زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

۱۲ مطلب با موضوع «چالش ها» ثبت شده است

آیا حواستان به منتظران نتیجه تمارین تان هست؟

یاحمید

 

دوستانِ شرکت کننده تو تمرین قرنطینگاری

آیا میدانستید که یک نفر، اینجا، بی صبرانه منتظره هر روز عکسای شما رو ببینه؟ که دیدن زاویه دید متفاوت تون به سوژه ها و نوع عکاسی ها کلی خوشحالش میکنه؟

لطفا عکس ها رو بذارید همون روزی که روزشه :)

 

 

من فقط اینجوری ام که صبح بیدار شده نشده، وب های چارلی و نورا و فاطمه میم و مهناز و پرنده آزاد و چک میکنم که شاید عکس امروز رو گذاشته باشن و تاریخ انتشار و تغییر نداده باشن ینی؟ چرا این چالش انقدر خوشحالم کرده؟ و امیدوار برای فردا ها؟

مهربان باشید با ما امیدوار شده ها بچه هآ.... مرسی

 

برای ابر که هوا همش گرفته بود این چند روز. اون جور ک میخواستم نبود

و برای چای ایده دارم

ان شاءالله بتونم بگیرمش. چون ایده چای هم ی نور خاص از روز رو میخواد. 

از عکس چراغ های شهر به بعد رو با دوربین گرفتم. 

بعد نگاهشون میکنم کنار هم همه عکسا رو، دلم میخواد زرد و کفش ها رو هم باز با دوربین بگیرم. واقعا عکس گوشی خیلی متفاوته با دوربین. 

 

بچه ها

دعام کردین؟ اگر آره ممنونم. حالم بهتره. و اینکه باز سعی کردم روزی 20 صفحه ها رو شروع کنم. هرچند بعد از رها کردن یه قراری که با خودتون گذاشته بودید، پایبند شدن دوباره به قراره سخت تر میشه. رها کردنش راحت تر.

 

دیروز بود به گمانم که ف. سین یه پستی برام فرستاد. بدون گفتن هیچ چیز. خیلی خوشحال شدم اما :))

بعد نظرمو نوشتم. منم پستی ک دوس داشتم و فور کردم براش. دیگه جواب نداد. 

الف. میخواست بگه حواسم بهت هست خلاصه.... 

ب. میخواست بگه میفهمم حالت بده. بیا یه لبخند بزن 

ج. به هر حال این خوشگله. خوبه که دوتایی ببینیمش

د. اشتباهی برا من ارسال کرده بود. بعدم سین کردمش و نتونست پاکش کنه

 

به دلیل مزخرف بودن احتمال دال و زیادی بدبینانه بودنش، کنار میگذاریمش و همچنان لبخند میزنیم.

 

 

پی نوشت:

دوستانی که تو تمرین قرنطینگاری شرکت کردن بگن ب من هم:) از دیدن عکس هاشون خوشحال میشم

۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

چالش: نامه به ال ام مونتگمری

یا من هو فی حکمته لطیف

ای که در حکمتت با لطف و عنایتی

 

 

لوسی عزیزم سلام.

حال بچه هایت چطورند؟ آقای کشیش سالم و سرحالند؟

حالا در حال نگارش چندمین جلد از «آن» هستی؟ جلد های قبل را خوانده ام. خیال انگیز و همانطور که خودت میدانی شادی بخش بودند.

خیلی کار خوبی کرده ای که به جای لوسی ماد مونتگمری ، مختصرا ال ام مونتگمری را انتخاب کردی. حقیقتش دوست داشتم اگر روزی میخواستم کتابم را چاپ کنم، با تخلص پاییز.نون چاپ شود. اما حالا قوانین چاپ و نشر اینطور است که اسم کامل نویسنده در شناسنامه کتاب نوشته میشود.

