یا ذا الجود و الاحسان

 

 

 

کتابِ " پریدخت"  :)

من از کتابخونه گرفتم خوندمش. نمایشگاه کتابِ امسال نتونستیم با ف سین غرفه ناشرشو پیدا کنیم.

 

 

من از حامد عسکری قبلش کتابی نخونده بودم. اما اسمش برام آشناست. شاید تو شعرهایی که خوندم، یکی از شعرهای ایشون هم بوده باشه

 

 

+تم داستان، نامه های دو تا نامزده. یکیشون برای درسِ طبابت رفته پاریس.

من حقیقتش اولش فقط میخوندم ببینم برای چی انقدر تعریفشو میکنن.

اما خیلی زود جذبم کرد . و خیلی دوست داشتنی بود برام.

و پااایانش.

امان از پایانش! خیی شگفت انگیز و غیر قابل پیش بینی بود.

تا دو روز (به گمانم دو روز شد) از فکرم بیرون نمیرفت. تو هر موقعیتی که دست میداد به بقیه میگفتم: وای. پریدخت رو خوندین؟ بخونینش خیلی قشنگه!

 

 

تعداد صفحات کتاب خیلی زیاد نیست.

قلمِ نویسنده گیراست

 

 

اما انتقاد:

به نظرم توی زمان هایی چنین، تو نامه هاشون که رسیدنش به طرف مقابل خیلی هم مطمئن نبوده، و امکان اینکه غیر، بخونه نامه رو وجود داشته، اینکه اینهمه از عشقشون به هم، بی پروا و آزاد بگن طبیعی نبود

همینطوریش آدم هایی اونقدر قدیمی، احساساتشون و جلوی دیگران مستقیم ابراز نمیکردن. در لفافه و پنهانی.

جملاتی به این وضوح، که گاهی به مسائل شخصی شون مربوط بود، بعیده تو نامه هاشون باشه!

 

 

طرح جلد قشنگه. طرح داخلی از اون قشنگ تر. عاشق اون بوکمارک صفحه اولش شدم که میتونستیم از نقطه چین جدایش کنیم و بالاش قلب بود. بامزه بود طراحیش.

و البته که من جداش نکردم :)) چون کتاب خودم نبود که اجازه دخل و تصرف داشته باشم!

 

 

+اون بنفشه های جلدِ پشت صفحه هم قشنگ بودن.

 

 

عکسی که گذاشتم رو روزی که کتابو بردم تحویل بدم گرفتم. خیلی یهویی شده.

 

 

لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی