زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

بریده های جدا جدا از امروز و دیشب

یا من عَفوه فضل

 

1 شیرینی ساق عروس مربایی، مزه همان شیرینی مربایی های قدیمی را میدهد. اصلا به خوشمزگی ساق عروس با آن خامه سفید وسطش نیست. انگار آن خوشمزگی، مخصوص عروسی ها باشد...

.

2 حافظ خوانی را چند روز است شروع کردم.

روزی یک غزل... کوتاه است. شعرخوانی را تقویت میکند. اما اینطور نیست که بگویم آن غزل را کامل میفهمم. بهتر از کاری نکردن است.

 بیتی از غزل امروز که دوستش داشتم این بود:

آتش فکند در دل مرغان نسیم باغ

زان داغ سر به مهر که بر جان لاله بود

.

3 پتوسم جوانه تازه زده...

تو هم در وجود من جوانه میزنی. یاد بهار می افتم...با اینکه در آستانه ی پاییز قدم گذاشته ایم.

.

4 دیشب، همانطور که خیابان ها را قدم رو متر میکردیم، رسیدیم جلوی گل فروشی. گفتی:" به مناسبت 9 ربیع برات میخوام گل بخرم."

بعد هم یک گل صورتی ملیح انتخاب کردم. آقای گل فروش گفت این گل ها تزئین ندارند ها!

تو گفتی :" آن کارت تقدیم را میشود بدهید؟"

بعد آقای گل فروش، گلمان را توی طلق شفاف پیچید و ربان سفید زد و کارت را به آن چسباند. انگار از ذوق توی چشم هامان، دلش نیامده بود بی هیچ تزئینی بگذارد برویم :))

5 زندگی نه بی فراز است و نه بی فرود. هر بار گردونه حس و حال درست کردم، دوباره برایم اثبات شد...

.

6 دیشب برای اینکه یک ماهی تابه پیاز، همه سوخت و سیاه شد حسابی عصبانی شدم. بعد هم نشستم به گریه کردن...

آدم گاهی برای چه چیزهایی گریه اش میگیرد! :))

.

علی علی

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

بریده ای طولانی از احوالات و نظراتم :))

یا صادق الوعد

 

1 سلام :) بعد از مدتهای مدید دارم مینویسم... انقدر حرف های زیادی توی سرمه، که به ذهنم اومد توی چند تا پست منتشرش کنم.

فکر میکنم اگر توی هر پست، فقط به یه موضوع بپردازم صحبت ها منسجم تر میشه. ولی اگر مثل اکثر نوشته هام، توی هر پست یک تکه از ذهنم رو با نوشتن خالی کنم، راحت تره.

فعلا این اولین پست بعد از مدتها رو، ملغمه ای از چیزهای مختلف میگم. شاید بعد تر ذهنم رو انسجام بیشتری دادم و تیکه تیکه تو پست های مجزا نوشتم. 

 

 

2 چند وقت پیش، داشتم به این فکر میکردم که چقدر توی وبلاگم، از نظراتم در مورد اتفاقات اجتماعی، کم مینویسم.

بعد به این فکر کردم که چندین علت داره: اولا: این صحبت ها، بحث های زیادی در پی خودش داره. چون تو هر نظری داشته باشی، موافقین و مخالفین خودش رو داره و خیلی ها حوصله بحث کردنشون، جدا ستودنیه! من از اون دسته افراد نیستم مع الاسف...

دوم اینکه این بحث ها ممکنه موجب کدورت و ناراحتی بشه. که دلم نمیخواست دوستانم رو از خودم برنجونم. ولی بعد به این نتیجه رسیدم که اینکه هیچی نگم، بهم حسی شبیه خود سانسوری میده. خوشم نمیاد... میتونم آرزو کنم که بحث های احتمالی، موجب بروز کدورت نشه... ولی خب. به هرحال اینجا وبلاگ منه... نمیشه به خاطر اینکه عده ای نظرشون با من مخالفه، نظر خودم رو ابراز نکنم!

سوم: هجومی که به عقایدی مثل اعتقادات من ، توی فضای مجازی میاد... توهین ها، تحقیر ها و بدون اینکه ما رو آدم های واقعی بدونن، منکر حضور ما شدن ها و... موجب شده تو رخوت و لاک خودم فرو برم. این هم برام دلنشین نیست قطعا.

و خلاصه که تصمیم گرفتم صحبت کنم :))

 

 

3 : قبل از اینکه اینستاگرام فیلتر بشه، به خاطر جنگی که بین عقاید افراد مختلف به وجود اومده بود، و اینکه حوصله بحث ها و استدلال های دو طرف رو نداشتم، اینستا رو پاک کردم.

بعد از چندی، با دوستام تماس تصویری گرفتیم و در مورد قضایا با هم حرف زدیم و تحلیل هامون رو گفتیم. چون هرچند میگم حوصله بحث های دنباله دار رو ندارم، ولی خب به این که عقیده ام رو بیان کنم احتیاج داشتم. دوستام هم لزوما همه همفکر با من نبودن. هرچند تفاوت هامون اونقدر زیاد نبود.

بعد از چند روز هم که واتس آپ قطع شد...

خب میتونم بگم این دوتا نرم افزار، هیچکدوم اونقدر محبوب من نبودن. ولی برام پر استفاده بودن. و اینکه یکدفعه فیلتر بشن، برام ناراحت کننده بود.

