زندگیِ دور و بر ما

کلبه جدید "پاییز و بهار"

۳۳ مطلب با موضوع «معرفی کتاب» ثبت شده است

امروز من....

یا من هو علی عباده رحیم

 

چه اسم مناسبی برای امروز و چیزهایی که میخوام بنویسم در اومد!

آی خدای مهربون به احوالِ ما بنده ها :)

آی خدای قشنگ :)

 

 

+برای حس و حال غر غرو امروزم، خوندن دعای کمیل میتونست معجزه باشه!

اما نمیدونم شما هم تجربه کردین یا نه! کمیل خیلی طلبیدنی عه! ینی اگر حسش بطلبه، اگر دلت هوایی بشه، اگر مفاهیمش تو ذهنت قشنگ جا بخوره، اگر چشمه اشکت جاری بشه، معجزههه میکنه! اما این حس و حال همیشه به وجود نمیاد

برای منِ ضعیف که بنده ضعیف خدام اینطوریه البته! برای شما ان شاءالله همیشههه حسش هست. به نحو عالیش :)

 

 

+از اعمال ایام البیض، میدونستید نماز جعفر طیار، دعای مجیر و روزه هست؟

اعتکاف که نرفتیم امسال. سعی کنیم از دعاهای وارد شده این روزها استفاده کنیم. چون این ماه همون ماهه که میتونیم 5 بار تو روز به خودمون یادآوری کنیم که خدا " یعطی الکثیر بالقلیل" هست... چه خوب خدایی داریم ما :)

 

 

+

 

+امروز خیلی دلتنگ شما بودم حاج قاسم ....

روز پدر رو تبریک میگم... اونجا، تو آغوش امیرالمؤمنین علیه السلام ولادتشون رو تبریک میگید؟ میشه از جانب ما سلام برسونین؟ میشه بگید این دخترک کوچیکشون بسیار دلتنگ نجفه؟

 

{ شکر و چای نجفم....

نجفم

آرزوست....

 

باز هوای نجفم

نجفم آرزوست}

 

یادمه اربعین 98 که کربلا رفته بودیم، در راه برگشت از حرم، با خواهر بزرگترم داشتیم حرف میزدیم. گفت :« دوس داشتم وقتی مردم، من رو نجف دفن کنن....» 

بعد بغض کرد، ادامه داد:« اینجوری به امیرالمؤمنین نزدیک ترم ....»

 

آخ! اون لحظه رو یادم نمیره :)

 

 

+وفات حضرت زینب سلام الله علیها رو هم تسلیت میگم!

 

 

+خب!

این روزها چه میخوانی ناتانائیل؟

 

اول: هفت تا هفت تا

یه کتاب از هالی گلدبرگ اسلون

از انتشارات بسیار دوست داشتنیِ پیدایش.

کلا 487 صفحه است. از ژانر کتاب های روانشناسی نوجوان محسوب میشه.

من تو کتابخانه همگانی طاقچه دارم میخونمش.

دخترک داستان نابغه است. پدر و مادرش رو توی حادثه ای از دست میده. و حالا شاهد چگونگی برخوردش با قضایا هستیم. و اینکه از سیاهی ای که بهش سایه انداخته در میاد یا نه؟ اگر آره، چطور بعد اون اتفاق به شدت غم انگیز، زندگیش رو میسازه

 

دوم: مردی با لباس قهوه ای

از : آگاتا کریستی

ترجمه محمدعلی ایزدی

کتابی 362 صفحه ای.

ژانر کارآگاه و جنایی طوری.

یه دختری برای زندگی میره پیش یکی از اقوام پاریس، اونجا شاهد مردن یک نفر توی ایستگاه قطار میشه

و این مردن به نظرش عجیب میاد. چند تا اتفاق همزمان و با فاصله زمانی کمی می افته. دخترک میره دفتر روزنامه و درخواست میده که اون رو به عنوان خبرنگارشون بپذیرن.

دفتر روزنامه میگن این معما رو حل کن، ما تو رو میپذیریم.

و دخترک به دنبال حل معمای دو قتلی هست که توی اون شهر اتفاق افتاده.

 

 

 

نظر نهایی رو میام براتون مینویسم.

فعلا علی الحساب توصیه من به خوندن " هفت تا هفت تا " رو بپذیرید. 60% کتابش رو خوندم و میدونم جزء کتابهای مورد علاقم بعدها نام خواهم برد ازش. اگر پایانش هم به اندازه روند و سیر داستان خوب و جالب باشه.

