زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

خلاصه از دیدمی ها و خوندمی های فروردین

یا منور

 

سلام و روزتون به خوشی.

الان نشستم جلوی پنجره اتاق، به صدای پرنده ها گوش میدم و براتون خلاصه ای از فروردینی که گذشت مینویسم. البته چون جلو ساختمونمون باز ساختمونه و دید جالبی نداره و هیچ طبیعتی از پنجره قابل مشاهده نیست، پرده کلا بسته است. :))

 

 

از کجا شروع کنیم؟ فیلم ها.

 

 

1. فیلم ضد

کارگردان: امیرعباس ربیعی. تولید سال 1400 از شبکه سه دیدم.

در مورد فعالیت های گروه مجاهدین خلق در شهادت شهید بهشتی و 72 تن. از دیدی یکم متفاوت از فیلم ماجرای نیمروز. 

جالب بود. ولی دردناک هم بود دیگه. من بسیار عاشق شهید بهشتی ام و واقعا غصه میخورم برای شهادتشون.

 

2: فیلم Rebound بازگشت.

کارگردان: Hang-jun Jang

تولید سال 2023

واقعا واقعا جذاب.... پایانش رو نمیتونستم باور کنمممم :)) دوست ندارم بهتون بگم اون چیزی که منو غافلگیر کرد رو. ولی خب تو همه خلاصه های فیلم تو اینترنت نوشته این موضوع رو. توصیه من اینه که خلاصه رو نخونید و سینمایی شو ببینید. لذت میبرید از تلاش بچه ها برا هدفشون. فیلم جذابیه در مورد تیم بسکتبال مدرسه ای و مسابقاتشون. واقعا کیف کردم.

من از شبکه دو دیدم. پوستر هاشم خیلی خوشگله.

 

یه سینمایی دیگه هم دیدم که قصد معرفیشو ندارم :)))

 

 

سریال های فروردین:

 

1 زیرخاکی4 - کارگردان جلیل سامان. شبکه 1

من خوشم میومد از طنز داستان. لذت هم بردم از دیدنش. ولی در اطرافم خیلی ها دوستش نداشتن. میگفتن طنزش تکراری شده و از شوخی هاشم خوششون نمیومد. ولی من کیف کردم به هرحال و لحظات مفرحی ساخت برامون :))

16 قسمت

 

2: گابلین

هنوز تموم نشده. حدودا سه قسمت مونده. بین دیدن قسمت هاش خیلی فاصله افتاد. توضیح بیشترش رو اردیبهشت که تمومش کنم میدم.

 

3: نون خ 5

خب من در مورد نون خ حرفی ندارم بزنم. انقدر دوستش دارم که شاید بتونم بگم محبوب ترین سریال طنز خانوادگی ایرانی برای من همین سریاله. کیف میکنم از دیدنش. پردازش شخصیت هاشو دوست دارم و شخصیت محبوبم هم خود نورالدینه.

 

 

کتاب های فروردین 1403

 

امسال به حد عجیبی از ابتدای سال حال خوندن نداشتم. ماه نیمه شد و من هنوز حال نداشتم کتاب بخونم! یه داستان رمان طور گرفتم دستم بلکه حس خوندنم بیدار شه دوباره.

تا اینکه 17 فروردین اولین کتاب فروردین رو تموم کردم تازه! دو تا کتابم این وسط رها کردم و دراپ شده گذاشتمشون. چون مدتهاااا بود دستم بودن و بهتون هم گفتم درموردشون.

 

1: به خاطر دوشیزه بریجرتون.

نویسنده جولیا کوئین.

مترجم نشاط رحمان نژاد

385 صفحه از انتشارات طلوع ققنوس

 

این کتاب رو 17 فروردین تموم کردم. نویسنده، نویسنده ی معاصره ولی اومده رمانی به سبک رمان های کلاسیک انگلیسی نوشته که به نظرم از لحاظ قدیمی بودن خوب در نیاورده کار رو ولی داستان اونقدری جذاب بود که زود تمومش کنم و هدفی که داشتم برای بیدار کردن حس کتابخونیم رو محقق کنه.

من تو طاقچه خوندمش. به توصیه خواهرم

داستان بیلی بریجرتون که دختر خانواده ای اشرافیه و ماجراهایی که از سر میگذرونه و در انتها هم ازدواجش رو داریم. با کی؟ نمیگم که اگر خواستید بخونیدش اسپویل تحویلتون نداده باشم :)))

 

 

2: گربه ای که کتابها را نجات داد

نویسنده سوسوکه ناتسوکاوا

مترجم مژگان رنجبر

184 صفحه از انتشارات کتاب کوله پشتی

 

واقعا دست اندازی در کتابخونیم بود و با توجه به این موضوع که خودمم به سختی دوباره به کتاب خوندن برگشت بودم انتخاب نامناسبی بود. خیلی خسته کننده و خیلی بی مزه.

رینتارو پسریه که منزویه و با پدربزرگش زندگی میکنه. پدربزرگش یه کتابفروشی کتابهای دست دوم داره. پدربزرگه که میمیره رینتارو کتابخونه رو اداره میکنه ولی حالت افسردگی داره تا اینکه یهو سر و کله یه گربه سخنگو پیدا میشه که از رینتارو میخواد کمکش کنه کتابها رو نجات بدن. حالا این دوتا میرن تو چند تا ماجراجویی تخیلی تا کتابهایی رو نجات بدن.

چیز خاصی برا اینکه بهم یاد بده نداشت.

جزء کتابهایی بود که خودم کشفش کردم. عکس روی جلد و خلاصه کتاب جذبم کرد. توی طاقچه خوندم این رو هم.

توصیه نمیکنم.

 

 

3:مرادو

نویسنده محمدعلی آزادی خواه

85 صفحه از انتشارات نون

حالت داستان کوتاه داره در مورد کودکان کار به خصوص مرادو. کودکانه ها و تفکرات مرادو دوست داشتنیه. من از خوندنش لذت بردم.

در مورد مذمت کار کودکان هم که فکر نمیکنم نیازی باشه استدلال بچینم.

در طاقچه خوندم. باز هم کشف خودم بود.

 

4: دختری به نام دردسر

نویسنده نانسی فارمر

مترجم سید حبیب گوهری راد و مهدیه محمد اصغری

376 صفحه از انتشارات نکوراد

بیاید با جذاب ترین کتابی که فروردین خوندم آشنا بشید. باز هم در طاقچه خوندم. مدتها قبل نشانش کرده بودم. نمیدونم سر چی. ولی اونقدر ها برا خوندنش مشتاق نشده بودم. سر همین تو نشان شده هام مونده بود همینجوری. حالا هم نمیدونم چی شد یهو شروع کردم به خوندنش و انقددددر لذت بردم که شد قشنگ ترین کتاب فروردین امسال.

 

نامو دختریه که تو قبیله ای آفرقایی تبار در کنار خانواده گسترده ( مادربزرگ و خاله و ....) زندگی میکنه. کارهای طاقت فرسا و سختشون رو اول داستان داره برامون توصیف میکنه. سبک زندگی یک قبیله آفریقایی جالب بود برام.

نامو خیلی هم باهوشه و ردپای حیوانات رو میشناسه. ( هوشش فقط به خاطر این نیستا. کلا باهوشه)

به دلایلی مجبور میشه از قبیله جدا بشه و از دستشون فرار کنه به زیمباوه. تنها در دل طبیعت! نوع برخورد این دختر با طبیعت و با چنگ و دندون تلاش کردنش برای زنده موندن عالی بود. دیدگاهی که به زن بودن و اتفاقات جهان و بلوغش و فلان داشت هم جالب بود برام.

البته بگم داستان حاوی مقادیر زیادی خرافاته. ولی خب باید خودتون رو بذارید در کنار نامو و از دریچه چشم اون جهان رو ببینید.

لذت بخش بودخوندنش.