بعد تو یه گروهی، یکی از بچه ها نوشته بود از این فرصت استفاده کردند برای اجرای طرح صیانت. اون موقعی که بازار اظهار نظر در مورد این طرح خیلی گرم بود، من چون به همه ابعادش احاطه نداشتم و دقیق طرحشون رو نخونده بودم ، هیچ نظری نداده بودم. بعدها طرحو کامل خوندم. به نظرم یه جاهاییش درست بود. یه جاهایی اشتباه...

ولی به هر حال، چه من موافق این طرح باشم و چه مخالف، اینکه تو همچین موقعیتی، بخوان به بهونه اغتشاش ها، فیلترینگ این دوتا نرم افزار رو هم دائمی کنند، برام ناراحت کننده است و به نظرم این، یه برخورد غیر صادقانه است.

بعدها تو کانال های خبری و جاهای دیگه هم شنیدم که همینو میگن که میخوان به این بهونه، این طرح رو کامل اجرا کنن. و همچنان ناراحتم و امیدوارم اشتباه باشه نظرشون و همچین قصدی نداشته باشن. چون این کارو اشتباه میدونم.

 

 

 

4: نظرات یه سری افراد رو تو نرم افزار طاقچه، کنار بریده کتاب هایی که میگذاشتن میخوندم، چقدر بعضی نظر ها از نفرت سرشاره. کاش همین افراد، گه گاه هم حرف هاشون رو صرفا با بیان منطقی و استدلال هاشون بگن. نه که فقط نفرت پراکنی کنند. این کارِ القای ناامیدی و فحش و فحش کاری، فقط قلب آدم رو به درد میاره.

 

 

5: خیلی وقته به این نتیجه رسیدم با موج های خبری رسانه ای همراه نشم. نمیدونم شما سریال « پینوکیو» کره ای رو دیدید یا نه، یا سریال های خبرگزاری محور به هر حال...

وقتایی که یه موج رسانه ای به وجود میاد و همه حس میکنن باید اظهار نظر بکنن، تا وقتی خیلی توی ماجرا و موضع خودشون غرق شدن، نمیتونن مسئله رو از بالا و دید کلی ببینن. موجب میشه خیلی از اظهار نظر ها صرفا احساسی و بی مبنا باشه. بازی خوردنِ رسانه ای باشه... یکی یه چی گفته، و خیلی ها سر گفته اون، موضعی میگیرن که به حق نیست. هرچند حرف نفر اول اصلا پایه و اساس نداشته و حتی خیلی وقتا دروغ بوده!!

حتی وقتی دروغ بودنش مشخص بشه هم، انقدر از اون ماجرا فاصله گرفتن که باورشون میشه لابد روند همینطوری هست و حالا این مسئله دروغ بوده شاید یه اتفاق این چنینی راست هم افتاده باشه که ما نمیدونیم!!!

مثال بزنم معلوم بشه منظورم، بعد مثال واقعی از این روزها میزنم. فک کن بگن آقای الف، رفته تخم مرغ های مرغ همسایه رو شکسته. اون دزده و به اموال بقیه آسیب میزنه.

بعد این دهن به دهن گشته. تا جایی که آقای الف بدنام شده. بعد معلوم میشه خبر دروغ بوده... ولی انقدر تو روند تبدیل شدنش به چهل کلاغ، این داستان پر و بال گرفته که مردم وقتی میشنون فلان روز آقای الف تخم مرغ ها رو نشکسته بوده، میگن از کجا معلوم؟ شاید فردا یا پس فرداش شکسته... شاید قبلا هم میشکسته ولی ما خبردار نمیشدیم؟! و پیامد های اون دروغ اول، همینجور باقی میمونه...

 

مثال واقعی این روزها: فوت حدیث ... که میگفتن پلیس ایران اونو کشته... ولی در حقیقت این فرد اصلا نمرده بوده و حتی با شبکه های ماهواره ای مصاحبه کرده و از زنده بودنش خبر داده! ولی همچنان تو فضای مجازی، آه و ناله و ناراحتی عده ای برای فوت حدیث رو میتونید بخونید...

و پروژه های کشته سازی های مشکوک دیگه ای که معلوم شد اسلحه ای که فرد خورده و فوت شده، اصلا اسلحه پلیس نبوده و بعدها کاشف به عمل اومده خود احزاب کوموله دمکرات طرف رو با اسلحه های خودشون کشتن. ولی موج چی؟ موج خبریش، بعد از افشای دروغ بودنش هم متوقف نشد.... همچنان عده ای حس میکنن همه اینها توسط پلیس ایران کشته شدن...

 

و نهایتا، تو کدوم کشور، عده ای میریزن بیرون و به اموال عمومی آسیب میزنن و پلیس رو کتک میزنن و فحش میدن و همه چی، بعد پلیسه بهشون گل میده؟

رفتار پلیس کشور های دیگه با اغتشاش گران شون رو که دیدیم دیگه. هیچ جا جواب خرابی به بار آوردن تو جامعه، قربون صدقه رفتن نیست.

 

 

ولی !

درسته که من مخالف همراهی با موج سواری رسانه ای هستم و اخبار بی بی سی و اینترنشنال و ... برای من، اخباری هستن که دروغشون معلوم شده است ورسانه ای که بارها دروغ بگه، دیگه به حرفش اعتماد نمیکنم. ولی

مسئله متفاوتی که وجود داره، اینه که باید برای اعتراض ها، برای نظرات مخالف، بستر های قانونی طرح بشه تا مردم حرف بزنن! نمیشه که اگر میخواستن حرف بزنن بستر نداشته باشن و بعد که فشار عصبیت ها بالا زد، بگیم همشون اغتشاش گر هستن.