 

 

یه کار هیجان انگیزه که طاقچه کرده! کتاب رو که شروع میکنی به خوندن کنارش یه درصد میزنه. هرچقدر از کتاب رو که میخونی درصدش رو حساب میکنه و میتونی ببینی :))

 

 

+قرآن خوندن هم خیلی ثواب داره ها :) منم دعا کنین

 

علی علی

 

 

پی نوشت:

چیزهایی که دلم میخواد:

  • یه دفتر خاطرات خصوصی که هر چرت و پرتی که نمیتونم به کسی بگم و حس و حال خیلی درونی یا حتی متغیرمه توش بنویسم.
  • گوش دادن وویس های درس فلسفه و نوشتنشون و فلسفه خوندن و نهایه ورق زدن و سرشار حس پرواز شدن
  • یه چت درست و حسابی با ف.سین، در حالی که مطمئن شم خوشحاله و داره لبخند میزنه... دیدن ف.سین، که چه  بهتر!
  • فرار کردن از همه اطرافیانم و یکی دو روز راحت بودن :))))
  • یه سریال کره ای... کلی سریال دارم تو لیستم که وقت دیدنشو ندارم :( چه وضعشه:(
  • تو وب هاتون گشتن :( کامنت هاتون رو روی پست هام دیدن:( کامنت های بلند درمورد خودمون، وضعیتمون، تک تک جزئیات پست هامون:(

 

طولانی شد دل خواه های این دفعه ام... مرسی خوندین....

 

 

پ.ن2:

حس فکر کردن در مورد تیتر که خلاقانه باشه نداشتم :))

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز

چکیده ای از کتاب های نخوانده و کارهای نکرده!

یا مُقَسِّم

ای قسمت کننده

 

 

کتابخونه باید برم کتاباشونو پس بدم. یک بار تمدید اینترنتی کردم. دیگه فک کنم نمیشه.

بعد معلوم نیست بازن یا واسه کرونا بستن.

زنگ میزنم جواب نمیدن. بسته ان احتمالا.

اگر به خاطر بسته بودن خودشون بخوان منو جریمه کنن خیلی بی ادبن :/

 

 

+هیچی نمیخونم! ینی هیچیا!

 

 

+یه خبر خوب بدم بهتون تو این اوضاع

حدودا 10 روز پیش عقدم بود.

:)

 

 

+قراره کلاسامون که به خاطر کرونا تعطیل شده، به شکل مجازی برگزار بشه.

بعد یکی از استادا به جای این که درس رو با وویس بگه ، فقط عکس جزوه رو فرستاده :|

خواهرم ما اینجوری چی میفهمیم؟ :|

 

 

+یک عالمه کار مونده و به طرز عجیییبی کسل و بی حالم.

شام با منه.

اصلا حوصله شو ندارم.

کارهای دیگه رو هم! درسا رو هم که اصا از بعد عقدم هیچی نخوندم!

 

 

+یه آزمون داریم 17 ام. واسه نخبگان. واسه اونم نخوندم. یه مسابقه دیگه هم داریم از یکی از کتابای استاد مطهری. اونم نخوندم

کل پست شد چیزایی که نخوندم!!!

 

 

اندر احوالات کتابایی که بهمن خوندم :

 

پیرزنی که تمام قوانین را زیر پا گذاشت

و

رشد ( عین صاد)

 

پیرزن: واقعا بامزه بود. از خوندنش لذت بردم.

یه گروه پیرزن پیرمردن. از خانه سالمندان فرار میکنن برای کارهای هیجان انگیز :)) خیلی بامزه بود.

اما خب یه جاهایی فرهنگ هامون فرق داره مسلما.

به طور کلی جزء کتابایی قرار نمیگیره که به همه معرفی کنم. اما یه سری افراد که مثلا به ادبیات سوئد ، یا داستان های دیوانه وار که هرکار دلشون خواست بکنن علاقه دارن، دوس دارن، بهشون معرفی میکنم!

برنامه ریزی سرقت هاشون خیلی بانمک بود.

 

 

رشد:

کتابای آقای حائری زیباست کلا.(این دوتا که من خوندم حداقل) این کتاب خیلی هم کوتاه بود.67 صفحه

من نسبتا با " عوامل رشد، رکود، انحطاط" ارتباط بیشتری برقرار کرده بودم. اما برای اینکه تصمیم گرفتم آثارشون رو منظم بخونم از رشد که کتاب اوله شروع کردم.

 

 

اون کیه که اسفند یک دونه کتاب هم نخونده هنوز با اینکه رسیدیم به هشتم؟! منم من!

اما خب. به برنامه ریزی ای که برای کتاب های 98 داشتم رسیدم تا الان الحمدلله.

واسه 99 میخوام تعدادش رو بیشتر کنم. اما میترسم نتونم! چند ماهی میشه که درست و حسابی کتاب نخوندم. اگه با همین فرمون پیش بره و حسش نیاد چی؟!