 

5: جان بها

نویسنده سید مصطفی موسوی

152 صفحه از انتشارات کتابستان معرفت

کتابی امنیتی که در بستر اغتشاش های 98 روایت میشه. خیلی کوتاهه و ارزش یک بار خوندن رو داره. من  پیج و کانال نویسندشو داشتم و برای همین خوندمش. انتظار داستانی قوی با پردازش شخصیت و داستان عالی رو نداشته باشید. در قالب یک داستان کوتاه بد نیست. 

در طاقچه خوندم.

 

 

 

 

و تامام.

یه چالشی هست تو اینستاگرام که آقاعه گفته بود ببینید آستانه تحمل دردتون چقدره؟ حدودا در سال چند تا کتاب میتونید بخونید که نه اونقدر عددشو زیاد بگید که بهش نرسید نه اونقدر کم که مثل آب خوردن بهش برسید. اون عددی که در میاد رو بذارید هدف امسالتون. هشتگ چالشش هم #چند_از_چند بود

حالا من با توجه به دو سه سال اخیر و تعداد کتاب هایی که خونده بودم، امسال رو گذاشتم سال 35 تا کتاب.

و تو فروردین به 5 از 35 رسیدم. و الحمدلله و هورا. ( چون من یهو حس کتابخونیم میره، تا تنور داغه و حسش نرفته باید بدو بدو بخونم. یهو پیش میاد تو یکی دو ماه هیچ کتابی نمیخونم!)

 

 

همیشه دوست داشتم ازین عکسا بگیرم که کل کتابایی که تو ماه خوندن رو میگیرن دستشون بعد عکس میگیرن و میگن کتاب های این ماه و فلان!

ولی خب همیشه غالب کتابهایی که میخونم الکترونیکه! اگرم چاپی باشه یکی دوتاش برا خودمه بقیش امانته. حالا یا از کتابخونه یا از دوستان و خانواده و فلان!

خلاصه قضیه کنکله.

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز

نخواب...

ساعت 7 و ربع صبحه و بچم هنوز نخوابیده.

من کل دیشب رو نخوابیدم. خودشم کلا 3، 4 ساعت خوابید دیشب.

حس میکنم نخواب ترین بچه جهان رو دارم الان.

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
پاییز

در جست و جوی کتاب / چند از چند

یا شکور

 

 

 

برای کتاب خوندن امسالم، حسابی به تکاپو افتادم که کتاب انتخاب کنم.

دوباره وارد اون نشیب های کتابخوانی شدم و هیچی جذبم نمیکنه.

سه تا کتاب و دارم میخونم همزمان البته (با موضوعات متفاوت) که یکیشون به احتمال زیاد دراپ بشه.

 

داشتم تو طاقچه میگشتم این کتابه رو دیدم:))

قشنگ اسمش بهم میگه قراره چه چیزهایی توش باشه.

موجب میشه دلم نخواد بخونمش. میخواد همینو شرح و بسط بده دیگه. با چند تا راهکارم یادمون بده.

خب من اگر از کاری بترسم یا دلهره بگیرم، علاجش اینه که خودمو بندازم توش! همین. سر همین همچین کتابهایی برام جذاب نیستن.

 

 

ایکیگای رو دو قرن و نیمه دارم میخونم. تف .... تموم نمیشه.

حقش بود اینم دراپ میکردم راحت میشدم.

 

و کتاب بعدی دوریت کوچک عه. دوستم بهم امانت داده و صرفا چون با ذوق بهم معرفیش کرد تا الان برای خوندنش تلاش کردم. ولی قشنگ اینجوری ام موقع خوندنش که دست و بال میزنم زودتر تموم شه :/ چه کاریه. اینم شایسته دراپه.

 

 

کتاب بعدی " به خاطر دوشیره بریجرتون" عه که تو طاقچه میخونمش و هنوز اونقد پیش نرفتم که نظری داشته باشم. ولی فک نکنم ناامیدم کنه. اینو یکی بهم معرفی کرده که سلیقه کتابی مون شبیهه به هم.

 

 

 

خلاصه که اینگونه .

 

 

التماس دعا دارم این شبهای قدر.

