زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

۱۳ مطلب با موضوع «چالش ها» ثبت شده است

قرنطینگاری

یا من لا سلطان الا سلطانه

( ای آنکه هیچ سلطنتی، جز پادشاهی تو نیست)

 

 

سلام :)

یه تمرین عکاسی چارلی و نورا  گذاشتن

30 روزه. با 30 تا عکس که تو قرنطینه میتونیم توی محدوده خونمون بگیریم.

 

شرکت میکنم تا شاید از این حال و هوام، فرار کنم. تا نجات پیدا کنم از دست خودم !

اممم....یه نقطه اتکا...

 

 

 

طبیعیه که من تخصصی تو عکاسی ندارم و بعضی از مورد هاش رو حتی نمیدونم چیه... اما تصمیم گرفتم امتحان کنم.

میخواستم با دوربین بگیرم، که همونطور که مستحضرید کامپیوتر خراب شده و نمیتونم عکسا رو از دوربین منتقل کنم به کامپیوتر و بذارم اینجا.

بله راه های دیگه ای هم وجود داره برای با دوربین گرفتن. مثل کابل OTG  و ...

که البته عکاسی با گوشی راحت تره :))

بعدی ها رو اگر نتونم با گوشی بگیرم، با دوربین میگیرم....

 

 

دوستانم. شما هم شرکت کنید. خیلی هیجان انگیزه.

 

4 روز دیر دیدم این پیام رو. اما ممنونم فاطمه :) ما رو هم آشنا کردی باهاشون.

از 4 تای اول، دو تاشو امروز گرفتم. میخواستم هر 4 تا رو امروز بگیرم و از فردا با بقیه پیش برم. بعد گفتم چه کاریه من نمیدونم بقیه شون دقیق چی هستند یه سری هاشون.

این دوتای بعدی رو میذارم برای روزهای بعدی

و ادامه شون رو با یادگرفتن از دوستان، با چند روز تاخیر امتحان میکنم

 

1: یک چیز زرد

 

 

(زحمت تابلو را پرتو کشیده :] )

 

4: کفش ها

 

( که خانوادگی است... که ما دلمان به هم گرم است و حفظمان کن برای هم، خدا )

 

 

3: چراغ های شهر

 

 

 

خب :)) این یکی رو دیگه با دوربین گرفتم... و با مشقت ها... چون عکاسی از شب هر وقت میکردم یه عااالمه نور و رنگ خودش اضافه میکرد بهش. کلی با تنظیمات کلنجار رفتم تا این بشه. ( از آوردن سه پایه بگیر تا وصل کردن فلاش اضافه به دوربین و کم و زیاد کردن سرعت شاتر و ... آخرم با نوردهی کوتاه تونستم :)) ولی وقتی تونستم واقعا خوشحال شدمااا. حرفه ای نباشه شاید عکسش. اما براش تلاش کردم :) )

 

همیشه فکر میکردم اگر از این خونه بریم، دلم برای این ویو تنگ میشه. حتی اگر برای هیچ چیز دیگه تنگ نشه....

 

2. آسمان صبح

 

 

6. ضد نور

 

 

 

7. نوردهی طولانی

 

 

 

 

5. ابر ها

 

8. چای

 

 

 

9. عکاسی از بالا به پایین

 

 

10. عکاسی از تراس

 

 

11. مات

 

 

12. کتاب

( قرآن است :) )

 

13. الگو

 

 

* بچه ها، ما گلخونه خیلی نزدیکمونه. نگران نباشید :)) با دستکش هم رفتم :)

 

14. از یک زاویه باز

 

 

15. از یک زاویه بسته

 

 

( بچه ها. لطفا بزرگواری کنین و به روی خودتون نیارید که عکس زاویه بسته ام انقدر بد شده. من سر این دوتا عکس زاویه باز و بسته به فکر انصراف از این تمرین افتادم. کلی هم عکس گرفتم آخرم حتی مطمئن نیستم این دوتا درست زاویه باز و بسته هستن یا نه... حرفه ای که خب میدونم نیستن... .)

 

16. سیاه و سفید

 

 

*خدا بیامرز عکس با کیفیتی بود :/ سیاه سفیدش کردم نمیدونم چرا انقدر کیفیت و آورد پایین

و من نمیدونم منظور عکس امروز، افکت سیاه و سفید بوده یا جزای عکس باید سیاه و سفید میبودن. حیف شطرنج نداشتیم. کم مونده بود برم دم خونه همسایه ها بگم شطرنج سیاه سفید دارید امانت بدین نیم ساعت به من؟

 

17. عشق

 

 

18. بافت

 

بچه ها... کتابِ توی عکس، فلسفتنا از شهید صدره :) قلب هایتان را به این سمت حواله کنید... مرسی :))

برای عکس بافت، کلی با خودم کلنجار رفتم که عکس بافت مو بذارم، بافت پارچه و اشیاء از نزدیکِ نزدیک بگذارم، یا این رو.