به هرحال نمیتونم برنامه سال بعدم و کمتر از امسال بذارم! اصا برنامه میریختم برا اینکه رشد کنم! اینطوری که کمتر از امسال بذارم خوب نیس اصا

 

 

اینهمه کار دارم نشستم برا شما غر میزنم! ببخشید خلاصه! نمیشد نگم همه اینا رو :)) شاید حوصله اینهمه امار خوندن رو نداشته باشید :))

 

 

+گوشی جدید گرفتم :) خداروشکر.

 

 

لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

 

(8 اسفند98_ پاییز)

 

 

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز

کتاب جدید

یا مُمَکِّن

ای قدرت دهنده

 

 

سلااااام :)

 

+پریروز کتاب " آغازی بر یک پایان " سید شهیدان اهلِ قلم ( : قلب) رو تموم کردم.

دیروز پیرزنی که تمام قوانین را زیر پا گذاشت رو شروع کردم.

 

 

اول بگم که کتاب شهید آوینی عالی بود.

خصوصا برای کسایی که یه آشنایی کوچیک با منطق، فلسفه و قوانین اصولی داشته باشند و معنای کلمات جامعه شناسی رو تا حدودی بدونن

البته آخری رو با سرچ هم میتونین به دست بیارین. اما پیدا کردن اون سه تای اولی با تحقیق یکم سخت تر میشه.

 

من عاشقِ دیدِ متفاوت شهید آوینی به مسائل هستم! اون موقع کتاب رو نوشتند و امروز که دارم میخونم هنوز مطالبشون نو، جدید و مفیده.

 

 

+شاید باورتون نشه! اما فردا امتحان ندارم :دی

 

+سه شنبه آخرین جلسه کلامه.

وای. چقدر حیف. چقدر دوستش داشتم این درسو.

استادِ عزیزش :)

 

+صالحه مهربان ما، تبریک میگم اتفاقات خوبِ زندگیتو

 

 

+حس میکنم استاد یا از دستم نارحته یا خودش یه مشکلی داره. به هرحال مثلِ همیشه نیست.

دوس دارم فردا ازش بپرسم

 

 

+وای، یه استادی بهم گفته بود شمارتون رو بهم بدید که اگر کاری پیش اومد با شما هماهنگ کنم شما به بچه ها اطلاع بدین

بعد من یادم رفت شمارمو بدم بهش. استاده سر کلاس داشت اینو میگفت، بعد الهه داشت یه چیز میگفت من متوجه نشده بودم استاده با من داره صحبت میکنه. همینطوری داشتم به حرف الهه گوش میکردم.

بچه ها گفتن استاد با شماست. برگشتم نگاهش کردم. هم حرفی که الهه زده بود خنده دار بود هم وضع به وجود اومده.... بعد با خنده گفتم بله. چشم.

یکی از بچه ها میگفت وا. چرا میخندی ؟!

من blush

خب شاید دلم خواست بخندم اصا. خجالت کشیدم اینطوری گفت :))))

 

 

+فردا فلسفه داریم.

آخ...

خدایا خواهش میکنم... خواااهش میکنم!

 

 

+اندر حکایات برنامه ماهانه ام، فکر میکنم داره خوب پیش میره... . حالا بررسی نهایی میمونه برای آخرِ دی.

از همین الان دارم به برنامه هایی که میتونم برای بهمن بذارم فکر میکنم.

 

لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

 

(7دی98- پاییز.ن)

 

پ.ن: 5 روز دیگه تولدته ....

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز

هفتاد و چهارمین پستِ وبلاگ

یا مُلَقِّن

( ای آمرزنده)

 

سلام :))

 

حس میکنم مدت های دورِ دور هست که ننوشتم!

از 2 آذر تا امروز که 22 آذره

 

 

تازگی دارم کتاب « آغازی بر یک پایان» شهید آوینی رو میخونم.

و چقدر این کتاب عالیه. چقدر دیدِ باز و جامع و جالبی داشتند. و چقدر روشنفکر!

ویکی پدیا روشنفکر رو اینجوری تعریف کرده :« صطلاحی است که در اصل به‌معنی تفکیک دو چیز از همدیگر است؛ به همین دلیل، به‌عنوان روح انتقادگرا و ممیز شناخته می‌شود. »

و منظور من از روشنفکر اینه. نه اون اصطلاحی که گاهاً تو بعضی جمع ها مطرحه و منظور نظرشونه.

 

 

یک قسمت از کتاب:

 

« روشنفکران جهان سوم، خصوصاً روشنفکران مسلمان ایرانی، به معنایی که خود در ذهن خویش برای دموکراسی تراشیده اند عشق می ورزند حال آنکه در نزد غربی ها دموکراسی هرگز بدین مفهوم نیست.

در نزد روشنفکران ما چه بسا دموکراسی با ولایت فقیه نیز جمع گردد، حال آنکه اصلاً دموکراسی یعنی « ولایت مردم» و این مفهوم صراحتاً با « تئوکراسی» که حکومت خداست، معارضه دارد.