نه، عده ای از اونها واقعا مردم معترض بودن که صداشون شنیده نمیشد. ولی صداشون، همین که خواست شنیده بشه و نشست های افراد مختلف در مورد موضوعاتی که تو اعتراض ها مطالبه میکردن برگزار داشت میشد، قضیه با یه سری اغتشاش گر و تجزیه طلب و ... ترکیب شد فوقع ما وقع! دیگه همونقدر هم شنیده نمیشه!

 

ساده لوحانه است که بعد از اینهمه اتفاق و مسئله مختلف که تو کشور دیدیم، فکر کنیم که نهههه اینا همه معترض بودن. این ثابت شده است که کشور ما، دشمن زیاد داره. ( حالا با دلایلش تو این پست کاری ندارم. البته اونم بحث های مفصل داره) معلومه که وقتی یه جاهایی دُمِ مجاهدین خلق میزنه بیرون، یه جاهایی داعشی و یه جاهایی سلطنت طلب و تجزیه طلب و ... که اصلا خواسته شون، با خواسته اولیه اعتراض متفاوته، این بیرون ریختن ها دیگه صرفا اعتراضی محسوب نمیشه...

 

+مسائلی از این قبیل رو، وقت هایی که میگیم، سریع! ینی سریییع ها، بهمون میگن شما ها که ساندیس خورید و فلان و بهمان...

کاش همونطور که افراد دوست دارن حرفشون شنیده بشه و بتونن استدلال بیارن، بذارن ما هم استدلال بیاریم و بهمون انگ های مختلف نزنن! همونطور که میگم «همه افرادی که بیرون بودن اغتشاش گر نبودن» باید بپذیریم « همه کسانی که دیدگاه هایی دارن و پای نظام اسلامی ایستادن؛ از حکومت حقوقی نمیگیرن و با تمام نظرات و اتفاقاتی که تو همین حکومت میفته هم موافق نیستن!»

به نظرم افرادی که سریع برچسب میزنن، افرادی هستن که یا اونها هم، مثل من که گفتم گاهی حوصله بحث با مخالفین رو ندارم، حوصله بحث با یه فرد مخالف رو ندارن و در حال حاضر اشباعن :))

یا افرادی هستند که کلا خوششون نمیاد استدلال کنن برای حرف هاشون، میخوان حرف های شنیده شده تو مجازی، ماهواره، یا از زبان دیگران رو مو به مو نقل کنن بدون اینکه درموردش فکری بکنن یا تحقیقی کرده باشن. برای همین هم وقتی بخوای استدلالی حرف بزنی، در حالیکه اولین جمله فرد مقابلت، صرفا با دیدن چادرت، اینه که میگه تو هم ساندیس خوری پس حرف نزن! یا شما ها همه حکومتی هستید و فلان، دیگه راه بحث و گفت و گوی معمولی رو میبندن.

 

همونطور که دو دسته سازی، از طرف حکومت، یا طرفدارانش بده و مردم باید کنار هم باشن و اینها، از طرف مخالفینش هم بده! و انقدر که میگن مذهبی ها یا موافقین موجب دو دستگی مردم میشن و به این موضوع و افراد دو دسته ساز، پرداختن؛ به مخالفین و عملکرد های نفرت پراکنانه و حرف های توهین آمیزشون پرداخته نشده به نظرم!

اگر به این حرف که «اتحاد بین مردم خوبه و مردم باید عقاید همدیگه رو بشنون و با هم سر یه اظهار نظر معمولی، دعوا نداشته باشن، » اعتقاد ماست، نباید استاندارد دوگانه داشته باشیم و وقتی موافقین خودمون رو دیدیم حرف ها رو قبول کنیم و با دیدن مخالفین، سریع لب باز کنیم به توهین و ناسزا و زیر پا گذاشتن مقدسات و اعتقاداتش تا حرص خودمون رو خالی کنیم و کاری کنیم عصبانی بشه... :))) برای مصالحت آمیز زندگی کردن تو یه جامعه با اعتقادات مختلف، افراد باید یاد بگیرن به هم توهین نکنن و در بحث های منطقی، اگر میخوان خط قرمزی از طرف مقابل رو نقض کنن، صرفا با استدلال باشه و مودبانه! اونم تاکید میکنم: تو بحث های « منطقی» نه بحث های کوچه خیابونی که زمانش بسیار محدوده و هیچ کدوم از طرفین، قصد ندارن ذهنشون رو باز بذارن و عقیده شون رو بگن و عقیده طرف مقابل رو بشنون....

 

 

6 : میخواستم کلی حرف دیگه هم بزنم. ولی خیلی طولانی شد.

فلذا :))) فقط اینو بگم که کتابی که این روزها میخونم:« 4 روز در صف برای تماشای جنگ ستارگان » هست. فیلمی که میبینم هم سینمایی آخر وایوت اور گاردن.

وقتی تموم شدن میام نظرمو در موردشون میگم. کلی فیلم و کتاب هم این مدت دیدم و خوندم که نشد بیام چیزی درموردشون بنویسم. حالا بعدا لینک ویرگول خودمو میذارم اینجا، درمورد یه سری کتاب ها که برای چالش طاقچه میخونم اونجا مفصل صحبت کردم. بقیشون هم شاید یه پست گذاشتم و درمورد هرکدوم، به شکل جمع و جور و چند خطی نظر نوشتم :))

 

7: کلی وقت بود ننوشته بودم ها. بیاید بگید حالتون چطوره؟ بین کسانی که من دنبالشون میکنم خیلی کم مطلب جدید میذارید :")

هم مطلب بذارید هم بیاید حالتون رو بگید

 

علی علی

 

۷ نظر موافقین ۹ مخالفین ۲
پاییز

با طعم ماندگی و نان بیات شده سفر های طولانی

یا من فِعلُهُ لطیف

ای که عملش لطیف است.

