم.

تقریبا یا هر روز یه ساعتایی رو با قلب فشرده میشینم یه گوشه به در و دیوار نگاه میکنم

یا کل روز یه حالت غم درونی دارم و حوصله ندارم افراد باهام حرف بزنن یا کارهای خوشحال کننده بکنم.

میدونین؟ یه حالت درونیه. با نمود بیرونی نمیتونم تعریفش کنم.

در مورد علت هاش فکر کردم. یه سری چیزها میاد به ذهنم. اما نمیدونم اینا که میاد به ذهنم به خاطر همون حالت ناراحتی درونیمه که همه چی و ناراحت کننده میبینم یا واقعا علتشه.

 

اول: دوری اون دوستم که تو پست قبل گفتم.

خب این مستقیم تو نارحتی من تاثیر داره. چون خیلی دوستش دارم و یهویی رفتنش وقتی قبلش یک ساعت هم ازش بی خبر نبودم، بسیار آزاردهنده است.

وقتایی هم که هست متوجه میشم چقدر حال روانی و احساسیم بهتره. چقدر خوشحال ترم.

 

دوم: مشکلات ناگفتنی تغییرات الان زندگیم.

 

 

سوم: بحث هایی که پیش میاد با مامان به خاطر همون مشکلات نگفتنی :/

 

 

 

 

 

 

 

همین

12فروردین99

 

۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پاییز

از هر دری سخنی

یا مجیب

 

سلام

 

بچه ها. من خواستم دو تا کتاب همزمان بخونم فقط ها. سومی خودش اومد توی دستام. منم دلشو نشکستم فقط 😅

اما خب. چون یکیشون کتاب الکترونیکه یکیش هم از کتاب های طولانی ای هستش که خوندنش طول میکشه و براتون گفته بودم تو پست قبل، پس اشکالی نداره

 

چند روزه با مریم و الهه و خانم لام برنامه ریزی میکنیم درس میخونیم. خوبه احتمالا اونها بیشتر میخونن چون من کامل به برنامه نرسیدم این دو روز. اما بازم از هیچی نخوندنم بهتره

 

 

دختر "وی" به یک مرتبه ساکت شد. آنلاین نشد. تو کانالش گذاشت دعاش کنیم و همین. چند روز؟ حدود یک هفته.

من دیگه مردم از نگرانی. زنگ زدم. پیامک دادم. تو مجازی بهش پیام دادم. تو کانالش نوشته بود قادر به پاسخگویی نیست. اما خب نگرانی و دلتنگی این حرفا حالیش نیست که.

بعد هم ک فک کنم یکم اوضاعی ک پیش اومده بود بهتر شد آنلاین شد. پیامام و یه جواب کوتاه سرسری داد و تمام. 

خب البته احتمالا یک هفته ک تو مجازی نبوده کلی پیام اومده.کلی خبر جدید شده. تا به هرکدوم رسیدگی کنه خب طول میکشه و چقد ه میتونه به هرکدوم وقت اختصاص بده؟

اما حالا هم که هر روز آنلاین میشه هیچ پیامی نمیفرسته. اگر پیامی بدم کوتاه جواب میده. و خب نگرانم هنوز. دارم جلوی خودمو میگیرم ناراحت نشم از دستش. من نمیدونم اوضاع اونجا چطوریه. برا چی قادر به پاسخگویی نیست، چی شده... پس فعلا سعی میکنم ناراحت نشم بلکه اوضاع با مرور زمان درست شه. 

اما این فرد، از اونهاست ک چیزی از حال درونیش زیاد بروز نمیده. پس احتمال داره بعد که حل شد مشکل هم من متوجه نشم چی بود، کی حل شد، الان چی شد؟، الان حرف بزنیم یا نه...

که این اگر اتفاق بیفته ناراحت کننده است. 

با همه این اوضاع، با اینکه میدونم روحیه ما چقدر باهم متفاوته، باز خیلی این دوستی رو دوست دارم. و به خیلی چیزها تو زندگیم ترجیحش میدم. و این فرد بسیار عزیزه برام. به خاطر همین وقتی یه مدت حرف نمیزنیم و حس میکنم فاصله گرفتیم از هم، یه حالت فوبیای جدایی برام ب وجود میاره. که بیراه هم نیست. چون خیلی وقتا ی مدت نتونستیم حرف بزنیم و جبرانش خیلی طول کشیده. یا اصلا به وضع سابق بر نگشته. 