در دموکراسی حق قانون گذاری اصالتاً به « مردم» به مثابه مصداق جمعی بشر بازمیگردد و این معنا با حکومت اسلامی که حق قانون گذاری را به خدا و خبرگان و فقها در استنباط و استخراج احکام خدا بازمیگرداند قابل جمع نیست. و البته اگر لفظ « دموکراتیک» را از سر مسامحه « مردمی» ترجمه کنیم، آنگاه میتوان اظهار داشت که ولایت فقیه حکومتی « دموکراتیک» است.

اما واقعاً جای این پرسش وجود دارد که چرا ما باید تن به مسامحه بسپاریم و الفاظ را از شأن و معنای حقیقی و نفس الامریِ خویش خارج کنیم و در محل های نامتناسب به کار بریم؟ چه ضرورتی ما را به این کار وا می دارد؟

 

(صفحه 29)

 

برای اینکه دیدِ جامعی داشته باشید، باید علاوه بر تمامِ انتقاد ها و تحلیل هایی که از مخالفین میشنوید نظر و تحلیل موافقین رو هم بخونین و در نظر بگیرید.

بعد عقل و فکر آدم اجازه داره بین نظرات متفاوتِ معتبر، داوری کنه که کدوم رو میپذیره.

نه با اتکا به نظرات و تحلیل هایی که این روزها همه میتونن توی پیجشون انجام بدن، بلکه با خوندنِ پایه های اون تفکر. با خوندن نظرات افرادِ سرشناس هرکدوم از دو تفکری که میخواید مورد بررسی قرارش بدید

 

 

+آخ. چقد دلم اینجا نوشتن رو میخواست :)

 

+فیلمِ خوب معرفی کنین :) مرسی....

 

 

لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

( 22آذر 98 )

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز

سایت های ایرانی که شاید لازمشون داشته باشید و معرفی کلاه رئیس جمهور

یا مؤمن

ای ایمنی بخش

 

 

اون کیه که فردا یه بخشِ فقه استدلالی رو کامل امتحان داره و هنوز شروع هم نکرده! با اینکه چهارشنبه باشگاهش تعطیل بوده و پنج شنبه هم کار خاصی نداشته!؟

بله منم!

تازه یه قسمتایی از این بخش رو غایب هم بودم! :دی

 

 

+ گفتم بیام بهتون یه موتور جستجوگر ایرانی معرفی کنم شاید لازمتون بشه!

پارسیک موتور جستجوگری عه که تازه یافتمش. بین بقیه جستجوگر ها که هیچی نمیاوردن این یکی هرچی و تا الان سرچ کردیم آورد! حالا نمیدونم برای شما هم مفید خواهد بود یا نه.

اگر به مکان یاب نیاز دارید هم نشان مکان یاب خوبی هستش بین ایرانی ها.

ایمیل ایرانی هم میخواید!؟ یا منتظر میمونین اینترنت جهانی درست شه؟

اگر میخواید دوستای من از چاپار راضی بودن گویا. خودم استفاده نکردم ازش.

 

 

بریم سراغ معرفی کتابِ بعدی تو ادامه مطلب. در مورد کلاه رئیس جمهور مینویسم.

 

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز

دنیای سوفی فینیش :))

یا من هو قادرٌ علی کل شیء

 

سلااااااام :)

آخ که چقدر دلم برای نوشتن اینجا تنگ شده بود.

5 روزه ننوشتم فقط ها. اما کلی مطلب هست که میخوام بگم!

 

اول

امروز رفتیم " منطقه پرواز ممنوع" رو دیدیم.

اعتراف میکنم که با دیدن تیزر تبلیغاتیش فکر میکردم ازش خوشم نمیاد. ولی فوق العاده بود.

واقعا برای ساخت تیزرش کوتاهی کردن! اون چیه واقعا :/

فیلم خیلی دوست داشتنی، امیدبخش و قشنگی بود. چقد حس خوبی داشتم به محمد مهدی و نصیر و روح الله

و به آقا حامد و آقا مصطفی همچنین!

حتی به اون یوزپلنگه که چقدر قشنگ بود خدایا!

من کلا فیلم هایی که تلاش افراد رو نشون میده و نتیجه ای که ازش گرفتن، علاقه دارم

این فیلم هم یه نمونه مطلوب از تلاش و نتیجه بود.

از نظر فیلمنامه، صدابرداری و ... من متخصص نیستم که نظر بدم.

اما از دید کسی که فیلم دیدن رو دوست داره: انتخاب بازیگر رو دوست داشتم. فیلمنامه رو هم دوست داشتم. تصویر برداری و انتخاب قاب تصویر مناسب بود. گریزش به خاطراتشون قشنگ و به جا بود. اما کارِ اون جاسوسا رو بیشتر میتونست روش مانور بده. که دقیق میخواستن چه کنن.