 

 

* چقدر این اسم خدا خوشگل و مهربونه :)

 

1 آقاااا من از این تریبون اعلام میکنم خسته شدم از لئو تولستوی :)))

کتاب های روسی یکم سختی داره خوندنشون. چون حتی یه کتاب 80 ص ای شون رو که میخوای بخونی یه برگه باید کنارت باشه اسماشونو بنویسی که قاطی نکنی. بسکه اسم هاشون زیاد و شبیه همه.

بعد من دیگه برا بعضی کتاباش اسما رو نمینویسم رو برگه. همینجوری میخونم. و خب یه جاهایی یادم میره کی، کی بود.

من تصمیم داشتم تا نهم خرداد 34 صفحه هامو از لئو تولستوی بخونم. ولی چند روزش دیگه حالشو نداشتم و هرچیز دیگه ای تو لیستم بود رو خوندم.

حالام تصمیم گرفتم این کتاب « شیطان» که در حال حاضر درحال خوندنشم تموم شد، تولستوی خوانی رو بذارم کنار، جمع بندی کنم مطالبم رو، و برای ارائه ام که دهم خرداده آماده شم.

 

 

2 چند روز پیش حالم خوب نبود ( جسمی) و اولین روی بود که تو این ماه، 34 صفحه امو نخوندم.

بیشتر البته از شدت خستگی.

بعد هی یاد اون جمله شروع کننده چالش 34 ص میفتادم که نوشته بود این 34 ص رو هیچ روزی رها نکنید. انگار که به جونتون بسته است :))

اول خیلی نارحت شدم. ولی بعد به این نتیجه رسیدم که واقعا به جونم بسته نیست که براش اینهمه نارحت شم. یکم نارحت شدم خوبه . حالا ان شاءالله منظم سعی میکنم ادامه بدم.

 

 

3 امروز باید قسمت خودم از یه پروژه گروهی دوست نداشتنی رو تموم کنم دیگه. ینی اگر این پروژه فردی بود، من از خیر نمره اش میگذشتم. انقدر که کار زیادی میخواد .

الانم به حرمت گروهی بودنش میخوام انجامش بدم. تازه با تاخیر :( که از این قضیه نارحتم. اما خب من تنها عضوی از گروه نیستم که تاخیر داشتم . هرچند این که بار اشتباه منو سبک نمیکنه.

 

 

4 از اینکه ارشد اینهمه پروژه و فعالیت میخوان از آدم، ترم پیش خوشم میومد. این ترم با توجه به بی حوصلگی و بی انگیزگی تحصیلیم، اصلا خوشم نمیاد. و دارم براش اذیت میشم. باید برا همین پروژه گروهی هم اون تکنیک 5 ثانیه روبه کار ببندم.

 

 

همین. علی علی

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

توضیح ردیاب مطالعه + راهکار تا 5 بشمر و بدو کار کن :)))

یا من عَطائُهُ شریف

 

 

 

 

سلااااام

 

این عکس اون ردیاب مطالعه که گفته بودم ان شاءالله میذارم....

نمیدونم چرا انقدر کیفیت رنگ ها رو بد نشون میده. یه سری رنگ ها اصلا معلوم نیستن. ولی خب میتونم رو همین توضیح بدم براتون.

 

+تو صفحه سمت چپ، لیست 10 تا کتاب رو نوشتم که باید بخونم

کنارش یه راهنمای رنگی داریم. هر موضوع رو با یه رنگ مشخص کردم. مثلا رنگ زرد برای رمان های لئو تولستوی هست ( که گفتم این مدت مشغول خوندنشم)

یا رنگ نارنجی برای کتاب هایی با موضوع روانشناسی یا رشد فردی.

بعد کنار هر کدوم از اسم کتابایی که نوشته بودم، با رنگشون، موضوعشون رو مشخص کردم. من از 10 تا کتاب انتخابیم، 5 تاش برا لئو تولستویه. پس 5 تاش کنارش با رنگ زرد علامت گذاشتم...

 

 

+صفحه سمت راست:

یه ستون عمودی کشیدم و تاریخ هر روز از اون یک ماه چالشم رو روش مشخص کردم. ( چالش من از 22 اردیبهشت شروع شده و تا 20 خرداد ادامه داره )

و خط افقی، تعداد صفحات رو مشخص میکنه. پایین هر خط رو 10 تا 10 تا جدا کردم.

 

 

هر روز، هرچقدر کتاب بخونم، ستون رو تا همون قسمت، رنگ میکنم. با چه رنگی؟ با همون راهنمای رنگی که تو صفحه سمت چپ نوشته بودم...

 

من این کار رو از پیج « نردیشمی» یاد گرفتم. اگر واضح توضیح ندادم، تو پیجش آموزش ردیاب مطالعه رو ببینید. چون فیلمه بهتر توضیح داده شده.

 

 

+گفته بودم خیلی انگیزه ام رو نسبت به کار و درس و .... از دست دادم. اینو به یکی از دوستامم گفته بودم. امروز گشته بود برام پست هایی پیدا کرده بود که میگفت چی کار کنیم تا تنبلی نکنیم یا راهکار هایی داده بود برای اینکه بلند شیم کارامون و انجام بدیم.