 

 

برای اهداف سال بعدم باید پایان نامه رو بذارم تو لیست اولویت های فوری. اینم دعا کنید زودتر بشینم پاش و خوب و مفید در بیاد.ممنون

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز

عکس یادگاری سی روز

تصمیم گرفتم امسال مثل سه سال پیش، از هر روز ماه مبارکم یه عکس بگیرم. آخر ماه همشون و چاپ کنم یادگاری.

و دو روز گذشته و دو روزه هیچ عکسی نگرفتم :/

#تصمیمات_عمل_نشده

 

 

 

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

حلول:)

حلول ماه رمضانتون مبارک...

 

 

بعد مدتها توی سالنامه ای که برا سال جدیدم گرفتم، یه صفحه رو به برنامه ریزی و لیست نوشتن اختصاص دادم. به سبک بولت ژورنال قدیمیم...

شاید فقط صفحاتی که برام مفید بود توی فکر کنم 3 سال بولت داشتن رو، تو این سالنامه هم پیاده کنم.

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز

برودت

خیلی سرده....خیلی...

اصلا دلم نمیخواد پامو از خونه بذارم بیرون حتی.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز

یک روز بارونی

یا حبیب

 

 

چراغ ها خاموش است. قسمت زیادی از کف خانه لخت است. فرش ها را داده ایم قالیشویی . نور کوچه، از پشت پرده ها و پنجره، زردِ غروبی است. یک زردی که طلایی دارد توی دلش و چند قطره ای نارنجی هم قاطیش کرده اند. خمیازه میکشد و به خاطر واگیر بودنش تو را هم به خمیازه می اندازد.

دخترم خواب است. همسرم هم. بچه های خواهرم خانه ما هستند و آنها هم خوابند. تنهایی روی مبل سه نفره نشسته ام و به این فکر میکنم که "دلگرفتگی" نمیتواند صرفا یک حالت روحی باشد. چون یک جای قفسه سینه ام انگار گره افتاده.

یک ماهی میشود که یک آنلاین شاپ کوچک را شروع کرده ایم. خانوادگی. این ماه، با مشورت و تصمیم جمعی در یک ایونت شرکت کردیم که امروز روز سومش است . تجربه ناموفق و تاثر برانگیزی بود. در دو روز گذشته یک لباس هم نفروختیم! اواخر روز دوم، یکی از کسان دیگری که در این ایونت غرفه داشت آمد برای بچه اش لباس خرید. تنها فروشمان تا اینجا، همین بود! آن هم احتمالا برای این خرید که دلش سوخت که هیچ چیزی نفروختیم!

خانه مان با این اوضاع خانه تکانی، بهم ریخته است و ذهنم را آشفته میکند. از آن طرف مهمان هم دارم. سرمای شدیدی هم خورده ام. دخترم هم خورده بود و حالا بهتر است. ویروسی که گرفته بودم به چشمم زده و خون افتاده و قرمز و ملتهب شده. دکترم قطره داد و حالا از التهاب و دردش کم شده. ولی خوب نشد. اما حال روحی ام بهتر است.

یک عالمه چیز دیگر هم بود که میتوانستم تعریف کنم، یا خیلی کسالت بخش میشد یا چیزهایی بود که تعریف نکردنش بهتر است:)))

میروم ادامه داستان را، توی دفتر خاطراتم بنویسم!

 

 

 

پ.ن :

یک وقت ها فکر میکنم نباتِ مامان (دخترم) بعدها دوست خواهد داشت خاطرات روزمره من را بخواند؟ حتما خواهد داشت. اگر کسی به من بگوید مادرت روزانه خاطره نوشته از حوالی 25 سالگی اش، با سر میروم که بخوانمشان.

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز

به سامدالری خوش آمدید + شهروند شجاع

یا کریم

 

بعد مدتها اومدم چون دوست داشتم در مورد فیلم و سریال هایی که اخیرا دیدم حرف بزنم!

اول در مورد سامدالری زیبا حرف بزنم.