که خب از این عکس، بیش از بقیه اش خوشم اومد

 

19. یک گوشه

 

اما یک بار دیگه هم تو یکی از پست های خاطره ام از این گوشه عکس گذاشتم. از یه زاویه دیگه. باز همین گوشه رو گذاشتم. با اینکه عکسش خیلی خوب هم نشد. اما گوشه بهتری نیافتم.

پس چه برایمان آورده ای مارکو؟ یک گوشه دیده شده در قدیم :)))

 

20. یک در

 

 

 

 

21. اسباب بازی

 

 

 

22. خیلی رنگارنگ

 

 

23. یک چیز سبز

 

 

24. انتزاعی

 

26: چشم ها

 

 

27. گل ها

 

29: بوکه

 

 

25. بعد از تاریکی

 

*هر عکس دیگری گرفتم، همین پست را بروز رسانی میکنم....

 

نکته:

بچه ها. همه عکس ها رو بجز عکس آخر، تصویر متوسط گذاشتم. که حجمش کمتر بشه و راحت تر باشه.

فقط هر روز عکس جدید رو با کیفیت بالا میذارم.

چطوره؟

۷۷ نظر موافقین ۱۹ مخالفین ۰
پاییز

آیا حواستان به منتظران نتیجه تمارین تان هست؟

یاحمید

 

دوستانِ شرکت کننده تو تمرین قرنطینگاری

آیا میدانستید که یک نفر، اینجا، بی صبرانه منتظره هر روز عکسای شما رو ببینه؟ که دیدن زاویه دید متفاوت تون به سوژه ها و نوع عکاسی ها کلی خوشحالش میکنه؟

لطفا عکس ها رو بذارید همون روزی که روزشه :)

 

 

من فقط اینجوری ام که صبح بیدار شده نشده، وب های چارلی و نورا و فاطمه میم و مهناز و پرنده آزاد و چک میکنم که شاید عکس امروز رو گذاشته باشن و تاریخ انتشار و تغییر نداده باشن ینی؟ چرا این چالش انقدر خوشحالم کرده؟ و امیدوار برای فردا ها؟

مهربان باشید با ما امیدوار شده ها بچه هآ.... مرسی

 

برای ابر که هوا همش گرفته بود این چند روز. اون جور ک میخواستم نبود

و برای چای ایده دارم

ان شاءالله بتونم بگیرمش. چون ایده چای هم ی نور خاص از روز رو میخواد. 

از عکس چراغ های شهر به بعد رو با دوربین گرفتم. 

بعد نگاهشون میکنم کنار هم همه عکسا رو، دلم میخواد زرد و کفش ها رو هم باز با دوربین بگیرم. واقعا عکس گوشی خیلی متفاوته با دوربین. 

 

بچه ها

دعام کردین؟ اگر آره ممنونم. حالم بهتره. و اینکه باز سعی کردم روزی 20 صفحه ها رو شروع کنم. هرچند بعد از رها کردن یه قراری که با خودتون گذاشته بودید، پایبند شدن دوباره به قراره سخت تر میشه. رها کردنش راحت تر.

 

دیروز بود به گمانم که ف. سین یه پستی برام فرستاد. بدون گفتن هیچ چیز. خیلی خوشحال شدم اما :))

بعد نظرمو نوشتم. منم پستی ک دوس داشتم و فور کردم براش. دیگه جواب نداد. 

الف. میخواست بگه حواسم بهت هست خلاصه.... 

ب. میخواست بگه میفهمم حالت بده. بیا یه لبخند بزن 

ج. به هر حال این خوشگله. خوبه که دوتایی ببینیمش

د. اشتباهی برا من ارسال کرده بود. بعدم سین کردمش و نتونست پاکش کنه

 

به دلیل مزخرف بودن احتمال دال و زیادی بدبینانه بودنش، کنار میگذاریمش و همچنان لبخند میزنیم.

 

 

پی نوشت:

دوستانی که تو تمرین قرنطینگاری شرکت کردن بگن ب من هم:) از دیدن عکس هاشون خوشحال میشم

۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

چالش: نامه به ال ام مونتگمری

یا من هو فی حکمته لطیف

ای که در حکمتت با لطف و عنایتی

 

 

لوسی عزیزم سلام.

