یا بصیر

 

اینکه الان ساعت هنوز حدود بیست دقیقه به نهه، من از 7 بیدارم، و 8 متوجه شدم امروز تعطیله، عین یه جایزه هیجان انگیز جدید بود برام :))

انگار کل ساعت های امروز رو بهم هدیه بدن و بگن اوکی. امروزم میتونی هرجور دوس داری ازش استفاده کنی.

براش کلی برنامه اومد تو ذهنم. میتونم خلاصه یکی از درسا رو پیش ببرم. ( به هر حال تا آخر ترم چیزی نمونده) یا یه عنوان دیگه از موضوعاتی که تو مقاله پایانیم هست رو کامل کنم و تلاشم و بکنم تا آخر هفته مقاله مو ارائه بدم دیگه ( اگر هر روز بنشینم پاش، احتمالا میرسم)

میتونم از همین الان برای ناهار فکر کنم :)) نذارم دقیقه نود! ( فکر کنید اگر امروز کلاس داشتم چی میشد؟ همون حین که استاد داشت درس میداد باید بلند میشدم و تند تند فکر میکردم و در عین حال میپختم.)

میتونم کتابی که تازه شروع کردم ( اسم کتاب: معمولی مثل بقیه) رو بخونم. ( احتمالا اگر بنشینم پاش، تا آخرش رو یه بند میخونم. خیلی جذابه دختر!)

میتونم الان بعد از انتشار این پست، برم پست معرفی کتاب اردیبهشت چالش طاقچه رو بذارم ( میدونید چند روزه دارم عقب میندازم نوشتنشو ؟ شیم آن می)

 

 

آخیش...

خدایا مرسی که تعطیله.

 

( پاییز)

 

پ.ن: اما کاش مترجم کتاب، در حال ترجمه وقتی اسم کسی رو مینوشت، در کنار لاتین اسمش که مینویسه، بگه این الان اسم دختره یا پسر. برای اسم هایی که بین دختر و پسر مشترکه هم بالاخره تو ویرایش نهایی که دومین باره دارن کتاب و میخونن میتونن بنویسن دیگه ...

بگذریم از انتشاراتایی که حتی لاتین اسم رو نمینویسن و تو تا آخر نمیدونی بعضی اسما رو داری درست میخونی یا نه... اینا دیگه واقعا رو مخن.

 

پ.ن2: پست هامو تازگی کوتاه تر مینویسم... خوبه؟