 

 

خلاصه داستان اینه که چو سامدال دختریه که اهل ججو عه به دلایلی که ما نمیدونیم، شهرش رو رها کرده و رفته سئول. حالا یه عکاس خفنه . توسط یکی از کارآموز هاش بهش یه تهمتی زده میشه. توسط رسانه ها و خبرگزاری ها طرد میشه و تحت فشار قرار میگیره تا اینکه نهایتا به خاطر جو بالایی که علیهشه، مجبور میشه با خواهر هاش برگرده به شهرشود یه مدتی تا آبها از آسیاب بیفته

حالا سامدال کیه؟ شین هه سان ! :) قشنگ :)

و از اونطرف، تو شهرشون یونگ پیل رو میبینیم که حواسش به مامان سامدال اینا هست. متوجه میشیم یه سابقه عاطفی بین این دو تا بوده ولی ما نمیدونیم چرا از هم جدا شدن. بازیگر یونگ پیل کیه؟ آفکورس! ووکی !

 

 

 

دوست داشتم ببینم این دوتا کنار هم چه شکلی میشن. اینکه سه تا خواهر بودن رو دوست داشتم. هرچند ترجیح میدادم روابط خانوادگی شون ( چه خواهر ها با هم چه دخترا با پدر و مادرشون) بهتر و صمیمی تر میبود و بیشتر با هم حرف میزدن و از زندگی هم باخبر میشدن.

 

 

+ ووکی تو این نقش، مثلِ 100 خودش نیست. خوبه ها. مهربونه. ولی مهربونیش میره رو مخ. یکم غرور داشته باش مرد! 

 

 

+از بابای یونگ پیل چقد بدم میومد. غیر منطقی و احمقانه بود تنفرش از مامان سامدال و کل اهل و عیالشون.

و و و

اینکه چرااااا واقعا این داره یه کار احمقانه و بی منطق میکنه، توسط جامعه انقدر پذیرفته شده است و کسی نمیگه کارش غیر منطقیه! چرا همه میرن تو لاک دفاعی و حتی مامان سامدال که مورد نفرت و هجوم روانی این مرد قرار گرفته اصلا از خودش دفاع نمیکنه! واقعا مسخره بود. یکی باید میبود زودتر از اینا بزنه تو گوشش! اونوقت جامعه اطرافشون و مادربزرگه و اینا هم همه تو سوت این بی منطقی میدمیدن و یه جوری برخورد میکردن انگار حرفش حقه!

 

 

+واقعا خوشحالم کره به دنیا نیومدم! از عمق جان!

بسیار با کسی که زمین خورده نامهربونن... و این فکتی نیست که از همین یه سریال بگم! چیزیه که تو سریال های مختلفشون دیدم.

مثلا یه اتهامی به یکی زده میشه، همه کامنتای واقعا وحشتناک و نامهربانانه ای میذارن که حال طرف و بدتر میکنن. در حدی که تو کامنت ها ازش میخوان خودکشی کنه! اتفاقات نامهربانانه ای که موجب شده جدی جدی چند نفر از جامعه هنری شون رو از دست بدن!!

 

 

+اوج داستان اون آخرشه و نمایشگاهی که سامدال میذاره. عالیه عالی. می ارزید دیدنش برای این پایان بندی قشنگ و حل شدن گره های زندگی هاشون به مرور....

 

+اعتماد به نفس و تخصص سامدال رو دلم میخواست ببوسم:)  خصوصا که از هوا نیومده بود و برای به دست آوردنش کلی تلاش کرده بود.

 

 

بعد از این سریال بریم سراغ یه مینی معرفی از فیلم سینمایی ای که دیدم.

بعد سامدالری، انقدر دلم مونده بود پیش ادا اطوار ها و بازی قشنگ شین هه سان که سرچ کردم ببینم حالا چی ازش ببینم. با سینمایی شهروند شجاع مواجه شدم.

 

ماجرا برمیگرده به قلدری ها و زورگویی های یه دبیرستان کره ای. یه معلم موقت که همون شین هه سانه وارد این مدرسه میشه و متوجه ظلم و زورگویی یه گروهی میشه که سرگروهشون پسریه که پسر مسئولین و کله گنده های ثروتمنده که وکیل های خفن دارن. هیچکس نمیتونه مدرک علیهش جور کنه یا شکایت کنه. ولی به حد جنون یه نفر رو هدف قرار میدن و آزارش میدن . حالا این معلم، یه بوکسور و رزمی کار خفنه.

