یا قریب

( ای نزدیک....)

 

داشتم به این فکر میکردم که من خیلی وقتها، در نظر میگیرم که تلاشم چقدر بوده و به چی رسیدم. و در نظر میگیرم که بیشتر از این میشد، یا نمیشد!

مثلا درسته که سال کنکورم بیشتر از اون اگر میخوندم، بهتر میشدم. اما؟ نمیتونستم!

نباید صرفا بگیم « هی دختر! اگر بیشتر تلاش میکردی بهتر میشدی.» بدون در نظر گرفتنِ وسعت و توان اون موقع خودمون!

من میدونم که سال کنکورم، با برنامه درستی نخوندم! میدونم که یه سری اطلاعاتم در مورد نحوه خوندن، اشتباه بود. اما اونموقع اینا رو نمیدونستم!

بذارید براتون مثال بزنم: من میدونستم باید تستی کار کنم. نکات تستی رو مینوشتم و سعی میکردم یادم بمونه.

اما؟

اما نمیدونستم مهم تر از تستی و نکته ای خوندن، اینه که بفهممشون و چند دور کامل بخونمشون. تا حداقل تست های ساده رو بتونم جواب بدم.

با مشغول کردن خودم به نکات اضافی ( بدون فهمیدن اصل مطلب) خودمو عقب انداختم.

 

 

حالا؟

باید یادم بمونه که برا میان ترم فردا خسته ام. کشش خوندن زیادی برام نمونده. و حتی نمیدونم چطوری این خستگی رو از خودم دور کنم. 

خوندن یه چیز دیگه ( مثلا کتاب غیر درسی)، ذهنمو مشغول و خسته میکنه

نگاه کردن به گوشی حافظه رو الکی پر و چشم رو خسته میکنه

دراز کشیدن بدون فکر کردن به چیزی رو نمیتونم الان انجام بدم. ( چون حداقل 18 صفحه متن عربی مونده تا دور اولم تموم شه. تازه اگر انقدر خفن باشم که با همون دور اول بتونم یه امتحان مطلوب بدم)

 

 

ولی

خیلی خیلی خوشحالم که اینطوری فکر میکنم.

خوشحالم که خودم رو مقصر همهههه تلاش نکردن هام نمیدونم و شرایطم رو در نظر میگیرم. این مهمه .

میدونید منظورم چیه؟ از کسی که پاش شکسته، نمیشه همون لحظه انتظار دویدن داشت و گفت هی! اگه میدویدی شاید تو مسابقه دو و میدانی اول میشدی.

 

 

ترم پیش مقاله ندادم.

برام تبعات ناخوشایندی داشت. اما میدونم که نمیتونستم! من خیلی مشغول بودم.

 

 

این موجب نمیشه که به خودم اجازه بدم بشینم و کاری نکنم و بگم اوکی! خسته ای.

بلکه این فقط یه دید کلی عه. که ضعف های برنامه ریزی های قبلیمو بدونم. با خودم مهربون باشم و سعی کنم برنامه ریزی های بعدیم، این ضعف ها رو نداشته باشه.

 

همونطور که نگاه میکنم چه جاهایی کم آوردم، چه جاهایی خسته شدم، باید نگاه کنم که « دختر! امتحان روش تحقیق رو یادته؟»

و بذارید برا شما هم یادآوریش کنم.

کتابی پر از کلمات قلنبه سلنبه که ابدا نمیفهمیدم چی میگه، چه برسه که حفظش کنم ( بله من از اونها هستم که حتما باید بفهمم مطلب رو، تا بعد بتونم به خاطر بسپارم و جملات رو حفظ کنم)

پر از ایراد های نگارشی و ادبیاتی بود.

چی کار کردم؟

کل قسمتایی که تو امتحان بود رو ، شاید 7 بار خوندم.

خلاصه کردم...ساده کردم.... و بعد حفظِ حفظ بودم. تو بگو چشم بسته برات متن هاشو بگم! 

 

 

من عالی نیستم.

حتی یه جاهایی خوب هم نیستم.

اما تلاش برای خوب بودن و عالی شدن رو خیلی دوست دارم :)

 

 

( 27 فروردین 1400. پاییز)

 

 

پی نوشت:

تو دنیایی که آدم ها گاهی مجبورن از هم فاصله بگیرن، خدا دائم نزدیکه.

ممنونم خدای قریب....

سبحان الله از اینکه یه لحظه فراموشمون کرده باشی...

 

پی نوشت 2:

ان شاءالله که میتونم :)

با تکنیک یه ربع درس خوندن 5 دقیقه استراحت پیش برم ببینم چه میشه :)