یا من الیه یتوکل المتوکلون

 

 

سلااام :)

بعد از مدت ها برگشتم :) آخرین مطلبم 13 اسفند بود :/

از همین تریبون، عید و بهتون پساپس تبریک میگم... هنوز فروردین تموم نشده. لطفا بپذیرید :))

 

 

چرا نبودم؟

چون حس میکردم فعالیت هام مفید نیست. حرف های دغدغه مندانه نمینویسم. حرف هام فایده ای روی هیچکس نمیگذاره.

و خب آدم وقتی حس مفید بودن نکنه، فعالیتش کم میشه.

اینجا صرفا یه مکان مهربون و صمیمیه. بدون کاربرد مفیدی که بگیم هی فلانی.بیا یه وب خوب بهت معرفی کنم! :))

 

 

امروز یکی از بچه های کلاسمون منو تو یه گروهی ادد کرد. تو گروهه باهم درمورد درسا حرف میزدن. توضیح میدادن. تمرینا رو حل میکردن.

بعد دیدم عه. یکی از دوستای صمیمی من هم تو این گروهه!

بعد گفتم خب شاید تازه تشکیل شده. همینطور رفتم بالا . متوجه شدم اولین پیامش حدودای اواسط اسفند بوده.

و خب میدونم یه عالمه راه دارم برای اینکه بگم شاید دوستم مقصر نبوده، اما یه دلخوری ریزی موند تو دلم. که خب چرا به ما نگفت؟ شاید ما هم میخواستیم تو گروهه باشیم!

بعد گفتم شاید اون موقعی که بهمون گفته بود فلان ساعت آن شید، و همگی داشتن تو سامانه درسیمون همین درسا رو میخوندن باهم، میخواست ما رو هم تو جمعشون قرار بده. که ما هم هیچ هفته ای نشد بریم. یه بار حالم بد بود. یه بار کارای خونه مانع شد و...

خب شاید حق داره.....

 

 

امروز « شبهای روشن» از فئودور داستایوفسکی رو خوندم. فک کنم اولین کتابی بود که از ادبیات روس میخوندم. حقیقتش خوشم هم نیومد ( البته با احترامی که برای علاقه مندان به این کتاب قائلم :) )

تو سلیقه من نبود. یه مقدار هم ترجمه ضعیف بود البته.

یه قسمت از کتاب که دوست داشتم: « ( گاهی آرزو میکنی یک نفر باشد) به چیزی که میگفتم و گفتم گوش بدهد، اگر خوشش آمد به من لبخند بزند.»

 

فیلمش به فارسی هم ساخته شده.

که خب چون از روی این داستانه و خود داستان برای من بنفسه جذاب نبوده، احتمالا نخواهم دید.

 

 

+اما دلم برای اینجا نوشتن تنگ شده بود......

 

 

لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

(22 فروردین 1400. پاییز.ن)