 

 

دوم

امشب بالاخره دنیای سوفی تموم شد :)

از اون چند تا کتاب که تو پست آخری که در مورد کتاب های در حال خوندن گفتم، فقط چرکنویس( صوتی) مونده. که همینطوری گوش نمیدمش راستش! فقط وقتایی که دارم پیاده برمیگردم خونه.

به جاش " تولستوی و مبل بنفش" رو شروع کردم. که هنوز خیلی هم پیش نرفتم.

 

 

سوم:

یادتونه گفته بودم نمیدونم چرا فیدیبو رو بیشتر دوست دارم؟

حالا میخوام تغییر نظرم رو اعلام کنم!

طاقچه فوق العاده است بچه ها! از نظر های مختلف! اون ایده کتابخونه مجازی باحالشون. تخفیف هایی که برا هر مناسبتی میذارن. گردونه طاقچه که یه جایزه خیلی هیجان انگیزه و کل تابستون داده بودن و هفته کتابخونی هم هر روز دادن و تو هفته کتابخوانی هرروز یه کتاب رو رایگان کردن. کتاب هاشم اینجور نبود که ارزون باشه. مثلا عقاید یک دلقک خرید مجازیش هم 21 تومنه که رایگانش کرده بودن یکی از روزهای این هفته

و یه نکته خیلی مثبت اینه که وقتی شماره پی نوشت میذاره روی کلمه، توی طاقچه بزنی رو شماره همونج نشونت میده چیه پی نوشت . اما تو فیدیبو منتقلت میکنه آخر کتاب. بعد دوباره باید بزنی رو شماره بره همونجا که بودی. تو بعضی کتابا که پی نوشت هاشون کوتاه و نزدیک به همه سخت میشه! اگه اشتباه بزنی رو یه شماره دیگه میره مثلا چند صفحه بعد یا قبل. دوباره باید بزنی بره صفحه پی نوشت ها و ....

خلاصه

طاقچه دوسِت داریم

 

 

چهارم:

یه پویشی قبل اینکه نت ها قطع شه تو اینستا شرکت کرده بودم.

برای نویسندگان جوان.

روزی 500 واژه بنویسن . هرچیزی! داستان کوتاه. داستان بلند. توصیف یک حالت خاص. متن ادبی.

از 27 آبان شروع میشد. باورتون میشه یادم نیست تا کِی عه پویشمون؟! :))

خلاصه من دارم سعی میکنم هر روز 500 واژه بنویسم. لذت بخشه :)

 

 

پنجم:

دارم سعی میکنم درد نکشم از یه سری چیزها. دوست هم ندارم تو لایه های پنهان ذهنم بگذارمش که بعدا بیاد رو ناخودآگاهم تاثیر بگذاره

نمیخوام از استاد کاف هم دیگه کمک بگیرم واسه این قضیه خاص

حالا تا حدود زیادی موفق شدم. دیگه غصه نمیخورم. اما میترسم همش ظاهرسازی باشه. میترسم یهو فوران کنه! سابقه این فوران بغض های قایم شده رو دارم! دیگه نمیخوام تجربه اش کنم! و خب راستش دیگه گریه ام نمیگیره برای این قضیه که بخوام ذره ذره خودم رو خالی کنم! خلاصه که آری اینچنین بود برادر!

 

 

ششم:

شبتون پر از یاد خدا. علی علی

 

(30آبان 98. پاییز.ن)

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز

پریدخت | حامد عسکری

یا ذا الجود و الاحسان

 

 

 

کتابِ " پریدخت"  :)

من از کتابخونه گرفتم خوندمش. نمایشگاه کتابِ امسال نتونستیم با ف سین غرفه ناشرشو پیدا کنیم.

 

 

من از حامد عسکری قبلش کتابی نخونده بودم. اما اسمش برام آشناست. شاید تو شعرهایی که خوندم، یکی از شعرهای ایشون هم بوده باشه

 

 

+تم داستان، نامه های دو تا نامزده. یکیشون برای درسِ طبابت رفته پاریس.

من حقیقتش اولش فقط میخوندم ببینم برای چی انقدر تعریفشو میکنن.

اما خیلی زود جذبم کرد . و خیلی دوست داشتنی بود برام.

و پااایانش.

امان از پایانش! خیی شگفت انگیز و غیر قابل پیش بینی بود.

تا دو روز (به گمانم دو روز شد) از فکرم بیرون نمیرفت. تو هر موقعیتی که دست میداد به بقیه میگفتم: وای. پریدخت رو خوندین؟ بخونینش خیلی قشنگه!

 

 

تعداد صفحات کتاب خیلی زیاد نیست.