 

 

( دلیل دومی که خوشحالم تو کره زندگی نمیکنم! این قضیه زورگویی و خشونت تو مدارسشون پررنگه و مرسوم! به طرز ترسناکی)

 

 

فیلم قشنگی بود لذت بردم از دیدنش. سینمایی های کره نمیتونم بگم پرداخت خوبی دارن. انگار خامن یکم. سبکش با سریالاشون خیلی فرق داره. میتونست حرفه ای تر باشه ولی بازم از دیدنش کیف کردم. هرچند حل شدن اون مسائل با توجه به وکلا و کله گنده بودن خانواده پسره که اول داستان نشونمون داد یکم فانتزی میزد. ولی بازم ددنش خالی از لطف نیست.

 

 

تامام

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز

یه لقمه از اتفاق ها و مشغولیت ها

یا عزیز

 

این مدت در حال شرکت تو یه دوره مجازی ام. چند فصله. فصل اولش زمستون بود که دخترکم تازه دنیا اومده بود. مجازی بود و صوت میدادن تو هفته دو روز.

یادمه دخترم کوچیک که بود، با صدای آقای نخعی ( استاد دوره) میخوابوندمش:)) صوت رو موقعی که بچه رو پام بود پخش میکردم . فصل اول رو به مناسبت پایان ترم سخت سوم ارشد برا خودم هدیه گرفتم. ترمی که توش باردار بودم و امتحان های پایان ترم رو در حالی که تازه زایمان کرده بودم و بچم کولیک داشت و حسابی گریه میکرد تا صبح، دادم. به مناسبت این ترم، به خودم این دوره رو جایزه دادم و چند تا هدیه کوچولوی دیگه ( یه نشان کتاب نهنگ، دو تا کاغذ کادوی خوشگل...من با همین چیزای ساده، خودمو خوشحال میکنم:)) )

حالا فصل دومش هستیم.

دوره « روایت انسان»

نمیدونم باهاش آشنایید یا نه. ولی خب یکی از بهترین کارهایی که من برای خودم کردم، گرفتن این دوره بود. واقعا واقعا ازش راضی بودم.

حالا الان قصد داشتم یکی دیگه از دوره های مدرسه مبنا رو شرکت کنم که تو روند پرداخت به مشکل خورد و هنوز درست نشده. ظرفیتش هم محدوده :/ امیدوارم تا کارم اوکی نشده، ظرفیت تموم نشه :(

 

 

+کتابی که این روزها میخونم: مثل نهنگ نفس تازه میکنم.

از نویسنده ای ایرانی.

اول به خاطر اینکه توی اسمش از کلمه « نهنگ» استفاده شده بود و عکس جلد صفحه خوشگلش توجهم جلب شد. بعد خلاصه کتابو خوندم و برام جذاب اومد. و بعد ترش، رفت تو تخفیف کتابای طاقچه، با 50 درصد تخفیف خریدمش و بعد از مدتها که حس درست و حسابی و پیوسته کتاب خوندن نداشتم، شروع کردم به خوندنش و به خاطر جذاب بودن قلم نویسنده و حس آشنا پنداری با شخصیت اصلی که یه « نو مامان» هستش، خیلی سریع تا 50 درصدشو خوندم حدودا. ولی یهویی به خاطر مشکلایی که مستوره با امیریل داشت و منو یاد مشکلات خودم یا اطرافیانم مینداخت، خیلی مزه تلخ گرفت ذهنم... انقدر که اعصابم خورد شد و موقتا کتاب رو رها کردم تا « مثل نهنگ، نفس تازه کنم.»

 

 

+سریالی که میبینم: ریپلای 1988

میدونم قبلا هم گفتم که این سریال رو شروع کردم. ولی واقعا واقعا عالیه و به خاطر مشغولیت های مختلفی که این مدت برا خودم درست کردم، مثل مورچه دارم میبینمش :)) یذره یذره :)) و البته آخراشم

اگر میخواید ببینید از یه فیلم کره ای خوشم اومده یا نه، ببینید اسم هاشون و حفظ کردم یا نه! همین که الان اسم 90 درصد شخصیت های فیلمو حفظم ینی خیلی خوشم اومده ازش.

