زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

۲ مطلب در آبان ۱۴۰۰ ثبت شده است

کارهای موازی هم.

یا قاهرا غیر مقهور

 

سلام:)

 

+خیلی وقت پیش، یه نفری که تو اینستا دنبالش میکردم، یه مطلبی رو شروع کرد به بیان کردن حدودا تو چند رشته استوری فکر میکنم.

در این باره که :« آدم وقتی مشغول کاریه، باید از همه جوانب اون کار لذت ببره و چند تا کار رو همزمان انجام نده. چون با تمرکز روی یه کار، هم کیفیت مطلوب تری از اون کار ارائه میدیم هم مشغولیت ذهنیمون کمتره و هم بیشتر از جزئیات زندگیمون لذت میبریم.»

حرفش به نظرم منطقی اومد.

از اون به بعد روی کارهام دقیق شدم. حتی ه مدت سعی کردم چند کار رو همزمان انجام ندم... جدی میگم... یعنی حس کردم که دارم سعی میکنم. اما حقیقت اینه که من خیلی عادت دارم به انجام چندین کار همزمان. حتی قبل از خوندن متن های این فرد، این کارها رو نقطه قوت خودم میدونستم

حالا با خوندن متنش، به ذهنم رسید که دارم اشتباه میکنم.

بعد یه مدت تلاش خسته شدم... خودم رو تو شیوه ای که راحت تر بودم و جسمم بهش عادت داشت رها کردم. حالا حتی از قبل هم بدتر شده :/

یه سری کارها رو دیگه نمیتونم تنهایی انجام بدم و به کار دیگه ای به موازاتش مشغول نشم...

مثلا مسواک زدن به تنهایی برام سخته. چون معمولا همراهش توی گوشیم کتابی که اون زمان در حال خوندنشم رو میارم و هم چند صفحه ای کتاب میخونم و هم مسواک میزنم.

فیلم هایی که خیلی جذبم نمیکنن و به خاطر همراهی با خانواده میبینم رو دیگه نمیتونم با خیال راحت ببینم. هرجاییش که حس کسل بودن میکنم، سریع مشغول به کارهای دیگه ای که میتونم به موازاتش انجام بدم میشم. حالا پختن کیک ( و صرفا شنیدن صدای اون سریاله) باشه یا آنلاین شدن و چک کردن شبکه های مجازی یا خوندن کتابهایی که مشغولشونم.

سر کلاس اگر خسته بشم ، و دختر! حتی به اندازه چند دقیقه حس کنم استاد داره چیزی رو میگه که بلدم یا برام جا افتاده سریع ذهنم مشغول کارهای دیگه ای میشه که باید انجام بدم. حتی اگر دستم مشغولشون نشه :))) ذهنم حداقل به پردازش و برنامه ریزی برای کارهای دیگه ام مشغول میشه.

در حد بالا رفتن از پله های پل هوایی چیه دیگه!؟ در همون حدم وقتی فقط میخوام برم با خودم میگم دیگه چه کاری در طول روز داری که الان میتونی انجام بدی؟! آها...آره پاییز... صلواتات رو الان بفرست.

اینجوریه که تو بی آر تی، لغات زبان مرور میکنم

در حال ظرف شستن سوره ای که میخوام رو میخونم

در حال لباس پوشیدن بولت ژورنال تکمیل میکنم

و ذهنم داره عادت میکنه در حالیکه هر کاری رو انجام میده، یکم رو شاخه بقیه کارها بپره و تمام و کمال تمرکزش رو روی هیچ کاری نذاره :/

ببین. تا یه حدی این که آدم بعضی کارها رو باهم پیش ببره خوبه. اما این عدم تمرکزه کلافه کننده شده دیگه.

و نکته جالبش میدونی کجاست ؟ اینجا که وقتایی که میخوام تمرین کنم یک کار رو در هر زمانی انجام بدم، همون موقع آنچناااان کارهام زیاد میشه مجبور میشم یا چند تا رو با هم انجام بدم یا حداقل در حال انجام یکی به چجوری انجام دادن اون یکی فکر کنم!

خلاصه!

کاش یه بار این وضعیت و به یه حالت متعادل برسونم...

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز

خبرهایی چند...

یا مالکاً غیر مملوک

 

سلام :))

بعد خیلی مدتها :)) 13 شهریور آخرین پستم بود. مهر هیچی نذاشتم و حالا که 4 آبانه اومدم برای گذاشتن پست جدید :))

 

+چرا اینهمه مدت نبودم؟

اولا: سرم اون موقع که رفتم خیلی شلوغ بود. داشتم مقاله پایانی 2 رو میدادم و کارهای فارغ التحصیلی ام رو میکردم و المپیاد داشتم و...

دوما: به پوچی خاصی رسیده بودم که بنویسم که چی؟ چیزهایی که مینویسم نه بار علمی داره نه ادبی. نه واقعا که چی؟ 

بعد از اون ور وبلاگ بعضی دوستان و میخوندم. کلی نقد فیلم و کتاب مفید داشتن. کلی مقاله میخوندن خلاصه مینوشتن یا قلم های ادبی زیبا داشتن.

خب من کناری بنشینم و اینا رو بخونم مفید ترم تا این روزمرگی معمولی رو بنویسم :)))

 

+الان چرا اومدم؟

دلم تنگ شد راستش :)) و از اون طرف چند تا خبر خوب هم دارم گفتم بهتون بگم خوشحال بشید :)

1 : ارشد فلسفه کلام اسلامی قبول شدم. یکی از دانشگاهایی که دوست داشتم. هرچند خب دانشگاه تهران که عاشقشم قبول نشدم اما این دانشگاه رو هم دوس داشتم.

2: عروسی پرتو نزدیکه و خوشحالم :) عزیزم عزیزم...

 

+برای کارهای ثبت نام دانشگاه جدید و صدور مدرک قبلیم یه سری مدرک نیاز داشتم که هنوز مدارکم کامل نشده :(

امروز بدو بدو یه سری مدارک جدیده رو درست کردم. حالا باید برم عکس 3*4 بندازم. یه سری برگه هاشم باید چاپ کنم امضا کنم و اینا بعد بارگزاری کنم.

 

همین :))

دلم تنگ شده بود براتون :)

 

لحظاتتون پر ازیاد خدا. علی علی

۴ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
پاییز