یکیش این بود که اگر کاری رو خیلی داری پشت گوش میندازی، تا 5 بشمر و بدون اینکه بهش فکر کنی برو انجامش بده.

بعد من این پست و دیدم.

تا 5 شمردم و نشستم پای پیاده کردن صوت جلسه قبل زبان که غایب بودم .

میخواستم یک ساعت اول و تطبیق بدم و خیلی به خودم سخت نگیرم. ولی دیگه دلم نیومد نصفه بذارمش بعد بره تو لیست کارهای نیمه انجام شده. دیگه به زوووور خودم نگه داشتم و دو سااااعت رو تطبیق دادم.

و فکر میکنید چی؟

استاد یه دو ساعتی دیگه هم جلسه جبرانی گذاشته بود. وای...واااای. قشنگ ستمه.

دیگه اونو بی خیال شدم.

این جبرانی ها مجازی برگزار شدن. بعد استاده تو کلاس حضوری میرسه نصف صفحه درس بده.  بس که بچه ها سوال میپرسن. تو مجازی قشنگ حدود دو صفحه هر جلسه درس میده. ( دو صفحه زبان پر از اصطلاحات تخصصی و توضیحات فلسفی! )

و خسدمه

و  انصافا حوصله کلاس فردا رو ندارم ( خدا رو شکر کلا تا 12 عه. پس فردا تا حدود 4 کلاس دارم. تازه اگه استادش تا 4 و نیم نگهمون نداره.)

تازه دیر رفتم سایت رزرو غذا، و برای فردا غذا هم نتونستم رزرو کنم. پس، فردا غذا هم ندارم و خودم باید ببرم.

ولی با همه اینا ، کنچانا... ما دووم میاریم ....

 

 

+کتاب « کلاف سردرگم» برام شده مثل جایزه. اون 34 صفحه مقرری رو میخونم بدو بدو میرم سراغ کلاف. بسکه قلم ال ام مونتگمری قشنگه.)

 

 

علی علی

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز

چالش جدید من

یانورا لیس کمثله نور

 

سلام :)

 

یه چالشی هست تو فضای مجازی که احتمالا خیلی هاتون دیده باشیدش. به این ترتیبه که قرار میذارن روزی 34 ص کتاب بخونن.

در ماه میشه حدود 1020 صفحه

من هیچوقت این کارو شروعش نکردم. چون حس میکردم مدت طولانی ای نمیتونم ادامه بدمش.

چند وقت پیش ( 16 اردیبهشت بود فکر میکنم) یکی از کسایی که تو اینستا دنبالش میکردم، گفت بیاید برای یک ماه اینو امتحان کنید.

یه شیوه یکم ملموس تر هم گفت که قابل ارزیابی بود و برای منی که همش دوست دارم آمار کارهام رو در بیارم وسوسه کننده...

گفت اسم 10 تا کتابی که تو برنامه دارید بخونید بنویسید. تعداد صفحاتشون هم جلو اسمشون یادداشت کنید.

هر روز 34 ص کتاب بخونید و روی برگه ای دم دستتون، علامت بزنید که خوندید ( من تو بولت ژورنالم، ردیاب مطالعه درست کردم . دیگه رو برگه جداگانه ننوشتم)

و از همین امروز ( 16 اردیبهشت ) شروع کنید تا 16 خرداد. نگید از اول ماه شروع میکنم.

 

من همون روز شروع کردم. تا دو سه روز خوندم. ولی هنوز اسم 10 تا کتاب و ننوشته بودم و ردیاب درست نکرده بودم و یه حالت بی نظمی داشت.

رهاش کردم.

چند روز بعد فرصت کردم ردیاب تو بولت ژورنالم بکشم و اسم کتاب ها رو بنویسم و این طرح و از اول شروع کنم.

 

برای من تو این ماه، حجم زیادی از کتابایی که انتخاب کردم برای روزی 34 صفحه، کتابهای لئو تولستوی هستش. چون 10 خرداد در مورد زندگی و آثارش ارائه دارم تو دانشگاه و میخوام تا جایی که میتونم تا 10 خرداد کتاباشو خونده باشم ( حداقل بخشی از اونها رو.)

 

تا الان آناکارنینا رو تموم کردم. و امروز کتاب « اعتراف» اش رو شروع کردم.

 

چند روز از شروع دوباره ام گذشته بود که رفتیم نمایشگاه:))

امسال تصمیم داشتم هرکتابی شوق خوندنش و دارم بخرم. پس کتابایی که خریدم چشمک میزدن که بیا ما رو بخوووون.

از اون طرف به خاطر این چالشه، لیست کتابایی که تصمیم داشتم تو این ماه سراغشون برم و نوشته بودم و نمیتونستم کتاب جدیدی بهشون اضافه کنم.

پس

یه ایده جدید دادم. هر روز 34 ص ام رو از همون لیست قبلیم میخونم. و اگر بعد از خوندن 34 ص ، باز هم دلم خواست کتاب های نمایشگاه و بخونم، میتونم هرچقدر میخوام بخونم :))) ولی مقرری 34 ص از اون لیست رو نباید حذف کنم.

 

+تو نمایشگتاه چند تا کتاب با صفحات کم گرفتم. یکی شعر کودک بود که همون روز خوندم تموم شد. یکی کتاب مصور بود که پس فرداش خوندم فکر کنم.

و حالا در حال خوندن کتاب های بلند ترم.