 

 

بعدی:

بحث کردن و گفتگو کردن خیلی مهمه. این که تفکرطرف مقابل رو متوجه شی، نظام فکریش رو بفهمی و یه بحث سازنده همراه با تعمل بکنید.

افرادی ک طوطی وار حرف خودشونو میزنن و نظر مخالفی رو اصلا قبول نمیکنن چقد اذیت کننده اند. 

مثلا یه بنده خدایی دیروز میگفت پایتخت اشاعه فحشاست...

میگم ببین! من صد در صد با پایتخت موافق نیستم. وکیل مدافعش هم نیستم. اما این حرف تو ادعای خیلی سنگینیه. میدونی اگر اشتباه کنی تهمت محسوب میشه؟ و چه تهمت سنگینی...

یه سری خوبی ها داره پایتخت یه سری بدی ها. 

و بعد که جمله ام تموم میشد طرف چه جوابی میداد؟

چرااااا دیگه. اشاعه فحشاست. نگا مثلا فلان کارو کردن بیسار کارو کردن 

انگار بهش گفتم چند مورد از انتقادات به پایتخت و بگو🤦🏻‍♀️

 

 

امروز برنامه درسمون فلسفه است و یه درس دیگه. خیلی وقته فلسفه نخوندم. دلم تنگ شده براش. 

 

این که یه سری کارهایی که دوست داریم و به روتین مون اضافه کنیم خیلی دوست داشتنیه ها. خوشم اومد. 

 

دوست دارم اینجا یه نقطه امن باشه برام. بتونم حرف بزنم. راحت باشم. کما اینکه هیچ جای دیگه نیستم.... 

دوست ندارم آدرسش رو آشناها داشته باشن. 

یک نفر چند روز پیش تو خصوصی یه پیامی داد، با این مضمون که " تو عروسی کردی چقد دوست بدی شدی و چقد حس بدی دارم بهت و..."

لطفا لطفاااا فضای امن افراد و خراب نکنین. چقد فضای امن داریم مگه؟

پشت پیام خصوصی ک نمیتونم جوابت رو بدم و متوجه نمیشم کی هستی؟ 😕 نامردانه است....

 

این پست خیلی غرغر داشت. 

ببخشید

 

یاعلی

 

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

برنامه ریزی برای کتابخونی

یا مالک

 

بچه ها

تصمیم گرفتم ازین به بعد فقط دو تا کتاب همزمان بخونم. بیشتر از دو تا نگیرم دستم. لیست کتابایی که تصمیم دارم بخونم رو هم نوشتم که در حقشون اجحاف نشه :))

میخوام یه برنامه بچینم، برای به مرور خوندن کتاب هایی که خوندنشون خیلی طول میکشه. مثلا یه جدولی تنظیم کنم. 

یادمه وقتی میخواستم "خدمتگذار تخت طاووس" رو بخونم به عنوان نشان بین کتاب یه برگه سفید گذاشته بودم. تاریخ زده بودم. خودمو ملزم کرده بودم روزی حداقل 20_30 صفحه بخونم (دقیق یادم نیست قرارم روزی چقدر بود.) تا کتابه رو در طول یکی دوماه بخونم.

هر روز هرچقدر میخوندم شماره صفحه و تاریخ میزدم. اگر حوصله بیشتر خوندن نداشتم حداقل اون 20 صفحه روزانه رو باید میخوندم. زودتر از اون حدی که برنامه ریزی کرده بودم براش تموم شد و این طرح موفق بود برا اون کتاب. یادمه کتاب "گناهان کبیره" آیت الله دستغیب هم خوندنش برام یکم طول کشید. از یه جایی به بعد و برنامه ریزی کردم.

حالا واسه یه سری کتاب دیگه میخوام برنامه بچینم. چون خیلی بلندن یا علمی و تخصصی طور ان. میدونم خوندنشون طول میکشه. میخوام برنامه ای بریزم که اینجوری نشه که هی بگم نههه این ک طول میکشه نمیخواد بخونمش بعدا یه روز میخونم. 