حال بچه هایت چطورند؟ آقای کشیش سالم و سرحالند؟

حالا در حال نگارش چندمین جلد از «آن» هستی؟ جلد های قبل را خوانده ام. خیال انگیز و همانطور که خودت میدانی شادی بخش بودند.

خیلی کار خوبی کرده ای که به جای لوسی ماد مونتگمری ، مختصرا ال ام مونتگمری را انتخاب کردی. حقیقتش دوست داشتم اگر روزی میخواستم کتابم را چاپ کنم، با تخلص پاییز.نون چاپ شود. اما حالا قوانین چاپ و نشر اینطور است که اسم کامل نویسنده در شناسنامه کتاب نوشته میشود.

یادم هست کتاب های قدیمی اینطور نبود. مثلا تا مدت ها نمیدانستیم « میم. مؤدب پور» زن است یا مرد! بعد فهمیدیم هم زن دارد هم مرد... که البته مرتضی مشهور تر بود.

به نظرت اگر بدهم روی جلد بنویسند « پاییز» ممکن است کتاب از دیدرس عده ای از فامیل ها و آشناهامان حداقل محفوظ بماند؟ کاش میشد خودم انتخاب میکردم بین کسانی که میشناسم چه کسانی کتابم را بخوانند.

کتاب را به ضمیمه برایت ارسال خواهم کرد.

آنجا هوا چطور شده؟ بهار از پنجره تان به داخل اتاق نمی خزد؟

دیشب اینجا به حدی گرم بود که همان ملحفه ای که رویم انداخته بودم هم موجب میشد از گرما راحت خوابم نبرد. و از لطافت هوا اگر بپرسی خبرت میکنم که عالیست.

الآن صدای ترقه ها از پنجره سمت راست جایی که برایت نامه مینویسم به گوشم میرسد. امشب چهارشنبه سوری است. همان رسمی که برایت در نامه یکی مانده به آخر، بین رسوم سال نو تعریف کرده بودم.

به نظرم کارشان از ترقه گذشته. انگار بمب تولید کرده اند. آنقدر که صدای بعضی شان بلند است! تو فکر کن از پشت شیشه دو جداره انقدر صدا می آید اگر دوجداره نبود چه میشد!

در نامه آخرت احوال « ف.سین» را پرسیده بودی. خوب است. کم و بیش صحبت میکنیم.

دلم میخواهد الآن باهم در دشت های بادخیز شمال قدم میزدیم و تعریف میکردم از بعدِ آن ماجرایی که برایت گفتم، چه ها گذشت.

دیروز توی راهرو، همسایه مان از مادرم پرسید چندی پیش خانه تان سر و صدایی بود. مراسمی داشتید؟ گفتیم که عقدکنان من بود. بامزه خندید و تبریک گفت.

راستی در عکس آخری که برایت فرستاده بودم، پرتو روسری صورتی دارد. برای اینکه میخواستی بشناسی اش میگویم.

یک عکس هم از این روزهایم به ضمیمه ارسال میکنم.

لوسی نازنینم. رویت را می بوسم. منتظر خواندن کتاب های زیبای بعدی ات هستم. فعلا با لحظاتِ آن و گیلبرت و فرزندانشان خوش میگذرانیم. گفته بودی جلدهای بعدی میخواهی از جنگ هم بنویسی.... آن ها را هم مشتاقم که بخوانم.

از جین خبری داری؟ او هم در حال نگارش کتاب جدیدی است؟

اگر با او هم مکاتبه داری سلام گرم را برسان.

دوست دارت. پاییز.

 

 

( به تاریخ همون موقع که لوسی در حال نوشتن آن شرلی بود.... پاییز. ن)

 

 

 

پی نوشت:

بله :)) رفتم یه نامه قدییییمی برات آوردم ننه :))

آقا مثلا من تو زمان هم حرکت کرده بودم. تقدم و تاخر زمانی و اینکه میم مودب پور واسه اون زمان نیست و جین آستین با لوسی آنچنان مکاتبه زیادی نداشته رو میدونم :)) 

قرار بود بازی مون بدون قانون باشه. منم هرچی دلم خواست گفتم.

 

 

پی نوشت 2:

ال. ام. مونتگمری نویسنده کتاب های آن شرلی هستش. 3 تا پسر بچه داشته و همسرش کشیش بوده.

متاسفانه تو زندگیش برخلاف شادی ای که به مخاطب کتابهاش میده، افسردگی هایی رو تجربه کرده و زندگی شادی نداشته.

 

 

پی نوشت 3:

چالش رو آقا گل شروع کردند.

من به دعوت مهناز عزیزم نوشتم

دعوت میکنم از پرتو و زلال و لبخند

 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
پاییز