یا محبوب

 

قسمت آخر دونگ یی هم امشب نشون داد. برای بار سوم بود که میدیدم به گمانم.

این آخرش که امپراطور میگه :« دونگی.» و حالا سالها از مرگ جفتشون گذشته، اشک نیش میزنه توی چشمام.

با خودم فکر میکنم دختر! من چقدر توی این فیلم ها و کتاب هایی که میبینم و میخونم زندگی میکنم!

یه قسمت از قلبم مونده پیش کوئوت* !

هرچند وقت یه بار به خودش و شنلش و فی ها و زمان حالش که نمیتونست مثل قدیم کارهای خفن بکنه فکر میکنم. به کاروان پدر و مادرش هم!

یا یکدفعه یاد آرتمیس فاول میفتم و قلبم از پیشرفت های تکنولوژی و ذهن باهوش آرتمیس با هیجان می افته.

یا تو دنیای هاگوارتز غرق میشم و فکر میکنم تو جام آتش چطور میشد سدریک و نجات داد

یا به سریال آنه. که آخ. چقدر مهربون. چقدر عزیز... که کاش میتونستم به جزیره پرنس ادوارد سر بزنم.

یا زندگی نه چندان عالی من رو، تو زندگی روزمره خودم پیاده میکنم. ( به کتابای سوفی کینزلا نمیشه خیلی فکر نکرد البته)

چه خوشحالم که کتاب میخونم و فیلم میبینم. مرسی خدا.

 

 

+مقاله ام فشار زیادی داره روم وارد میکنه. از سرچ های بی نتیجه و روند کار مبهم...

و درسای دیگه مزید بر علت.

دعا کنید.

یه مدته به همین خاطر ها کم هستم اینجا.

 

لحظاتتون پرازیاد خدا . علی علی

 

* کوئوت:

یه داستان چند جلده، در مورد کوئوت شاه کش. سرچ کنید میاد براتون احتمالا. قبلا هم توی پست هام درموردش نوشتم البته. شاید یادتون باشه