الان دارم یه کتاب از ال ام مونتگمری میخونم به نام « کلاف سردرگم» و همش به این فکر میکنم که چقدر قلم این خانم و دوست دارم من :)

بعد از مدت هااااااا دارم انقدر کتاب میخونم. واقعا آخرین بار هایی که انقدر «منظم» و «هر روز» کتاب میخوندم رو یادم نمیومد.

 

+در عوض...

انگیزه درس خوندن اصلا ندارم و دارم فکر میکنم کاش نمیومدم ارشد.

خیلی زیاد خستم.

این ترم رسما درس نمیخونم اصلا.... کاش حسم برگرده :( هق :(

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

کتاب یا فیلمی که حالت و خوب میکنه چیه؟

یا نورا فوق کل نور

 

 

چند وقت پیش، با خواهرم داشتیم درمورد این صحبت میکردیم که بعضی فیلم و کتاب ها برامون مثل « تراپی» عمل میکنن.

گفتم :« آره. چند وقتی بود که حالم خوش نبود.و دیدن دوباره هری پاتر رو شروع کردم. برای من هم کتابش و هم فیلمش تراپیه.»

گفت:« چه جالب. من هم حالم خوب نبود. و جودی آبوت رو شروع کردم. »

یاد حس خوب جودی رو با زبان اصلی دیدن افتادم و فکر میکنم فرداش من هم دوباره جودی دیدن رو شروع کردم :))

هری رو هم تا قسمت 4 دیدم. 4 ناقص موند. دیگه رفتم سراغ جودی :)))

هرچند این قسمتش ( جام آتش) بهم حس خوبی میده. ( البته بیشتر تو کتابش جام آتش رو دوست دارم.) اما خب. حس جودی دیدنم بیشتر بود.

 

 

دیگه؟

آها کتاب های سوفی کینزلا هم برام تراپی محسوب میشن. حالم و خیلی خوب میکنن.

هرچند هیچکدوم رو دوباره نخوندم.که دیگه باید شروع کنم اونا که بیشتر دوست دارم و برای بار دوم بخونم :))

 

 

من اکثرا کتاب های فانتزی رو نمیخرم. توی طاقچه یا فیدیبو میخونم یا از کتابخونه میگیرم.

امسال تصمیم دارم یه کتاب فانتزی هم از نمایشگاه بخرم. بیاید چند تا کتاب فانتزی خفن که ارزش اینو دارن که نسخه چاپیشون خریده بشه و تو کتابخونه شخصیم ببینمش معرفی کنید :))

 

نمیتونم خوشحالی مو از اینکه این هفته کلاسامون تعطیل شد و نرفتیم بیان کنم :/ این بده :))

 

 

 

+کتاب هایی که تا الان دیدمشون و جالب اومدن برای خرید:

تحصیلات مرگبار از نائومی نوویک ( به خاطر اینکه دو تا کتاب چاپ شده دیگه اش تو ایران، یعنی نقره ریس و ریشه کن رو خیلی دوست دارم)

هزارتوی پن نویسنده: گی یر مو دل تورو + کورنلیا فونکه ( به خاطر تعریف هایی که میگن خیلی قشنگه. ولی نمیدونم به سلیقه من میاد یا نه)

۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز

کتابی که میخونم: ملت عشق ( تجربه حین خوانش)

یا نور بعد کل شیء

 

کتابی که در حال حاضر میخونم : ملت عشق.

.

نمیدونم چرا قبل از شروع کردنش نسبت بهش موضع منفی داشتم. شاید چون یک بار شروع کردم و خوشم نیومد و نتونستم ادامه بدم.

هنوزم باهاش خیلی کنار نیومدم(حدود 110 ص خوندم)

ولی خب چیزهایی داره که بهم یاد بده.

.

از فصل هایی ک در مورد اللا و زندگی شخصیشه انقدر خوشم نمیاد که میخواستم رهاشون کنم و بدون خوندنش برم فصل هایی ک درمورد شمسه. ولی گفتم شاید تو روند داستان دخیل بشه بعدا و به اکراه میخونمشون.

.

اما از شمس فعلا خوشم میاد.یعنی از دیدگاه و جملاتش. ولی هنوز باهاش احساس همذات پنداری نکردم و نمیتونم درکش کنم. 

 

 

پ. ن : از این به بعد میخوام وقتی کتابی رو تموم نکردم و تجربه یا حسم رو موقع خوندنش بنویسم با جمله "تجربه حین خوانش" تو عنوان بهتون اطلاع بدم. :)) 

۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
پاییز

چالش های کلامی و جدلی

یا نورا قبل کل نور

 

سلام :))

 

 

اولین پستی که بعد از چند ماه گذاشتم، چند تا از دوستام گفتن امیدواریم نری دوباره تا چند ماه بعد!

حالا من دیگه زیاد موندم همینجا :)) تقریبا هر روز دارم پست میذارم :))

 

 

+امروز داشتم فکر میکردم که من وبلاگ های خیلی کمی رو دنبال میکنم. وبلاگ هایی که عقایدشون رو قبول نداشته باشم یا از سبک زندگی شون حس خوبی نگیرم یا کلا مطالبش رو دوست نداشته باشم رو هم آنفالو میکنم. چون اینجا برای من محیطیه که از خوندن و فکر کردن به نوشته بچه ها لذت میبرم و دوست دارم برام محیط قشنگی باشه.

 

چند وقتیه حس میکنم نیازی نیس هرکسی با پرخاشگری عقایدش رو بیان میکنه دنبال کنم.

چه برای آشنا شدن با عقاید متفاوت باشه چه هرچیزی! حالا ممکنه عقاید طرف با واسه من موافق باشه ها. کلا به نظرم سبک بیان افکار هم توی تاثیری که رو مخاطب میذاره مهمه.