قلمِ نویسنده گیراست

 

 

اما انتقاد:

به نظرم توی زمان هایی چنین، تو نامه هاشون که رسیدنش به طرف مقابل خیلی هم مطمئن نبوده، و امکان اینکه غیر، بخونه نامه رو وجود داشته، اینکه اینهمه از عشقشون به هم، بی پروا و آزاد بگن طبیعی نبود

همینطوریش آدم هایی اونقدر قدیمی، احساساتشون و جلوی دیگران مستقیم ابراز نمیکردن. در لفافه و پنهانی.

جملاتی به این وضوح، که گاهی به مسائل شخصی شون مربوط بود، بعیده تو نامه هاشون باشه!

 

 

طرح جلد قشنگه. طرح داخلی از اون قشنگ تر. عاشق اون بوکمارک صفحه اولش شدم که میتونستیم از نقطه چین جدایش کنیم و بالاش قلب بود. بامزه بود طراحیش.

و البته که من جداش نکردم :)) چون کتاب خودم نبود که اجازه دخل و تصرف داشته باشم!

 

 

+اون بنفشه های جلدِ پشت صفحه هم قشنگ بودن.

 

 

عکسی که گذاشتم رو روزی که کتابو بردم تحویل بدم گرفتم. خیلی یهویی شده.

 

 

لحظاتتون پرازیاد خدا. علی علی

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز

نفرتی که تو میکاری | انجی توماس

یا غیاث المستغیثین

 

 

این مدت نبودم. همش یه عالمه حرف تو ذهنم صف میکشید. حتی جمله بندی تو ذهنم بود برای نوشتن!

حالا که دارم مینویسم همه اون جمله بندی ها یادم میاد :)) هی تند پست میذارم حالا :))))

تازه موقع خوندن کتاب هایی که احتمال میدم بخوام بهتون معرفی کنم، سعی میکنم نکات ریزی که دوست دارم بهتون بگم رو یه گوشه ذهنم نگه دارم

بعد فکر کنین این مدت که چند تا فیلم دیدم و چند تا کتاب خوندم چقد نکته تو ذهنمه!

آنچنان میگم نکته انگار درسه! آماده برای نوت برداری باشید فرزندانم :)))

 

 

من تبلیغ های این کتاب رو، همزمان با "همه چیز همه چیز" دیده بودم.

از اون جایی که هر دو فیلمش هم ساخته شده و در هر دو شخصیت اصلی یک دختر سیاهپوسته، و عکس روی جلد هر دو عکس بازیگرشونه، کمی با هم اشتباه گرفته بودم.

بعد جالب اینجاست که من فقط خلاصه " نفرتی که تو میکاری" رو خونده بودم و از " همه چیز همه چیز" فقط عکسشو دیده بودم!

تو خلاصه ای که خونده بودم نوشته بود در مورد ظلم به سیاهپوست هاست. یه پلیس سفید پوست، یه جوون سیاهپوست بیگناه رو میکشه. بعد دوستاش تظاهرات اعتراض آمیز میکنن و اینا.

بعد حالا همه چیز همه چیز!! :))) کلا یه داستان عاشقانه ملو بود به نظرم(mellow = دلپذیر، مهربان، نرم)

فک کنین کلِ زمانی که داشتم فیلمش رو میدیدم، انتظار داشتم یکی بزنه دختره رو بُکُشه! :)))

 

 

اندر حکایات فیلم و کتاب!

اگر تصمیم به آگاه شدن(!) از این داستان شدین حتماً ( با تأکید زیاد!) اول کتاب و بخونین.

یعنی قشنگی های کتااااابش :) به نظرم فیلمش یه قسمتایی که داستان رو له کرد اصلا! حالا در ادامه در مورد فیلمش هم میگم:)

اول پست بگم که ادامه اش، خیلی اسپویل داره. به نظرم اگه اول کتاب رو بخونید و بعد برگردید پستم رو نگاه کنین، شاید جالب تر باشه براتون

 

 

خلاصه ماجرا رو که گفتم

میرسیم به نکات ریزی که به نظرم اومد:

1:طنز های کوچیک، حتی اگه کتاب طنز نباشه و مثل این کتاب کلیت ژانرش جدی باشه، باز قشنگه :) اتفاقا از نظر من قشنگ تر از حالتِ لنگ زدن عمدی دلقک طور برای خندوندن مردمه!

یه سری کتابا، طنزشون یه مدلیه انگار به زور میخوان قلقلکت بدن، و نمیتونن! و تو همش میگی کسی به نویسنده به این بیمزگی نگفته که اگر بلد نیستی طنز ننویس تو کتابت؟!

اماااا تو این کتاب، شما با طنز هایی که شاید واقعا بخندونتتون یا لبخند به لبتون بیاره رو به رویید.

 

 

2: بنیاد خانوادگیِ قشنگی که سیاهپوست ها داشتن خیلی دوست داشتنی بود. آدم باهاشون احساس امنیت میکرد.

