زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

۷ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

چالش این منم

یا من فی الجنه ثوابه

 

توسط: سین دال دعوت شدم

 

1. دوست دارم خدا از من راضی باشد، دعای کمیل و نماز صبح رادوست دارم و عاشق خودمانی حرف زدن با خدا هستم.

2. از علایقم عکاسی است و کتاب، گاه قلم به دست میگیرم.

4. ملقب به پاییزم و اکثر دوستان وبلاگی ام مرا به این اسم میشناسند

5. تمام وجود و شناخت هیچکس از خودش در 4 خط خلاصه نمیشود، من نیز.

 

 

دعوت میکنم از : پرتو ، مهناز، حسنا، صالحه

اطلاعات بیشتر اینجا

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
پاییز

استارت مقاله

یانور

 

امروز از 5 و 45 بیدار شدم. تا 7 و خورده ای امتحان ساعت 10 مون و خوندم بعد خوابیدم. ( مبحثشم خیلی زیاد بود و نرسیدم تمومش کنم اما خوابم میومد :)) )

بعدم 10 بیدار شدم. خواب و بیدار و درحالیکه حتی ننشسته بودم و دراز کشیده آنلاین شده بودم حرفای استاد و گوش میدادم. خب طبیعتا هیچی متوجه نمیشدم.

بعد دیگه 10 و نیم بلند شدم. هم ادامه درسو میخوندم هم یه جاهایی به حرف استاد گوش میدادم :))

11 و ربع امتحان دادیم. اونم لطف کرد اجازه داد جزه باز باشه :))

یعنی اگه جزوه باز نبود هیچی یادم نمیومد!

بعد تقریبا بالافاصله بعد نماز ظهر کلاس بعدی بود. بعد اون کلاس بعدی. تا 4. بعدم رفتیم بیرون لباس ها رو ببینیم واسه عروسی و اینا. بعد برگشتیم شروع کردم به نوشتن یکی از مقاله ها ( بالاخره!)

و الان خیلی خسته ام. البته که حس خوبی دارم. از اینکه بالاخره این مقاله رو شروع کردم. اما منابع ندارم. لعنت به کرونا.

کتابخونه ها نصفشون که بسته ان . تو سایت ها هم مگه چند درصد منابع و میتونیم پیدا کنیم؟‌کلی از زمانم رو گشتن دنبال منابع میگیره.

 

 

دقت کردم، حال و هوای پاییزی همونطور که میتونه به راحتی روحم و افسرده کنه قدرت التیام روحم رو هم در مواردی داره.

واقعا از بادی که به صورتم میوزه و قدم زدن روی برگ های ریخته خوشم میاد. هرچند بارون رو تازگی کمتر دوست دارم.

یادمه راهنمایی بودم دیوانه بارون بودم. الان فقط دلم میگیره و میگیره و میگیره.

 

+بچه ها فیدیبو تخفیف 70 درصد گذاشته رو دو تا از کتابای سوفی کینزلا.

مهناز! میدونم با اینهمه کاری که دارم کتاب دشمن منه :)) اما نتونستم مقابل میل شدید خوندن دوباره آثار کینزلا ایستادگی کنم.

و حالا « گردنبندم را پیدا کن» رو شروع کردم.

 

 

+مقاله هه رو یه جاهاییش رو رسما دارم از دانسته های خودم مینویسم. بدون رفرنس و پاورقی :)) تا 6 آبان باید تحویلش بدم. زمانم کمه.

مقاله پایانی رو بگو. اونم تا آخر آبان وقت دارم. اونو که شروعم نکردم هنوز . البته دو سه تا تیکه یافتم براش. اما همین!!! همین!

 

 

یاعلی :)

۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
پاییز

جمع بندی این یه هفته

یا قدوس

 

سلام

اومدم که جمع بندی این یه هفته از درس ها رو بذارم. 

 

اول: 

ایام شهادت امام حسن علیه السلام و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و امام رضا علیه السلام رو تسلیت میگم :(

 

دوم:

این هفته خیلی وقتها، اونجور که باید نبودم. 

ف.سین پیام داده بود که نیستی.حالت خوبه؟

و خب حالمم خیلی خوب نبود. روحی خسته بودم. یه مقدارم بی حال و کسل. 

 

سوم: 

دلم میخواد یه باغ گل برم، یه گل خوشگل بخرم برا خودم. و دلم میخواد انقلاب هم برم یه سری خنزری جات خوشگل بخرم

و یه سر هم باید به دو تا بانک بزنم برای کارهای اداری طوری که اونجا ها دارم. ( تو یکی باید اینترنت بانکم و فعال کنم و رمز دوم بگیرم و اینا، تو اون یکی باید شماره موبایلم و تغییر بدم)

و واسه همین دو تا کار چند هفته است دارم دست دست میکنم :/

خیلی هم طول نمیکشه کارهاش واقعا :/

 

چهارم:

گزارش از درسایی که خوندم و چیزایی که مونده رو تو ادامه مطلب میذارم. که اگر دوست نداشتید تو صفحه اصلی نیاد.