من حس میکنم اگر پیج ها و صفحاتی که بهم حال خوبی میدن و بهم چیزی اضافه میکنن رو داشته باشم ، خیلی روحیه ام بهتره!

پس با این شعار های « باید همه عقاید و بشنوی» یا « به هرحال آدم باید همه چی رو بدونه» خیلی هم موافق نیستم.

نه به شکل مطلق ها. منظورم اینه که دونستن یه سری مطالب در ازای چی؟ اعصاب داغون و ناامیدی و....

مطمئنم با خوندن این مطالب یه سری افراد منظورم رو اشتباه برداشت میکنن و حس میکنن آدم بسته ای هستم که ب تبادل نظرات مخالفم. خب اینطور نیست. سعی کردم این موضوع رو باز کنم که حس میکنم « اعصاب و امید من» مهم تر از دنبال کردن جنگ های رسانه ای و ... ای هست که میاد و میره. 

هرچند ازشون بی اطلاع نیستم و در موردشون فکر میکنم و نظر خودمو دارم در موردشون. ولی خب. کمتر سعی میکنم نظرمو اعلام کنم... کمتر سعی میکنم در معرض دعوا و پرخاش ها واقع بشم. در معرض بی منطقی ها هم...

اما خب قطعا نمیشه کامل کنار موند از همه چیز. به هرحال در جامعه انسانی زندگی میکنیم و اینجوری نیست که انسان ها همه منطقی فکر کنن و...

و خب من حس میکنم بحث منطقی اونقدر آدم رو خسته نمیکنه که جدل . اینکه هر دو طرف بحث صرفا بخوان حرف خودشونو ثابت کنن و به استدلال طرف مقابل به شکل حرفی که باید نقضش کنن نگاه کنن اعصاب آدمو خرد میکنه.

 

 

+حالا شاید کلِ قضیه انقدرم عقلی و درست حسابی نباشه

ینی خب این دلایل وجود داره

ولی از طرفی هم من دیگه حوصله بحث و دعوا ندارم :))

 

 

+چقدر وبلاگ های فعال کم شدن :(

وبلاگ های تعامل محوری که مطلب میذارن و هنوز فعالن و باهم حرف میزنن بهم معرفی کنید :))

 

 

+اما اینکه ماه مبارک کلا آدم یک وعده غذای کامل میپزه ( نهایت دو وعده. که یکیش آش و سوپ و ... است) خیلی خوش میگذره :))

 

 

+دوشنبه دانشگاه دارم.

درمورد باز شدن دانشگاه ها باهاتون صحبت نکردم.

محیط دانشگاه ما واقعا خوشگله :) ولی خیلی زیاد خسته میشم. که البته کاملا طبیعیه. تو ماه مبارک خواب من بهم میریزه. روزه هم که هستیم. راه هم طولانیه و حدود 1 ساعت و بیست یا سی دقیقه طول میکشه ( دوتا بی آر تی باید سوار شم و یه مترو) 

فعالیت جسمی هم خیلی وقت بود که نداشتم درست و حسابی.

نتیجه قابل پیش بینیه دیگه :))

 

 

شبتون پر از یاد خدا

علی علی

 

+من رو هم تو این شب ها و روزها دعا کنید. ممنون

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

برنامه متفاوت مطالعه ها

یا نور کل نور

 

امسال تو برنامه ریزی سالانه ام، تعداد کتاب مشخص نکردم. میخواستم اینبار صفحات مشخص کنم. البته که تعداد رو هم تو جمع بندی پایانی ام مینویسم ان شاءالله. ولی حس میکنم معیار تعداد صفحات شاید یکم بیشتر مهم باشه. نه که لزوما کتاب هایی که صفحاتشون بیشتره باکیفیت تر باشن. ولی این شیوه به هرحال از شیوه چند سال اخیرم متفاوته و میتونم امتحانش کنم.

 

تو زمینه کتاب خوانی تصمیم دارم یه کار دیگه هم بکنم.

چند حیطه مطالعه مشخص کنم و تا پایان سال از هرکدوم اون تعدادی که با توجه به روحیه و توان خودم فکر میکنم میتونم بخونم، برنامه بچینم که در طول سال در حیطه های مختلف مطالعه کرده باشم.

مثلا من دقت کردم که درمورد علوم طبیعی( زیست و...) یا ریاضی، بعد از مدرسه دیگه هیچ مطالعه ای نکردم. و خب ریاضی اونموقع از دروس مورد علاقه من بود. و حس میکنم توی باز شدن ذهن موثره. یا زیست رو دوست دارم. ولی هیچی دیگه درموردش نخوندم. خوبه اگر از هرکدوم حداقل یدونه کتاب بذارم تو برنامه

 

و عالیه اگر تو کل امسال، مطالعات تخصصی فلسفی مو ببرم بالاتر. به نظرم خیلی درست نیست که من ارشد فلسفه بخونم ولی مطالعات در اون زمینه نداشته باشم. انگار سواد آدم صرفا با کلاس های آکادمیک بالا نمیره. و باید این شیوه کمکی رو در کنارش داشته باشم.

 

 

دیگه؟

آها. دوست دارم در مورد سبک زندگی ائمه بیشتر مطالعه کنم.

 

آها آها...یه چیز دیگه!

دوست دارم یکم رو خودم کار کنم امسال صرفا کتاب نخونم. به حیطه مطالعه مقاله به خاطر علاقه و کنجکاوی هم ورود کنم! من تا الان مقاله ها رو برای تحقیق ها و مقاله های خودم ، تیکه ای مطالعه میکردم ( یعنی قسمت های مربوط به پژوهش های خودمو میخوندم) حالا اگر تو کل امسال بتونم فقط دو تا دونه مقاله رو به خاطر علاقه بخونم هم راضی ام واقعا

البته دوباره تاکید میکنم رو این موضوع که من باتوجه به توان و علاقه خودم دارم برنامه میچینم. منی که تا حالا مقاله دیگران و به خاطر کنجکاوی به طور کامل نخوندم، اگر یهو بگم امسال 10 تا میخونم خب معلومه بهش نمیرسم! :))

 

+البته همین برنامه ها که گفتم رو هم مطمئن نیستم که بهش برسم :)) ولی خب ایده های قشنگی ان :))

 

+ البته که لذت خوندن کتاب هایی که بهشون علاقه دارم رو از خودم نخواهم گرفت و همچنان کنار برنامه هام، داستان نوجوان و رمان های مورد علاقه ام رو هم خواهم خوند ان شاءالله.

 

 

+فعلا که تا اینجای سال یدونه کتاب نوجوان تموم کردم. امسال اصلا سرم خیلی شلوغ بود. پس « کنچانا» گویان میریم سراغ ادامه کارها تو اردیبهشت. :))

 

 

+شما هم بیاید یه چند تا کار جدید درمورد مطالعه هاتون بکنید. یا اگر انجام دادین ( یابرنامه ریزی اش رو کردین) بگید چه کارهایی امسال میخواید بکنید؟

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز

میشود اینها رو در باب انصاف بخوانی؟

یا مدبر النور

 

سلام :))

 

+این مدت، یه کار تایپی قبول کرده بودم از یه بنده خدایی که دوستیم باهم.

بعد این فرد، از افراد بسیااااار پی گیره تو کارهاش. 

قشنگ نقطه مقابل من! من تو کارهایی که دارم خیلی سخت پیگیری میکنم و اکثرا از تماس متنفرم و از پیام پی در پی دادن هم خوشم نمیاد.

بعد این هر روووز به من پیام میداد و روند کار رو میپرسید که به کجا رسیدی؟ ببین اونجاشو ویرایش کن. فلان مطلب و که الان برات فرستادم برای فلان فصله. و...

خلاصه. من هم پشیمون شده بودم اصلا از کاری که قبول کردم. هیچی سری آخر همه ویرایش هایی که گفت و تایپ هایی که اضافه کرده بود رو انجام دادم. بعد گفت همش باید بره تو فرم خام. منم همشو بردم اونجا ( که دو ساعت ویرایشش طول کشید قشنگ) بعد فرداش عذرخواهی کرد و گفت که استاد راهنماش پیام داده لازم نیست...

از این حرصم میگیره که ویژگی های این فرد، فی نفسه واقعا بد نیستن. پی گیر بودن تو کارهامون واقعا موجب پیش رفتنش میشه.

دقیق بودن و کارها رو زود انجام دادن هم عالیه.

فقط ما ویژگی هامون خیلی باهم متفاوته. اینه که همش باهم به مشکل میخوریم.

بعد از اون طرف واقعا بعید میدونم بهش بگم اون دو ساعت ویرایشی که انجام دادم هم باید پولش رو بدی( خب اونی که اشتباه کرد من نبودم! خودش دقیق متوجه نشده بوده. یا حالا اشتباه از استادش بوده. به هر حال! )

 

+خلاصه. بعد این مسائل و کنش های فکری و روانی، بعد اون کار ویرایش برگشتم گفتم من اصل فایل ها رو برات فرستادم. و تا یکشنبه به دلایل شخصی قادر نیستم کاری انجام بدم.

 

و خب! اینجاست که کاری که کرد به نظرم خیلی غیر حرفه ای بود.

اولا که هی میپرسید چی شده؟ سر بسته توضیح دادم. و باز از من کار و ویرایش میخواست و هی فایل میفرستاد و فایل میخواست و میگفت به کمکت احتیاج دارم!

من هم عذاب وجدان میگرفتم که وای چرا کمکش نمیکنم ( در حالی که هم واقعا مشکل داشتم و هم اعصابم نمیکشید)

خب عزیز من! بیا عزتت رو حفظ کن. من رو مجبور نکن پیام هات رو سین نکنم. خودت پیام نده! وقتی میگم تا یکشنبه نمیخوام کار کنم ( و تازه تو هم یکی دیگه رو پیدا کردی که کمکت کنه. کارت هم عقب نیست) اصرار نکن دیگه!

داشتم فکر میکردم آیا من وسط راه رهاش کردم؟

اما بعد حس کردم نه واقعا! من رهاش نکردم فقط خواستم چند روز استراحت بدم. به هرحال کار ما شخصیه و اداری نیست. من موظف نیستم همیشه از تو کار قبول کنم. تا جایی که به عهده ام بود رو انجام دادم و فرستادم. و خواستم دیگه قبول نکنم! تو میتونی کس دیگه ای رو پیدا کنی واقعا!

خصوصا که حس میکنم همش حس میکنه من دارم گرون میگم. خب میتونی بگردی جای دیگه، ارزون تر، راحت تر پیدا کنی!

 

 

+میخواستم یه بار علمی درباره انصاف هم داشته باشه ولی نداشت! :)))

کنچانا کنچانا... شما خودتون فکر کنید درمورد رفتار منصفانه نوشتم! :))

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پاییز