یادم هست کتاب های قدیمی اینطور نبود. مثلا تا مدت ها نمیدانستیم « میم. مؤدب پور» زن است یا مرد! بعد فهمیدیم هم زن دارد هم مرد... که البته مرتضی مشهور تر بود.

به نظرت اگر بدهم روی جلد بنویسند « پاییز» ممکن است کتاب از دیدرس عده ای از فامیل ها و آشناهامان حداقل محفوظ بماند؟ کاش میشد خودم انتخاب میکردم بین کسانی که میشناسم چه کسانی کتابم را بخوانند.

کتاب را به ضمیمه برایت ارسال خواهم کرد.

آنجا هوا چطور شده؟ بهار از پنجره تان به داخل اتاق نمی خزد؟

دیشب اینجا به حدی گرم بود که همان ملحفه ای که رویم انداخته بودم هم موجب میشد از گرما راحت خوابم نبرد. و از لطافت هوا اگر بپرسی خبرت میکنم که عالیست.

الآن صدای ترقه ها از پنجره سمت راست جایی که برایت نامه مینویسم به گوشم میرسد. امشب چهارشنبه سوری است. همان رسمی که برایت در نامه یکی مانده به آخر، بین رسوم سال نو تعریف کرده بودم.

به نظرم کارشان از ترقه گذشته. انگار بمب تولید کرده اند. آنقدر که صدای بعضی شان بلند است! تو فکر کن از پشت شیشه دو جداره انقدر صدا می آید اگر دوجداره نبود چه میشد!

در نامه آخرت احوال « ف.سین» را پرسیده بودی. خوب است. کم و بیش صحبت میکنیم.

دلم میخواهد الآن باهم در دشت های بادخیز شمال قدم میزدیم و تعریف میکردم از بعدِ آن ماجرایی که برایت گفتم، چه ها گذشت.

دیروز توی راهرو، همسایه مان از مادرم پرسید چندی پیش خانه تان سر و صدایی بود. مراسمی داشتید؟ گفتیم که عقدکنان من بود. بامزه خندید و تبریک گفت.

راستی در عکس آخری که برایت فرستاده بودم، پرتو روسری صورتی دارد. برای اینکه میخواستی بشناسی اش میگویم.

یک عکس هم از این روزهایم به ضمیمه ارسال میکنم.

لوسی نازنینم. رویت را می بوسم. منتظر خواندن کتاب های زیبای بعدی ات هستم. فعلا با لحظاتِ آن و گیلبرت و فرزندانشان خوش میگذرانیم. گفته بودی جلدهای بعدی میخواهی از جنگ هم بنویسی.... آن ها را هم مشتاقم که بخوانم.

از جین خبری داری؟ او هم در حال نگارش کتاب جدیدی است؟

اگر با او هم مکاتبه داری سلام گرم را برسان.

دوست دارت. پاییز.

 

 

( به تاریخ همون موقع که لوسی در حال نوشتن آن شرلی بود.... پاییز. ن)

 

 

 

پی نوشت:

بله :)) رفتم یه نامه قدییییمی برات آوردم ننه :))

آقا مثلا من تو زمان هم حرکت کرده بودم. تقدم و تاخر زمانی و اینکه میم مودب پور واسه اون زمان نیست و جین آستین با لوسی آنچنان مکاتبه زیادی نداشته رو میدونم :)) 

قرار بود بازی مون بدون قانون باشه. منم هرچی دلم خواست گفتم.

 

 

پی نوشت 2:

ال. ام. مونتگمری نویسنده کتاب های آن شرلی هستش. 3 تا پسر بچه داشته و همسرش کشیش بوده.

متاسفانه تو زندگیش برخلاف شادی ای که به مخاطب کتابهاش میده، افسردگی هایی رو تجربه کرده و زندگی شادی نداشته.

 

 

پی نوشت 3:

چالش رو آقا گل شروع کردند.

من به دعوت مهناز عزیزم نوشتم

دعوت میکنم از پرتو و زلال و لبخند

 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پاییز