 

3:تا یه مدت بعد از کتابش، همش ظلم های نژاد پرستانه  جلوی چشمم بود.

دردناکه واقعا

 

4: عشق استار به کفش ها، توجه به جزئیات داستان و قسمت های احساسی قیام و نگرانی های مادرشون و حرف شنوی بچه ها از مادرشون، تو کتاب خیلی خیلی بهتر از فیلم به تصویر کشیده شده

 

5: من کتاب انتشارات نون رو خوندم. ترجمه واقعا خوب و روون و دوست داشتنی بود. و عاشق این بودم که تو پی نوشت هایی که اسامی رو به لاتین نوشته بود، گفته بود این اسم خانمه یا آقا! تو بعضی کتابا برای تشخیص خانم یا آقا بودن طرف دچار اشتباه میشم گاهی :)) و اینکه میلاد بابانژاد و الهه مرادی دومین اثریه که باهم ازشون خوندم. کارترجمه نقص ستارگان بخت ما رو هم باهم انجام داده بودن. ترجمه اون هم روون و قشنگ بود.  واقعا زوج ترجمه ای خوبی هستن :))

 

6: روی جلد کتاب، جایزه هایی که گرفته هم که معلومه :) تازه بهترین کتاب سال گود ریدز هم شده بوده. پشت کتاب نظر جان گرین و چند تا آدم مشهور دیگه هم در مورد کتابش هست. تازه یه چیز جالب ناک تر! اینکه کتابی به این قوی ای، اولین اثر انجی توماس عه

 

میریم سراغ فیلم :

 

اولا که خیلی قسمت هاش، با چیزی که تو کتاب بود متفاوت بود و این منو حرص میداد. داستان به این قشنگی:/ حق نداشت توش هرجور دلش میخواد دست ببره به نظرم :/

 

دوما: استار خیلی بامزه بود بعضی وقتا. موهاش که اونهمه بافته شده بود... مغز سرشون درد نمیگیره ؟! من بافت آفریقایی رو "میبینم" حس میکنم به سرم فشار میاد! یه مدت طولانی چطور تحملش میکنن؟

 

سوما: هیلی، چهره جالبِ توجهی داره. و مایا خیلی چهره اش ماسته :)) اونجایی که هیلی و استار دعواشون شد خیلی تو فیلم مسخره بود. تو کتاب انقد خوشگل به تصویر کشیده بود که کیف میکرد آدم. تازه به خاطر دعواشون تو کتاب اخراج چند روزه شدن. تو فیلم هیچی به هیچی! و گریه هیلی هم انقد مصنوعی بود که اصلا دوس نداشتم ببینمش :/

 

چهارما: نامزد استار، تو فیلم خیلی نقش بی مزه و ترسو طوری داشت. تو کتاب خیلی بهتر بود. توی فیلم مصنوعی و مسخره بازی میکرد. ازش بدم میومد. تازه! اینم یه تفاوت فاحش با کتاب داشت! اونم اینکه یارو تو کتاب اومد پا به پای اینا جنگید! تو فیلم تا بهش گفتن تو برو فلانی رو برسون رفت، دیگه هم برنگشت :/ چراااا اینکارو میکنین با شخصیت اصلی؟ :/ جا نداره بهتون بگم چتونه؟!

 

پنجما: جزئیات اعتراضشون، خوب نبود تو فیلم.

 

ششما: اتاق استار تو فیلم فک کنم استثناً از اتاقش تو کتاب قشنگ تر بود. خیلی دوسش داشتم.

 

 

حالا با همه اینها! توصیه میکنم اول بخونین، البته بعدش هم اگه خواستید ببینید :)) من با اینکه انقدر به فیلمش انتقاد داشتم، اما نگهش میدارم. شاید بعدا بازم ببینمش:))

 

فکر کنم این آخرین پست امروزم باشه.

شبتون پر ازیاد خدا. علی علی

 

(دومی، 25شهریور98.)

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
پاییز

ویلت| شارلوت برونته ... و دیگر چیزها :))

یا مجیب

 

 

کلاسا امروز شروع شد.

بعد کلاسا هم خسته رفتم خونه، دوباره خسته رفتم باشگاه! چون حدود نیم ساعت بینش وقت داشتم فقط که اونم به ناهار خوردن گذشت!

دوباره تابستون تموم شد و دوران بدو بدو ناهار بخور باشگاهمون دیر شد رسید!

این مکالمه ی بدو بدویی، چیزیه که هربار باشگاه داریم پرتو می ایسته بالاسرم و به لحن و شکل های مختلف میگه

 

ورزش هم سنگین بود. بعد هم شروع کردم یه تایپ جدید.

این یکی انقدر نامنظم نوشته و بدخط، که این فصلش تموم شد دوست دارم بهش بگم فصل بعدو به من نده!

4 صفحه تایپ کردم فرسایش روحی واسم به وجود آورد!