 

پنجم: دلم میخواد یه کار اقتصادی کنم و پیجمون و فعال کنم. اما چندین وقته که اینو دلم میخواد و هیچکار نمیکنم.

امروز با خواهرم حرف میزدیم به این نتیجه رسیدیم که هرکدوممون باید یه قسمت کار و بگیره. یکی برند سازی و تبلیغ و عکاسی کنه یکی بسته بندی و جعبه سازی و فلان، یکی هم اصل کارو تولید کنه. 

حالا چه این کار اکسسوری های دخترونه باشه چه ایده های دیگه ای که دادیم!

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز

شب :))

یا من فی المیزان قضائه

 

اومدم عکس همین الان جزوه دفترا رو بذارم. بگم اگه تا 3:15 دقیقه کارهای روزمره و درس ها تون طول کشیده، منم باهاتون هم دردم.

و خب جای امیدواریه که کم کم درس ها رو دارم وارد روال روزمره میکنم. 

اما بیان میگه باید وارد صندوقش شم.

انگار حالا دارم دم درش مینویسم :))

 

همین.

 

 

پی نوشت:تیتر ازین پر مسما تر؟؟ :)))) 

 

 

پی نوشت 2:

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
پاییز

روزمرگی ها.

یا من فی القبور عبرته

 

 

به شدت بی حال و آشفته ام. از ترم پیش بهتره اوضاع درسا. اما باز فکر کنم قشنگ نصفشو اصلا صوت هاشو گوش ندادم. ترم پیش رسما تا چند وقت اول ترم ( که زمان نسبتا طولانی ای هم بود) بجز فلسفه هیچی گوش ندادم.

بچه خواهر بزرگم به دنیا اومد. عزیز مینیاتوری خاله. تازه بین بچه ها تپلی تره مثلا. آخه تپلی اینقد کوچولو؟ عزیزم.

دعا کنید بچه ها. خیلی محتاجیم.

یه خواهر دیگه ام هم این روزا ان شاءالله بچه اش به دنیا میاد. خیلی وقتا فکر میکنم که این دوتا بچه که سنشون چند روز فاصله داره، بعدها باهم چجوری ان؟ کلی بازی میکنن؟ کلی خاطره خوب؟ :))

 

+دیروز کتاب :« زندگی نه چندان عالی من » از سوفی کینزلا رو خوندم. و بچه ها. حسش عالی بود. یک روزه که تموم شده و من به راحتی میتونم تو حال و هوای کیتی زندگی کنم.

الکس :)

به نظرم بخونید. کسایی که رازم را نگه دار رو خوندن و از قلمش خوششون اومده احتمالا از این هم لذت خواهند برد.

 

+کاش ازین آدما بودم که وقتی سرشون شلوغ میشه تند تند و چند ساعت پشت هم کارهاشون رو انجام میدن. من چی کار میکنم؟ مینشینم گوشه دیوار رو نگاه میکنم و منتظر میمونم بیشتر عقب بیفتم :/

 

+واسه مقاله هام حتی نمیدونم باید چی کار کنم. یعنی میدونم. اما خیلی کند پیش میره. و این اذیتم میکنه. کند پیش میره به چه معنا؟ به این معنا که حتی شروعش نکردم و تو ذهنم بهش میپردازم. محض رضای خدا! آخه کی مقاله رو فقط تو ذهن بهش میپردازه؟ اونوقت منبع میخوام بزنم ذهن خودم؟ :/

 

+دیروز با ف.سین چت میکردم. میگفت که کارای کلاساش انقد زیاده که کل هفته وقتشو میگیره. با اینکه 3 روز در هفته کلاس داره.

میدونی؟ غبطه خوردم به حالش که وقتی کلاسش زمانش رو میگیره، براش تایم میذاره. نه مثل من که هیچ کار نمیکنم. بله اگه منم درس هامو میخاستم بخونم خیلی طول میکشید.

 

+همسرم معلم بچه های دبیرستانه. بعد دو تا از کلاساش رو چون باید بره جایی، صوت هاشو ضبط میکنه، سوالایی که باید از بچه ها بپرسم آماده میکنه و کلاسو به من میسپره.

یکیش فلسفه دوازدهمه.

دختر. اینا از دبیرستان یه قسمتایی رو میخوندن به صورت خلاصه که تو نهایه و بدایه است. خوندن دوباره شون برام لذت بخش و عزیز بود. هی میگفتم ایول. اینم یادمه. بعد میدیدم که خب اینجاها خیلی ساده است. معلومه که یادمه :))

دلم برای فلسفه خوندن تنگ شده بود.

 

+ف.سین واسه ترم زبانش، میخواد تمرین کنه. میگه تو هم که دوس داری زبان. با همدیگه هم که راحتیم. بیا باهم انگلیسی حرف بزنیم.

سطح من ازش پایین تره البته.

دوست ندارم بهش بگم نه. ولی فکر نمیکنم این همت رو داشته باشم که منظم زبان کار کنم. بدون کلاس و کتاب و هیچی. ینی با نرم افزار و اینا.

