یا من الیه یفزع المذنبون

ای که گناهکاران به سوی او ناله زنند.

 

 

سلام :)

 

درسته نوشتن مقاله ها و این کارای آخر ترم داره رُس منو میکشه، اما نتیجه مقاله ها و فعالیت هامو که میبینم همچنان ذوق میکنم.

یه ترجمه داشتیم این ترم. اون امشب تایپ و ویرایشش تموم شد.

مقاله پایانی رو خواستم حذف کنم. تا آخر این ترم نمیرسم واقعا. که نذاشتن. منم دارم مینویسم حالا. تا چه شود.

تازه دارم بدو بدو صوت های اصول و ( با سرعت دو برابر) گوش میدم که برسم جزوه شو تموم کنم و عکسشو زودتر باید بفرستم برا استاد. یه نمره داره.

 

 

چند وقت پیش داشتم دفتر خاطراتم و میخوندم. از قدیم. دبیرستان بود فکر کنم. بعد کلی درمورد درس ها و نمره ها نوشته بودم. و الان بعد اینهمه سال پشیزی که برام ارزش نداشت هیچ، حتی یادمم نبود. و خب خیلی خیلی طبیعیه.

و هی تصمیم میگیرم تو نوشته هام، از این چیزها که به مرور زمان کهنه میشه و رنگ و رخ شو از دست میده ننویسم. چون وقتی همچین چیزهایی ننویسی و به خاطراتی که برای سالها میتونه بمونه یا دغدغه های فکری پایدار اشاره کنی، هم اون نوشته برای مخاطب جذاب تر میشه هم خودم بعدها بیشتر لذت میبرم از خوندنش.

چون چندین سال بعد، در حقیقت ما هم مثل یه مخاطب، نوشته هامونو میخونیم. شاید گه گاه بیشتر از اون چه نوشتیم یادمون بیاد، اما اکثرا در حد همون نوشته از اون روز و خاطره ، آینه وار به مغزمون منعکس میشه. همون قدرشو یادمون میاد. اونوقت میتونیم بیشتر حس و حال کسایی که مخاطب نوشته هامون بودن و اونا رو میخوندن درک کنیم...

 

+چه حسی به پست های اینجا دارید؟ :)