یا حبیب

 

 

یه قسمت از کتاب « هفته چهل و چند» قسمت روایت مادری از زبان «فاطمه صالحی»

 

 دوست نداشتم فکر کند هر رفتاری که بابتش پاداش میگیرد لزوماً رفتار درستی است. دوست داشتم گاهی به این پاداش شک کند. مگر قرار است هر رفتاری که مطلوب عمومی است و همه آن را درست می دانند ، رفتار درستی باشد؟

 

در ستایش فکر کردن :))

 

+ بریده دوم ازهمون کتاب، روایت مادری از زبان «شهلا بهادری»

 

تابلوی آبرنگ را با سوفیا کشیده بودم. آمدن سوفیا به ذوقم آورده بود. برگشته بودم به علاقه نوجوانی. انگار جوانی دخترک، جوانم کرده باشد. پیش تر ها فکر میکردم بچه که بیاید من باید رنگ و موسیقی و درس و کتاب را ببوسم و بگذارم کنار. مدام ترس برم میداشت. همه داشته های سی ساله ام فدای داشتن یک فرزند نمیشد؟ نشوم یک زن ساکن که قد افکارش کوتاه تر از ارتفاع دیوار خانه اش مانده؟ اما سوفیا که آمد همه چیز فرق کرد.

 

موضوعی که این روزها حسابی بهش فکر میکنم.

در مورد ارزش مادری، و ارزش خانه داری، فی نفسه، دوست دارم صحبت کنم. اما تو یه پست مجزا.

اینجا بیشتر چیزی که توجهم رو جلب کرده بود این بود که نویسنده، وقتی بچه دار شد، تازه اولین تابلوی آبرنگش رو قاب کرد. برام امیدوار کننده بود.

در اطرافمون البته بسیار مادر ها دیدیم که با وجود مادری، فعالیت های متفرقه دارند و اهل اندیشه اند و فلان. و خب کم هم ندیدیم افرادی که مادری اونها رو از همه ابعاد دیگه ی زندگی شون( حتی بُعد تعاملشون با همسرشون) غافل کرده.

به هرحال، آدم انگار چه بخواد و چه نخواد، مادری یه پروژه تمام وقته.

چه برای کسی که آگاهانه انتخاب کرده تمام وقت « صرفا» یه مادر باشه و تو همین بُعد خلاصه بشه چه برای کسی که حتی به زحمت هم شده، به بُعد های دیگه اش هم پرداخته... به نظر من حتی برای این فرد دوم هم، پروژه مادری تمام وقته. چون تو همش یه قسمت از ذهنت درگیر بچته.

 

تو این چند ماه، بااارها از خودم پرسیدم چه جور مادری میشم؟

اینو بارها حتی از الهه و همسرم و خواهرام پرسیدم و اونا گفتن یه مادر خوب... ولی فاکتور یه مادر خوب چیه؟! انقدر خوبی ، نسبیه و انقدر شرایط زندگی ها و روحیات بچه ها متفاوته که واقعا یه جواب مشترک نمیشه داد.

خودم هم تو این چند ماه دائم به جواب های مختلف میرسم. یه وقت میگم اوکی، میتونم مامان خوبی باشم! یه وقت از سنگینی این بار مسئولیت شونه هام خم میشه و گریه ام میگیره و میگم منی که نمیتونم همیشه کارهای دیگه مو به موقع انجام بدم آیا برای این مسئولیت تازه آماده ام؟

و این رو به بار روانی حرف هایی که تو جامعه میشنویم:« چرا یه بچه بی گناه و میخواید به این جهان اضافه کنید؟» « اگر برای بچه نمیتونید مادر خوبی باشید بچه نیارید» و... اضافه کنید!

برای یه سری سوال ها، البته آدم ممکنه جواب داشته باشه. زندگی با هیچ دو نفری عین هم تا نکرده و روزهای یکسانی رو تجربه نکردیم . پس جهان بینی همه ما باهم تا حدودی متفاوته .

مثلا من جهان رو جای « لزوماً» سیاه و ناامید کننده که جای پیشرفت نداره نمیبینم. من انقدر تو این چند سال زندگیم لطف خدا رو دیدم و انقدر زندگی زیبایی هاشو بهم نشون داده( در کنار سختی ها البته) که به زندگی امیدوارم.

 

 

جواب یه سری سوال ها چیزاییه که آدم تا توی موقعیت واقع نشه، نمیتونه بهش برسه!

حتی وقتی تو موقعیتی نمیتونی یه جواب قطعی بدی!!!

 

خلاصه که همین :)) گوشه ای از افکار این روزهام.

 

لحظاتتون پر از یاد خدا. علی علی