 

 

+ و فکر میکنید دیگه چی؟ آزمون باشگاهم نزدیکه. یه دور فرم ها رو زدیم فیلمو واسه استاد فرستادیم. گفت هل شدم و باید دوباره برم. و مصیبته واقعا. بالا پشت بوم ما درش قفله. باید بریم از نگهبانی بگیریم. و خودمم به دلایلی نمیتونم برم. باید بابام باشه. و همین خودش میتونه منو هل کنه. 

جای دیگه ای رو هم نمیشناسم. اونجاها ک میشناسمم نمیتونم برم. :/

 

+نماز نخوندم. باید برم ظرفا رو هم بشورم و حالشو ندارم.

حالا این پنجشنبه جمعه سعی میکنم یکم برنامه های عقب مونده ام رو سامان بدم. بلکه یه کاریش تونستم بکنم. حداقل هفته بعد که خواستم بنویسم اوضاعش چطوره یکم بهتر باشه!

 

 

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز

نفرین پنگوئنینه | آلن وودرو | نشر صاد

یا الله

 

نفرین پنگوئنینه

نویسنده آلن وودرو
مترجم طناز مغازه ای
انتشارات صاد
تعداد صفحات 328
پایان 8 مهر

 

 

بریم سراغ معرفی!

 

 

1 کتاب برای گروه سنی نوجوان مناسبه. کودک هم احتمالا لذت میبره. برای جوان نیست خیلی.
البته این نکته رو از همین اول بگم که همه این پست، نظرات شخصی منه. قطعا نظرات متفاوته :))
ممکنه کسی بخونه و بگه نه برای کودک مناسب نبود. یا مناسب جوان بود.

 

 

2 خلاصه داستان: پسر شخصیت اصلی داستان، یه ماه گرفتگی مثل پنگوئن روی گردنش داره. توی یتیم خونه زندگی میکنه. تا اینکه یک نفر اونو به سرپرستی قبول میکنه.
حالا اون یه نفر چیه؟؟ یه پنگوئنینه. یعنی وقتهایی که ماه کامل میشه تبدیل بخ پنگوئن میشه.
داستان گرگینه ها رو شنیدید؟ این نسخه پنگوئنی شونه:)
و داستان حول این محور میگرده.

 

 

3داستان ترسناکِ خنده داره. همه چی و ساده گرفته و این قشنگه. یه شباهتی به رئالیسم جادویی داره اونم این که اتفاقات عجیب خیلی ساده جلوه داده میشه. یا برنامه یه گروه تبهکار خفن به سادگی خراب میشه.

 

 

4 یکی از قسمتای قشنگش که اسکرین گرفتم، جاییه که مردم دارن درمورد اوج شرارت یه گروهی حرف میزنن و میگن:" اونا کتاب های کتابخونه رو برنگردوندن. اونا مارک مبل ها رو کندن."
بله. این که کتاب امانت بگیرن و برنگردونن همینقدر شرورانه است :))

 

 

5 یه جاهایی یکم خسته شدم و ریتم یکم کند شد. اما با این حال اونقدر جذب شدم و در حدی از خودش دفاع کرد که دلم بخواد بقیش و بخونم.
عاشق دختر گروه تبهکارا بودم.

 

 

6 نقاشی های بین کتاب و دوس داشتم :)) هرچقدر هم بزرگ بشه آدم باز تصاویر بین کتاب لذت بخشه به هرحال.

 

 

7 کتاب رو نشر صاد مهربان هدیه داد بهم توی طاقچه:))


این پست رو بخونید :

 

اینجا

۶ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
پاییز

برنامه ریزی چه خوبه .من چه ندارمش!

یا محبوب

 

سلام :)

 

به این نتیجه رسیدم که اولا: اونها که برنامه ریزی منظم روزمره دارن، خیلی خوبن. به به

و نتیجه دوم حدس میزنین چی میتونه باشه؟

بله! من اصلا از این افراد نیستم!

 

داشتم فکر میکردم به چیزهایی که این مدت تو زندگیم منظم نیست. 

خوابم. بیداریم. درس هام. گوش دادن به صوت کلاس هام. آماده کردن خودم برای کلاس هام. فعالیت مجازیم حتی. دوتا مقاله ای که باید بدم . نمازهام.

 

و چی منظمه؟

تقریبا روزانه سعی میکنه یه چیزبخورم که کلسیم داشته باشه ( شیر، کشک، قره قوروت، سویق سنجد، ماست با پودر کتان)

شبها واقعه میخونم.

مسواک و رسیدگی به دندان.

 

همین

واقعا  کمه. 

 

نامنظمی و بی برنامه بودن آزار میده منو

 

+بعد از 8 ماه یکشنبه رفتم باشگاه بچه ها. و بله تا همین امروز ماهیچه هام درد میکرد... امروزم دومین جلسه است.

 

+مادربزرگم به رحمت خدا رفتن. ممنون میشم برای شادی روحشون فاتحه ای قرائت کنید 

 

+خیلی دلم میخواد بنویسم. اما حیف همین الان توی یکی از کلاس های مجازیم هستم. باید برم ...

 

لحظاتتون پر از یاد خدا. علی علی

۴ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
پاییز