 

 

+آخرین فیلمی که دیدم: yes day

امتیاز IMBD پایینی داشت ولی به خاطر ایده داستانش دیدمش. و خب به نظرم واقعا بدم نبود. نمیدونم چرا امتیازش انقدر پایینه.

روز « بله» گفتن روزیه که پدر و مادر هایی که خیلی سخت گیر هستند، توی اون روز در چارچوب یه سری قوانین، به همه درخواست های بچه ها بله میگن.

قانون ها چیزاییه مثل این که نباید درخواستشون خلاف قانون باشه

یا نباید خطر جانی داشته باشه و...

یه پدر و مادر سخت گیر رو داریم که 3 تا بچه دارن و تصمیم میگیرن یه روز بله گفتن بهشون بدن. و روزشون خوب و خاطره انگیز سپری میشه.

جالب بود.

یه جاهایی واقعا کیف کردم باهاشون. ولی خب یه جاییش که دیگه ترررر خورده بود به خونه زندگیشون بعد مامانه میگفت مشتاق روز بله گفتن بعدی ام، حس میکردم مخ مامانه پاره سنگ برداشته :))) اونجا من فقط خدارو شکر میکردم که دیگه داره این روز تموم میشه! :)))

البته بعید میدونم بچه من خیلی احتیاجی به یس دی داشته باشه. چون آدم خیلی « no no» گویی نیستم :)))

نمیدونم البته. چون بچم خیلی کوچیکه. ولی حداقل با خواهرزاده هام که اوکی بودیم و انقد سخت گیر نبودم. حالا بچه خود آدم متفاوته و همش پیشته و ممکنه بره رو مخت و فلان:)))

 

 

+ کتاب چاپی ای که دارم میخونم : ایکیگای

دو قرنه دارم میخونمش و مثل حلزون آروم پیش میره. واقعا ازش خوشم نیومده و صرفا چون پول دادم و خریدمش دارم ادامه میدم خوندنش رو :)))

نمایشگاه پارسال من این کتابو فک کنم حدودای 65 خریدم. تموم کنم خوندنش رو دوس دارم 10 تومن بفروشمش :)))) قد 10 یا 20 تومن مفید بود فقط:))) حداقل تا اینجاش :)))

 

 

+ مشغولیت این روزهام تو مجازی: گروه صمیمیا و کانالی که به تازگی ادمینش شدم.

گروه صمیمیا یه گروه از ماماناییم که 1401 مامان شدیم و اونجا باهم حرف میزنیم. تو این مدت که گروه و تشکیل دادیم جوری همش حرف زدیم و عکس دادیم و فلان، که الان همه حدودی همو میشناسیم :))

 

و ادمینی رو هم دوس داشتم تابستون امسال امتحان کنم. فعلا آزمایشی ادمین کانال یکی از فامیل شدم ببینم چجوره.

 

تمام

 

لحظاتتون پر از یاد خدا.علی علی

۶ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
پاییز

لوث شدن ماجرا

یا محبوب

 

یه وقتایی بعضی افراد سلطان لوث کردن چیزهای زیبا ان :))

و مطلبی که امروز میخوام در موردش حرف بزنم، یکی از همونا بود که تو ذهنم کلی باهاتون در موردش حرف زدم ( حتی تو یادداشت هام براتون یه تیکه هایی نوشتم. ولی چون به دلم ننشست پستش نکرده بودم ! )

 

بذارید توضیح بدم براتون

من عاااشق هری پاترم.

ولی از بعضی پاتر هد ها متنفرم :)))

در عین حال حرف زدن در مورد هری پاتر، با بعضیا برام شیرین و دلچسبه.

حالا اونایی که بدم میاد چه ویژگی ای دارن ؟

تو جای نامناسب، و با افراد و مخاطبین نامناسب، قسمتای خیلی طلایی و ویژه فیلمی که یه قسمت از قلب منه رو میان بیان میکنن. انگار ارزش اون سکانس، با این نوع گفتن، لگد مال میشه.