 

 

+دیشب ویلت رو تموم کردم :))

باید بگم نسبت بهش حس خوبی داشتم. خصوصا طی مدتی که میخوندمش

لوسی اسنو ی درک کردنی و قشنگِ من. با افسردگی های قابل پیش بینی و تنهایی هاش، با شادی هایی که یکدفعه قلبش و پر میکرد :)

و مهناز عزیزم! مرسی از معرفی های فیلم و کتاب قشنگت! یعنی به خاطر من هم که شده باید همینطور به معرفی هات ادامه بدی! انقدر که معرفی ها و حس هات در مورد کتاب و فیلم ها با من شباهت داره :) و انقدر که خوندن و دیدن چیزایی که میگی رو دوست دارم:)

و یه چیزی!

مهناز جانم فکر میکرد که من از آقای امانوئل  خوشم نمیاد. باید بگم خیلی دوسش داشتم! :)) در کمال تعجب :))

البته تا یه جایی از کتاب، واقعا ازش بدم میومد. ولی وای. اون کول بازی های آخرش و کارای جنتلمن طورش :)) اون مدرسه :)) وای :))

و از خوشگل ترین قسمتای کتاب، اونجاست که آخرش داره با لوسی حرف میزنه، قضیه مدرسهرو میگه. بعد بازخورد لوسی ... تا آخر اون صفحه :)

 

و اما!

نظر شخصی من اینه که خواهران برونته افسردی داشت. البته نه حاد و شدید. اما یه خورده رو داشتن. به نظرم دختر های شادی نمیان!

نظرم در مورد امیلی و شارلوت که چنین است!

خلاف نظرم در مورد جین آستین! که به نظرم دختر شاد و سرزنده ای بوده. شاید تا حدودی شیطون. با چشم هایی که برق قشنگی داره!

به جین آستین یه حس خاصی دارم انگار دوستمه :))

 

 

+چند روزی میشه که چون کارهام یکم بیشتر و توهم شده، برنامه روزانه مینویسم.

البته که خوندن و دیدن " 5 قدم فاصله" بی تاثیر نبوده :))

به هرحال! میخواستم بگم جزء برنامه های امروزم نوشته بود: پست گذاشتن توی وب:) انقد که دلم تنگ شده بود :)

 

 

لحظاتتون پر از یاد خدا.

علی علی

(25 شهریور98. پاییز.ن)

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
پاییز

پنج قدم فاصله | ریچل لیپنکات

یا دلیل

 

 

بریم سراغ دومین معرفی!

توی خاطره ام گفتم که شروع کردم به خوندنش. خب حالا اومدم برا معرفیش :))

 

2: پنج قدم فاصله

 

تعریفش رو تو اینستا دیده بودم. عکسای قشنگی ازش دیدم و خلاصه ای که ازش نوشته بودن جذبم کرد. و اینکه گفتن فیلمش هم هست بیشتر جذبم کرد. خیلی دوس دارم کتابایی که فیلمش هست، کتابو اول بخونم بعد برم سراغ فیلم. خصوصا اگر که تعریفشونم شنیده باشم!

توی طرح هایی که طاقچه برای طرح های تابستونه داشت، این کتاب تخفیف خورده بود. همون موقع خریدمش. اما نمیدونستم کِی وقت میشه بخونمش.

از سفر که داشتیم برمیگشتیم فرصت خوندن کتاب الکترونیکی داشتم. بین خوندن ادامه ی "قدرت سکوت" و شروع کردن پنج قدم فاصله دو دل بودم. گفتم اول اونو تموم کنم. یکم خوندمش دیدم خوابم داره میگیره و تمرکز خوندنشو ندارم. این شد که 5 قدم فاصله رو شروع کردم.

 

 

به نظرم تا حدودی با "نحسی ستارگان بخت ما" و "همه چیز همه چیز" شباهت داشت. اما حس داستانش، خیلی دوست داشتنی بود.

پایانش هم مثل "نحسی...." تلخ نبود. یه جور قشنگی بود.

 

 

خلاصه:

داستان دختریه که یه بیماری تنفسی داره. تو بیمارستان با پسری که همون بیماری و داره آشنا میشه. به خاطر بیماری شون همیشه باید از هم 6 قدم فاصله داشته باشن. چون ممکنه با کم شدنِ این فاصله، بیماری شون تشدید بشه و حتی شاید منجر به مرگ شون بشه.

 

 

+نظم زندگی دختره قشنگ بووود. خیلی دوس داشتم.

و حساب توئیترش رو . فکر کنم اگه تو به جای توئیتر تو اینستا پیج میزد، خود من هم جزء دنبال کننده هاش بودم :)

 

+فکر میکنم بخونین لذت میبرید ازش :)

 

 

+آخرین پستِ امروز :))

 

علی علی

(10شهریور98)

۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
پاییز