حالا میشه ایده بدین ک یکم این برنامه ام رو جینگیلی مستونش کنم خوشگل تر شه؟

مث همون ایده های بولت ژورنال طوری. 

 

تا چند روز پیش در حال خوندن دوتا کتاب "چهل نامه کوتاه به همسرم" و "در جست و جوی آلاسکا" بودم.

دومی 63 درصدش رو خوندم. شخصیت اصلی مرد :/ متوجه شدم ادامه داستان طرز کنار اومدن بقیه افراد داستان با مرگ اینه. حوصله شو نداشتم و تا همینجاش هم خیلی طول کشیده بود. زمانمم که از سر راه نیاوردم. بی خیالش شدم.

وای دختر قبلا چقددد برام سخت بود کنار گذاشتن یه کتاب

الان بیشتر برا وقتم ارزش قائلم. و خب راضی ترم. 

برم کتاب دوم این روزها رو انتخاب کنم. در کنار چهل نامه :)

 

 

 

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

اولین پست 99

یا حکیم

 

 

سلاااام

وای که چقد دلتنگتون بودم بچه ها

اولا سال نو مبارک

ثانیا همه اعیاد دیگه ای ک گذروندیم و پیش روست هم مبارک

 

کامپیوترمون خراب شده☹️ من با کامپیوتر پست میذاشتم همیشه

دیگه الان گفتم نمیشه که. معلوم نیست کِی درست شه. بیام براتون بنویسم یکم. 

الان با گوشی اومدم :)

 

 

دختر پارسال من برنامه ریزی سالانه کردم. که طی سال میخوام چه کارهایی انجام بدم، چقد کتاب بخونم و.... 

برنامه امسالم رو با توجه به توانی که از دو سال برنامه ریزی 97 و 98 انجام داده بودم، چیدم

تصمیم گرفتم امسال برنامه های ماهانه منظم تری هم بچینم. 

تو دفترم هم یکم نقاشی و اینها اضافه کنم

هرچند فکر میکردم حوصله یه بولت ژورنال کامل رو ندارم و شروعش میکنم و ادامه نمیدم، به همین خاطر تصمیم گرفتم حداقل اون صفحه هایی که تو بولت ژورنال بقیه دیدم و دوست داشتم و حداقل تو همین دفتر خودم پیاده کنم. ماهانه. هر ماهی دیدم حسش نیست ادامه ندم. یا هرجا حس کردم برگه ها به دردم نخورد ب ای ماه بعد اون صفحه رو نزنم دیگه.

یه وقت دیدی آخر 99 به این نتیجه رسیدم که نهههه اگه بولت ژورنال بگیرمم خوب ادامه میدم و ازش لذت میبرم. 

پارسال یه دفترچه گرفته بودم، تقویم و خودم توش نوشته بودم

امسال هم ادامه همون دفترچه ام. 

تو برنامه ماهانه ام یه صفحه شکرگذاری گذاشتم. سه تا اتفاق یا چیزی که اون روز برام بُلد بوده انتخاب میکنم تا اونجا بنویسم برای هر روز و شکر کنم.

خیلی چیزها هر روز براش باید شکر کنیم. اما وقتی 3 تا بهترینش رو انتخاب کنیم بعدا که همشو میبینیم میگیم وای. چه نعمتایی. به به

یه صفحه گذاشتم تو این ماه، آشپزی

هرچی بپزم یه خلاصه کوچیک از رسپی اش مینویسم. نظرم در مورد غذام رو هم مینویسم. اگر اتفاق خاصی بیفته سر سفره، اونم مینویسم. 

یه صفحه ساعت شمار گذاشتم. هرچقد درس میخونم علامت میزنم 

فعلا همین... 

 

کلی فیلم دیدم این روزا تو فیلیمو. 

بعدا براتون مینویسم. 

 

خوندن وب هاتون چه حس خوبی داشت برام. حس عید :)

ممنون که مینویسید.

کامنت گذاشتن با گوشی یکم سخته. کامپیوتر بیابم براتون کامنت میذارم. 

 

لحظاتتون پر از یاد خدا

علی علی

 

7 فروردین 99

پاییزِ شما :) 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پاییز