کاَنَّهُ نقطه اوج یه جاده رو، قبل اینکه بقیه حرکت تو مسیر رو آغاز کرده باشن یکدفعه بذاری پیش پاشون ! بدون اینکه برای کسب اون لذت، مقدمات لازم فراهم شده باشه!

 

 

برگردیم به مثالم: فک کن با کسی که هیچ آشنایی ای با دنیای جادویی هری پاتر نداره، یهو بیای از نبرد نهایی و ورد « آوداکداورا» حرف بزنی و دوئل هری و لرد ولد مرت. خب اون فرد، نه میدونه که لی لی و جیمز پاتر با همین ورد کشته شدن، نه میدونه اون علامت روی پیشونی هری تو همون واقعه به وجود اومده، نه از تاثیر این ورد تو کل داستان مطلعه. هدر دادی داستانو . نقطه اوج رو لوث کردی ...

 

یا اینکه بیای بدون اینکه طرف مقابلت علاقه خاصی به دنیای نهنگ ها داشته باشه، بدون اینکه قسمت به قسمت و دقیقه به دقیقه با وکیل وو خارق العاده آشنا بشه، یهو بزنی رو میز و بگی « اییییسی میدا» و بعد برای توضیح حرکتت، بگی یه فیلمه بود، چنین و چنان، یه تیکه اش وکیله این کارو میکنه...

کیوت بودن وکیل وو چی؟ ارزش شکوهمند اون لحظه که با دوستش داشت ایسی میدا رو تمرین میکرد چی؟ اینکه یه دختر اوتیسمی تونست یه جا تو دادگاه حسی رو ابراز کنه و خشمگینانه حرف بزنه چی؟! رسما از جذابیت داستان کم کردی اینجوری :((

 

و برای همین، آدم هایی که انقدر راحت در مورد نقاط اوج حرف میزنن و با دادار و دودور عکس لحظات خاص این فیلم ها رو پخش میکنن و کلیپ های حساس دقیقا تو اوووج داستان میسازن و به شکل بی سلیقه ای، هرجا هر نقطه ای از داستان رو که خواستن تعریف میکنن، نارحتم میکنه.

خوشم نمیاد با اینا علاقه مشترک داشته باشم! چون خرابش میکنن...

 

سر همین، یه دختره که تو اینستا داشتمش و معرفی فیلم و کتاب میکرد، خیلی نارحت شدم که در مورد وکیل وو به شکل غیر ویژه و غیر ظریفی، مجموعه استوری گذاشت و از فیلم تعریف کرد. حس کردم یه قسمت از درهای قلبم، روی افرادی که شاید شایسته نبودن باز شده و حالا تعداد افرادی که با هم تو این فیلم شریکیم بیشتره...

 

منظورم انحصار طلبی تو آثاری که دوستشون دارم نیست.

فقط حس میکنم هر اثر، مخاطب خاص خودش رو داره! اگر شکوهمنده و اون مخاطب شکوهش رو درک نمیکنه یا باهاش همراه نشده، نبینتش برام راحت تره!

مثلا من به هر کسی، دو سه تا کتاب تخیلی خفنی که خوندم رو معرفی نمیکنم! چون حس میکنم توی وصف نمیگنجه که چقدر زیبا و نفس گیرن! و اون افراد، آدمایی هستن که به اندازه کافی به اون کتاب اجازه نمیدن از خودش دفاع کنه، و جرعه ای ننوشیده میگن این کتاب ما رو سیراب نمیکنه و علیه یکی از زیباترین کتاب هایی که خوندم، صحبت میکنن که ناراحت کننده است!

 

 

البته در مورد پروسه معرفی کتاب / فیلم/ سریال/ آهنگ حرف های بیشتری دارم.

برای این پست کافیه و حتی شاید زیاد نوشتم :)) ولی حس میکنم تا یه جایی، منظورم رو رسوندم.

 

لحظاتتون پر از یاد خدا. علی علی

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز